«صدای پای گل مییاد...
هنوز این نوا در گوشم طنین خوشآهنگی دارد، وقتی به روزهای آخر سال نزدیک میشویم. بهار برای من همیشه با اسفند معنا پیدا میکند. اسفند ماهِ سرکش با زیبایی ناگهانیاش. اسفند، ماهی که انگار هنگامهی جفت شدن زمین با آسمان است. روی زمین راه میروی اما انگار در آسمان قدم برمیداری. بهار یعنی وقتی زمین، آسمان میشود و آسمان، زمین. و این دو در همصدایی بینظیرشان معجرهای میشوند که طبیعت هر سال و همه سال از آستینش بیرون میآورد. هنوز هم بهار در کودکیهای من با بهارِ ترنج آغاز میشود. درخت بهار ترنجی که در گوشهی حیاط دلگیر خانهمان در بوشهر جا خوش کرده بود و هر سال در اسفند ماه نو به نو میشد. بهار در بوشهر از نیمههای بهمن آغاز میشد و هنوز به ابتدای نوروز نرسیده با تابستان گرم گره میخورد. هنگام بهار، دریا هم حس و حال دیگری داشت. دریایی که تا خانهی ما فقط چند قدم فاصله داشت. دریایی که در کنج گنجهی چوبی خانهمان بچه کرده بود و هر روز بزرگ و بزرگتر میشد. بهار آن سالها با این ترانه برایم معنا میشد:
صدای پای گل میاد، وا میشه چشم گلدون
ابر بهاری میخونه شعر بلند بارون
بهار ما اگر باران نداشت، درعوض دریا داشت و موجهایی که به ساحل کشاله میکردند و صدای پای آب با صدای مرغهای دریایی که گره میخورد، زیباترین هارمونی دنیا را به گوش ما فرو میخواند. دریا در هنگامهی بهار هر روز ماهیهای تازهتری برای ما رو میکرد. بهار ثروتی بود که انگار تمامی نداشت. مثل دریا که هرچه نگاهش میکردی چیزی از او کم نمیشد. آن سالها ماهی تنگ بلور برای ما معنایی نداشت. اصلا ماهی تنگ بلور برای چه میخواستیم، وقتی یک دریا کنار خانهمان داشتیم؟
حالا اما انگار تمام ماهیهای تنگ بلور هم دست به دست هم بدهند، باز دریا را کم میآورم. با وجود این بهار هنوز هم زیباست. حتا بیشکوفهی بهار ترنج. آن روزها جنگ هم بود، و خیلی چیزها که باید بود و نبود. مادرم حتی فراموش میکرد سفرهی هفتسین بیندازد. اما بهار همچنان بهار بود، چون بهار با کودکی ما معنا پیدا میکرد. بهاری که در دویدنهای ما در کوچه پس کوچههای تنگ و پیچ در پیچ بوشهر به صدا در میآمد.
از آن بهارها تا امروز، پاییزهای بسیاری را دوره کردهایم، زمستانهای بسیاری را پشت سر گذاشتهایم، ولی همچنان به امید آمدن بهار و تابستانی که نوبرانهی بهار است، پشت پنجره منتظر به آسمان خیره ماندهایم تا از قلکاش شکوفههای تازهتر برایمان عیدی بیاورد. حالا بهار را با چشم بازتری نگاه میکنم. هرچند دیگر آن لطافت بهار کودکی را ندارد. اما همچنان زیر لب زمزمه میکنم:
صدای پای گل میاد، وا میشه چشم گلدون
ابر بهاری میخونه شعر بلند بارون
عید تو، عید من، عید همه مبارک
مهمونی بهاره، بهارتون مبارک... »
انتهای پیام/