به گزارش
گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، چهار سال پیش، وقتی «میت رامنی»، نامزد جمهوری خواه از باراک اوباما شکست خورد، ترامپ با جت شخصی مجلل خود که دارای توالتی با دیواره ای طلاکوب است، مسافرت می کرد. حال ترامپ بر دوش طبقه فقیر یقه آبی آمریکا، به عنوان «مردی از میان مردم» به کاخ سفید می رود.
از زمانی که «شوخی ترامپ» شوخی شوخی جدی شد و او در رقابت های درون حزبی «حزب بزرگ قدیمی» (لقب حزب جمهوری خواه) رقبای گردن کلفتی چون جب بوش، کریس کریستی و تد کروز را کنار زد، رسانه های اصلی آمریکا که عمدتا متمایل به نامزد دموکراتها بودند، این خط تبلیغی را در پیش گرفتند که حزب جمهوری خواه با انتخاب ترامپ به عنوان نامزد نهایی، مشی «پوپولیزم» را در پیش گرفته است. یک جستجوی ساده در گوگل با ترکیب دو واژه «ترامپ» و «پوپولیزم»، دست کم 10 میلیون نتیجه را نمایش می دهد. این خط رسانهای طرفداران کلینتون آن قدر تکرار شده، که اکنون ترامپ و پوپولیزم به مترادف هم تبدیل شده اند.
تصویرسازی خودخواسته و برنامه ریزی شده کمپین ترامپ هم که بسیار هوشمندانه انتخاب شده بود، با این توصیف مطابقت داشت: نامزدی فارغ از پیچیدگیهای فنی، ایدئولوژیک، سیاسی و دیپلماتیک، بدون سابقه سیاسی و لاجرم بدون خطاهای بزرگ با تبعات بزرگ، مردی از میان تودههای آمریکایی (طبقه کارگر سفیدپوست در ایالات محروم و مناطق روستایی) که یک تنه به جنگ «الیت» [نخبگان] فاسد و سرسختی می رود که دهه هاست در سیاست و اقتصاد و فرهنگ حضور دارد و آمریکا را به ویرانی کشیده است.
شاید بتوان از منظر جامعه آمریکا، تقابل کلینتون-ترامپ را با کمی اغماض تقابل یقه سفید- یقه آبی دانست. یقه سفید نماد قشر مدیران، کارمندان دفتری، فن سالاران، دانشگاهیان، اهالی رسانه، هنرمندان، ورزشکاران و در یک کلام نخبگان طبقه متوسط شهرهای بزرگ آمریکا دانست، در حالی که یقه آبی نماد کارگران مشاغل «یدی» و با مزد ساعتی در حاشیه شهرهای بزرگ، شهرهای کوچک و مناطق روستایی آمریکاست.
کارگران یقه آبی، از مهم ترین اجزای بدنه طرفداران ترامپ
در یک چشم انداز کلی، بدنه طرفداران ترامپ را مردان سفیدپوستِ با درآمد پایین تشکیل می دهند که با وجود جمعیت بزرگ خود، به صورت معمول میزان مشارکت سیاسی آنها پایین است، مگر این که در مواقع خاص، شخصیتی یا جریانی بتواند آن ها را بسیج و احساسات آنها را کانالیزه کند. حقیقت این است که این بخش از جامعه آمریکا، چند دهه است که در عرصه سیاسی آمریکا، «صدایی» ندارند (از پس از دوران رونالد ریگن).
«دِرک تامپسون» نویسنده نشریه آتلانتیک، در مقاله خود با عنوان «طرفداران ترامپ چه کسانی هستند» (1 مارچ 2016) 4 شاخصه اصلی برای هواداران دانلد ترامپ برمی شمرد: 1- آن ها عمدتا وارد کالج نمی شوند 2- در بخش هایی از کشور زندگی می کنند که دچار کینه نژادی هستند 3- آنها احساس می کنند که «صدایی» آنها را نمایندگی نمی کند 4- خواهان برخورد با «بیگانه ها» هستند(مسلمانان، مهارجران غیرقانونی و امثال آن ها)
در همان مقاله، تامپسون یک صفت کلی را هم برای این طرفداران تشخیص می دهد: خشم
این همان صفتی است که «میت رامنی»، مرد پرنفوذ جمهوری خواهان و نامزد جمهوری خواهان در انتخابات 4 سال قبل، هم در سخنرانی خود در ماه فوریه، هوادارن ترامپ را این گونه توصیف کرد: " آن ها خشمی جهنمی دارند و دیگر قادر به تحمل این وضع نیستند." او به واسطه شکست سیاستمداران هر دو حزب بزرگ آمریکا در مواجهه با مشکلات اساسی جامعه، این خشم را به حق دانست. جالب این که، او از معدود شخصیتهای شناخته شده بود که از ماه جولای، پیروزی ترامپ را پیش بینی کرده بود.
پروفسور «جرج لَکاف»، استاد زبانشناسی دانشگاه کالیفرنیا، که سابقه ای طولانی در مطالعه تطبیقی رفتار محافظه کاران و لیبرالها دارد، معتقد است که یک نوع «جسارت»، «زمختی» و همزمان «حق به جانب انگاری» در شخصیت و ادبیات ترامپ است که مردان سفیدپوست طبقه کارگر را جذب می کند.
جرج لَکاف
به اعتقاد او، ترامپ در سخنرانی ها و رویدادهای تبلیغاتی خود به سان یک «مرجع مطلق» و بر حق ظاهر می شود که پلشتی ها و نادرستیهای سیاستمداران دیگر را بی محابا، بدون پرده پوشی و با صدای بلند فریاد می زند. در واقع، طبق تحلیل لَکاف، ترامپ به نوعی سلسله مراتب طبیعی در جامعه اعتقاد دارد که طبق آن برترها باید برتر بمانند و البته در این جام منظور ترامپ از برتر، مرد سفیدپوست آمریکایی است. به بیان دیگر، از منظر ترامپ مشکلات جامعه آمریکا از آن جا شروع شد که این سلسله مراتب به هم خورد.
روانشناس اجتماعی، دکتر «جاناتان هِیت» Jonathan Haidt، در تحقیق مشترک با «امیلی اِکینز» سه شاخصه اصلی را تعیین کرد که برای طرفداران ترامپ اهمیت دارد: وفاداری، اقتدار و حرمت گذاری.
دکتر جاناتان هِیت
به باور آن ها «بنیان اخلاقیات» طرفداران ترامپ، متفاوت از رای دهندگان دیگر است. آن ها به دنبال نوعی از اقتدارگرایی در سیاست هستند که بتواند نماینده قدرت سنتی مردانه در سیاست باشد، مماشات نکند و در اجرای سیاستها از هزینه دادن باکی نداشته باشد. از این رو به باور آن ها حس «دگرخواهی» و «ملاحظه» در این بخش از جامعه آمریکا ضعیف است. این یکی از دلایل حس خصومت آنها نسبت به «بیگانگان» [ outsiders] است.
«آماندا تاوب»، در مقاله ای در وبسایت «Vox» نوشت: " اقتدارگرایی تجلی خود دیکتاتورها نیست، بلکه خصلت ایدئولوژیک مردمی است که تحت نفوذ فکری راست، خواهان نوعی سیاست افراطی و رهبران قدرتمند برای اجرای چنین سیاستی هستند."
در مقاله «خیزش پوپولیستی ترامپ راه او را به سوی کاخ سفید باز کرد» (9 نوامبر)، روزنامه «هافینگتون پست» به بررسی همین موضوع، یعنی رابطه ترامپ و پوپولیزم پرداخت. در بخشی از این مقاله آمده است:
"برای میلیونها آمریکایی که در ایالات سرخ (جمهوریخواه) و ایالات خاکستری که در انتخابات قبل به اوباما رای داده بودند، زندگی می کنند، ترامپ تبدیل به به تجسم استیصال حاد آن ها از الیت سیاسی ای شد که معاملات تجاری می کنند و باعث بیکاری مردم می شوند و اجازه می دهند شمار بالایی از خارجیها، چه به صورت قانونی و چه غیرقانونی، وارد کشور شوند، سیاستمدارانی که اصرار دارند اوضاع بهتر می شود، ولی خودشان روز به روز بدتر می شوند."
به نوشته این مقاله "شور خشمگینانه طرفداران سفیدپوست فقیر در شهرهای کم درآمد و مناطق روستایی ایالات متحده بر بسیج زنان و لاتین تبارها (هیسپانیک ها) توسط کمپین کلینتون، غلبه کرد."
به اعتقاد نگارندگان این مقاله، «موج ترامپ» یک موج سفید و مردانه بود که به شدت به هیلاری کلینتون، به عنوان یک زن لیبرال طرفدار تجارت آزاد جهانی و مهاجران خارجی( مکزیکی ها، عرب ها و ....) حساسیت داشت، مضاف بر این که قرار بود یک زن بعد از ریاست دو دوره ای یک رییس جمهور سیاه پوست بر مسند ریاست بنشیند. عامل دیگرِ خشم آن ها، روند کُند و گاهی پسروندهی بهبود وضعیت اقتصادی از پی بحران مالی سال 2008 بود.
اما نکته کلیدی در این مقاله، اشاره به تحلیل «راب اشتوتسمان»، استراتژیست مطرح جمهوری خواه بود: " آن چه که موجب نامزدی غیرمترقبه ترامپ و موفقیت غیرمترقبه او شد، در نگاه کلی این است که او تشکیلات عظیم هر دو حزب را از صحنه محو کرد. این می تواند لحظه شروع احتضار نظام سنتی دو حزبی در آمریکا باشد."
راب اشتوتسمان
حقیقت این است که هم کسانی که در مرحله انتخابات مقدماتی(درون حزبی) به برنی سندرز سوسیالیست رای دادند، و هم کسانی که در حزب جمهوری خواه رای به نامزدی دانلد ترامپ دادند، خواهان هر چه کم تر شدن مداخلات خارجی ایالات متحده برای تمرکز بر کوه مشکلات حل نشده داخلی بودند. قطع امتیازات و قراردادهای ویژه برای ثروتمندان، قطع نقض حریم خصوصی شهروندان توسط دولت و شرکت های بزرگ، محدودسازی بانکها و موسسات مالی بزرگ و مبارزه با معافیت مالیاتی و سایر امتیازات سخاوتمندانه دولتی در قبال شرکت های بزرگ، از جمله خواستههای مشترک هواداران ترامپ و سندرز بود.
هم سندرز و هم ترامپ از دریافت پول از اهداء کنندگان بزرگ خودداری کردند و به جای اتکاء به رسانههای جریان اصلی، ترجیح دادند از ظرفیت شبکه های اجتماعی استفاده کنند.
هر دوی آن ها ترجیح دادند که به جای هدر دادن وقت خود برای دیدارهای تشریفاتی با نخبگان مالی و سیاسی شهرها و ایالات مختلف، بیشتر وقت کمپین خود را با بدنه هوادان بگذرانند.
در واقع، بعد از گذشت بیش از دو دهه تغییرات و تحولات برق آسا در زمینه فناوری که بازار کار را زیر و رو کرده است، اقشار متوسط به پایین جامعه آمریکا، دچار هراس مزمن نسبت به امنیت شغلی خود شده اند. این اقشار که دارای تحصیلات پایه ای هستند و عمدتا بر کار «یدی» و سخت افزاری تسلط دارند، توان تطبیق خود را با تغییرات فناوری و مجازی شدن روز به روز فضای کاری که تعریف شغل را دچار تغییر کرده است، از دست داده اند. آن گونه که خود ترامپ بارها در سخنرانی هایش گفته، آمریکا به طور روزافزون از صنایع تولیدی که «کالای مصرفی» واقعی تولید می کنند، خالی تر می شود و صنایع چین جای آن را پر می کند.
به بیان دیگر، هر چه بخش های مالیه، بورس، بیمه، بانکداری، آی تی و بخش های نرم افزاری توسعه پیدا کرده اند، صنعت آمریکا به مفهوم سنتی آن(مثلا تولید لوازم خانگی و خودرو) دچار پسرفت شده است. ورشکستگی شهر «دیترویت»، قلب صنعت خودروسازی آمریکا، در سال 2013 نمادی از افول آمریکای صنعتی بود.
«داگ سوسنیک»Doug Sosnik، از استراتژیستهای حزب دموکرات، در سال 2013 در مقاله ای نوشته بود: "مردم برای رای دادن از سیاستمداران می پرسند "در کدام سوی سنگر هستی؟"، در سمت غیرقابل دسترسِ آن طبقهی سیاسی که به «وضعیت جاری» چسبیده اند و از آدمها و برنامههای سیاسی خود در راس هرم حفاظت می کنند، یا در آن سمت که برای ایجاد تغییر و واداشتن دولت به کار برای مردم- همه مردم- مبارزه می کند؟"
اکثریت بزرگی از مردم آمریکا بر این باور هستند که کشورشان در مسیر بدی قرار دارد و آن ها نمی توانند به هیچ یک از نهادهای اجتماعی و حتی به یکدیگر اعتماد کنند. بسیاری از آن ها فکر می کنند که رهبران هر دو حزب تنها به دنبال منافع کلان خود هستند. از این رو درصد رای دهندگان غیرحزبی مستقل روز به روز در آمریکا افزایش می یابد. در شرایط انتخاب اجباری میان دو نامزد، این دسته از رای دهندگان به سمتی متمایل می شوند که نقش کم تری در سیستم کنونی داشته است و در نتیجه فساد حکومتی او کم تر است. در علم سیاست به این امر، «مشارکت منفی» می گویند. این گروه از رای دهندگان در بعضی از ایالات مانند کارولاینای شمالی و نیوهمپشایر رکورد مشارکت را زدند. روزنامه وال استریت جورنال در 9 نوامبر گفته یکی از همین رای دهندگان به نام «کریگ جوئرز»، 50 ساله، در شهر کوچک «واکِشا» در ایالت ویسکانسین را نقل قول کرد: " من به ترامپ رای می دهم تا واشینگتن(مرکز تشکیلات سیاسی آمریکا) را به لرزه بیاندازم."
ترامپ- کلینتون: تقابل دو دیدگاه در عرصه بین الملل ترامپ در نقطه مقابل کلینتون که یک «بین الملل گرای لیبرال» است، یک نوع «حفاظت گرا»(protectionist) محسوب می شود. به بیان دیگر، در برابر کلینتون که در سیاست خارجی بر نقش «کدخدایی» آمریکا بر جهان تاکید دارد و در اقتصاد از حامیان نهادهای مالی و پولی جهانی و اقتصاد نولیبرالی است، ترامپ تاکنون در بیشتر سخنرانی ها و مناظره هایش بر کاهش نقش مداخله گرایانه آمریکا در فراتر از مرزها تاکید کرده است. مضاف بر این که او از مخالفان سرسخت اقتصاد نولیبرالی و قراردادهای تجارت آزاد است که سیالیت سرمایه و نیروی کار را به دنبال دارد و نفوذپذیری مرزهای ملی را در برابر نیروی کار مهاجر به حد غیر قابل کنترل نزدیک کرده است.
«یهودا گرونشتاین»، در تحلیل خود در سایت «ورلد پلیتیکال ریویو»(2 نوامبر)، به نکته ای بسیار مهم اشاره می کند: " این سیر جهانی به سوی حکومت یک «مرد قوی»، زمانی پررنگ تر می شود که ظاهرا لیبرال دموکراسی برای پاسخگویی به بی عدالتی های آشکاری که در اروپا و آمریکا سر بر آورده است، چندان مجهز نیست، و این اوضاع را در وضعیت هشدار قرار می دهد. این بی عدالتی ها، ائتلاف های سیاسی سنتی را بازآرایی کرده است، از ائتلاف های عمودی چپ-راست به ائتلاف های افقی که طبقه کارگر را با رای دهندگان حاشیه نشین بر ضد الیتهای جهانی(صاحبان شرکتهای فراملیتی و سیاستمداران نولیبرال) متحد می کند. این وضعیت، یک اجماع ملی در برابر سیاست خارجی بین المللگرای لیبرال ایجاد می کند که معضلی جدی در برابر ریاست جمهوری احتمالی کلینتون است."
شیفت حاکمیت نهادهای بین المللی که تحت سلطه الیت سیاسی-اقتصادی غربی قرار دارند، به سوی توافقات دوجانبه میان رهبران سیاسی مقتدر، خود می تواند نظم نوین جهانی را که دستاورد جهان تک قطبی پس از فروپاشی شوروی بود، به چالش بکشد.
پیروزی ترامپ و راست گرایان اروپا سیاستمداران پوپولیست راست گرا در اروپا بالاتفاق از انتخاب ترامپ استقبال کردند، چرا که این پیروزی غیرمترقبه، کاملا در جهت تغییر فضای سیاسی غرب برای به قدرت رسیدن آن هاست.
در 1 سال آینده، دست کم سه انتخابات در کشورهای اصلی اروپایی انجام خواهد گرفت. پیروزی ترامپ نشان داد که نیروهای پوپولیست با صبغه ملی گرایی غلیظ، چه اندازه می توانند در انتخابات شگفتی ساز شوند.
البته این تغییر، نه در 8 نوامبر، که در ماه ژوئن، و همه پرسی ماندن یا خروج بریتانیا در اتحادیه اروپا(برگزیت) آغاز شد. جایی که برخلاف خواست نهادهای قدرتمند بریتانیا- بانک مرکزی، مدیران شرکت های بزرگ، دانشگاهیان و رهبران سیاسی- اکثریت مردم بریتانیا به برگزیت رای دادند.
رای دهندگان به ترامپ، مانند رای دهندگان به برگزیت، عمدتا جذب این پیام ساده شدند: بازپس گیری فرمان هدایت امور از نخبگان فاسد سیاسی.
ترامپ پیش از روز رای گیری گفته بود که تکانه(نیروی) پشت برگزیت و طرفداری از او، هر دو نشات گرفته از استیصال عمومی از قضیه مهاجرت هستند.
«نایجل فاراژ»، رهبر حزب استقلال بریتانیا، از معدود رهبران سیاسی بریتانیا که مدافع برگزیت بود، بعد از رای آوردن این طرح گفت: " کل غرب به نظام سیاسی شکست خورده، پشت کرده است."
نایجل فاراژ
انتظار می رود که در انتخابات ماه دسامبر اتریش، «نوربرت هوفر»، رهبر راست افراطی، برنده انتخابات ریاست جمهوری شوند. در فرانسه، بخت رهبر حزب جبهه ملی «مارین لو پن» روز به روز بیشتر می شود و در آلمان هم گروهها و احزاب سیاسی مخالف سیاستهای مهاجرتی آنگلا مرکل، از طیف راست افراطی به نحو چشمگیری محبوبیت عمومی یافته اند.
هواداران حزب راست گرای AFD در آلمان
مارین لوپن، پیروزی ترامپ را «پیروزی آزادی» خواند:
" مردم فرانسه آزادی را بسیار عزیز می دانند و یک انگیزه مضاعف برای شکستن سیستمی پیدا خواهند کرد که چون غل و زنجیر پایشان را بسته است."
نخبگان سیاسی غرب و رسانههای جریان اصلی که تحت نفوذ آنها قرار دارند، به جای پاسخ دادن به سوالات اساسی مطرح شده از سوی چهره های جدید و ضدجریان، همه را با چوب پوپولیزم می رانند.
«زیگمار گابریل»، رییس حزب سوسیال دموکرات آلمان، اخیرا مدعی شده بود که دانلد ترامپ، ولادیمیر پوتین، ماری لو پن و رهبران حزب AFDآلمان، از جمله شخصیتهایی هستند که " به دنبال یک عقب گرد واقعی به دوران بد قدیمی هستند."
منبع: مشرق
انتهای پیام/