به گزارش
گروه استان های باشگاه خبرنگاران جوان از
همدان، اروینا آلاس، اسمی بود که در سال 1959 بر شناسنامه خانم دکتر مسعودی نشست او به همراه خانوادهاش از کانادا به فیلیپین مهاجرت کرده و در آنجا زندگی میکردند اروینا آن روزها کودکی و جوانیاش را کنار بندر زیبای مانیل میگذراند.
در یک روز پاییزی به مطب بسیار شلوغ دو زوج دکتر میرویم که یکی از آنها یعنی خانم دکتر آروینا آلاس مسعودی مسیحی و کانادایی و فیلیپینی بود و همسرش دکتر غلامرضا مسعودی ایرانی که شرط ازدواجش را باخانم دکتر تشرف به دین اسلام و آیین شیعه گذاشت الآن بیش از سه دهه از آن ماجرا میگذرد.
خانم دکتر فاطمه مسعودی که این روزها در دو مطب جداگانه به همراه همسرش دکتر غلامرضا مسعودی در ساختمان پزشکان زهرا رضوی نهاوند مشغول ویزیت بیماران خود هستند بعد از سالها راز تشرف خود از دین مسیحیت با اسلام و انتخاب شیعه 12 امامی و انتخاب نام فاطمه را در گفتوگویی چندساعته برای ما اینگونه بیان میکند.
وی اظهار داشت: شاید برای خیلیها قابلقبول نباشد که ردوبدل کردن ترجمه جزوههای انگلیسی دروس پزشکی باعث آشنایی من با دکتر مسعودی و مردم ایران و درنهایت تشرفم به دین مبین اسلام شد.
سرنوشت من را از کانادا به ایران آورد دکتر مسعودی گفت: قسمت و سرنوشت من را ببین از کانادا به فیلیپین مهاجرت میکنم و به کشوری میآیم که قرار است در آنجا اتفاقات مهمی برای من رخ دهد و آن دخترک بازیگوش که هرروز به کنار ساحل زیبای مانیل میرود قرار است روزی پزشک شود و در هزاران کیلومتر آنطرف به داد مردم برسد.
وی افزود: یک علاقه و حس عجیب من را به دانشگاه فیلیپین رساند هرکسی در زندگیاش یک رؤیا در ذهن خود میپروراند یک تصویر ذهنی ازآنچه میخواهد در آینده داشته باشد، پزشکی همان چیزی بود که من از بچگی دوست داشتم که خوشبختانه خانوادهام هم موافق بودند و به همین خاطر با تشویق آنها و علاقه خودم رشته پرستاری و پزشکی را انتخاب کردم.
اروینا الاس بیان کرد: راهی که مسیر زندگی اروینا دختر هجدهساله ساکن را برای همیشه عوض کرد این بود که در فیلیپین رسم بر این است که متقاضیان ورود به رشته پزشکی باید در یکرشته مرتبط دیگر لیسانس گرفته باشند، به خاطر همین من اول چهار سال در رشته پرستاری درس خواندم و بعد وارد رشته پزشکی شدم.
دانشجوی ایرانی با یک جزو دختر مسیحی را مسلمان کرد وی یادآور شد: کلاسهای درس ما که در دانشکده پزشکی آغاز شد رفتار و منش یک دانشجوی ایرانی در کلاس توجه من را به خود جلب کرد این دانشجو که دکتر مسعودی همسر فعلی من است تاز به فیلیپین آمده بود و به زبان فیلیپینی ناآشنا که بهتر است بقیه ماجرا را از آقا دکتر بپرسید و من در مورد ماجراهای بعدی در خدمت شما هستم.
دکتر غلامرضا مسعودی که مطبش بربود از پیرزن و پیرمرد بعد از خلوت شدن مطب در مورد ماجرای آن سالها و جریان مسلمان شدن همسرش اظهار داشت: من تازه از آمریکا به فیلیپین آماده بودم و زبان فیلیپینی را بهخوبی بلد نبودم از خانم دکتر اروینا آلاس خواستم که جزوهها را برایم ترجمه کند.
وی گفت: درست دم در دانشکده پزشکی جایی که دست سرنوشت من سر راه خانم دکتر اروینا آلاس قرار میگیرد و فکرش را هم نمیکردم که یک روز با یک غیر ایرانی سر سفره عقد بنشینم من بچه شهرستان اسدآباد از استان همدان بودم.
دکتر مسعودی بیان کرد: دوران ما مثل امروز اینترنت شبکههای اجتماعی و مترجم نبود بلکه جزوههای درسی بهصورت دستنوشته بود زمان ما شرایط ورود به دانشگاهها پزشکی مثل امروز راحت نبود و انتخاب شدن برای پزشکی خیلی دشوار بود.
وی اظهار داشت: در آن دوران که قبل از انقلاب بود و من در دانشگاه در مقطع لیسانس قبولشده بودم، اما چون رشته پزشکی را دوست داشتم برای ادامه تحصیل به دانشگاه اکلاهمای آمریکا رفتم سال 1976 میلادی بود اما بعد از دو سال تحصیل دستور جدیدی به دانشگاه ما ابلاغ شد که بر اساس آن دانشجویان ایرانی نمیتوانستند پزشکی بخوانند.
از ایران به آمریکا و سپس فیلیپین رفتم تا پزشک شوم رئیس سابق شبکه بهداشت و درمان شهرستان نهاوند عنوان کرد: تاز کار من شروع شد و چون من به این رشته علاقه داشتم تصمیم گرفتم در کشوری دیگری ادامه تحصیل بدهم و سرنوشت روزگار من را به فیلیپین کشاند چون تنها کشوری بود که واحدهای گذرانده من را قبول میکرد اما چون قانون خاص خودش را داشت مجبور بودم اول یک لیسانس بگیرم بعد سراغ پزشکی بروم.
وی افزود: تمامی این ماجراها دستبهدست هم داد که داستان زندگی مشترک من و اروینا آلاس شروع شود که بهتر است بقیه داستان زندگی را از زبان خانم دکتر بشنوید.
اروینا آلاس می گوید: آن روزها دوره پزشکی بسیار سخت بود صندلیهای چوبی دانشگاه و آقای دکتر را در همان روزهای اول دیدم، برای من یک همکلاسی بود مثل بقیه. البته او با لیسانس علوم آزمایشگاهی به رشته پزشکی واردشده بود به خاطر همین نسبت به بقیه شناخت کمتری از وی داشتم اما کمکم بهعنوان دو همکلاسی بهانههای بیشتری برای صحبت پیدا کردیم.
وی خاطرنشان کرد: برای آشنایی و سر صحبت را باز کردن با یک همکلاسی بهانههایی کوچک که در همه جای دنیا مشترکاند وجود دارد بهانههایی مثل گرفتن جزوه و یادداشتهای همکلاسی من همیشه عادت داشتم از کلاسهایم جزوه برمیداشتم خطم هم به نسبت بقیه همکلاسیها خوب و خوانا بود. همین مسئله باعث شد که آقای دکتر برای خیلی از دروس از جزوههای من استفاده کند.
رفتار انسانی دکتر غلامرضا مرا شیفته ایران و اسلام کرد
فاطمه مسعودی بیان کرد: بعد از گذشت چندترم رفتار انسانی و اسلامی دکتر من را تحت تأثیر قرارداد بهطوریکه احساس جدیدی بین ما به وجود آمد ولی مشکلات جدیدی سر راه ما بود در ظاهر هیچ شباهتی به هم نداشتیم نه دین مشترک، نه فرهنگ و آیین، نه حتی زبان مشترک این انتخاب برای هر دو نفر ما سخت بود چون بههرحال هرکداممان برای آنیکی خارجی بودیم.
وی اظهار داشت: بهدرستی نمیدانستیم که اگر زیر یک سقف رفتیم بافرهنگهای متفاوتمان چهکار کنیم اما به حرمت همان عشق و علاقه سعی کردیم این مسائل رابین خودمان حل کنیم.
وی بیان کرد: یک روز دکتر مسعودی مسلمان و بچه ایرانی شیعه با دستهای گلی بسیار زیبا به رسمی کهن کشورش پشت در خانه ما ایستاده بود و من مسیحی در خانه بودم شاید بیشتر از یک دیوار بین ما عدم اشتراکات بود ولی دکتر دل را به دریازده بود و به خواستگاریم آمد.
دکتر آروینا آلاس مسعودی گفت: آقای دکتر مسعودی در همان جلسه اول خواستگاری از من خواست این بود که مسلمان و شیعه دوازدهامامی شوم او برای من و خانوادهام در مورد آیین دین اسلام توضیح داد من تا آن موقع درباره اسلام چیز زیادی نمیدانستم به همین خاطر آقای دکتر با خودش چند کتاب به زبان انگلیسی آورده بود تا مطالعه کنم در بین آنها یک قرآن کوچک بود که هنوز هم دارم.
پدر و مادرم نگران ازدواجم با یک مسلمان بودند وی با اشاره به سخنان دکتر مسعودی در خصوص مسلمان شدنش در همان جلسه اول خواستگاری بیان کرد: پدر و مادرم که آن روزها خیلی نگران بودند و با این ازدواج مخالفت کردند چون میترسیدند دخترشان نتواند با یک نفر دیگر که دین و مذهب و زبان و ملیتش شبیه آنها نیست خوشبخت شود آنها مشکلات را به من گفتند و تصمیم را به عهده خودم گذاشتند من هم به خاطر شناختی که از ایشان پیداکرده بودم به خواستگاریشان جواب مثبت دادم.
بار دیگر خانم دکتر میگوید: بهتر است جریان رضایت خانواده دکتر غلامرضا را از زبان خودش بشنوید دکتر مسعودی گفت: تازه برای این خواستگاری در خارج از ایران کمی از راه را رفته بودم زیرا در آن دوران مطرح کردن این سؤال با خانوادههای سنتی و آنهم در شهرستانی کوچک مانند اسدآباد بسیار سخت بود.
وی افزود: من اروینا را که یکی از بهترین شاگردهای دانشگاه بود به خاطر اخلاق و رفتار مناسب و انسانی مثالزدنیاش خیلی دوست داشتم چون وقتی ایشان را با افرادی که میشناختم مقایسه میکردم دیدم گزینه خوبی برای ازدواج با من است به همین خاطر موضوع را با خانوادهام مطرح کردم.
وی عنوان کرد: خدا را شکر در اینیک مورد شانس آوردم و خانوادهام مخالفتی نکردند و فقط گفتند تلاش کن تا همسرت را مسلمان کنی پدرم وقتی شنید که او هم مانند من پزشکی میخواند از این موضوع استقبال کرد چون آن موقع پزشک زن در شهرستانها خیلی کم بود و اینیک امتیاز به شمار میآمد.
بازرس نظام پزشکی نهاوند افزود: بعد از رضایت خانوادهها و احترام به نظر و عقیده بزرگترها و گرفتن جواب مثبت در مانیل عقد کردیم البته شرط قبل از عقد اروینا این بود که باید مسلمان میشد و اسم دیگری را برای خودش انتخاب میکرد که برای این کار اقدام کردیم.
شرط عقد و ازدواجم مسلمان و شیعه شدن دکتر آروینا آلاس بود مسعودی گفت: آن موقع سفارت ایران در فیلیپین هنوز سروسامان درستوحسابی نداشت به همین دلیل به سفارت اندونزی رفتیم و اروینا در حضور یک روحانی که در آنجا مستقر بود مسلمان شد و اسم فاطمه را برای خودش انتخاب کرد بعد هم همان روحانی خطبه عقد ما را خواند.
وی اظهار داشت: خدا را شکر از آن سال تاکنون هیچوقت باهم سر هیچ موضوعی مشکل و اختلافنظر نداشتهایم مگر اختلافاتی در تشخیص و تجویز دارو برای بیماران که بعضی وقتها در این زمینه باهم همعقیده نیستیم.
دکتر مسعودی بیان کرد: بهتر است درباره شروع زندگی مشترکش با اروینا آلاس که در آن روزها تازهمسلمان شده بود و هیچ شناختی از ایران نداشت صحبت کنید و روحیه استقامت و ایمان او را در دوران دفاع مقدس از زبان خودش بشنوید.
خانم دکتر میگوید: هم را با دکتر غلامرضا روزهای اول زندگیشان را در فیلیپین شروع کردیم تا وقتیکه درسمان تمام شد و راهی ایران شدیم کشوری که هرچقدر برای همسرم پر بود از خاطرههای دوستداشتنی و فراموشنشدنی ولی برای من ناشناخته بود.
وی بیان میکند: در آن روزها هیچ ذهنیتی از زندگی در ایران نداشتم هرچه بهروزهای سفر نزدیکتر میشدیم غلامرضا خوشحالتر میشد و من نگرانتر نگرانیام به این دلیل بود که میدانستم جایی که میروم درگیر جنگی ناخواسته است و همه مردم با چنگ و دندان از خاکش دفاع میکنند از طرفی دیگر زبان فارسی را خوب بلد نبودم.
فاطمه مسعودی یادآور میشود: در آن دوران مانند زوجهای امروزی پرتوقع نبودیم با یک چمدان کوچک که همه زندگی و خاطرات من بود به ایران آمدم چمدانی که پر بود از سوغاتیهای کوچک و بزرگ و چند قاب عکس عکسی از اعضای خانوادهاش تا یادی از آنها نیز کرده باشد.
برخورد مردم و اقوام شوهرم با من در ایران خیلی خوب بود وی عنوان کرد: اولین روزهای حضورم در ایران را هیچوقت فراموش نمیکنم، برخورد همه اقوام و فامیل شوهرم با من بسیار خوب بود، احساس غریبی نمیکردم و فقط تنها مشکلم بلد نبودن زبان فارسی بود.
وی اظهار داشت: پس از چند روز استراحت خوشوبش میهمانی و پاگشا رفتن به خانه فامیلهای شوهرم به خاطر کمبود پزشک در نهاوند جنگزده هردو به نهاوند اعزام شدیم در آن روزها من تنها پزشک زن در نهاوند بودم حضور یک پزشک زن خارجی در یک شهرستان آن روزها آنقدر اتفاق خوبی بود که میتوانست دلیل دیگری برای دلبستگی بیشترم برای ماندن در ایران باشد.
خانم دکتر گفت: در آن سالها از هر فرصتی برای یادگیری زبان فارسی استفاده میکردم ولی مشکل من از جایی بود که بیشتر مردم نهاوند به زبان محلی خودشان و لری تکلم میکردند خیلی وقتها مریض داشتم و آقای دکتر نبود از پزشکهای دیگر که بیشترشان خارجی بودند و از سالها پیش در نهاوند مشغول به کار بودند، استفاده میکردم.
وی افزود: هنوز مدت کوتاهی از حضورمان در نهاوند نگذشته بود که دکتر غلامرضا بار سفر به جبهه را بست تا به رزمندگان ایرانی کمک کند تازه اول ماجرا و سختیهای من آغاز شد تا جایی که یادم است در یک دوره پزشک لشکر انصارالحسین بود و در عملیاتهای مختلفی در جبهه حضور داشت که یکی از آنها مرصاد بود.
دکتر مسعودی تنها پزشک ایرانی حاضر در عملیات مرصاد بود پزشک تازهمسلمان و خیر نهاوندی بیان کرد: دکتر مسعودی تنها پزشک ایرانی حاضر در عملیات مرصاد در لشگر انصار الحسین (ع) بود و آن به این دلیل بود که ایشان در دوره اجرای قطعنامه در جبهه حضور داشت که منافقین به ایران حمله کردند و تا نابودی آنها در منطقه ماند.
وی با اشاره به مشکلاتی که در شهرستان نهاوند داشت گفت: در دورانی که دکتر غلامرضا مسعودی راهی جبهه شد و من را با پسر کوچکم حامد تنها گذاشت تازه فهمیدم جنگ یعنی چه و من هم شدم شبیه زنهای دیگر که مردشان جبهه بود.
خانم دکتر از خاطرات غرش هواپیماهای جنگی عراق بر فراز آسمان نهاوند میگوید: وقتی جنگندههای عراقی میآمدند و صدای آژیر قرمز توی شهر میپیچید من همدست پسرم را میگرفتم و با بقیه مردم میرفتیم پناهگاه میدانستم جنگ با هیچکس شوخی ندارد.
وی اظهار داشت: یک روز که مطبم خیلی شلوغ بود صدای انفجاری خیلی شدید تمامی شیشههای ما را شکست وقتی کنار پنجره رسیدم خیابان دود بود جنازه و صدای آژیر آمبولانس بعد فهمیدم که جنگندهها خانهای را در نزدیکی محل کارم بمباران کردهاند و خیلیها آن روز شهید شدند.
تنهایی و بلد نبودن زبان فارسی مشکل بزرگم در آن دوران بود وی با اشاره بهتنهایی و غریب بودنش در شهری که نه زبانشان را بلد بود و نه کس و کاری در آنجا داشت یادآور شد: تنهایی یکی از مشکلات بزرگ آن روزها برای من تازهمسلمان شده بود وقتی در مطب با بیمارانم تنها میشدم و کسی نبود حرفهای آنها را برایم ترجمه کند خیلی ناراحت میشدم و با اشاره درد آنها را تشخیص میدادم و نسخه مینوشتم.
دکتر مسعودی بیان کرد: دکتر بعد از برگشتن از جبهه یکی از دغدغههای بزرگش کمک به مردم مظلوم نهاوند بود به همین خاطر دونفری باهم آن روزها تا ظهر مطب بودیم و بعدازظهرها در خدمت درمانگاه سپاه، بهزیستی و کمیته امداد، مردم را بهصورت رایگان درمان میکردم.
اولین پزشک زن نهاوندمی گوید: بهجز صدای آژیر و همهمه مردم در پناهگاه و روستاهای اطراف نهاوند خاطرات دیگری هم است مانند آن روزی که در خیابان زن بارداری را دیدم که از درد به خودش میپیچید، معلوم بود موقع زایمانش رسیده، وقت کم بود و فرصت نبود تا زن را به یک مرکز پزشکی برسانیم به همین خاطر از مغازهدارها اطراف خواستم یکی از مغازهها را خالی کنند و من آن بچه عجول را همانجا به دنیا آوردم بدون هیچ وسیله و امکانات اولیهای که شکر خدا سالم ماندند.
وی با اشاره به گذشت بیش از سه دهه از حضورش در ایران و نهاوند اظهار داشت: مردم ایران و نهاوند ازلحاظ ایمان و استقامت در برابر مشکلات در جهان بینظیرند و من افتخار میکنم که یک مسلمان شیعه و ایرانی هستم و زبان فارسی را یاد گرفتم.
لذت شرکت در عزاداری محرم و شبهای قدر در دنیا بینظیر است وی بیان کرد: لذت زیارت عاشور عزاداری ایام محرم و صفر و گریه شبهای قدر کمک به مردم و کلاسهای قرآن در محلات و هیئتهای مذهبی را با هیچچیزی در دنیا عوض نمیکنم از جوانان عزیز میخواهم گوشبهفرمان رهبر باشند و مقابل هجمه تبلیغاتی دشمن بایستند.
دکتر فاطمه مسعودی گفت: بر خودم و خانوادهام افتخار میکنم که ثمره ازدواجم یک پسر 30 ساله بنام حامد و یک دختر 27 ساله بنام مژگان میباشد که هردوی آنها دوره تخصصی دندانپزشکی را در خارج فراگرفتند و به ایران بازگشتند چون اطمینان دارم جوانان ایرانی جزو برترینها در دنیا هستند.
وی افزود: مادران بدانند حضور در جلسات روزه برای سرور و سالار شهیدان و کلاسهای هفتگی قرآن و شرکت در کارهای خیر بر روی تربیت آینده فرزندانمان بسیار تأثیر دارد و من و شوهرم بعد از گذشت اینهمه سال همچنان در خدمت مردم و افراد بیبضاعت هستیم و افراد تحت پوشش بهزیستی و کمیته امداد و بنیاد شهید را در خانه و محل کارشان ویزیت میکنیم.
ملاقات با رهبر انقلاب همراه خانواده آرزوی من است فاطمه مسعودی خاطرنشان کرد: بهعنوان اولین پزشک زن مسیحی مسلمان شیعه شدن آرزوی دیدار و ملاقات با رهبر معظم انقلاب حضرت آیتالله خامنهای را به همراه خانوادهام دارم زیرا مطمئن هستم درایت و رهبری ایشان جهان اسلام را از خطر دشمنان انقلاب و اسلام را حفظ میکند.
دکتر غلامرضا مسعودی در ادامه مصاحبهاش با ما میگوید: افتخار میکنم در طول بیش از سه دهه از خدمتم بارها در جبههها حضور داشتم و مسئولیتهای مانند رئیس شبکه بهداشت نهاوند پزشک معتمد بنیاد شهید، کمیته امداد، بهزیستی، لشگر انصار الحسین، بازرس نظام پزشکی کشور را در پروند خود برای خدمت به این ملت عزیز دارم.
وی گفت: افتخار دیگرم این است که مطیع ولی امر مسلمین جهان حضرت آیتالله خامنهای هستم که خداوند من را لایق و واسطه دانست که بهعنوان یک ایرانی در خارج از کشوریم دختر مسیحی را مسلمان شیعه کنم.
دکتر غلامرضا اظهار داشت: روایت زندگی ما قصه نیست بلکه عشق دین و انسانیت است و به ایرانی بودن خودم افتخار میکنم که در این مدت در بیشتر مراسمهای ملی و مذهبی مانند انتخابات، راهپیماییها و مجمع خیران مدرسهساز و بازرس نظام پزشکی کشور حضور داشتم و الآن نیز پدران و مادران شهدا را در منزل ویزیت میکنم.
گزارش از علی سهرابیانتهای پیام/ز