به گزارش
گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان؛ وقتی به روستای کوشکک در حاشیه دریاچه خشک شده بختگان وارد شوی همه او را میشناسند و تا نام "خاله بانو" را بیاوری با روی خوش تو را به در منزل او میبرند، خانهای که به گفته محلیان همیشه بوی نان تازه از آن میآید. برکت و سبزی سفرههای این روستا و برخی از روستاهای همجوار از دستهای "خاله بانو" است، زنی که اگر چه زندگی تلخی داشته اما داستان فداکاریاش لبخند دلنشینی را بر لب مینشاند.
صفت فداکاری را میتوان ویژگیای برای همه زنان به ویژه زنان و مادران ایرانی دانست که بیان آنها میتواند در معرفی الگوهای زنده برای نسل جوان موثر باشد، زنانی که گاه در همسایگی ما هستند در همین نزدیکیها، اگر چشممان را باز کنیم آنها را میبینیم.
خاله بانو 14 سال قبل با 5 فرزندش بدون شوهر از شیراز به روستای زادگاهش باز میگردد و به خانوادهاش اعلام میکند که شوهرش به جرم قتل در زندان است. خبری که همه را شوکه کرده و دهان به دهان میچرخد و دیدها به آنها به ویژه فرزندانش کاملا تغییر میکند و به قول "خاله بانو" بچههایی که همیشه محبوب دیگران بودند به یکباره تبدیل به بچههای یک قاتل میشوند و همه از آنها فاصله میگیرند.
اما این زن ریزنقش و چشم رنگی کاری کرده است که حالا خیلی از مردم خواستار این هستند تا فرزندانشان با فرزندان او در ارتباط باشند و آنها را الگوی خود قرار دهند. این زن در آستانه 60 سالگی به علت کار کردن زیاد کمی خمیده شده و وقتی میخواهد از پلهای بالا برود کار برایش کمی سخت میشود اما تا بحال کسی نشنیده که او ناله کند.
نگاهش میکنم و میپرسم از خدا نپرسیدی که چرا من؟ میخندد و میگوید: « دختر جان مگر در روزهای خوشی، به خدا گفتم چرا من؟ که وقت درد بگویم چرا؟» بانو شیخعلی سواد ندارد اما مهندسی زندگی را به خوبی میداند، انسانیت را بلد بوده و یک اقتصاددان کاربلد است.
در خانهای زندگی میکند که 11 سال قبل عمویش زمین آن را به او داده تا برای فرزندانش سرپناهی علم کند، آن هم زمانی که همه، حتی پدر و مادرش او را به جرم ماندن در زندگی شوهرش رها کرده و حاضر به دیدن او نبودند. اما بانو آستین بالا میزند و با دستهای خودش این خانه را میسازد و نمیگذارد بچههایش آواره کوچه و خیابان شوند.
« من دو تا دختر داشتم، ولشان میکردم به امان خدا که چه شود، آنها را به دنیا آورده بودم، از مهر مادری که بگذریم حق نداشتم وقتی که سختی هست بچههایی را که هیچ گناهی نداشتند، ولشان کنم. پدر و مادرم گفتند اگر با این مرد ماندی حلالت نمیکنیم اما میدانستم بالاخره روزی مرا دوباره خواهند پذیرفت».
اینها را که میگوید بلند میشود و سریع غذایی در ظرف میریزد و به شوهرش زنگ میزند که « ناهارت را برایت میفرستم، زود بخور تا معدهات درد نگرفته» و دوباره کنارم مینشیند و چای تعارفم میکند و میپرسد: « خاله جان چه میخواهی بدانی؟ زندگی مرا که دیگر عالم و آدم میدانند».
به چشمهای رنگی و چهره همیشه خندانش نگاه میکنم، او روزهای زیادی را چون مردان در زمینهای کشاورزی کار کرده و شبها نان پخته تا هم خرج و مخارج زندگی و هم پول دیه خانواده مقتول را فراهم کند. تمام دردودلهایش را به زیارتگاه کوچک سیدی والامقام در قبرستانِ روستا میبرده و از خدا طلب کمک میکرده تا قوی بماند و بچههایش پشتوانهای داشته باشند.
« مردم زود تغییر میکنند، ازشان دلگیر نیستم اما آن موقعها با بچههایم خوب برخورد نکردند، من هم دو دخترم را به مدرسه شبانهروزی در یک شهر دورتر فرستادم تا از زخم و زبانها به دور باشند و بتوانند با خیال راحت درس بخوانند، مشکل برای همه هست، خدا را شکر کردم که مشکل من، مشکل کسی نبود که توانش را نداشته باشد. خدا میدانست من از پسش برمیآیم.»
او به خاطر مردی جلوی خانوادهاش ایستاده که به او خیانت کرده بود اما "خاله بانو" نه تنها او را بخشیده بلکه سالها برای نجاتش جنگیده و حتی بعد از برگشت شوهرش هم او را حمایت کرده است. دو پسر بزرگش بعد از دیپلم به سربازی رفته و وارد بازار کار شدند و زندگی خوبی دارند، دو دخترش نیز ازدواج کردهاند یکی حقوق خوانده و دیگری حسابدار یک شرکت خصوصی است، فرزند آخرش نیز منتظر نتایج کنکور است. آخر هفتهها حیاط خانه "خاله بانو" پر از صدای شادی و بازی 6 نوهاش است.
عصر فرا میرسد و او بساط درست کردن خمیر و پختن نان را پهن میکند، یادآوری آن روزها برایش سخت است: « مادر مقتول توی دادگاه کتکم زد که تو آبروی هر چه زن هست بردی، شوهرت به تو و بچههایت فکر نکرد، حالا تو راه افتادی نجاتش بدهی که چه شود؟»
« من 5 تا بچه داشتم، بیپدری سخته، هر کسی اشتباه میکند، شوهر من هم داشت تاوان اشتباهش رو میداد، پشیمان بود، وقتی خدا میگذرد من چرا از او نمیگذشتم؟ او مرد بدی نبود، ما سالهای خوبی داشتیم، انصاف نبود پا روی آن همه خوبیش میگذاشتم.»
بوی نان تازه بلند میشود و کمکم سروکله مشتریهایش پیدا میشود، مردم میآیند مینشینند، نانشان را میگیرند و از زندگی و روزشان به "خاله بانو" میگویند، خاله راهنماییشان میکند، اینجا حتی دختر و پسرهای جوان هم راز خود را به خاله میگویند تا او حرف دلشان را به خانوادههایشان بگوید.
زمینها و باغهای اینجا دستهای پینه بسته مهربان او را میشناسند، زنی که مردش را از بالای دار پایین کشیده، برایش تکه زمینی اجاره کرده و او حالا سبزی میکارد و سفرههای مردم را معطر میکند، شوهرش اعتیاد را از زندان با خود به یادگار آورده اما خاله به جای ناامیدی دارد به شوهرش کمک میکند تا شر افیون از سر زندگیش کم شود و امید از دست رفته شوهرش را به او باز گرداند.
سرزمین ما پر از "خاله بانوها" هست، تلاش برای معرفی خاله بانوها میتواند روحیه امید و خودباوری را در جامعه زنده کند و الگویی به نسل جوان ارائه دهد تا راه پر پیچ و خم زندگی را با چراغ و راهنما پیش روند.
منبع: تسنیم
انتهای پیام/