به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان،رومن پولانسکی کارگردان هالیوودی در ۱۸ آگوست ۱۹۳۳ چشم به جهان گشود. پدر او لهستانی بود و در چهار سالگی به همراه خانواده خود به لهستان مهاجرت کردند. مهاجرت آنها با شروع جنگ جهانی دوم مصادف شد و شعلههای جنگ دامان رومن جوان را نیز گرفت. او خانواده خود را در جنگ از دست داد و مادرش در اردوگاه آشویتس جان باخت.
کودکی وی بسیار سخت و طاقت فرسا گذشت به طوری که اکثر منتقدان معتقدند فرم فیلمسازی وی تاثیر گرفته از همان دوران است. او پس از بازی در سه فیلم نه چندان مطرح و موفق اولین فیلم خود را در مقام کارگردان در سال ۱۹۶۲ به نام چاقو در آب در لهستان جلوی دوربین برد. سپس سه سال بعد فیلم انزجار را ساخت که اولین قسمت از تریلوژی آپارتمان بود.
بچه رزماری به عنوان دومین قسمت از این سه گانه (انزجار – بچه رزماری – مستاجر) ساخته شد و موفق ترین قسمت آن نیز بود. بچه رزماری داستان زنی به نام رزماری (میا فارو) است که با شوهرش گای (جان کاساوتیس) به آپارتمانی نسبتا مخوف نقل مکان میکنند. اتفاقات عجیبی در اطراف زندگی او رخ میدهد، از برخوردهای عجیب همسایهشان که پیرمرد و پیرزنی هستند گرفته تا کور شدن بی دلیل بازیگر رقیب شوهرش. رزماری به پیرمرد و پیرزن همسایه علاقهای ندارد اما به اصرار شوهر خود به خانه آنها میرود. به نظر میرسد گای علاقه زیادی به آنها دارد و هر شب به خانهشان میرود. یک شب رزماری کابوسی میبیند و صبح آن روز متوجه میشود که حامله است اما روز به روز لاغرتر میشود و احساس بسیار بدی دارد. پزشک او نیز در کمال تعجب به او اجازه خواندن کتابهای بارداری را نمیدهد و او را وادار میکند تا فقط از قرصهایی که خودش تجویز میکند مصرف کند.
رزماری روز به روز به همه چیز مشکوکتر میشود و در صدد تحقیق بر میآید و متوجه ارتباط تمام افراد دور و برش حتی شوهرش با یک فرقه شیطانی میشود. پس از به دنیا آمدن فرزندش به او میگویند که مرده است. رزماری صداهایی از آپارتمان مجاور میشنود و پس از رفتن به آنجا تمام افرادی که میشناسد را میبیند که در خانه جمع شدهاند. سپس کالسکه بچهای را میبیند که بچه رزماری است. وقتی نزدیک کالسکه میشود میبیند که او فرزند شیطان است و اینجاست که متوجه میشویم تمام مدت رزماری بچه شیطان را در شکم خود پرورانده است.
داستان در فیلم “بچه رزماری” بسیار خوب جلو میرود. پولانسکی زبان سینما را بلد است. زبان تصویر را بلد است. پولانسکی میداند چگونه باید با تصاویر بدون تکان اضافه دوربین و بدون خونریزی مخاطب را ترساند. بچه رزماری در بسیاری از سکانسهای خود به واقع ترسناک است. دو تمهیدی که پولانسکی برای پیشبرد فیلمنامه از آنها استفاده میکند توهم توطئه و تعلیق هستند. ما رزماری را میبینیم که زن مثبت مهربان و دوست داشتنی است. اما “همه” افراد دور و بر او برخوردهای عجیبی دارند. از همسایهشان گرفته تا دکتر زنان. هر کسی هم که به رزماری این اتفاقات عجیب را گوشزد میکند و خود جزو این دایره نیست از میان برداشته میشود. ناخودآگاه سؤظن و بدگمانی بر زندگی رزماری سایه میافکند.
رزماری توطئه را حس میکند اما راهی برای مقابله با آن ندارد. انگار در دایرهای گیر کرده است که فرار از آن غیر ممکن است. از سویی دیگر تعلیق موجود در فیلم باعث میشود تا توطئه فقط توهم نباشد و هر لحظه که فیلم جلو میرود قطعیت بیشتری پیدا کند. حس ترس و ناامنی که پولانسکی برای رزماری ایجاد میکند حاکی از تنهایی اوست. تمام افرادی که رزماری میشناسد شیطان پرستند. رزماری نا امیدانه از شخصی کمک میخواهد و در کسری از ثانیه خیالمان راحت میشود و انگار او رزماری را نجات میدهد اما غافل از اینکه او نیز شیطان پرست است و رزماری را تحویل شوهرش میدهد. او نمیتواند به هیچکس اعتماد کند و انگار باید تسلیم توطئهای که پیرامونش شکل گرفته شود. پولانسکی در اکثر لحظات فیلم اصطلاحا به مخاطب “نخ” میدهد تا او را برای سکانس پایانی آماده کند. رفتارهای شوهرش، گردنبند عجیب دور گردن دختر همسایه و کمدی که در جایی عجیب از خانه قرار گرفته است تماما کدهایی است که پولانسکی سعی میکند با قرار دادن آنها در جای جای فیلمش مخاطب را از حقیقت آگاه کند.
سکانس پایانی فیلم بینظیر است. تا لحظات آخر گوشهای از ذهن مخاطب احتمال میدهد که شاید واقعا این توطئه فقط توهم رزماری باشد. شاید او سلامت عقلیاش را از دست داده و ما هم باید با شوهر به ظاهر معصومش که نگران او است همذات پنداری کنیم! اما واقعیت چیز دیگری است. رزماری در جشنی که برای تولد شیطان است همه افرادی که علیه او توطئه کردند را میبیند.
بالای سر فرزندش میرود تا او را ببیند اما لحظهای که او را میبیند از ترس جیغ میزند. اینجاست که حقیقت مانند آوار بر سر مخاطب و رزماری فرو میریزد. آری بچه شیطان متولد شده است و توهم توطئهای که در تمام طول فیلم حس میکردیم حقیقت دارد. اما از یک چیز غافل هستیم. مهر مادری! و اینجاست که پولانسکی اساسیترین ضربه خودش را به ما وارد میکند.
رزماری بالای کالسکه بچه (شیطان) میرود و بچه شروع به گریه کردن میکند. رزماری نیز کالسکه او را تکان میدهد و برایش لالایی میخواند. این صحنه عجیب نشان میدهد حتی با وجود اینکه این نوزاد فرزند شیطان است و قرار است تمام نیروهای شر را بر دنیا حکمفرما کند اما باز هم مهر مادری رزماری بر عقلش چیره میشود و باعث میشود سعی کند کودک را آرام کند. در واقع غریزه مادرانهاش بر او چیره میشود و نمیتواند از فرزندش (هر چند شیطان) جدا شود. “بچه رزماری” بسیار تاثیرگذار است. این تاثیرگذاری را میتوان ناشی از دور شدن پولانسکی از فضای گوتیک رایج فیلمهای ترسناک و نزدیک شدن به رئالیسم دانست. پولانسکی در این فیلم المانهای معمول فیلمهای ژانر وحشت را دور میریزد و تعریف جدیدی از این ژانر مینویسد.
شاید یکی از اصلیترین المانهایی که در آثار ترسناک به کار میرود موسیقی است. نگاه به آثار برتر ترسناک در حوزه فیلم و بازیهای ویدیویی نشان میدهد که در همه آنها موسیقی جزو اصلی و جدایی ناپذیر اثر است. همان طور که موسیقی در نسخه سوم بازی رزیدنت اویل ۳ نقش اصلی را در به وجود آوردن حس ترس و امنیت ایفا میکند در فیلم بچه رزماری هم اوضاع به همین منوال است. پولانسکی در “بجه رزماری” برای ترساندن مخاطب از طریق موسیقی به سراغ کریستوفر کومدا آهنگساز لهستانی رفت و او نیز کار خود را به بهترین نحو انجام داد.
موسیقی کاملا با فیلم همسو است و اغراق نیست اگر بگوییم در برخی از سکانسها ( مثل سکانس بی نظیر باجه تلفن) حتی از تصویر هم در ترساندن مخاطب پیشی میگیرد. حقیقتا موسیقی این فیلم شاهکار است و برای هر لحظه آن فکر شده است. احساسات درونی رزماری مانند ترس سؤظن و حس ناامنی به خوبی در هر یک از نتهای موسیقی مشهود است و مخاطب علاوه بر تصویر، از المان قدرتمند موسیقی نیز برای درک بهتر بهره میبرد. اما نقطه قوت اصلی فیلم بدون تردید کارگردانی عجیب و بسیار حرفهای پولانسکی است. با دیدن این فیلم بی تردید مخاطب فقط به یک نتیجه میرسد و آن این است که پولانسکی ذاتا یک کارگردان است. به او موهبت الهی درک تصویر داده شده است. پولانسکی هم تکنیک دارد هم شاعرانگی. تکنیکش کاملا در خدمت داستان و فیلمسازی است. به اصول پایبند است و حرکت دوربین را به خوبی میشناسد.
فیلمهای پولانسکی همه تکنیکیاند اما در حد اعتدال. در حد هیچکاک فرمالیست نیست و همین باعث میشود محصول نهاییاش خیلی خشک نباشد. او به زیبایی فضایی شیطانی و شوم را میسازد و تک تک شخصیتهای فیلم را در آن حل میکند نه اینکه شخصیتها را به فیلم تحمیل کند. ما شخصیتهای “بچه رزماری” را باور میکنیم و باور میکنیم که این دنیای شیطانی وجود دارد. از طرفی بازی شاهکار میا فارو نیز در این مهم نقش بسزایی دارد. میا فارو در ترسیم پرتره رزماری عالی عمل میکند و به معنای واقعی کلمه همذات پنداری مخاطب را بر میانگیزد. فیلم به حدی موفق بود که یک جایزه اسکار برای روث گوردون بازیگر زن مکمل فیلم به ارمغان آورد و فیلمنامه آن هم نامزد جایزه اسکار شد.
“بچه رزماری” یکی از درخشانترین و تاثیرگذارترین فیلمهای ترسناک تاریخ سینماست. اما برای پولانسکی تلخ است. تلخیش به حدی است که شاید از حوادث دوره جنگ جهانی نیز او را بیشتر آزار داد. یک سال پس از ساخت این فیلم بود که همسر پولانسکی یعنی شارون تیت که خود بازیگر بود در خانهاش به همراه مهمانانش به ضرب چاقو کشته شد. پس از خوردن ۱۰۰ ضربه چاقو جنازه او را به فجیعترین شکل ممکن به دار آویخته بودند. پلیس قاتلین را دستگیر کرد و معلوم شد گروه چارلز منسون که خود شیطان پرست بود مسئول قتل شارون تیت بودهاند. آری “بچه رزماری” و وارد شدن زیاد پولانسکی به دنیای شیطان پرستان و ساخت فیلمی علیه آنان عاقبت دامان خود او را گرفت تا شاید خود او بیشتر از هر کسی رزماری را بفهمد!
منبع:سینما گیمفا
انتهای پیام/