به گزارش
گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان؛ آمنه وهابزاده از دلاوران میدان ایثار و فداکاری است، این زن مسلمان سه سال را در جبهه جنوب گذرانده و در مسؤولیتهای مختلفی حضور یافته و با جانبازی و مجروحیت شیمیایی بازگشته است.او نمونه یک زن بسیجی از مکتب ایمان و شهادت است، مشروح گفتوگو با او در ادامه از نظرتان میگذرد.
* ساواک ما را تا پیروزی انقلاب اسلامی تحت کنترل شدید قرار داد
لطفاً از خودتان برایمان بگویید اینکه در کجا متولد شدید و چه شد که در جبهه جنگ حاضر شدید و چه مسؤولیتهایی را به عهده داشتید؟
من در عراق بهدنیا آمدم ولی ایرانیالاصل هستم و در خانوادهای مذهبی رشد کردم و پدرم از ارادتمندان خاص حضرت امام راحل بود، زمانی که حضرت امام(ره) به عراق تبعید شدند، پدرم با پای برهنه به استقبال ایشان رفتند و من هم در 9 سالگی فعالیت مبارزاتی خود را با عشق به اعلامیههای حضرت امام(ره) آغاز کردم.
در سال 49 به ایران تبعید شدیم و ساواک ما را تا پیروزی انقلاب اسلامی تحت کنترل شدید قرار داد ولی من در این مدت به تحصیل علوم حوزوی ادامه دادم و در پخش اعلامیههای حضرت امام(ره) شرکت میکردم و بعد هم که انقلاب اسلامی به پیروزی رسید در تسخیر لانه جاسوسی شرکت داشتم و در خلال آن در سپاه آموزش نظامی دیدم و به عضویت گروه جنگهای نامنظم دکتر چمران درآمدم.
زمانی که جنگ تحمیلی آغاز شد من به همراه 200 امدادگر به جبهه جنوب اعزام شدم و قبل از آن مسؤولیت آموزش نظامیخواهران را در پادگان مقداد بر عهده داشتم.
در جبهه وظایف مختلفی را بر عهده گرفتم که از جمله آن کمک به امدادگران هلال احمر بود و در کنار آن با بنیاد شهید در امر تحویل مجروحان و شهدا و اعزام آنان و تشکیل پروندههایشان همکاری میکردم و از ادامه فعالیت در خط مقدم جبهه محروم ماندم.
* امیدوارم خداوند از من راضی باشد
اگر ممکن است درباره مجروحیت و جانبازی خود بیشتر توضیح بدهید.
من که جز این بدن حقیر چیزی برای فدا کردن در راه خدا نداشتم و خداوند آن را هم از ما نپذیرفت و تنها بخشی از بدنم مجروح شد آن هم در هفت مرحله که چهار مرحله آن در منطقه بهبود یافت و سه مرحله مرا از ادامه مبارزه محروم کرد و خصوصاً مجروحیت شیمیایی باعث شد که من از نظر دستگاه گوارشی، ریه، گوش و دندان دچار مشکلات زیادی شوم که تبعات آن تا آخر عمر همراه من است و مجروحیت با ترکش باعث شد که کبد من دچار پارگی شود و چندین مرتبه مورد عمل جراحی قرار گیرد و از ناحیه پا نیز من دچار آسیب شدهام که امیدوارم خداوند از من راضی باشد و اینها را از من قبول کند.
* هیچ جملهای نمیتواند مقام جبهه را بیان کند
از حال و هوای جبهه برایمان بگویید و از احساسی که در آن زمان داشتید؟
از جبهه چه بگویم، احساس میکنم هیچ جملهای نمیتواند مقام جبهه را بیان کند و هیچ مقالهای نمیتواند آن را توصیف کند، جبهه دانشگاه انسانسازی بود، در جبهه انسان به خدا نزدیک میشد، جبهه تماماً خلوص بود و پاکی، نورانیت بود و معنویت و صفا بود و صمیمیت، تمام دنیا و مادیات در برابر جبهه بیارزش بود، در آنجا هنگام اذان قلب انسان مالامال از عشق به خدا میشد.
شبها به هر گوشهای که نظر میافکندی فردی را میدیدی که در حال راز و نیاز و مناجات با پروردگارش است، زمانی که من را به تهران آوردند نمیدانید چقدر دلم گرفت، احساس میکردم که مرا به زندان انداختند و تحمل رفاه و راحتی اینجا برایم مشکل بود.
از حضور زنان در جبهههای نبرد برایمان بگویید.
حضور زنان در جبهه بسیار گسترده بود زنان از همه اقشار پرستار، معلم، پزشک و مبلغ در جبهه حضور داشتند و بعضی از مادران و همسران شهیدان به جبهه میآمدند گویی آنان احساس کرده بودند باید وارد کارزار بشوند و همدوش مردان، دشمن را شکست بدهند.
در جبههها معمولاً کارهای امدادگری و آمادهکردن و شستن پوشاک رزمندگان بهعهده خانمها بود، البته عدهای هم کار تبلیغی و فرهنگی انجام میدادند، ما در منطقه کلاسهای تربیتی و تعلیمی داشتیم و حتی به یاد دارم که عدهای از خانمها در اهواز شبها بهطور مسلح نگهبانی میدادند و البته زنانی که در شهرهای جنگزده سکونت داشتند، آنها نیز بسیار رشادت و پایمردی کردند مثلاً: در هویزه عدهای از خانمها میگفتند که ما تا مرز شهادت میمانیم و شهر را ترک نمیکنیم و من مطمئن بودم که اگر به آنها اجازه داده میشد در خط مقدم با دشمن روبهرو میشدند و میجنگیدند.
در پشتیبانی از جنگ هم که خودتان میدانید خانمها فعالیت زیادی داشتند چه آنهایی که در خانه مینشستند و برای رزمندگان لباس میدوختند و آذوقه تهیه میکردند و چه آنهایی که پسران و شوهران خود را تشویق میکردند که به میدان نبرد با دشمن بیایند.
* حضور مقام معظم رهبری در مناطق پرخطر جبهه
چه خاطراتی از زمانی که در جبهه حضور داشتید، دارید؟
خاطرات من زیاد است و هر روز آن برای من یادآور یک خاطره است ولی آنچه که من را خیلی تحت تأثیر قرار میداد حضور شخصیتهای مملکتی در جبههها بود، ما در جبهه سعادت داشتیم و میتوانستیم رهبر معظم انقلاب اسلامی را در لباس رزمندگان و با سیمای نورانیشان ببینیم و با ایشان از نزدیک صحبت کنیم، خود من بارها ایشان را در مناطق بسیار خطرناک جبهه مشاهده کردم.
یادم میآید که یک روز زمانی که من به امیدیه آمده بودم تا مجروحان را به اصفهان و شیراز و شهرهای دیگر اعزام کنم، دیدم که سربازی پیش من آمد و در حالی که گریه میکرد گفت که به او اطلاع دادهاند؛ حال مادرش بد است و میخواهد او را ببیند ولی پروازی وجود ندارد که او را به تهران ببرد، من به او گفتم که ناراحت نباشد چون یک پرواز هست که قرار است آقا را به تهران ببرد و او میتواند با آن برود، او در حالیکه ناباورانه من را نگاه میکرد، پیش آقا رفتم و ماجرا را تعریف کردم، آقا دست پرمحبتی به سر جوان کشیدند و با حالتی پدرانه او را با خود به هواپیما بردند و در راه نیز او را تسلی دادند.
منبع:فارس
انتهای پیام/