به گزارش
گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، محمد حسن نجفی: گفتوگو با امیر سرتیپ «عبدالحسین مفید» یک بعدازظهر در منزلش انجام شد و تا شب ادامه داشت.نظم نظامی را همچنان میتوان در رفتارش مشاهده کرد. او در جریان هشت سال دفاع مقدس با درجه سرهنگی، مسئول اطلاعات-عملیات ارتش بود. او که متولد ١٣١٥ است، حضورش در ارتش از دانشکده افسری در سال ١٣٣٦ آغاز شده؛ تا پیش از انقلاب در دانشگاه عالی جنگ مشغول فعالیت بوده؛ پس از پیروزی انقلاب اسلامی هم مدتی فرمانده قرارگاه نیروی زمین ارتش در لویزان بود و پس از آن شش ماه هم فرمانده لشکر یک ارتش. امیر «مفید» که دوهزارو ٥٥٥ روز در جبههها حضور مستمر داشته، الان در پژوهشگاه علوم و معارف دفاع مقدس مشغول فعالیت است. او از سوم مهر ١٣٥٩ تا پایان جنگ در سال ١٣٦٧ در جبههها حاضر بوده و اول بهمن همان سال بازنشسته شد. حاصل حدود دو ساعت گفتوگو با افسر اطلاعات قرارگاه کربلا، در سالروز آزادسازی خرمشهر در ادامه میآید.
با توجه به اینکه شما جزء افرادی هستید که قبل و بعد از انقلاب اسلامی از افسران و فرماندهان ارشد ارتش بودید و شاهد تحولات ارتش بودید، چقدر احتمال وقوع جنگ میدادید؟
پس از انقلاب اسلامی، تعداد زیادی از لشکرها و در کل سازمان ارتش دچار نوسان و تغییر شد. برخی لشکرها منحل شدند؛ مثلا یکی از لشکرها به نام لشکر «گارد» منحل شد که اثر مستقیمی روی انسجام لشکر و تمام واحدها گذاشت. مسئولان تصمیم بر منحلکردن این لشکر گرفتند و این امر دقیقا در زمانی رخ داد که جنگ قریبالوقوع بود؛ تمام قراین مبنی بر شروع جنگ بود. عراق در تاریخ ١٦ شهریور، ١٤روز پیش از شروع جنگ، به «زینالکش» (به قول عراقیها زینالقوس) در جنوب قصر شیرین که یکی از مناطق اختلافبرانگیز ما و عراق بود، حمله کرد. سه روز بعد با حمله به میمک در شمال مهران توانست آن ارتفاعات را اشغال کند. باید اضافه کنم مناطق اختلافبرانگیز ما با عراق، نقاط «میمک»، «زینالکش» و «اروندرود» بود. عراق با حمله به میمک به صورت علنی به ایران لشکرکشی کرد و تمام قراین مبنی بر حمله عراق به ایران بود؛ ازجمله تحرکات، روزنامهها و تحریکات مرزی بیانگر شروع جنگ بود. در آن زمان آنها لشکر را بنا به دلایل نام گارد و ... منحل کردند و با لشکر سابق مرکز ادغام کردند و با نام لشکر ٢١ حمزه در تاریخ دوازدهم شهریور سال ٥٩ (١٨روز قبل از جنگ) تأسیس شد.
این دو لشکر بر روی قطارها و اتوبوسها مشغول سازماندهی بودند و من این لشکر را در تاریخ دوازدهم شهریور به جناب سرهنگ «ورشوساز» که فرمانده دوم لشکر بود، تحویل دادم و بعد از ١٩ ماه کار شبانهروزی بعد از انقلاب، به مرخصی رفتم و زمانی که برگشتم، فرودگاه مهرآباد تهران بمباران شده بود. آقای بنیصدر و سایر مسئولان پیش از شروع جنگ احتمال شروع جنگ را باور نکردند. با مطالعه کتاب خاطرات جناب رفسنجانی و روزنامههای وقت، به این جمعبندی خواهید رسید که مسئولان وقت به این جمعبندی نرسیدند. حتی یک هفته پیش از شروع جنگ سرهنگ کتیبه، رئیس اداره دوم ارتش، به اتفاق مرحوم فلاحی و ظهیرنژاد با نقشههای آماده نزد آقای بنیصدر، فرمانده کل وقت، رفتند. ایشان در ابتدا باور نکردند و گفتند: نزد آقای هاشمی بروید. جناب هاشمی نیز پس از دیدن نقشههای ما درخواست بیان این موضوع در صحن علنی مجلس را داشتند... زمانی که شهید فلاحی، رئیس ستاد مشترک، متوجه پذیرانبودن حرفش شد، بنا بر تعصب وجدانی و کاری خود، بلافاصله پس از شروع جنگ تنها به جبهه آمد.
پس از آغاز حمله عراق، اوضاع خوزستان به چه شکلی بود؟
اوضاع بهویژه در خوزستان بسیار بههمریخته بود. واحدها از نظر جغرافیایی در خوزستان به سه قسمت تقسیم میشوند. در ابتدا غرب دزفول، دوم دشت آزادگان و سوم غرب و جنوب اهواز و خرمشهر. هرکدام از این مناطق نابسامانی خاص خود را داشت. سقوط هواپیمای C-١٣٠ و شهادت فرماندهان «نامجو»، «کلاهدوز»، «جهانآرا» و «فلاحی» پیش آمد و مرحوم صیادشیرازی فرمانده نیروهای زمینی شد. صیادشیرازی و سپاه شناخت خوبی از همدیگر داشتند و با هم بهخوبی کار میکردند. او تیمی توانا از استادان دانشگاه جنگ را برگزید. ما به خوزستان رفتیم و تا آخر جنگ نیز بودیم. با حضور صیادشیرازی و همکاری با سپاه قرارگاهی با نام کربلا به فرماندهی شهید صیادشیرازی و محسن رضایی تشکیل شد. من و آقای قویدل نیز در اطلاعات و عملیات آن حضور داشتیم. بچههای دانشگاه جنگ نیز بدون حق امضا به عنوان مشاور همراهمان بودند. در این جمع جناب قویدل افسر عملیات و من به عنوان افسر اطلاعات با مرحوم صیاد همکاری میکردیم. قرارگاه کربلا، قرارگاهی ادغامی بود؛ در نتیجه تفکرات و طرحریزی و انتخاب مأموریتمان با هم بود و عملیاتهای خوبی مانند فتحالمبین، بیتالمقدس و طریقالقدس را انجام دادیم که اوج شکوفایی رزمندگان در جنگ بود.
تکاوران نیروی دریایی و افسران دانشکده افسری در ٣٥ روز استقامت خرمشهر چقدر نقش داشتند؟
من از سوم مهر به همراه مرحوم فلاحی با چند هواپیمای C-١٣٠ و حدود ٧٠٠ دانشجو به سمت جنوب حرکت کردیم. جناب فلاحی رئیس ستاد بودند (رئیس ستاد، نقش فرماندهی ندارد) و سرتیپ ظهیرنژاد فرمانده نیروی زمینی هم مسئولیت سرزمینی را داشتند. در همان اهواز و خوزستان نیز بین مسئولان اختلاف عقیده وجود داشت. خرمشهر و جزیره آبادان نیز به دلیل هدفبودن اوضاع خاصی داشتند و عراق این مناطق را متعلق به خاک خود میدانست و اگر میتوانست خرمشهر و آبادان را از طریق بهمنشیر تصرف کند، میتوانست اروندرود را هم اشغال کند. همانطور که میدانید فاصله شلمچه تا خرمشهر حدود ١٥ کیلومتر است و این منطقه از لحاظ نظامی کاملا بیدفاع بود. دو گردان از تیپ یک لشکر ٩٢ در منطقه مستقر شده بودند؛ اما باوجوداین عراق تمام توانش را برای این امر به کار گرفته بود و تقریبا یک لشکر در منطقه مستقر کرده بود. لب مرز عزیزان نتوانستند مقاومت کنند؛ البته از شلمچه تا نهر عرایض حدود هشت روز مقاومت کردند؛ ولی فاصله بسیار کم بود. آنجا بود که مردم بومی منطقه در کنار سپاه خرمشهر و سپاه آبادان به کمک آمدند و در مرحله بعد از شهرهای اطراف نیروهای سپاه دزفول و مسجدسلیمان، بهبهان و در مرحله آخر از تمام ایران به کمک برادران ارتشی خود، ازجمله تکاوران نیروی دریایی آمدند. در آن دوره ما نه فرماندهی منسجم داشتیم و نه ستاد کارآمد؛ به عبارتی واحدهای مناسبی که مقابل نوک پیکان حمله عراق دفاع کند، نداشتیم. با این اوصاف توانستیم ٣٥ روز مقاومت کنیم. اینجا باید به نقش تکاوران که رنجرهای آموزشدیده هستند، نیز اشاره کنم. جنگ شهری جنگی بسیار مشکل و از عهده سرباز معمولی خارج است. برای این امر باید سربازان حتما مورد آموزشهای خاص قرار گرفته باشند. گردانهای تکاور بسیار کاربلد و حرفهای بودند اما مشکل اصلی زیر آتش توپ و بمباران بودن خرمشهر بود.
ضمن اینکه نیروی زمینی نیز در خرمشهر، محور اهواز، محور سوسنگرد و محور غرب دزفول درگیر بود و توان بیشتری نداشت. به همین دلیل از دانشکده افسری در منطقه استفاده شد. در تاریخ هفدهم مهر سال ٥٩ وقتی عراق از کارون عبور کرد و به شرق کارون (بعدا به منطقه ثامنالائمه معروف شد) رسید، کسی جلویش نبود. ژاندارمری هم تمام نیروهای خود را به خدمت گرفته بود که البته ژاندارمری وظیفه جنگ را عهدهدار نیست. باید بگویم مردم و مدافعان خرمشهر در همان هفته اول سرنوشت جنگ را تغییر دادند. البته لشکر٣ ارتش عراق هم لشکری نبود وگرنه یکروزه میتوانست بیاید و خودش را به کارون برساند. ما میبینیم این لشکر، ١٩ روز در منطقه شمال خرمشهر و پلیس راه درگیر بودند؛ چون مردم خرمشهر اجازه رسیدن عراقیها را به کارون نمیدادند. عراق باید از شلمچه مستقیم به سمت شرق و خرمشهر حرکت میکرد و سپس مستقیم به سمت کارون و بعد از آن به سمت بهمنشیر برود تا جزیره آبادان را اشغال کند. مسیر عراق همین بود و هدف مشخصی داشت. اما مدافعان خرمشهر اجازه این امر را نمیدادند و از پهلو حمله میکردند. ارتش عراق که به گفته خودش قصد انجام یکهفتهای عملیات را داشت، همینجا زمینگیر شد.
اولا ساختاری که ارتش عراق برای تصرف خرمشهر اعمال کرده بود، واحد زرهی بود که اشتباه بود و نیازمند حضور تکاور و همکاری سربازان پیاده دارد و واحد زرهی جوابگو نیست، آنچنان که دو الی سه واحد آنها نیز منهدم شد. بههرحال سرنوشت جنگ عوض شد. اگر هفته اول به سمت کارون میرفتند و سپس به جزیره آبادان میرسیدند، بازپسگیری آن بسیار مشکل بود. زیرا در جنوب آن دریا، در سمت دیگر خود عراق و شمال آن به تصرف عراق درمیآمد و سمتی دیگر رودخانه بهمنشیر واقع است. پس از زمینگیرشدن عراق بود که ارتش خودش را پیدا کرد و مردم به کمک آمدند؛ لشکر یک و دو تبدیل به لشکر ٢١ و در طول راه سازماندهی شد و ظرف حدود ١٥ روز به منطقه رسید. لشکر ١٦ زرهی نیز از روزهای اول راه افتاد اما پس از ١٥ روز به منطقه رسید. مرحوم فلاحی برای حوزه دفاعی یک تقسیمبندی انجام داد و غرب دزفول را به لشکر ٢١ سپرد و نیز قرارگاهی در ماهشهر تأسیس شد با نام «اروند» که جناب سرهنگ «حسن فروزان» فرمانده آن شد. منطقه اهواز به لشکر ٩٢ به فرماندهی جناب «قاسمینو» سپرده شد. بهمرور لشکر ١٦ به سمت پایین حرکت کرد و دفاع شکل گرفت.
پس از سقوط خرمشهر تا عملیات بیتالمقدس در اردیبهشت ٦١ قصد عملیات دیگری نبود؟
پس از سقوط خرمشهر، ارتش عراق در هفدهم آبان سال ٥٩ یک دستورالعمل دفاعی به سپاه٣ خود در خوزستان ابلاغ کرد؛ لشکر ١٠ و یک عراق در غرب دزفول و لشکر٥ در مقابل اهواز مشغول دفاع شوند. ولی دو نکته را در راستای اهداف اولیه فراموش نکردند، ابتدا خرمشهر و دیگری سوسنگرد و بستان بود. خیز اول را در همان چهارم تا ششم مهرماه از محور چزابه، سوسنگرد، بستان و حمیدیه برداشت که با عملیات چریکی شهید «غیوراصلی» مواجه شد. میدانید شهید «غیوراصلی» استوار تکاور نیروی زمینی بود که مسئول آموزش نیروهای عملیاتی سپاه اهواز بود. او با حدود ٣٠ نفر، کمینی برای یک تیپ از لشکر ٩ عراق گذاشت و این تیپ در روز نهم مهرماه تا «چزابه» و «بستان» عقب رفت و سپس مردم و نیروها توانستند سوسنگرد را بازپس گیرند. این امر تا بیستودوم و بیستوچهارم آبانماه ادامه داشت که پس از آن دوباره حمله لشکر ٩ با نیروهای تازهنفس شروع شد. شهید چمران، شهید فلاحی، تیپ دوم لشکر ٩٢ و سپاه سوسنگرد و اهواز به مقابله رفتند و دوباره توانستند تا بستان و شرق «هورالعظیم»، ارتش عراق را عقب برانند. در محور خرمشهر نیروهای عراقی از کارون عبور و به بهمنشیر حمله میکنند و جریان کوی «ذوالفقاری» آبادان رخ میدهد.
ماجرا از این قرار بود که یک تعمیرکار دوچرخه به نام «دریاقلی» متوجه عبور عراق از بهمنشیر میشود و بلافاصله خبر را میرساند؛ پس از آن نیروها سریعا عراقیها را پس زدند و نیروهای عراق در شرق کارون مستقر شدند. پس از زمینگیرشدن ارتش عراق، شرق کارون و در شمال آبادان، غرب اهواز تا ٢٠ کیلومتری، جنوب کرخه کور، جنوب سوسنگرد و امتداد هویزه تا هورالعظیم را در تصرف خود داشت. جنوب برای ما بهدلیل حساسیتهای اقتصادی و منابع انرژی و البته بنادر خرمشهر و بوشهر بسیار اهمیت داشت. حال خرمشهر در تصرف عراق بود ولی بوشهر محل صادرات و واردات نفت ما بود. بنابراین ابتدا تصمیم به بازپسگیری جنوب کشور گرفته شد. نیروی زمینی در بدو امر به دلیل شرایط پس از انقلاب، توانایی سابق را نداشت. همانطور در اسناد آمده، در تاریخ ٢٢ تیرماه سال ٥٩ دقیقا دوروز پس از کودتای نوژه، مجلس، شهید چمران را برای توضیحات درباره ارتش و کودتای نوژه به صحن علنی فرامیخواند. او در آن روز میگوید: «حدود ١٢هزارنفر را تاکنون در ارتش تسویه کردند و هماکنون سه گروه دیگر مشغول تسویهاند». خب افسرهای ردهبالای ما در ارتش تسویه شدند نه سربازهای معمولی که این امر بر نیروی زمینی تأثیرگذار بود.
ظرف یکسال که نیروی زمینی در منطقه مسئولیت داشت، علاوه بر شکلدهی و ساماندهی، برخی عملیاتها تحت عنوان «حمله محدود» ازجمله در شرق کارون (منطقه ثامنالائمه)، دو عملیات با استعداد بسیار کم توسط قرارگاه «اروند» به فرماندهی سرهنگ «فروزان» با دو گردان پیاده و ژاندارمری به مصاف یک تیپ زرهی که در سنگر دفاع میکرد، رفتند که ناموفق بود. هدف، جلوگیری از دسترسی عراق به بهمنشیر بود زیرا قرار بر ورود گردان ١٥٣ مشهد به آبادان بود، اگر مسیر بهمنشیر به دست عراق میافتاد، دیگر امکان حضور لشکر مشهد در آبادان وجود نداشت. از این حرکات که صرفا برای جلوگیری از تحرک عراق باشد، در تاریخ جنگ بسیار است. دراینبین سپاه نیز کمکم حالت نظامی پیدا کرد و الحق در کنار ارتش بهخوبی فعالیت میکردند. پس از کناررفتن بنیصدر، اولین عملیاتی که انجام شد، عملیات فرماندهی کل قوا بود که در شمال دارخوین بود که با برادران سپاه و استعداد کم بهخوبی انجام شد. پس از آن عملیات ثامنالائمه در شرق کارون بود. بعد از آن باید در جایی عملیات میکردیم که زمین به ما اجازه دهد و پس از پیروزی حداقل نیروها را در آنجا مستقر کنیم و بتوانیم اکثریت نیروها را برای عملیات فتحالمبین و بیتالمقدس به کار بگیریم. مناطق بستان و چزابه بهترین موقعیت را داشتند- عملیات طریقالقدس که موفق هم بود- در نهم آذر سال ٦٠ شکل گرفت. پس از آن در سپاه تیپها شکل گرفت و ما نیز کارآزموده شدیم و تجربه پیدا کردیم. حداقل نیروی ممکن را در چزابه به کار گرفتیم. عملیات فتحالمبین هم در غرب دزفول طرحریزی و اجرا شد که بسیار موفق بود.
چند گروه به طرحریزی عملیات میپرداختید؟
هریک از دو نیروی ارتش و سپاه، به صورت جداگانه به طراحی میپرداختیم و در جلسات مشترک به جمعبندی نهایی میرسیدیم؛ چون نیروها باید با هم به کار برده میشدند. بهکارگیری نیروهای سپاهی، زمینی و هوایی. اگر لزومی وجود داشت از نیروی دریایی و هوانیروز نیز استفاده میشد که نیازمند هماهنگی بود.
فرماندهی اصلی بر عهده ارتش بود؟
خیر؛ مشترک بود، در این مسائل بحث ادغام ردههای پایین (گروهان، گردان و حتی تیم) مطرح بود، اما ادغام ما شبیه ادغام آب و روغن بود. با اینکه با هم بودیم، اما هر یک با فرماندهی خودش به فعالیت میپرداخت و این نقطه ضعف ما بود که وحدت فرماندهی وجود نداشت. اما ارتش عراق هم ارتش نبود و ارتش نشد. من افسر اطلاعات بودم و ارتش عراق را بهخوبی میشناختم.
بعد از فتحالمبین بلافاصله در عملیاتی که بعدها بیتالمقدس نام گرفت، متوجه جنوب و غرب اهواز شدیم. ما در طرحریزیها واقعا عالمانه عمل کردیم. باید از نقاط ضعف عراق استفاده میکردیم، اما عراق هم غیرمستقیم از برنامههایمان باخبر میشد. با این آگاهیها و فرماندهی منسجم صدام، عراق با حالت دفاعی باید جلوی ما را میگرفت، ولی با طرحریزی موفق ما، این اجازه به عراق داده نشد و توانستیم غافلگیرشان کنیم. غافلگیری ما نه از زمان و منطقه حمله، بلکه از چگونگی حمله بود. همانطوری که در جریان عملیات فتحالمبین عمل کردیم؛ یکی در منطقه «عینالخوش» بود که از آن طریق، عقبه لشکر ١٠ را تحت فشار قرار دادیم و دیگری منطقه «رقابیه» که عقبه منطقه یک و سه را تحت فشار قرار دادیم. در اصطلاح نظامی واژهای داریم به نام «حمله مختلکننده»؛ برای مثال زمانی که متوجه حمله واحدی میشویم، اگر بتوانیم، با حمله مختلکننده سازمان و انسجام حمله دشمن را به هم میزنیم.
صدام هم متوجه حمله ما در منطقه فتحالمبین شد و دو شب قبل به دو نقطه حساس حمله کرد که زمان حمله ما را مختل کرد. در قرارگاه کربلا آماده بودیم که روز اول فروردین سال ٦١ عملیات فتحالمبین را اجرا کنیم، پس از بههمریختن سازمان حمله ما ازسوی ارتش عراق، لازم به کسب دستور از خود امام شدیم. زمان بسیار کم بود و با ماشین و قطار امکان سفر وجود نداشت و هواپیماها نیز شب قادر به پرواز نبودند. یک افسر نیروی هوایی به نام شهید حقشناس در قرارگاه ما بود. او با شنیدن این مکالمات گفت حاضر است یکی از عزیزان یا محسن رضایی یا شهید صیاد را بر خلاف دستورات، با یک هواپیمای اف٥ دو کابینه یکساعته نزد امام ببرد و بازگرداند. قرار بر رفتن جناب محسن رضایی شد. آقای رضایی نزد امام رسید و امام فرمودند تصمیمگیری با شماست و حتی درخواست جناب رضایی برای استخارهگرفتن را نپذیرفتند و آقای رضایی شبانه به دزفول بازگشتند و استخاره گرفتند. آقای محمدزاده، عضو وقت سپاه، قرآن را باز کردند تا استخاره بگیرند. همان زمان آیه فتح آمد و همه خوشحال شدیم و عملیات را انجام دادیم و موفق شدیم.
در عملیات بیتالمقدس نیز همین روال بود. من مسئول اطلاعات بودم. برای تصمیمگیری در راستای مأموریت، چهار عامل باید دیده شود؛ اول، باید هدف مأموریت مشخص باشد؛ دوم وضعیت زمین و اثرگذاری آن؛ سوم، وضعیت دشمن و چهارم، وضعیت نیروهای خودی است. باید این چهار فاکتور ارزیابی و سپس تصمیمگیری شود. از این چهار مورد، دو مورد زمین و شناسایی دشمن، برعهده افسر اطلاعات است. گرفتن اطلاعات از دشمن نیاز به برنامهریزی دارد. زمین و... در اختیار دشمن است و سعی در حفط تمام اطلاعات میکند و گاهی نیز سعی در فریب دارد. اینجا نقش افسر اطلاعات مشخص میشود و باید از بین این اوضاع، به یک جمعبندی قطعی در رابطه با دشمن و ساختار دفاع و نوع دفاعش برسد. ضمن اینکه نتیجه این اطلاعات باید سریعا به دست فرماندهان برسد. به همین دلیل مسئولیت من و همکارم شهید «حمید معینیان» از سپاه بسیار حساس بود. باید تلاشهای اطلاعاتیمان هرچه سریعتر به سمت هدفمان که غرب اهواز و سپاه سه عراق بود، هدایت شوند.
آنها را شنود هم میکردید؟
یکی از کوچکترین راهها شنود بود. سوابق اطلاعاتی، شناساییها و شنود، ازجمله این راهکارهاست؛ برای مثال یک سرهنگ معمولی را اگر به عنوان رأس اطلاعات سازمانی قرار دهند که نه عراق را میشناسد و نه منطقه را قطعا توانایی تحلیل ندارد و بلکه این کار نیازمند فردی مسلط است. یک متخصص، وقتی به عکسهای هوایی نگاه میکند، از روی ساختار چیدمان دشمن و محل استقرار نیروهای پیاده، زرهی، توپخانه، مواضع، موانع و نحوه قراردادن نیروهای زرهی و احتیاطها متوجه معانی تصاویر میشود. روز ششم فروردین سال ٦١ که هنوز فتحالمبین به اتمام نرسیده بود و درگیر شکست عراق در فتحالمبین بودیم، به سمت جنوب متوجه شدیم و تلاشهایمان را بر منطقهای که نیازمند آن بودیم (غرب اهواز و شمال خرمشهر) متمرکز کردیم. عکسهای دیگری در بیستوششم فرودین و ششم اردیبهشت گرفتیم.
این عکسهای هوایی از چه طریقی گرفته میشد؟
با فانتومهای شناسایی؛ این تصاویری که از بالا گرفته میشود توسط متخصصین اطلاعاتی ابتدا خوانده و سپس تفسیر میشود، مثلا وقتی که از بالا نگاه میکنید یک نوار سیاه روی زمین میبینید، نمیدانید آیا جاده آسفالت است یا خاکی، رودخانه است یا نهر آب، یک موضع توپ یا تانک است یا یک موضع نفربر. اینجاست که فقط مفسران عکس که آموزش این کار را دیدهاند و تجربه دارند، قادر به شناسایی صحیح هستند. آنها در گروههای پشتیبانی اطلاعات رزمی و ارکان دوم سازمان یافته بودند، استفاده میکردیم. خب زمین را میشناختیم؛ منطقه عملیات بیتالمقدس در غرب اهواز از امتداد رودخانه کرخه کور شروع میشود، بعد از هویزه به سمت هورالعظیم میرود. ما حدود ١٨٠کیلومتر خط تماس با دشمن داشتیم و دفاع عراق در این ١٨٠کیلومتر برای ما مشخص بود. ما در فتحالمبین و طریقالقدس خیلی اسیر گرفته بودیم و آنها را هم تخلیه اطلاعاتی کرده بودیم؛ برای مثال «ناظم گدار»، سرهنگدو زرهی، که افسر رکن سوم لشکر سه زرهی در منطقه غرب اهواز و شمال خرمشهر مستقر بود و در فتحالمبین اسیر شد، افسر شیعه بود و با ما همکاری کرد. ایشان را بردیم در دارخوین که دکل بلندی داشتیم، دقیقا تمام منطقه را از بالا برای ما تشریح کرد. ما اینگونه اطلاعات بهدست میآوردیم، عکسهای هوایی نیز بیشتر به دانش و علم ما و بچههای اطلاعاتی درباره عملکرد و اصول و قواعد رزم ارتش عراق کمک میکرد.
همه این عوامل به یک تحلیل کمک میکرد؛ فهمیدیم که ارتش عراق از حمله ما با خبر است و چگونه و در کجا و با چه استعدادی دفاع خواهد کرد. سپاه سه عراق در امتداد «کرخهکور»، خط دفاعیاش را بهشدت مجهز کرده بود، در خرمشهر نیز همینطور؛ بسیار مصمم به دفاع در منطقه خرمشهر بود. ضمن اینکه از ترس هوابرد ما نیز در منطقه پلیسراه خرمشهر هرچیزی از قبیل ماشین قراضه، تیرآهن، میله چراغبرق را که گیر آورده بودند به زمین فروکرده بودند، که چترباز نتواند پیاده شود. تنها جایی که میماند، از حدود دارخوین تا نزدیک اهواز بود، ضمن اینکه آبگرفتگی نیز از همان منطقه شمال کرخهکور آمده، از غرب اهواز گذشته و تا کیلومتر ٦٠ جنوب اهواز را آب فراگرفته بود پس این منطقه، منطقهای مناسب بود که میشد در آن عمل کرد. عراق برای دفاع از این منطقه، نیرو نداشت؛ بنابراین زمانی که نیرویی ندارد، یعنی نیروی پیاده برای اینکار، اتکایش به عکسالعمل واحدهای زرهیاش خواهد بود. اولا نیروهای محدودی، حدود سه تا پنج گردان، بهعنوان نیروی تأمین در منطقه حدود ٥٠ تا٦٠ کیلومتر گذاشته بود تا ببینند و گزارش دهند و آرایش ما را به هم بزنند. خط اصلی دفاعیشان نیز جاده اهواز- خرمشهر بود که از اهواز به سمت خرمشهر خاکریزهای بلندی درست کرده بودند تا جاده معلوم نشود و پشت این رفتوآمد میکردند، به همین خاطر موضع اصلیشان این منطقه شده بود. نیروهای احتیاط و عکسالعمل عراق که از لشکر سه و ٩ زرهی بودند، بین جاده تا خط مرز در منطقه گرمدشت مستقر شده بودند و علاوهبراین ادوات زرهی لشکر پنج و شش زرهی هم بودند که در سه نقطه گرمدشت در جنوب منطقه جفیر و منطقه حمید، تا بتوانند در یک سمت اصلی کرخه کور و در امتداد کارون عکسالعمل نشان دهند. امیدشان به این واحدهای زرهی بود که وقتی ما از کارون عبور میکنیم و نیروی پیاده ما خسته است، صبح روز بعد به ما پاتک بزند. این طرح منطقی بود، اما مسئله این است که این نیروی ضربت و پاتک باید در زمان مناسب بهکار برده شوند، اگر زودتر وارد عمل شوند کارایی ندارد، چون ما با توان بیشتری وارد میشویم. اگر مکانی که قصد انجام پاتک را در آن دارند درست انتخاب نکرده باشند و درست نوک حمله ما نباشد، به جای اینکه ما را هدف قرار دهد، ما جای اصلی آنها را زدهایم. پس اگر ما بتوانیم این امتیاز زرهی عراق را که تنها امیدشان بود و در سه نقطه متمرکز کرده بودند از آنها بگیریم، غافلگیرشان کردهایم؛ این پیشنهاد افسر اطلاعات بود.
چطور؟
به این شیوه که اولا نگذاریم دشمن متوجه نوک پیکان ما شود، دوم اینکه اجازه ندهیم در زمان لازم وارد عمل شود. واحد زرهی از موضع تجمعشان که میآیند تا آرایش بگیرند و هماهنگ شوند و سپس حمله کنند، زمان میبرد. مسافت نیز اینجا جایگاه ویژهای دارد که افسر اطلاعات این کار را انجام میدهد، که من انجامش دادم، اگر این زمان نیز که معمولا دو تا سه ساعت برآورد کردیم، از آنان بگیریم، ما برنده خواهیم شد. ما این مسئله را به فرماندهانمان و ستاد طرحریزی ارائه دادیم تا این امتیاز را از عراق بگیریم و غافلگیرش کنیم. عراق محل ما را فهمیده بود، زمانش را نیز شاید فهمیده بود اما از توانایی ما قطعا بیاطلاع بود. اینجا بحثی سر انتخاب منطقه سرپل پیش آمد، این رودخانه کارون است و ما میخواهیم به سمت دیگر آن برویم و سرپل یا به عبارت دیگر جای پایی به دست آوریم. پس باید نیروهایمان را شبانه یا در فرصتی مناسب، از کارون به منطقهای به نام سرپل ببریم. بعد از گرفتن سرپلها، با نیروهایمان به سمت جاده اهواز- خرمشهر حمله کنیم. حال باید تصمیم میگرفتیم که سرپل کوچک بگیریم یا بزرگ؟ سرپل کوچک حدود ٢٠کیلومتر بود؛ خب ما با حدود چهار لشکر در این منطقه عمل میکردیم. سختترین عملیات نظامی عبور از رودخانه است و تصور این را داشته باشید که ما پنج پل نظامی با عرض حدود ٢٠٥ تا ٣٢٥ متر در نقاط عبور از روی رودخانه کارون زدیم، پنج پل «پیامپی» شناور شبانه میزدیم که شبانه روانه کردیم و روزها برای حفاظت از بمباران آنها را جمع میکردیم. شب اول ما صد گردان عبور دادیم.
خب اگر این صدگردان در منطقه کمی وارد عمل شوند، نوک پیکان آنها زودتر برای دشمن روشن میشود ولی منطقه بزرگ حسنی دارد که تا دشمن متوجه نوک پیکان ما نمیشود، زمان تصمیمگیری دشمن برای واردعملکردن زرهیها طول میکشد تا به خودش بیاید، ما به جاده رسیدهایم. اگر سرپل بزرگ بگیریم، ظرف دو، سه ساعت توانایی تصمیمگیری را نخواهد داشت. اگر عرض کم باشد، سریعتر تصمیم میگیرند. بنابراین تصمیم بر اتخاذ سرپل بزرگ شد پس سرپل را روی ٤٠کیلومتر گرفتیم و شبانه نیروهایمان را عبور دادیم و طوری عمل کردیم که فردا صبح که پاتکها شروع شد، پاتکهایشان را دفع کردیم، این امتیازی بود که ما از آنها گرفتیم و نگذاشتیم پاتکهایشان مانند رمضان مؤثر واقع شود، چون ما به خاکریز چسبیده بودیم و پاتکهایشان از هر سمت میآمد، ثمربخش نبودند. این ویژگی نقش افسر اطلاعات بود در استفاده فرماندهان و طراحان از اطلاعاتی که ما به آنها ارائه کرده بودیم. عبور ما از کارون و مرحله اول عملیات برابر طرح، شش روز طول کشید.
از دهم اردیبهشت تا شانزدهم، خودمان را به سر جاده رساندیم که مرحله اول عملیات بود. بنا بر طرح موجود، مرحله دوم، رفتن به سمت خط مرز و رسیدن به خط مرزی بود و پس از آن مرحله سوم، ورود به خاک عراق و رسیدن به اروندرود از القرنه تا بصره و مرحله چهارم دفاع در همان منطقه. این طرح عملیات بیتالمقدس بود. ما شش روز اول جایگاهمان را محکم کردیم و آماده رفتن به خط مرز شدیم. حالا عراق در امتداد کرخهکور به زمین چسبیده، دو لشکر و هفت تیپ پیاده در منطقه جفیر و پادگان حمید مستقرند. ما باید به سمت پشت اینها میرفتیم. چون نمیتوانستند در دو جهت بجنگند. باید اسیر یا منهدم شوند یا عقبنشینی کنند که همین هم شد. به خاطر دارم صبح روز هفدهم اردیبهشت سرهنگ لطفی فرمانده لشکر١٦ بودند که در قرارگاه قدس در امتداد کرخهکور عمل میکرد، با من تماس گرفت و گفت عراق عقبنشینی اختیاری کرده و حتی یک قوطی کنسرو خالی هم جا نگذاشته و نیروهایش را به پشت خط مرز منتقل کرده است. خط تماس ١٨٠کیلومتر از خرمشهر- غرب کارون- غرب اهواز- کرخهکور آورد به ٩٠ کیلومتر، ٣٠ کیلومتر از طلاییه تا کوشک و ٦٠کیلومتر از کوشک تا شلمچه؛ یعنی توانش دو برابر شد. ما که رفتیم به سمت خط مرز در خط مرزی جلویمان را گرفتند، چون منطقه کوچکتر شده بود، بنابراین ما نتوانستیم مرحله سوم را برابر طرحریزی اولیمان انجام دهیم و به سمت شطالعرب برویم. خب خسته هم شده بودیم ٢٤، ٢٥ روز در منطقه درگیر بودیم. یکی از ویژگیهای عملیات بیتالمقدس انعطاف در طرحریزی بود. بلافاصله تصمیم گرفته شد مرحله سوم را همانجا رها کنیم و به سمت خرمشهر برویم و حداقل خرمشهر را بگیریم و جواب مردم را بدهیم. همین شد که سمت جهت حملهها را عوض کردیم و به جای حمله به سمت غرب، به سمت خرمشهر رفتیم که منجر به پیشروی و موفقیت شد. اینجا مسئلهای را باید بگویم؛ عراق وقتی متوجه رسیدن ما به شلمچه شد و با دیدن بستهشدن جاده شلمچه و خرمشهر و احتمال اسیرشدن نیروهایش در خرمشهر، قوت گرفت، یک پل هوایی روی جزیره «بوارین»، نهر خیّن و از سمتی دیگر ابوالخضیب عراق زد، تا نیروهایش را خارج کند یا در آینده بتواند باز هم نیروی کمکی بیاورد که نیروی هوایی ما آن را نابود کرد. روز سوم یا چهارم خرداد که خرمشهر آزاد شد. عدهای به آب زدند، کنار ساحل خرمشهر، مقدار زیادی پوتین و کلاه آهنی ریخته بود؛ تعدادی از نیروهای عراقی را آب برد. ما درمجموع در عملیات بیتالمقدس بیش از ١٩هزار اسیر گرفتیم که ١٣هزار نفر آنها فقط در خرمشهر بودند که در بین آنها، بیش از ٢٦٠ نفر افسر بودند.
پس با این اوصاف، طرح عملیات بیتالمقدس از ابتدا با هدف خرمشهر نبود؟
بله ما هدفمان ورود به خرمشهر نبود، گفتم جنگ شهری، جنگ مشکلی است. ارتش عراق دو طرفش که کارون بود و قسمت شمالی و غربی را کاملا محکم کرده بود، بنابراین ما آمدیم گلویش را بگیریم تا راه عقبروی را ببندیم و خرمشهر را کاملا در محاصره بگیریم. ما جاده خرمشهر- شلمچه را گرفتیم. روز آخر، قرارگاه نصر، فتح و قدس وارد عمل شدند اما نیرو کم داشتند که دو جیپ ارتشی و سپاهی از منطقه فتحالمبین آوردیم و به عنوان قرارگاه فجر تشکیل دادیم و وارد عمل کردیم. تقریبا با چهار قرارگاه ادامه یافت سپس منطقه را در حدود ١٥کیلومتر آزاد کردیم و خواهناخواه نیرویهای عراقی در خرمشهر تسلیم شدند.
پس از فتح خرمشهر دیگر پاتکی نداشتند؟
خیر؛ در مناطق جنوب کاملا در لاک دفاعی فرورفتند.
تبعات بیتالمقدس و آزادی خرمشهر چه بود؟ چه تغییراتی در میدان جنگ ایجاد شد؟
پیش از فتح خرمشهر و در طول یکسال قبلش با عملیاتهای فتحالمبین، طریقالقدس و ثامنالائمه با ضرباتی که وارد کردیم، جان عراق را گرفته بودیم. درکل نصف توان ارتش عراق در این مدت گرفته شد. متوجه شدیم دیگر عراق در مرحله شکستخوردن است و نظام بینالملل هم نمیخواهد عراق شکست بخورد؛ یعنی ایران نباید برنده شود. این استراتژیشان تا بعد از فاو بود. ایران به لحاظ نظامی تازه در حال سرحالشدن بود اما استراتژی نظام بینالملل عوض شد. درباره چگونگی پیروزنشدن ایران و چگونگی شکستنخوردن عراق، آمارهای دقیقی از تاریخهای ورود مهمات و تجهیزات از بنادر «ینبع» در اردن، «عقبه» از عربستان سعودی و «احمدی» کویت، موجود است.
منبع: شرق
انتهای پیام/