شاعران اشعاری درباره ولادت حضرت عباس (ع) سروده اند که در گزارش به برخی از آنها اشاره می‌کنیم.

بسته شعری ویژه ولادت حضرت عباس (ع)به گزارش حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ چهارم شعبان، سال روز ولادت پرچم دار بزرگ کربلا، حضرت عباس بن علی علیه السلام است. عباس بن علی علیه السلام در سال 26 هجری قمری، در مدینه، دیده به جهان گشود. وی در دامان امیرالمؤمنین علی علیه السلام و مادر گرامی اش به گونه ای پرورش یافت که به مظهر غیرت، ایثار و شجاعت، بدل گشت. عباس بن علی علیه السلام در طول حیات خویش از محضر پدر و برادرانش، بیشترین بهره را برد و جامع فضایل نیکو گردید. آن بزرگوار آن چه را از محضر آن سه امام معصوم آموخته بود، در کربلا آشکار ساخت و حماسه ساز نام آور عاشورای حسینی شد.
 
شاعران اشعاری درباره حضرت عباس (ع) سروده‌اند که در اینجا برخی از این اشعار را ذکر می‌کنیم:
 
 
 
 
جمعمان جمع كه تا نقش خیالی بزنیم
كوچه باغی برویم و پر و بالی بزنیم
 
پای حافظ مِی از شعر زلالی بزنیم
جمعمان جمع بیایید كه فالی بزنیم
 
شاهِ شمشاد قدان خسرو شیرین دهنان
كه به مژگان شكند قلب همه صف شكنان
 
بگذارید از این فاصله بویی بكشیم
در ِخُم را بگشاییم و سبویی بكشیم
 
تیغ ابروی كجش را به گلویی بكشیم
صد و سی و سه نفس نعره ی هویی بكشیم
 
از دلِ ما چه به جا مانده؟ كه غارت كرده
پسر سوم زهراست قیامت كرده
 
ماه و خورشید دو حیران و دو سرگردانند
سالها دل سر ِ این طایفه میگردانند
 
بال در بال فرشته غزلی میخوانند
ما همه بنده و این قوم خداوندانند
 
آمده تا ز علی تیغ دو دَم را گیرد
قد برافرازد و بر دوش علم را گیرد
 
جمع مِهر و غضب و جذبه و زیبایی را
در تو دیدیم مسیحایی و موسایی را
 
محشری كن كه ببینند دل آرایی را
برده ای ارث از این سلسله آقایی را
 
حق بده مات شود چشم ، تماشا داری
هرچه خوبان همه دارند تو یكجا داری
 
آسمان پیش قدم‌هات به حیرت افتاد
كهكشان وقت تماشات به زحمت افتاد
 
موج برخاست و از آنهمه هیبت افتاد
كوه تا نام تو را بُرد به لكنت افتاد
 
این علی هست خودش هست جنابش آمد
خوش به حال دلِ زینب كه ركابش آمد
 
تشنه خاكیم و ترك خورده ولی دریا تو
شوره زاری همه با ماست وَ باران با تو
 
و نوشتیم كه یا هیچ پناهی یا تو
دلمان قُرص بُوَد ، قُرص چرا؟ زیرا تو
 
بعد مرگم به هوای حرمت پر گیرم
من كفن پاره كفن زندگی از سر گیرم
 
رگِ پیشانی تو تا كه تَوَرم می‌كرد
لشگر انگار كه با مرگ تكلم می‌كرد
 
دست و پا را نه فقط راهِ نفس گم می‌كرد
بیرقت در وسط دشت تلاطم می‌كرد
 
تو سلیمانی و تختت وسط میدان است
چقدر سر ز سر ِتیغ تو سرگردان است
 
میكشی تا وسط معركه ها طوفان را
بند آورده نگاهت نفس میدان را
 
 تا كه ارباب بگیرد به سرت قرآن را
میدرد نعره ی تو زَهره ی سرداران را
 
شور ِآن قله كه آتش فوران كرد تویی
آن كماندار كه ابروش كمان كرد تویی
 
سایه بان دلِ زینب دلِ ما هم با توست
حاجتی گرچه نگفتیم فراهم با توست
 
ماهِ شب های محرم تویی و دم با توست
ای علمدار ِ ادب شور محرم با توست
 
دستِ ما نیست كه در پای غمت می‌گرییم
لطف زهراست كه زیر علمت می‌گرییم
 
بی تو از چشم حرم خونِ جگر می‌ریزد
خون از ساقه ی صد تیر و تبر می‌ریزد
 
و رباب اشك به لبهای پسر می‌ریزد
خیز از خاك و ببین خاك به سر می‌ریزد
 
ابرویت بند دلش بود كه از هم وا شد
وای بر حال سكینه كه سرت دعوا شد
 
شعر از حسن لطفی
 
 
*******
 
 
مُرشِدَم گفت كه امروز طرب باید داشت
مثل تسبیح فقط ذكر به لب باید داشت
 
نرسی پای پیاده نفسی تا معراج
رهرو راهِ خدا مركب شب باید داشت
 
ای كه سلمان شده و در پی مِنّا شدنی
بر سر سفره ات از یار رطب باید داشت
 
سائلی بر در این خانه تفاوت دارد
پیش ارباب كرم دست طلب باید داشت
 
از مقامات ابالفضل چنین دانستم
پیش از هرچه در این راه ادب باید داشت
 
هركه از سیره ی سقا خبری داشت پرید
هركه از راهِ ادب بال و پری داشت پرید
 
دل من حرف به اندازه دنیا دارد
هر چه امروز قلم حرف زند جا دارد
 
چشم طبعم به قد و قامت سروی خورده
كه چنین قامت شعرم قد و بالا دارد
 
یا الهی به ابالفضل شده مشق شبم
لفظ بی صحبت از دوست چه معنا دارد
 
بین خورشیدترین های دو عالم امشب
ماهی از راه رسیده كه تماشا دارد
 
شوق بانوی كلابیه عظیم است كه حال
تُحفه ای پیشكش حضرت زهرا دارد
 
جان به قربان كسی كه ز امامش حكم
انّ العباس دَقّ العلم و دَقّا دارد
 
پرورش یافته ی آل عبا عباس است
عالِم غیر معلم به خدا عباس است
 
از دلِ تو به خدا نیست دلی دریاتر
از دو چشم تو ندیده ست كسی گیراتر
 
به خدا ماهِ شب چهاردهم مُعتَرف است
نیست از ماهِ بنی هاشمیان زیباتر
 
در دلِ جنگ چنانی كه همه می‌گویند
بعد مولا نبُوَد از تو كسی مولاتر
 
آن كه گفته رفع الله به ما فهمانده
نیست از رایت عباس علمی بالاتر
 
گرچه سیراب دهد آب به تشنه ساقی
آنكه لب تشنه دهد آب بُوَد سقاتر
 
شب میلاد تو با حالِ خراب آمده ام
با لب تشنه پی ِجرعه ی آب آمده ام
 
دلِ من جز تو نبوده است گرفتار كسی
نه گرفتار كسی نه پی ِدیدار كسی
 
مرغ باغ ملكوتِ توام و ننشینم
غیر دیوار تو یك لحظه به دیوار كسی
 
جز سر كوی تو جایی خبری نیست كه نیست
مشتری ات نرود بر سر بازار كسی
 
سر سال آمده و آمده ام محضر تو
راه انداختن ِ من ، نبُوَد كار كسی
 
زیر دِین احدی نیستم الّا عباس
نشوم غیر تو یك لحظه بدهكار كسی
 
دلم از بس كه ندیده است تورا سنگ شده
به هوای حرم علقمه دلتنگ شده
 
علقمه گفتم و دیدم دلم از پا افتاد
یاد لبهای علی اصغر و دریا افتاد
 
علقمه گفتم و دیدم كه سواری بی دست
تیر آنقدر به او خورد كه از نا افتاد
 
علقمه گفتم و دیدم كه عمودی آمد
ناگهان در وسط معركه سقا افتاد
 
شیری افتاد ز پا و همگی شیر شدند
گذر گرگ به آهوی حرم ها افتاد
 
وسط این همه سرنیزه و شمشیر و سنان
ناگهان چشم علمدار به زهرا افتاد
 
روضه ی دست بریده وسط علقمه بود
روضه خوان دست بدون رمق فاطمه بود
 
 
*******
 
 
دریای عشق همدم ساحل نمی شود
بی نُقل یار گرمی محفل نمی شود
 
بیدل شدن طریقه ی عشاق کربلاست
هر آدمی که عاشق و بی دل نمی شود
 
ای ساقی حسین سرم زیر پای توست
هر که تو را شناخت که عاقل نمی شود
 
از کودکی به پای امامت نشسته ای
بی خود کسی خدای فضائل نمی شود
 
ساقی خانواده ، علمدار بی نظیر
کرب و بلا بدون تو کامل نمی شود
 
بعد از تو انعکاس حسین بن فاطمه
دیگر کسی حسین شمایل نمی شود
 
روز ازل که نام تو را جار می زدند
نقش مرا به نام علمدار می زدند
 
داری دل ترک زده را بند می زنی
با زلفِ شمس فاطمه پیوند می زنی
 
بالا بلند عشق، تو با خاک پای خود
طعنه به ارتفاع دماوند می زنی
 
پیشانی تو قبله خورشید عالم است
وقتی به نام فاطمه سربند می زنی
 
وقتی میان ابروی خود می زنی گره
آتش به آسمان خداوند می زنی
 
معلوم می شود غضبت برطرف شده
با دیدن رقیه که لبخند می زنی
 
خود را به آب و آتش صحرای کربلا
تا اهل خیمه تشنه نباشند می زنی
 
مثل همیشه در دل صحرا علم بزن
حس غرور زینب کبری قدم بزن
 
چشمان تو ادامه شب‌های فاطمه
با دست توست رحمت فردای فاطمه
 
هستند در كنار تو دلگرم دختران
قُرص است با تو پشت پسرهای فاطمه
 
می‌زد به روی بازوی تو بوسه ها پدر
یك بوسه جای خویش و یكی جای فاطمه
 
ابری بیار و سایه به زینب هَدیه كن
ای بچه شیر حیدر و رعنای فاطمه
 
تنها حسین پشت رَدِ دست‌های توست
بر خاك دید رَدِّ قدم‌های فاطمه
 
چشم فرات پاسخی از مشك تو ندید
مانده هنوز ماتِ معمای فاطمه
 
شعر از مسعود اصلانی
 
 
 ******
 
بـاد  از  جــانـب  صـــحرا   خـــبری  آورده
آسـمان  قـید  نزولش  خدمه  باران   است
 
ابرهامان همه  در معرض  اشک شوق اند
و  زمیـن چـشم به راه  قـدم بـاران  اسـت
 
بر روی خـاک پر وبـال ملـائـک پـهن اسـت
از  مـسـیر  گــذر  اُمِّ بـنین  آمــده انــد
 
هـمه دور سـر ایـن مـاه پسـر  می گـردند
دسـت  بـوس  پـسر  اُمِّ بـنین  آمـده انـد
 
در  توان  چه کسی  هست  که با آمدنش
خلق  را  وجه ی  او  سر  به  سجود آورده
 
فاطــمه  بـنت  اسـد  اُمِّ  اسـد  گــردیــده
کودکــی هــای علــی را بـه  وجــود آورده
 
خــانه با  آمدنــش  رونق بـــسیار  گــرفت
باغ  را  عــطر گل یـــاس بـــهاری  کـــرده
 
ســـالها  منتـــظر  آمدنـــش  زیــــنب بود
روی او فــــاطمه  ســـرمایه گــذاری  کرده
 
نه فقـــط  شیـــعه به  او بــاب الحـوائج گوید
از دخیل نگــهش گـَـبر مســـلمان  گــردد
 
دســــت او پنجـره  فولاد همه ادیان است
او اشـــاره  کــند  ایران هـمه سلمان گردد
 
شعر از مصطفی صابر خراسانی  
 
 
 انتهای پیام/
 
 
 

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.