به گزارش خبرنگار
حوزه سینما گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ جیسون بورن را چه کسی پدید آورد؟ این شخصیت پیچیدهتر و لایه به لایهتر از آن است که موردی قالبی و کلیشهای تلقی شود و مؤلفههای فراوان جای گرفته در نقطه به نقطه تابلوی شخصیتی او، همه نشانیِ یک مؤلف واحد را میدهند. اما آیا واقعاً میشود فرد بخصوصی را خالق این کاراکتر سینمایی دانست؟
بورن یک مأمور اداره اطلاعات مرکزی آمریکا یا همان سازمان سیا بوده که در حال حاضر دچار فراموشی شده است و افراد بسیاری از همکاران و رؤسای سابقش قصد حذف او از صحنه را دارند. اما این توضیح چند کلمهای همه چیز دربارهی جیسون بورن نیست و کاراکتر کم حرف و پیچیدهای که از اوان قرن بیست و یک میلادی شمایل سینمایی پیدا کرد و در چهار-پنج ورژن جور واجور ظاهر شد، امروز به شکل ممیز و شاخصی انگشت جستجوگر مخاطبان و تحلیلگران را به سمت خالقش روانه کرده است. آیا رابرت لادلام که این رمان را زیر قلم برد خالق بورن است یا داگر لیمان که در ۲۰۰۲ میلادی با ساخت اولین ورژن این فیلم، از سینمای تجربی به سینمای تجاری پا گذاشت و در ادامه شانس تولید آثاری مثل «آقا و خانم اسمیت» را پیدا کرد؟
فیلمهای جیسون بورن تطابق چندانی با داستان ادبی آن ندارند اما بدون در نظر گرفتن شاکله و استخوان بندی اصیلی که آن تریلر نویس انگلیسی بنا نهاده بود هم نمیشود قضیه را تحلیل کرد. از طرفی به لیمان هم با آنکه اولین ورژن سینمای این داستان را ساخت، غیر از عنوان شروع کننده جریان، چیز دیگری تعلق نمیگیرد. پس خالق و مؤلف بورن کیست؟
جیسون بورن امروز حتی اگر خالق مشخصی نداشته باشد، صاحب مشخصی دارد. گرین گراس حالا و بعد از ساخته شدن پنجمین ورژن سینمایی بورن در قرن بیست و یک، به واقع صاحب این کاراکتر مرموز و پر از غموض امنیتی شده است. ورژن چهارم کار را گرین گراس کارگردانی نکرده بود و مت دیمون هم در آن بازی نکرد. اما شکست مطلق آن فیلم و موفقیت فوقالعاده ورژن پنجم با ورود مجدد گرین گراس به میدان کارگردانی کار، همه روی هم باعث شدند که دیگر کسی بجز این فیلمساز مشهور بریتانیاییالاصل، صاحب تمام و کمال بورن دانسته نشود. داستان اولیه را یک انگلیسی نوشته بود و کارگردانی که امروز صاحب بورن به حساب میآید، هم یک انگلیسی است.
بزرگترین نویسندگان داستانهای پلیسی در دنیا انگلیسی هستند. از آگاتا کریستی در ادبیات گرفته تا آلفرد هیچکاک در سینما، بزرگان بسیاری را میتوان گواه بر این مدعا آورد. گرین گراس بعد از شکست «میراث بورن» که بدون حضور او و مت دیمون ساخته شده بود، حالا دوباره پشت قاب کارگردانی این قصه برگشته تا بگوید؛ هیچ چیز جای کالای اورجینال و اصل را نخواهد گرفت. رابرت لادلام نویسنده، یک سال قبل از ساخته شدن فیلم داگر لیمان با زندگان دنیا وداع کرد و درخششهای بی نظیر این کارکتر را در سینما ندید اما به هر حال او و مت دیمون دونفری هستند که در مالکیت جیسون بورن شریک به حساب میآیند. بورن امروز دیگر تقریباً به یک کاراکتر جا افتاده و همیشگی در سینمای پلیسی جهان تبدیل شده و بالاخره بعد از سالها یگانگی جیمز باند را شکسته است. ساخته شدن فیلمی مثل جیسون بورن در عقبه خودش ماجراهای تو در تویی داشته که تمامیشان را میشود عبرتهایی هنری به حساب آورد. به علاوه، همان طور که در سرتاسر مجموعه، این مأمور سابق سیا دنبال هویت پیشین خودش است، جستجو درباره سابقه و لاحقههای ساخت این فیلم هم برای مخاطب جذاب هستند. فیلمهای بورن را باید گرانیگاه تلاقی هنر فرهیخته و سرگرمیهای هیجانآور دانست.
*فیلمی که کسی منتظرش نبود
رابرت لادلام
[٢٠٠١-١٩٢٧] از نویسندگان موفقی است که میتوان او را به لحاظ نگارش
داستانهای جاسوسی همردیف جان لوکاره و لن دیتون قرار داد و از جهت تریلر
نویسی بعد از فورسایت دومین نویسنده مشهور دنیا تلقیاش کرد.
بیست
و نه کتابی که لادلام نوشته بیش از ٢١٠ میلیون جلد در سرتاسر دنیا فروش
داشتهاند و ترجمه آنها به سی و دو زبان زنده زمین موجود است که تابهحال
تعداد زیادی از آنها به سریالهای تلویزیونی و فیلمهای سینمایی هم تبدیل
شدهاند. اولین بار در ١٩٧٧ داستان The Rhinemann Exchange این نویسنده
تبدیل به یک مینیسریال شد. اما نمایش «آخر هفته اوسترمن» در ١٩٨٣ به
کارگردانی سام پکین پا بود که باعث شنیده شدن نام لادلام در سطح بین المللی
شد. دو سال بعد «پیمان هولکرافت» به کارگردانی جان فرانکن هایمر بر شهرت
این نویسنده اضافه کرد؛ این رمان در ایران با نام (فرزندان خورشید) ترجمه
شده است. تمام این اتفاقات خوب در زمان حیات لادلام برای او رخ دادند اما
تا رسیدن جیسون چارلز بورن به پرده سینماها راه درازی در پیش بود. جیسون
بورن هم مثل نیای خود؛ جیمز باند، اولین بار در فیلمی تلویزیونی ظاهر شد.
در سال ١٩٨٨ هویت بورن هشت سال پس از نگارش آن به قلم لادلام، توسط راجر
یانگ [به شکلی بسار وفادارانه به کتاب] و با شرکت ریچارد چمبرلین در نقش
اصلی، تبدیل به فیلمی سه ساعته شد و در شبکه ABC روی آنتن رفت؛ فیلمی که
امروز شاید کسی آن را به خاطر نیاورد. اما نوشته شدن دو دنباله دیگر بر
ماجراهای بورن و نیاز به خلق ابرجاسوس تازهای در سینما سبب شد تا یک و نیم
دهه بعد جیسون بورن از قاب مکعب تلویزیون به روی پرده نقرهای منتقل شود.
لادلام
بعد از نگارش سومین قسمت و قبل از به نمایش در آمدن اولین نسخه سینمایی
ماجراهای بورن در سال ٢٠٠١ درگذشت و هیچ وقت این را به چشم ندید که مخلوق
سرگردان و بیسرانجام او پا در جای پای جیمز باند گذاشته است. تصمیم به
ساخت فیلمی سینمایی با رویکردی علیه سازمان سیا، بیارتباط با اتفاقات
تروریستی سال ۲۰۰۱ و سقوط برجهای دوقلوی نیویورک در یازدهم سپتامبر همان
سال نبود. از آن روز به بعد استارت ساخت بعضی فیلمهای اپوزیک و ضدجریان در
آمریکا زده شد و بسیاری از مردم این کشور که تمام ماجرا را یک بازی مخوف
از سوی نیروهای امنیتی ایالات متحده میدانستند، به جرگه هواداران این نوع
آثار در آمدند.
داستان لادلام یک سهگانه بود با نامهای هویت بورن،
برتری بورن و التیماتوم بورن؛ اما بعد از او نویسنده دیگری به نام اریک
فاست بادر تصمیم گرفت که دنبالهی این تریلر جاسوسی را زیر قلم ببرد. فاست
بادر افسانهی بورن، خیانت بورن و میراث بورن را به عنوان تکملهای بر سه
گانه لادلام به تحریر در آورد در حالیکه داستانهای او فاقد اصالت و عمق
بودند و از هیچ کدامشان استقبال نشد. میراث بورن در ۲۰۰۴ نوشته شد و بعد
از اتمام سهگانه معروفی که اولی توسط داگر لیمان و دو تای بعد را گرین
گراس کارگردانی کرده بود، تونی گیلروی هم فیلمی بر اساس آن ساخت که موفق از
آب در نیامد و ماجرای ادامهدار شدن بورن در سینما را به هالهای از ابهام
فرو برد. البته سهگانهای که لیمان و گرین گراس کارگردانی کرده بودند هم
طابق النعل بالنعل به نسخه ادبی لادلام وفادار نبود اما شاکله کلی را از آن
وام میگرفت و مشخصاً روحی در آثار جریان داشت که از کالبد نسخه چهارم
مفارقت کرده بود. جیسون بورن را از این لحاظ میتوان آغازی بر یک پایان
دانست. فیلمی که کسی منتظرش نبود اما شگفتیساز و رضایتبخش از آب در آمد؛ و
البته غافلگیر کننده.
*بازگشت صاحبان بورن
فیلم
های بورن به ترتیب عبارتند از هویت بورن، برتری بورن و اولتیماتوم بورن که
در هر سه آنها مت دیمون نقش اصلی کار را بازی میکرد. تا قبل از سال ۲۰۱۲
به این سه فیلم عنوان تریلوژی بورن داده شده بود و خیلیها مایل بودند که
روند ساخت مجموعه ادامه پیدا نکند. این مسألهایست که تقریباً در مورد تمام
آثار موفق هالیوود اتفاق میافتد و علاقمندان جنبههای زیباییشناختی یک
فیلم خوب، در حالی بر یگانه بودن آن اصراری اکید دارند که سرمایه گذاران
تجاریاش فقط به بهرهبرداری مالی از موفقیت ورژنهای اولیه فکر میکنند.
اما اینبار نه پل گرین گراس حاضر شد ورژن چهارم کار را بسازد و نه مت
دیمون بازی در آن را پذیرفت؛ چون این دو نفر روی شخصیت جذابی که خلق شده
بود و روی دنیای پیچیده و پر هیجانی که اطراف او وجود داشت، تعصب پیدا کرده
بودند و لحظههای ناب هنری از دل چنین عِرق و تعصباتی است که بیرون
میآیند، نه برنامهریزیهای تجاری.
به هر حال پنج سال طول کشید تا بالاخره نسخه چهارم
بورن هم ساخته شود و ساحت سهگانه این داستان در هم بشکند. تونی گیلروی که
در کارنامهاش ساخت اثری مثل آرماگدون ۱۹۹۸ را هم ثبت کرده بود، برای این
کار پشت قاب قرار گرفت و جرمی لی رنر بجای مت دیمون در نقش آروان کراس که
حالا جایگزین بورن در قصه شده بود حاضر شد.
اما
ماحصل کار چندان چنگی به دل نمیزد و دل هواداران را به دست نیاورد. حالا
اتفاقی که همه از آن واهمه داشتند افتاده بود و دیگر ماجرای بورن را نمیشد
یک سهگانه سینمایی به حساب آورد. در چنین شرایطی انگیزه اعاده حیثیت از
آن شخصیت پلیسی جذاب، گرین گراس و مت دیمون را بر آن داشت تا دوباره کنار
هم قرار بگیرند و سری پنجم این مجموعه را روانه پردهها کنند. حالا در
بررسی سری فیلمهای بورن، معمولاً ورژنی که گیلروی ساخته بود، از فهرست
محاسبه خارج میشود و حرف و حدیثها درباره چهارتای باقی مانده به میان
میآیند. شاید اگر گیلروی «میراث بورن» را نمیساخت، گرین گراس و مت دیمون
هم ترجیح میدادند که آن شخصیت مرموز در ساحت خاطرهانگیز سهگانهاش باقی
بماند و چنین روندی ادامه پیدا نمیکرد اما فیلم گیلروی علیرغم شکستی که
خورد باعث شد تا بورن هم مثل جیمز باند به یک شخصیت امنیتی دنبالهدار
تبدیل شود.
چهارمین (یا به عبارتی پنجمین) فیلم از مجموعه آثار
بورن اسم خاصی هم دارد. در این نسخه نام و نام خانوادگی شخصیت اصلی داستان
تبدیل به عنوان خود فیلم شده است و مقایسهی این نامگذاری با عنوان نسخه
اولیه کار که لیمان کارگردانیاش کرده بود، نشان میدهد کسی که روزی دنبال
هویتاش بود و مخاطب را در این مسیر همراه خود میکشید، امروز کاملاً برای
همه صورتی شناخته شده و تبیین یافته دارد. اگر هویت، برتری و اولتیماتوم
بورن را همچنان یک سهگانه بدانیم، شاید جیسون بورن را بشود شروع سهگانه
دومی دانست که در ادامه آن ساخته میشود.
پایان
نسخه ۲۰۱۶ فیلم طوری است که مخاطب را منتظر قسمتهای بعدی کار میگذارد در
حالی که اولتیماتوم بورن اصلاً چنین نبود و سکانس اتمام حجت مت دیمون با
مربی سابق، پایانی متعارف بر ماجرایی محسوب میشد که از یک کابوی امنیتی
دیده بودیم. جیسون بورن بین تمام فیلمهایی که از ابتدای قرن حاضر تا به
حال درباره این شخصیت ساخته شده بهترین نمونه و با کیفیتترین آنهاست و با
همین حساب میشود سهگانه دوم را یک پله بالاتر از اولی پیشبینی کرد.
حالا تامی لی جونز و آلیشیا ویکاندر که هر دو برنده اسکار بازیگری هستند هم
به فهرست هنرپیشههای فیلم اضافه شدهاند و وینسنت کسل که در خود فیلم هم
نامی برای شخصیتی که بازی میکند نهاده نشده است، در کنار آن دو نفر مثلثی
را تشکیل میدهند که آنتاگونیای بورن در مصبّ و دشواریهای پیش رو به حساب
میآید.
*سهگانه بورن؛ پایان یک راز و آغاز نبردی ابدی با رازداران
در
«هویت بورن» جسم نیمهجان مردی از کناره دریا صید میشد که حافظهاش را از
دست داده بود و ماجرای باقی فیلم درباره این بود که او کیست؟ ماجرای
بطریهای در بستهای که همراه آب دریا به ساحل میآیند و در آنها نقشه یک
گنج قرار داده شده، نشانهای از این است که آن سوی آب همیشه برای آدمها
قلمرو راز بوده است.
بورن
هم مثل یک بطری دربسته همراه با موج اقیانوس به ساحل آمد و جستجو در پی
هویت را آغاز کرد. اما «برتری بورن» از جایی شروع میشد که این مأمور سابق
امنیتی همراه با معشوقهاش ماری (با بازی فرانکا پوپنته) زندگی آرامی را
میگذراند. در حالی که تعدادی از همکاران سابق او قصد از میان برداشتنش را
داشتند. حالا بورن ناچار بود برای نجات خودش چند نفر از دوستان قدیمی را از
صحنه خارج کند. برتری بورن یک فیلم انتقامی بود که بازیهای بهتری نسبت به
سری قبل داشت اما درباره کلیت فیلم نمیشد به این برتری حکم داد. برتری
بورن اکشن بیشتر و قصه کمتری داشت و این اولین بار بود که گرین گراس سبک
خاص خودش در دوربین روی دستِ مخصوص به صحنههای اکشن را رو میکرد.
در
«التیماتوم بورن» هنوز قصد برداشته شدن این مأمور فراموشکار از سر راه
وجود داشت و جیسون بورن بالاخره هویت واقعی خود را پیدا میکرد. نام واقعی
او دیوید وب بود؛ او اما هنوز از همه آن چیزی که بر سرش آمده بود خبر نداشت
و در حالی به جستجوی گذشته میرفت که مربی سابقش قصد قتل او را کرده بود.
این فیلم همانطور که از اسمش پیدا بود، به نوعی یک اتمام حجت با تمام
مزاحمین محسوب میشد و چندان به نظر نمیرسید که بتواند دنبالهای داشته
باشد. در «میراث بورن» که گیلروی آن را کارگردانی کرد، شخصیت دیگری به جای
بورن وارد ماجرا شد و تنها چیزی که از عنصر اصلی داستانهای قبل در کار
وجود داشت، تصاویر گاه و بیگاه او بود که از تلویزیون پخش میشدند؛ و یا
ارجاعات هنرپیشهها در دیالوگهایشان به آن شخصیت. اما بالاخره جیسون بورن
هم برگشت.
ماجرا هنوز تصمیم عدهای از
روسای سازمان سیا برای قتل این مامور سابق و تلاش خود او برای پیشدستی بر
آنهاست. ظاهراً سازندگان فیلم میتوانند این تم کلی را تا ابد ادامه دهند و
چیزی که هر بار باید تغییر کند جزئیات مسئله است. فراموشی بورن در ابتدای
داستان اولیه آن، به نوعی کاتارسیس این شخصیت به حساب میآمد و کمحرفی او
که نقش قسمتهای اکشن کار را پررنگتر میکرد هم با همین مسئله نسیان
ارتباط داشت.
کاتارسیس عنصری داستانی است که بیشتر از هر ژانر
دیگری در تراژدی کاربرد دارد. اما ژانری که بیشتر از تمام انواع دیگر هنری
قابلیت ترکیب با گونههای غیر از خودش را دارد، حماسه است. ماجرای رستم و
سهراب در شاهنامه فردوسی یک تراژدی است که در دل حماسهای مبسوطتر رخ
میدهد، همانطور که ملودرام شکست سیاوش و حتی مایههایی کمیک را در بعضی
فرازهای دیگر شاهنامه میبینیم. قصههای بورن هم برای ادامهدار ماندن باید
تلمیحهایی حماسی را استخدام میکردند و چنین هم شد. هویت بورن در پس
زمینهاش مایهای حماسی داشت و روی همین حساب توانست بعضی از ابزار تراژدی،
بعضی ابزار درام و تعدادی لمحات دیگر از ژانرهای مختلف دیگر را به خدمت
بگیرد اما هنوز تریلری جاسوسی است. بورن حافظهاش را از دست داده اما فنون
رزم تن به تن، تیراندازی، هک کامپیوتر، رانندگی با سرعت بالا و چیزهای
دیگری از این دست را در حافظه دارد. این یک چشم پوشی عمدی از منطق رئال است
که در خدمت قهرمانسازی خالقان اثر قرار گرفته و بورن حالا با پیدا کردن
گذشتهاش، کم کم واجد شخصیتی میشود که تمام آن مهارتها به علاوه بیرحمی
سابقش را در حالی همچنان محفوظ دارد که دیگر از مدار سیاستهای سازمان
پرورش دهندهاش خارج شده. بورن شری است که سی. آی. اٍی روزی خودش علم کرده و
حالا توان دفع آن را ندارد. اما این شخصیت از زاویه نگاه مخاطب شر نیست،
بلکه منبع شرارت همان سازمان امنیتی به حساب میآید و مهارتهای
ابرمردانهی بورن قوت قلبی هستند که برای دفع این شر به مخاطب داده میشود.
جیسون بورن از این لحاظ بر خلاف مسیر جیمز باند حرکت
میکند. باند هم اگرچه گاهی سرکشیهایی داشت اما در اصل و عصاره، پیرو
تمامقد سازمان امنیتی بریتانیا یا همان MI6 بود؛ حال آنکه رویکرد بورن
کاملاً اپوزیک و ضدجریان است. جیسون بورن ۲۰۱۶ نسبت به تمام مجموعههای
قبلی بهتر از آب درآمده و پیش از این هم اولتیماتوم بورن چنین جایگاهی را
داشت.
حالا شروع
سهگانه دوم، از پایان سهگانه اول باکیفیتتر است و این امید وجود دارد که
در آینده به سمت هر چه بهتر شدن پیش برود. اگر لادلام در سهگانهی اول
بورن شریک بود، حالا این مت دیمون و گرین گراس هستند که همه چیز بهشان تعلق
دارد. داستان جیسون بورن ابداً اقتباس نیست و فقط چیزی که در آن جریان
دارد روح چشمکزن رابرت لادلام است. همچنان که پیش میرویم، بورن بیشتر
خودش را میسازد و از سازندگان اولیهاش فاصله میگیرد. این مامور سابق یا
حالا بهتر بگوییم اسبق سیا، امروز کم کم در حال تبدیل شدن به شخصیتی است که
امکان دارد چند سال بعد او را صاحب مت دیمون و گیرین گراس بدانیم نه
بالعکس.
یادداشت از میلاد جلیل زاده
انتهای پیام/