شهيد مدافع حرم ابوذر داوودی را «ديده‌بان جوان» جبهه مقاومت اسلامی می‌نامند چراكه با تخصص ديده‌بانی و هدايت آتشش توانسته بود تعداد زيادی از تروريست‌ها را به هلاكت برساند.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، شهيد مدافع حرم ابوذر داوودي را «ديده‌بان جوان» جبهه مقاومت اسلامي مي‌نامند چراكه با تخصص ديده‌باني و هدايت آتشش توانسته بود تعداد زيادي از تروريست‌ها را به هلاكت برساند. در اين ميان اما روزهاي تنهايي و بيقراري سهيلا رضايي همسر شهيد هم براي خودش حكايتي دارد. حكايتي از عشق و دوست داشتن، رفتن و دل كندن، روايت دلتنگي تنها دخترشان محدثه كه بعد از بابا بي‌قراري مي‌كند. همكلامي ما با اين همسر شهيد روايت زندگي يكي ديگر از مدافعان حريم اهل بيت است كه عاشق الله بود و شيفه شهادت در مسير آل‌الله.

ديده‌بان جوان نامي بود كه به شهيد داوودي اطلاق مي‌شد، چند سال داشتند و چطور با هم آشنا شديد؟
ابوذر متولد 1369 بود. دختر خاله، پسرخاله بوديم اما وقتي به هم دلبسته شديم كه در يك دانشگاه تحصيل مي‌كرديم. ايشان ترم چهارم رشته حقوق بود كه من در رشته كامپيوتر قبول شدم و هم دانشگاهي شديم. بعد از مدتي ابوذر از من خواستگاري كرد. وقتي موضوع را با خانواده مطرح كردم مخالفت كردند و گفتند: ابوذر 20 سال دارد و با شرايط موجود زمان مناسبي براي ازدواجش نيست اما من به خاطر صداقت، غيرت، پاكي و ايمانش انتخابش كردم و زندگي با ايشان را پذيرفتم.
 
معيارهايش براي ازدواج چه بود؟
تنها خواسته‌اي كه ابوذر داشت رعايت حجاب و حفظ چادرم بود و اينكه يك زندگي زينب‌وار داشته باشم. ابوذر مي‌گفت چادر زنان يادگار حضرت زهرا(س) است. بعد از مدتي با هم عقد كرديم. بعد از عقد بود كه شرايط كار و ادامه تحصيل ابوذر در دانشگاه امام حسين(ع) فراهم شد. پنجمين روز از ماه مبارك رمضان 1391 با يك مراسم بسيار ساده زندگي‌مان را آغاز كرديم. زندگي‌اي كه سه سال بيشتر طول نكشيد، اما در همين مدت كم، من به زندگي با ابوذر افتخار مي‌كردم. او با صداقتي كه داشت قول داد من را خوشبخت كند.
 
به قولش عمل كرد، خوشبخت شديد؟
بله ابوذر به قولش عمل كرد و واقعاً احساس خوشبختي مي‌كردم. 3 ، 4 سالي كه در كنارش بودم و با ايشان زندگي كردم، جزو بهترين روزهاي زندگي‌ام بود. هيچ وقت از زندگي با همسرم پشيمان نشدم. او با شهادتش سعادت همسري شهيد را نصيب من كرد.
 
زمان ازدواج‌تان شغلش چه بود؟
ايشان 20 روز بعد از ازدواج به دانشگاه افسري رفت. خودم براي ثبت نامش خيلي تلاش كردم. دوست داشتم ابوذرم به انقلاب خدمت كند. همسرم خيلي به شهدا علاقه داشت و هميشه جمله‌هاي شهيد آويني را مي‌خواند و زمزمه مي‌كرد. الگويش شهدا بودند. پسر عمويش از شهداي جنگ تحميلي بود. ابوذر هميشه از خانواده عمو و خانواده خودش درباره شهيد سؤال مي‌كرد و در مورد شاخصه‌هاي اخلاقي پسر عمويش تحقيق مي‌كرد. مي‌خواست بداند او چه كرد تا لايق شهادت در راه خدا شد. همسرم آرزوي شهادت داشت. هميشه مي‌گفت خدايا شهادت را نصيبم كن و از همه مي‌خواست براي شهادتش دعا كنند. انگار مي‌خواست مرا هم آماده پذيرش شهادتش كند. در خانه مرا همسر شهيد صدا مي‌كرد و اين كار را به صورت مداوم تكرار مي‌كرد. امروز كه او و همه خصوصياتش را مرور مي‌كنم مي‌بينم حيف بود همسرم به مرگ طبيعي از دنيا برود. حيف بود كه شهيد نشود.
 
از شهيد فرزندي هم به يادگار داريد؟
حاصل زندگي سه ساله ما فرزند دختري به نام محدثه است. دخترم در آبان ماه 1392 به دنيا آمد. ابوذر يك بار خواب ديد كه خدا دختري به اسم فاطمه به ما داده است. از آنجايي كه نام فاطمه در ميان خانواده بسيار وجود داشت، يكي از القاب ايشان را براي دخترمان انتخاب كرديم و نامش را محدثه گذاشتيم. وقتي ابوذر به سوريه مي‌رفت گفت من محدثه را به تو و تو را به خدا مي‌سپارم. من هم مي‌خواهم محدثه را مانند پدرش، شجاع و بزرگ تربيت كنم تا پدرش از ما راضي باشد. مي‌خواهم صبوري را به ايشان ياد بدهم. ابوذر از من خواست هرگز حرفي به محدثه نزنم كه او را ناراحت كنم. از محدثه هم خواسته بود حرف من را گوش كند و خوب درس بخواند.
 
«ديده‌بان جوان» تروريست‌هاي بسياري را هلاك كرده بود 
 اولين باري كه ابوذر داوودي تصميم گرفت مدافع حرم شود، چه زماني بود؟ مخالفتي نداشتيد؟
همسرم در ادامه مأموريت‌هاي كاري‌اش به كازرون منتقل شده بود. خانه‌اي در آنجا اجاره كرديم و 3 ماه بعدش به مأموريت اروميه رفت. 15 روز در اروميه بود و 15 روز در خانه. كمي بعد ابوذر از اروميه زنگ زد كه مي‌خواهم به سوريه بروم. گفتم ابوذر جان تو هميشه مأموريت هستي محدثه بي‌تاب تو است. ان‌شاءالله دفعه بعد مي‌روي. اما گفت: نه من بايد بروم. بعد به خانه آمد و چند روزي در كنار هم بوديم. موقعي كه مي‌خواست به سوريه برود حرف عجيبي زد. گفت: اين آخرين مأموريتم است، مطمئنم. بعد مرا به عمه سادات قسم داد و گفت: اگر امروز براي دفاع از اسلام نروم دشمن وارد خاك كشورمان مي‌شود. وقتي اين صحبت‌ها را شنيدم متوجه شدم كه هيچ چيز مانع رفتنش نمي‌شود. از طرفي هم نمي‌خواستم شرمنده حضرت زينب(س) بشوم. هشت صبح آخرين روزهاي پاييز يعني 26 آذر ماه سال 1394 ابوذر رفت. قبل از رفتن با محدثه‌ كه غرق در خواب كودكانه بود، عكس گرفت و با من كه نمي‌توانستم جلوي اشك‌هايم را براي لحظه‌اي بگيرم، خداحافظي كرد.
 
چه مي‌كرديد با دلتنگي و نبود‌ن‌هايش؟
حقيقتاً دلتنگي براي ايشان هميشگي است و پاياني بر آن نيست. ابوذرم روزي سه مرتبه به من زنگ مي‌زد. خوب به ياد دارم يك بار از ساعت هفت شب تا 11 شب در صف تلفن منتظر شده بود تا نوبتش برسد. من به ايشان گفتم در اين سرماي زمستان آنجا كمي رعايت كن. نمي‌خواهم خودت را اذيت كني. اما ابوذر مي‌گفت زود به زود دلم برايتان تنگ مي‌شود. از اين بابت خوشحال بودم كه اينقدر به فكر ماست. آخرين تماس را خيلي خوب به ياد دارم. زنگ زد و گفت براي سه‌شنبه آينده برمي‌گردم. دو روز بعد يعني پنج‌شنبه عمليات نبل و الزهرا انجام شد و ابوذرم كه در اين عمليات شركت داشت با اصابت تيري به شاهرگ گردنش به خيل دوستان شهيدش مي‌پيوندد و به آرزوي هميشگي‌اش مي‌رسد. ابوذر به وعده‌اش عمل كرد. قرار ديدار ما سه‌شنبه هفته بعد بود. طبق قرار قبلي پيكرش به ايران آمد و ديدارمان تازه شد.
 
 با وجود اينكه شما خودتان هميشه براي همسرتان آرزوي شهادت داشتيد تحمل شنيدن خبر شهادتش سخت نبود؟
شب قبل از شهادت خواب ديدم كه ابوذر مي‌گويد دارم برمي‌گردم و من خوشحال از بازگشتش بودم و روز بعد تلاش كردم با او تماس بگيرم. اما متأسفانه هيچ ارتباطي برقرار نمي‌شد. فردايش ساعت 10 صبح همسر يكي از دوستانش زنگ زد و گفت از ابوذر خبر داري؟ گفتم نه مگر شما خبري داريد؟ اول چيزي نگفت اما پس از اصرارهاي من گفت يك بسيجي به اسم داوودي زخمي شده است. فهميدم كه اتفاقي افتاده اما تا 10 شب با هر جا تماس گرفتم جوابي ندادند و تنها مي‌گفتند زخمي شده است. در نهايت شب آمدند خانه و به ما گفتند كه ابوذرم شهيد شده است. بعد از شنيدن خبر شهادتش بيهوش شدم و وقتي به هوش آمدم نمي‌توانستم حرف بزنم. پنج روز بعد از شهادتش در تاريخ 3 بهمن ماه 1394 پيكر ابوذر به شيراز رسيد. وقتي پيكرش را ديدم از خداي حضرت زينب(س) صبري زينبي خواستم. تنها خواسته ايشان از من بعد از شهادتش اين بود كه شب اول قبر پيشش بمانم و تنهايش نگذارم. من هم به خواسته او عمل كردم. در سرماي بهمن ماه سال 1394 يك چادر مسافرتي برداشتم و همراه با چند تا از دوستانم در كنارش مانديم و برايش قرآن ‌خوانديم. پس از شهادتش هر زمان كه به وجودش احتياج داشته باشم هست و خوابش را مي‌بينم. تا امروز هم من و محدثه را رها نكرده است. اما من تا الان هم باور نكرده‌ام كه ابوذر شهيد شده است. به همه گفتم چيزي جز شهادت لايق همسرم نبود. صداقت بالاترين و بهترين شاخصه اخلاقي همسرم بود. از ديگر خصوصيات اخلاقي ايشان مي‌توانم به دائم الوضو بودن، تأكيد بر خواندن زيارت عاشورا و عشقش به اهل بيت ويژه امام حسين (ع)‌اشاره كنم.
 
چرا شهيد داوودي را ديده‌بان جوان خطاب مي‌كردند؟
همسرم ديده‌بان بود. با ديده‌باني و گرا دادن به نيرو‌هاي اسلام توانسته بود تعداد زيادي از داعشي‌ها را به هلاكت برساند. براي همين فرمانده تيپ تشويقش كرده بود. همه ابوذرم را به اسم «ديده‌بان جوان» مي‌شناختند. حتي خود سوري‌ها ايشان را با اين نام مي‌شناختند. پنج روز مانده به آمدنش، زماني كه ابوذر مأموريت ديده‌باني‌اش تمام مي‌شود، يكي از دوستان و همرزمانشان به نام شهيد حيدري در حين ديده‌باني به شهادت مي‌رسد. ابوذر غيرتش اجازه نمي‌دهد بيكار بنشيند. براي ديده‌باني به جاي شهيد حيدري مستقر مي‌شود كه تك‌تير‌انداز داعشي شاهرگ گردنش را مي‌زند.
 
از طعنه بدخواهان به شما هم گزندي رسيده است؟
بله،  هر جا كه مي‌روم به من مي‌گويند چرا همسرت را براي جنگ به كشور ديگري فرستادي؟ چرا اجازه دادي برود؟ مي‌گويند اينها براي پول مي‌روند و... اين حرف‌ها دلم را مي‌شكند. آنها نمي‌دانند كه ما همسران‌مان را فداي انقلاب، اسلام و حضرت زينب(س) كرده‌ايم. حق ما اين نيست كه از اين دست حرف‌هاي آزار‌دهنده بشنويم. ما از خون همسرانمان نمي‌گذريم و اميدوارم طعنه‌زنندگان يك روزي پشيمان شوند. ما صبورانه ايستاده‌ايم تا پيروزي نهايي اسلام بر كفر جهاني. در كنار همه طعنه و كنايه‌هاي افراد ناآگاه اما حضور مردم در مراسم شهيد بي‌نظير بود به طوري كه من وقتي جمعيت را ديدم باور نكردم. مردم شهيد مدافع حرم را از خود مي‌دانند. با تيپ‌ها و سليقه‌هاي مختلف در اين مراسم‌ها شركت كرده بودند. همسرم در وصيت‌نامه‌اش از همرزمانش خواسته بود تا پيرو ولايت فقيه باشند و گوش به فرمان امام زمان‌شان باشند. خواهرها و برادرها را هم به تربيت ديني و اسلامي فرزندانشان سفارش كرده بود. از پدر و مادرش طلب حلاليت كرده بود.
 
در پايان اگر صحبتي داريد بفرماييد.
زندگي با همسري نظامي هميشه براي من يك آرزو بود. من مأموريت رفتن‌هاي همسرم را دوست داشتم. دوست داشتم با همراهي‌هايم او را به آنچه دوست داشت و لايقش بود برسانم. من تلاش ابوذر را براي شهادت مي‌ديدم. اواخر برايش خيلي دعا كردم. از خدا خواستم ابوذر را به آرزويش برساند. چرا همسرم براي رضايت خدا تلاش مي‌كرد. ابوذر مي‌گفت بيشتر از اينها برايم دعا كن. امروز به سعادتي كه همسرم به آن دست پيدا كرده غبطه مي‌خورم. به ابوذرم مي‌گويم خوش به حالت رفتي و بهترين جايگاه را نصيب خودت كردي. شهيد قبل از شهادت پرچمي منقش به اسم حضرت عباس(ع) بر سردر خانه نصب كرد و گفت: «هر كسي براي دفاع از حرم زينب(س) مي‌رود بايد مثل حضرت عباس(ع) شهيد شود.»
يكي از اساتيد دانشگاه امام حسين در حاشيه انتشارخبر شهادت ابوذر داوودي نوشت: من به عنوان استاد اين شهيد والامقام در دانشگاه امام حسين(ع) توفيق ارائه درس با ايشان را داشتم. فردي مؤمن و انقلابي و دلسوز خانواده. ضمن عنوان استاد و شاگردي به عنوان يك دوست صميمي مرتب به دفترم مراجعه مي‌كرد. وقتي خبر شهادتش را متوجه شدم. به خود گفتم ايشان واقعاً لايق شهادت بود. چون ادامه تحصيل در مقطع بالاتر را رها و خود را به كاروان شهدا رساند. از خداوند مي‌خواهم شفاعت ما را بكند.
منبع:روزنامه جوان
انتهای پیام/


اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار