بیستم مهرماه سال 1359 ساعت نه صبح، دختر پرستاری که فارغالتحصیل رشته مامایی بود، به همراه چهار تن از رزمندگان به اسارت دشمن درآمد. «فاطمه ناهیدی» ابتدا در جهادسازندگی و بعد از آن در کمیته امداد امام خمینی(ره) فعالیت داشت. با آغاز جنگ برای کمک و همیاری رزمندگان به خرمشهر رفت و به اسارت دشمن بعثی درآمد. چند روز بعد از اسارت او، سه خانم ایرانی نیز اسیر شدند، ناهیدی در اردیبهشت ماه سال 1360 به همراه همراهانش دست به اعتصاب غذا زد، با این اعتصاب مسئولین عراق موافقت کردند آنها برای خانوادههایشان از طریق صلیب سرخ نامه بنویسند، اولین اسیر زن ایرانی در روز دوازدهم بهمن ماه سال 1362 به همراه 190 نفر دیگر آزاد شد.
مشکلات اسارت برای بانوان
فاطمه ناهیدی با اشاره به مشکلات موجود برای بانوان ایر در چنگال حزب بعث گفت: من زمانی که اسیر شدم حدود 23 سال داشتم. ما چهار دختر اسیر نگرانی بسیاری داشتیم. نگرانی ما تنها مرگ و شهادت - که نگرانی یک اسیر مرد هست - نبود. زمانی که مرا در خط مقدم گرفتند، مرا در چاله زبالهای انداختند که تنها جای نشستن یک نفر بود و می خواستند با ایجاد ترس و وحشت از من اطلاعات بگیرند. در همان گودال تنها صدای توپ وخمپاره را میشنیدم و نمیدانستم به کجا میخورد. من هم برای اینکه خودم را از دست آنها نجات بدهم سرم را بالا میگرفتم تا ترکشی به سرم بخورد و در دست بعثیها زنده نمانم. چون میدانستم اسارت در دست آنها مسائلی را به همراه خواهد داشت.
در همان گودال که آفتاب داغی هم بر سرم میتابید مروری بر گذشتهام میکردم تا ببینم به کسی مدیون هستم یا نذری، عهدی دارم که همانجا یادم آمد یک نماز امام زمان (عج) نذر دارم و همانجا در حالت نشسته شروع به خواندن نماز کردم که عراقیها هم متوجه نشدند. این نماز آنچنان سکینهای در قلب من ایجاد کرد و آنچنان نیرویی به من داد که احساس کردم به پای خودم به اینجا نیامدهام و تنها برای خدا آمدهام . خدا نیز ناظر بر اعمال من هست. خدا مرا اینجا آورده و خودش نیز نگهدار من خواهد بود. همین باعث آرامش من شد.
در ابتدا حس میکردم آنقدر زبون شدهام که نمیتوانم حتی جواب آنها را بدهم یا مقاومت کنم. با اینکه من دختر بسیار فعالی بودم. چه در دوران انقلاب و چه در دوران پس از انقلاب در مناطق مختلف کشور فعالیت می کردم و از هیچ چیز نمی ترسیدم. نه از مرگ و نه از چیز دیگری. اما در ابتدای اسارت این مسئله به صورتی بود که مرا از حرکت بازداشت و تنها این نماز سکینهای بر قلبم شد . حس کردم مانند آدم خمیده بودهام که اکنون راست قامت شدم. از آن حالت تکیده بیرون آمدم و جرأت پیدا کردم. حتی در صحبت خودم آن جرأت را دیدم و بدون اینکه از چیزی بترسم جواب آنها را محکم میدادم. مرگ برایم اهمیتی نداشت و شهادت را افتخار میدانستم.
تنها نگرانی من از حرمت شکنی آنها بود که با آن حالت توسل و توکل و نماز این مسئله نیز حل شد و این عدم ترس و مقاومت اطمینانی در قلبم ایجاد کرد که در تمام مدت اسارت عراقیها نتوانستند یک نقطه ضعفی پیدا کنند. چون برادران آزاده را تهدید به مرگ یا شکنجه میکردند و میگفتند اگر صدایتان در بیاید اعدامتان میکنیم و یا شکنجه میشوید . اما هر موقع که به ما این حرف را میزدند ما میگفتیم خب هیچ اشکالی ندارد، مردن در دست شما شهادت است و شهادت افتخار ماست و دیگر آنها لال میشدند .
از طرف دیگر باید بگویم که اسارت ما درست مصادف شده بود با یکسری از اعمال وحشیانهای که نیروهای عراقی در یکی از شهرهای جنگی با زنان وکودکان داشتند- البته بعدها من متوجه شدم- شهید رجایی به دلیل این اتفاقات سر و صدای زیادی در سازمان ملل به راه انداخته و رژیم بعث را بعنوان یک رژیم وحشی عنوان کرده بود. لذا برای اینکه آنها نشان دهند این حرفها دروغ است، ما را کاملا محفوظ نگه میداشتند؛ یعنی زمانی که ما در زندان الرشید بودیم، سرباز اجازه نداشت در سلول را بدون اجازه ما باز کند. حتی یک بار یکی از مسئولین زندان که آمده بود به او گفتیم که سربازتان ما را اذیت میکند. بلافاصله پزشک فرستادند و پرس و جو میکردند که سرباز ما چه برخوردی با شما کرده و این مسئله برای آنها خیلی مهم بود.
ما میدانستیم که بعثیها فوق العاده کینهای و وحشی هستند . حتی یکی از زنان اسیر میگفت: من همیشه سرنگی در جیبم میگذاشتم که اگر دست اینها بیفتم فوری سرنگ هوا را به خودم بزنم. چون از پدر و مادربزرگم شنیده بودم که به دست آنها افتادن مساوی با چیست. یا ایرانیهایی که از عراق رانده شده بودند، اخبار آنها به ما رسیده بود که سربازان بعثی چه بر سر زن و فرزند اینها آورده بوند. و برای ما خیلی سؤال بود که چطور شده است سرباز اینها حق اینکه نزدیک سلول بیاید را ندارد. بعدها که آزاد شدم فهمیدم که چه اتفاقی افتاده است. در واقع آنها برای اینکه ما را بعنوان یک نمونه نگهداری کنند، و نشان دهند که این چند نفر در سلامت کامل هستند، این برخورد را با ما میکردند. از طرف دیگر آوازه غیرت ایرانیها نیز به گوش آنها رسیده بود و نکته دیگری که موجب حفظ و حراست ما میشد همین مسئله بود. آنها از برخورد سایر اسرای مرد ایرانی هراس داشتند و میترسیدند که آنها شورش کنند.
اولین نماینده مجلس، اولین وزیر دفاع و اولین فرمانده شهید ستاد جنگهای نامنظم
رهبر معظم انقلاب درباره شخصیت شهید چمران فرمودند: «حق این شهید عزیز هم ایجاب میکند که چند کلمهای دربارهی شهید چمران صحبت کنیم. اولا این شهید یک دانشمند بود، یک فرد برجسته و بسیار خوش استعداد بود. خود ایشان برای من تعریف میکرد که در آن دانشگاهی که در کشور ایالات متحدهی آمریکا مشغول درسهای سطوح عالی بوده- آن طور که به ذهنم هست ایشان یکی از دونفر برترین آن دانشگاه و آن بخش و آن رشته محسوب میشده- تعریف میکرد برخورد اساتید را با خودش و پیشرفتش در کارهای علمی را، یک دانشمند تمام عیار بود.
شهید چمران با پیروزی انقلاب اسلامی بعد از 21 سال هجرت، به وطن بازمیگردد. همه تجربیات انقلابی و علمی خود را در خدمت انقلاب میگذارد. آرام ولی فعالانه و قاطعانه به سازندگی میپردازد و همه تلاش خود را صرف تربیت اولین گروههای پاسداران انقلاب در سعدآباد میکند. سپس در شغل معاونت نخست وزیری، روز وشب خود را به خطر میاندازد تا سریعتر مسأله کردستان را فیصله دهد. او در قضیه فراموش نشدنی «پاوه» قدرت ایمان و اراده آهنین و شجاعت و فداکاری خود را برهمگان ثابت میکند.
دکتر مصطفی چمران بعد از پیروزی بینظیر و بازگشت به تهران از طرف بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، امام خمینی(ره)، به وزارت دفاع منصوب گردید. وی در پست جدید، برای تغییر و تحول ارتش، به یک سلسله برنامههای وسیع بنیادی دست زد که پاکسازی ارتش و پیاده کردن برنامههای اصلاحی از این قبیل است.
شهید چمران مبدع عملیات پارتیزانی در جنگ بود. درخصوص ستاد جنگهای نامنظم در قالب جنگهای پارتیزانی باید گفت: این ستاد با امکانات محدود در مقابله با دشمن با تجهیزات کامل میایستاد و از یک روش خاصی مثل جنگهای کلاسیک استفاده نمیشد به طوری که از تاکتیکهای مختلف استفاده میشد. شهید چمران مبدع این نوع جنگ در دفاع مقدس بود، گفته میشود او در مصر با جمال عبدالناصر و در لبنان با امام موسی صدر این کار را انجام داده بود.
مصطفی چمران تحصیلات ابتدایی خود را در مدرسه انتصاریه، نزدیک پامنار، گذراند و دوران متوسطه را در دارالفنون و البرز طی کرد. به سال ۱۳۳۲ با رتبه ۱۵ در رشته الکترومکانیک دانشکده فنی دانشگاه تهران پذیرفته شد. او در تمام دوران تحصیل شاگرد اول بود و از استاد سختگیر خود مهدی بازرگان نمره بیست را در درس ترمودینامیک دریافت کرد. در درسهای آن روز رایانه آنالوگ، جزو مهمترین و سختترین درسها بود که چمران از آن هم نمره ۲۰ گرفت و در میان دانشجویان، پیشرو بود.
سپس با دریافت بورس تحصیلی به دانشگاه دانشگاه تگزاس ای اند ام آمریکا رفت و با وجود عدم تسلط به زبان انگلیسی در سال نخست، در این رشته به عنوان دانشجوی ممتاز، درجه کارشناسی ارشد را کسب نمود. سپس برای اخذ درجه دکتری در رشته پلاسما فیزیک به دانشگاه برکلی ایالت کالیفرنیا رفت و در آنجا نیز درخشید به گونهای که پایاننامه او مرجع بسیاری از مقالات علمی دانش روز در زمینه پلاسما فیزیک شد. وی در دهه ۶۰ در آزمایشگاههای بل و هم چنین آزمایشگاه پیشرانه جت ناسا استخدام شد.
اولین شهید ارمنی دفاع مقدس
شهید زوریک مرادی مسیحی (مرادیان) شهید نظامی ارمنی در دوران هشت سال دفاع مقدس است. تنها فرزند ذكور زوج زحمتكش «واهان» و «كاتاری» در هفتم تيرماه 1339 در تهران چشم به جهان گشود. وی تنها فرزند پسر خانواده بود و در هفتم تیر ماه 1339 در تهران چشم به جهان گشود. در سالهای تحصیلی دوران ابتدایی در دبستان ساهاکیان درس خواند. با اینکه به اتفاق والدین و چهار خواهر خویش در یک اتاق زندگی میکرد، ولی همیشه شاگرد اول بود. تحصیلات دوره راهنمایی و متوسطه را در دبیرستان ارامنه "کوشش داوتیان" ادامه داد؛ اما در عین ناباوری خویشاوندان و دوستان و با وجود قبولی در امتحانات اعزام به خارج، این جوان با استعداد سال آخر دبیرستان را ناتمام گذارد و داوطلبانه چند ماه پیش از شروع جنگ تحمیلی به خدمات سربازی رفت.
پس از طی سه ماه دوره آموزشی در شاهرود به لشکر 64 ارومیه منتقل گردید. سرانجام بعد از هشت ماه خدمت بر اثر اصابت ترکش خمپاره و مجروحیت شدید در تاریخ 19 مهر ماه 1359 در جبهه پیرانشهر تقریبا نوزده روز بعد از شروع جنگی تحمیلی به خیل شهدا پیوست. پیکر اولین شهید نظامی ارمنی زوریک مرادیان در 24 مهر ماه 1359 در قبرستان ارامنه در جاده خراسان به خاک سپرده شد.
نخستین روحانی شهید دفاع مقدس
حجتالاسلام محمد حسن قنوتی (شریف) اولین روحانی شهید دفاع مقدس با پیروزی انقلاب اسلامی از زندان آزاد شد و با شروع جنگ تحمیلی روانه جبهههای جنوب شد و گروه الله اکبر را تشکیل داد در تاریخ 24 مهر ماه 1359 دستور پیشروی یگاههای دشمن به سوی خرمشهر صادر شد. خیابان چهل متری این شهر به عنوان خیابان مرکزی، شاخص تقسیم نیروها و محورها قرار گرفت.
با گذشت ساعاتی از روز در حالی مدافعان اندک شهر به مقابله مشغول بودند یگانی از نیروی دشمن با راهنمایی ستون پنجم خود را به خیابان چهل متری رساند و با استقرار تیربار در چند نقطه و موضعگیری تک تیراندازان در ساختمانهای مسلط بر خیابان محور مرکزی و اصلیترین راه پشتیبانی و رفت و آمد نیروهای مدافع را بست. دشمن، ماشین حامل شهید شریف قنوتی را در این خیابان هدف قرار داد و پس از اصابت هشت گلوله به بدن این روحانی مبارز، خودرو، بر اثر اصابت گلوله آرپی جی هفت واژگون شد. دشمن که از همان ابتدا در پی دستگیری و شهادت شریف قنوتی بود پیکر مجروح او را اسیر کرد و با سر نیزه کلاشینکف به شقیقه او ضربه زد و او را به شهادت رساند.
اولین شهید تفحص
با پایان یافتن دفاع مقدس جست و جوی برای مشخص شدن تکلیف مفقودان و پیکرهای پاک شهدا یکی از مهمترین دغدغههای مسئولان کشور و فرماندهان جنگ بود. با تلاش یادگاران دوران دفاع مقدس این کار مهم از سال 1367 آغاز و تا آخرین روزهای سال 1369 به صورت پراکنده ادامه یافت؛ اما با تشکیل کمیته جستجوی شهدا و مفقودان اولین عملیات رسمی تفحص پیکرهای پاک شهدا در پنجم فروردین ماه سال 1370 در منطقه پنجوین (منطقه عملیات والفجر4) در ارتفاعات کانی مانگاه آغاز شد.
کمیته جستجوی مفقودین بر اساس مصوبه شورای امنیت ملی شهریور ماه سال 1370 تشکیل شد و هدف آن ردیابی پیکر مطهر شهدا در مناطق عملیاتی و مشخص شدن وضعیت نهایی مفقودان بود. تورقی در کتاب اولینهای دفاع مقدس نوشته محمد خامهیار به نام شهید یحیی عبدالمحمدی فرزند محمد برمی – خوری که نام را به عنوان اولین شهید تفحص ثبت شده است.
شهید یحیی عبدالمحمدی فرزند محمد در سال1352 در شهرستان نقده و در یک خانواده مذهبی و متدین دیده به جهان گشود. دوره ابتدایی را با موفقیت در دبستان خیام شهر نقده به اتمام رساند و جهت ادامه تحصیل به مدرسه راهنمایی علی علمی رفت. او پس از گذرانیدن موفقیت آمیز این دوره، به خاطر علاقه زیاد به امام و انقلاب در ناحیه مقاومت بسیج فعالیت زیادی نمود.
ایشان با وجود داشتن سن کم، تکلیف شرعی خود را شناخته و همچون سایر نوجوان انقلاب به یاری دین و میهن اسلامی شتافت.
شهید عبدالمحمدی آن یار باوفای انقلاب، همچون آبی زلال و شفاف و پاک، چون جویباری زندگی بخش در تلاش و تکاپو بود و لحظه ای آرام ماندن را پذیرا نمی شد. او همواره عزم رفتن به جبهه را داشت و جهت اعزام به جبهه ثبت نام نمود ولی به علت کم بودن سن وی از ثبت نامش خودداری می شد، ولی او در بسیج مقاومت همچنان به فعالیت در راه انقلاب و دین اسلام مشغول بود. پس از رسیدن به سن قانونی در سال1371 به خدمت مقدس سربازی در سپاه پاسداران اعزام شد و در منطقه حاج عمران اقدام به اکتشاف مفقودین جنگ تحمیلی و شهدای به جای مانده نمود.
وی در تاریخ1371/4/19، در حین انجام وظیفه در روز تاسوعای سالار شهیدان امام حسین(ع)، درست روزی که یاران و اهل بیت سیدالشهدا(ع) از تشنگی رنج می بردند، بر اثر انفجار مین در راه رضای حق تعالی جان به جان آفرین سپرد و خون خویش را در رگهای اسلام جاری نمود.
انتهای پیام/