«حجت‌الاسلام یاری» یک روحانی از خانواده‌ای هنرمند است و این ارتباط نزدیکش با هنر و هنرمندان باعث شده تا سخنران خیلی از برنامه های هنری باشد. مصاحبه او با ما را در مجله مهر بخوانید.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان؛ سال‌های گذشته در خانواده‌های سنتی دنبال هنر رفتن آن‌هم بازیگری چیزی غیرممکن به‌حساب می‌آمد و گاهی به‌کلی رد می‌شد؛ اما کم هم نبوده‌اند خانواده‌هایی که بین هنر به معنای واقعی و  مطربی تفاوت قائل شده‌اند و نه‌تنها آن را منطقه ممنوعه نمی‌دانند که خود از علاقه‌مندان و دنبال کننده‌های اصلی آن هستند.

حجت‌الاسلام یاری نماینده یکی از همین خانواده‌هاست که بارها برادرش «حسین یاری» و پسرش «زهیر یاری» را در قاب تلویزیون دیده‌ایم و حالا جالب است بدانید که این علاقه بین تمام اعضای خانواده مشترک است و برادر بزرگ‌تر هم از کودکی به سینما و تماشای فیلم علاقه داشته و برای همین با زبان هنرمندان به‌خوبی آشنا است و در بیشتر مراسم های مذهبی و به ویژه ختم هنرمندان حاج‌آقای یاری منبر می‌رود و با زبان خودشان با آن‌ها حرف می‌زند. در یکی از روزهای پاییزی میهمان او شدیم تا با او از علاقه خانوادگی به سینما  گرفته تا سخنرانی در مراسم‌های هنرمندان بپرسیم و بشنویم.
 
زمان شاه زندان رفتم
 

«حجت‌الاسلام یاری» متولد سال ۱۳۳۵ در تهران است. سال‌ها در سازمان تبلیغات اسلامی و سازمان عقیدتی سیاسی ارتش کار کرده و حالا بازنشسته است. ماجرای طلبه شدنش به قبل از انقلاب برمی‌گردد. به زمانی که روحانی شدن به این سادگی‌ها نبوده است. «در سال ۱۳۵۱ طلبه شدم و به حوزه علمیه‌ای که نزدیک خانه‌مان بود، ورود پیدا کردم. زمان شاه سختی‌های زیادی وجود داشت و طلبه شدن راحت نبود. در خانواده هم به‌غیراز پدر و مادرم مخالفت‌هایی وجود داشت؛ بااینکه ما بافت مذهبی به‌حساب می‌آمدیم؛ اما بالاخره زمان شاه بود و طلبه شدن خطرهای خودش را داشت. بعد که به حوزه علمیه چیذر رفتم و به خاطر مسافت زیاد هفته‌به‌هفته به خانه می‌آمدم، اوضاع بهتر شد. تا اینکه سال ۵۳ به مدرسه علمیه حقانی در قم رفتم و یک سال بعد در جریانات مدرسه فیضیه و اعتراض‌ها دستگیر شدم و من را به زندان اوین در تهران فرستادند. هم در قم و هم در تهران از ما پذیرایی مفصلی کردند و تا ۱۸ سالگی در زندان نگه داشتند و ازآنجا به سربازی فرستادند. اول در کرمان بودم و بعد به دزفول آمدم و ۱۵ ماه هم آنجا بودم. گرچه خیلی از دوستان فرار کردند. من هم می‌خواستم فرار کنم که نشد. سربازی که تمام شد، حول‌وحوش انقلاب بو د. سال ۵۸ و ایام دفاع مقدس اعلام کردند که منقضی‌های سال ۵۶ احتیاطاً دوباره برای خدمت سربازی اقدام کنند و دوباره رفتم و حالا دو تا کارت پایان خدمت دارم؛ یکی قبل انقلاب و یکی بعد انقلاب!»

گفتگو با سخنران مراسم ختم بازیگران
 
با یک پنج‌هزاری دو تا فیلم می‌دیدم
 
از بازیگر شدن برادر و پسر که می‌پرسیم، می‌فهمیم این علاقه به سینما در این خانواده موروثی است. «حسین و پسرم زهیر هر دو جوهره بازیگری داشتند؛ اما کسی که به آن‌ها جهت‌گیری می‌داد، من بودم. حسین از همان کودکی با پنبه برای خودش ریش درست می‌کرد و نشان می‌داد که استعدادهایی وجود دارد و می‌خواهد کاری بکند. زهیر هم همین استعداد را داشت. یادم هست آن زمان که بچه بود، لباده‌های مرا می‌پوشید تا شبیه شخصیت‌های تاریخی شود. خود من از علاقه‌مندان به سینما بودم و خیلی شدید پیگیر بودم. شاید باور نکنید از هفته‌ای هفت روز شاید من هشت‌تا سینما می‌رفتم. با پنج هزار در لاله‌زار دو تا فیلم می‌دیدم. شما ببینید وقتی با چنین علاقه‌ای به سینما وارد حوزه می‌شوم چه آتش‌پاره‌ای بودم!  بعد از انقلاب به سازمان تبلیغات آمدم. حسین آن زمان حدوداً ۱۴-۱۳ ساله بود و خیلی دنبال درس نبود و بیشتر به هنر علاقه داشت. برای همین روزها باهم می‌رفتیم. من می‌آمدم سازمان تبلیغات و حسین هم می‌رفت حوزه هنری در سمیه. ازاینجا به بعد را خود حسین باید تعریف کند. (با خنده) بسیاری آن موقع او را اذیت می‌کردند و می‌گفتند: برو درست را بخوان! خاطراتی هم دارد از رسول ملاقلی‌پور که به حسین گفته بود: تو اینجا چکار می‌کنی؟ بیا برو دنبال زندگی‌ات! اینجا پر از بازیگر است. ما به بازیگر احتیاجی نداریم. حسین می‌گفت آن‌قدر روی حرفم ایستادم تا جایی که سال‌ها بعد مدیر برنامه‌های او برای فیلم «میم مثل مادر» به من زنگ زد. نام کارگردان را که پرسیدم، یاد آن برخوردهای تندوتیز افتادم. من هم گفتم بگویید خود آقا رسول زنگ بزنند و من هم اذیت کردم!»
 
تماشای فیلم زنگ تفریح من است

 
هنوز هم سینما را دوست دارد و محبوب‌ترین سرگرمی‌ را تماشای فیلم می‌داند. «هنوز هم سینما دوست دارم؛ اما اکثراً در جشنواره بیشتر آن‌ها را می‌بینم و نمی‌گذارم به سینما برسند!  فیلم‌های خارجی را هم زهیر برای من می‌آورد. زنگ تفریح من در خانه تماشای همین فیلم‌هاست. البته فیلم‌های ایرانی زیادی را هم دوست دارم. من که فیلم‌های زمان شاه را دیدم و به‌سختی می‌توانم نام ده تا فیلم را اسم ببرم، می‌توانم با قطعیت بگویم که اوضاع سینمای ما رو به رشد است.»
 
در ختم اکثر هنرمندان من سخنرانی می‌کنم

 
حاج‌آقای یاری به خاطر همین روحیه هنری‌اش، سال‌هاست که در مجالس اهالی هنر منبر می‌رود و کار سخنرانی به او سپرده می‌شود. «حدود ۲۲ سالی می‌شود که ۹۰ درصد مجالس ختم بازیگران یا اقوامشان را منبر می‌روم و به شکلی شده که وقتی هنرمندان یا بستگانشان فوت می‌شود، از من می‌خواهند که سخنرانی کنم. مثلاً مادر آقای شجریان یا پدر آقای حاتمی کیا یا پدر آقای علیزاده و خیلی‌های دیگر. گاهی وقت‌ها خود خانواده تماس می‌گرفتند و ما را دعوت می‌کنند. گاهی مسجد با شناختی که از من دارد، درخواست می‌کند. معمولاً دست رد نمی‌زنم؛ مگر اینکه طرف فیلم‌هایش در زمان شاه خیلی بد بوده و حس می‌کردم رفتنم صلاح نیست که یکی دو نوبت هم پیش آمد. در این مجالس آدم‌هایی را می‌شناسم که خودشان هم باور نمی‌کنند. یک بار یکی از بازیگران قبل از انقلاب را شناختم و او را به اسم صدا زدم. چنان تعجب کرد و گفت تو من را چه شکلی می‌شناسی؟ و گفت: مگر چند سالته؟ که من هم پاسخ دادم فیلم دیدن را زود آغاز کردم! به‌طورکلی رابطه‌ام با هنرمندان خوب است و گارد بسته‌ای ندارم. حتی یک‌بار ۱۲۰ نفر از هنرمندان را سفر عمره بردم و به‌عنوان روحانی کاروان همراه آن‌ها بودم. هنوز هم هر موقع مرا می‌بینند یاد این سفر می‌کنند. حتی این‌که بماند. من در محله‌ای که من زندگی می‌کند که اکثراً اقلیت هستند. همیشه باهم احوالپرسی می‌کنیم. اگر کسی از آن‌ها فوت کند، حتماً برای تسلیت گفتن می‌روم و اگر برای جشن دعوت کنند اگر ممکن باشد به آن‌ها سر بزنم و به‌طورکلی سعی می‌کنم خبلی دور خودم دیوار نکشم.»
 
سبک سخنرانی برای هنرمندان فرق دارد

 
حاج‌آقای یاری می‌گوید امکان ندارد مجلسی برود که با سلام بر امام حسین آن را پایان ندهد؛ اما سبک سخنرانی‌اش در ختم هنرمندان فرق می‌کند. « سخنرانی در این مجالس کمی متفاوت است. اول درباره متوفی اطلاعاتی کسب می‌کنم و از باب اینکه سفارش شده امواتتان را با بهترین ویژگی توصیف کنید، اطلاعات آن فرد را با حدیث و آیات مستند می‌کنم و ارائه می‌کنم . شاید در بقیه ختم‌ها این قضیه مهم نباشد؛ اما در این ختم‌ها معمولاً روال کارم این است. به‌علاوه گزینش شعر و کیفیت حرف زدن با هنرمندان خیلی مهم است و باید به‌اصطلاح با آن‌ها خیلی راحت حرف زد تا جذب شما بشوند و حس کنند این آخوند از جنس خودمان است. (با خنده) اگر بخواهم ذکر مصیبت کنم در قالب اشعار آن‌هم اشعاری که به دست مجلس بخورد، این کار را می‌کنم. مثلاً یک بیت هست که من در جمع هنرمندان می‌خوانم و خیلی زیباست: کربلا سنتور اسرار خداست/ سرّ هفتادودو سیم سر جداست. این بیت متعلق به حاج‌آقا محمدرضا آقاسی است که به نظرم شاه‌بیت تمام اشعارش است. یعنی هرکدام از این سیم‌ها علی‌اکبر، قاسم، بریر، عون، جعفر و ... هرکدام یکنوا دارند و همه این نواها روی یک نفر تمرکز دارند و آن حضرت سیدالشهداست. همین یک بیت شعر کافی است و من دیدم افراد با همین یک بیت گریه کرده‌اند و دیگر نیازی به روضه‌خوانی نیست.»
 
به من می‌گویند تو نباشی چه کسی ختم‌های ما منبر برود؟
 
 می‌گوید هر چه بیشتر بین مذهبی‌ها و هنرمندان فاصله بیفتد، بیشتر ضرر می‌کنیم و برای همین خودش سعی می کند این فاصله را بیشتر نکند. «ما هیچ خیری ندیدیم از اینکه طیف‌ها را از هم جدا کنیم و خودمان را در هاله‌ای از قداست قرار دهیم. این خطای بزرگی بوده که ما خودمان را از این قشر جامعه جدا کردیم و به نظر من اگر ما در دو طیف جامعه بتوانیم نفوذ برد بزرگی کردیم: هنرمندان و ورزشکاران. ما غفلت کردیم. طیف روحانیون جدید بهتر از گذشته سعی می‌کنند پابه‌پای جوانان پیش بروند. مثلاً حرف عجیبی دارند آقای جوادی آملی که اگر الآن خدا پیامبری را مبعوث می‌کرد، معجزه‌اش را از جنس سینما قرار می‌داد. یادم هست یکی از هنرمندان عرصه موسیقی آقای همایون خرم دریکی از همین مجالس به من گفت اگر شما نباشی مراسم چه کسی برای ما را منبر برود؟  بنده خدا خودش هم خیلی زود فوت کرد.»
 
«مارمولک» فیلم خوبی است؛ اما ...
 
از فیلم‌هایی که برای طلبه‌ها و روحانیون ساخته شده می‌پرسم و بلافاصله می‌گوید که «طلاومس» را خیلی دوست داشته و زیاد برای آن گریه کرده است. « از بین تمام فیلم‌ها طلا و مس آقای شعیبی را دوست داشتم و با آن خیلی گریه کردم و با شخصیت اصلی هم ذات پنداری زیادی داشتم. زیر نور ماه هم فیلم لطیف و قشنگ است. «مارمولک» هم خیلی قشنگ است؛ منتها من اولین ایرادی که به این فیلم گرفتم این بود که این چه اسمی است که برای این فیلم انتخاب کردی؟ تو که می‌توانستی اسم بهتری انتخاب کنی. هنوز هم گاهی وقت‌ها این فیلم را دوباره تماشا می‌کنم و لذت می‌برم و فکر می‌کنم این فیلم تقلیدی از فیلم خارجی  Were No Angels است که البته خود آقای تبریزی هیچ‌وقت این را نپذیرفت. هرچند تقلید کردن اشکالی ندارد؛ اما به نظر من اگر نام این فیلم را تغییر می‌داد، به یکی از جذاب‌ترین فیلم‌ها تبدیل می‌شد و این‌همه جنجال نمی‌شد. می‌دانید مشکل این نام‌گذاری اشتباه کجاست؟ مشکل آنجاست که من وقتی به عربستان رفتم، وهابی‌ها به ما می‌گفتند مارمولک!»
 
سخنرانی بدترین روش تبلیغ است
 
معتقد است برای فیلم ساختن از طلبه باید با خود طلبه‌ها مشورت کرد و از نزدیک با آن‌ها ارتباط گرفت. « کارهایی که می‌خواهند درباره طلبه بسازند باید با خود طلبه‌ها مشورت کنند و همین خودش خیلی مؤثر است. حتی در بقیه فیلم‌ها هم باید از طلبه‌ها و روحانیون مشاوره بگیرند. بدترین روش برای تبلیغ سخنرانی است. اما شما فیلم بساز تئاتر درست کن و جذابیت ایجاد کن. یکی از انتقادهای من کارگردان‌ها این است که از مشاورهای مذهبی برای فیلم‌هایشان کمک بگیرند و در هر فیلمی  در کنار، روانشناس، جامعه‌شناس، یک کارشناس مذهبی هم حضور داشته باشد.»


گفتگو با سخنران مراسم ختم بازیگران
 
روحیه‌ام به ختم نمی‌خورد

 
کار کردن در شغل‌هایی که با مرگ سروکار دارد شاید خیلی خوشایند نباشد و افرادی که در این مشاغل هستند، زود افسرده بشوند. از حاج‌آقای یاری می‌پرسیم که چگونه با این شغل کنار آمده است. «جالب است بدانید که من روحیه‌ام خیلی با ختم هماهنگ نیست و آدم اهل بگوبخند و گعده‌ای هستم و به‌قول‌معروف بار خورده و ما هم وسط این حوزه افتادیم و بعد هم هر چه خواستم از این حوزه بیرون بیایم نشد. الآن هم وقتی وارد دفتر مساجد می‌شوم، بچه‌ها یاری آمد و الآن بساط خنده شروع می‌شود! روحیه آدم را این کار خراب می‌کند؛ کما اینکه اکثر کسانی که در این ختم‌ها کار می‌کنند مثل خدمه‌ها روحیه‌هایشان کمی خراب می‌شود. من چون اعتقاد دارم مرگ یک تولد دیگری است خیلی اذیت نمی‌شوم.»

منبع:مهر
انتهای پیام/
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.