به گزارش
گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان؛ مادر که باشی دنیا جمع میشود در وسعت دلواپسیها و شب نخوابیهایت تا فرزندی بزرگ کنی که روزی عصای دستت شود و در کنارش با غرور و افتخار قدم بزنی و دستت را بگیرد و تو بگویی این پسر رشید من است اما امان از روزی که آن فرزندت ستارهای شود در آسمان کشورت و از او تنها سوسوی درخشان نامش برایت به یادگار بماند.
اصلاً فرق مادران شهدا با دیگر مادران خلاصه میشود در اینکه مادر شهید پیش از آنکه مادر شهید شود خودش شهید میشود و مگر میشود قد کشیدن فرزندانت را نظارهگر باشی و در اوج آرزوهایت برای آنها، دستهگلهایت را پرپرزده بر روی دستانت استقبال کنی آنهم نه یکی، دوتا بلکه سه دستهگل شهید.
سخت است سخن گفتن از آنان که ندیدهایم و مدام فریاد بزنیم که آنان افتخاری در دل تاریخ بودهاند بلکه باید دید این افتخار در دامن چه مادرانی بهدستآمده است اصلاً حالا که از مقابل تابلویی مزین به نام شهیدان که بر ابتدایی کوچهای نقش بسته است میگذرم سؤالی در ذهنم میگذرد که سیمای ملکوتی چه انسانهایی نمای این کوچه شده است.
مقابل منزل مادر شهیدان حسینی نسب که میرسم میاندیشم آن روزها که صدای اللهاکبر با عمق احساسی وصفناپذیر از سینه مردمانی ستم دیده پایههای ظلم را میلرزاند و دشمنان را از جبهههای نبرد تار و مار میکرد شهرمان از شجاعت آلالههای شهید خود همچون برادران شهید حسینی نسب دلگرم بود.
بانو کبری گودرزی مادر سه شهید به نامهای سید عباس، سید حسن و سید علی و نیز مادر دو جانباز به نامهای سید حسین و سید مرتضی حسینی نسب است. خانوادهای که پنج فرزند پسر و دو فرزند دختر آنها همگی بهصورت مستقیم سهمی در دوران دفاع مقدس داشتهاند سه شهید و دو جانباز و دو بانوی ایثارگر گواه این مدعاست.
به منزل این مادر صبور رفتهایم تا در گپ و گفتی صمیمی پای صحبتهای مادری بنشینیم که سالهاست درد فراق سه فرزند شهیدش را تحمل کرده است. گفتوگویی که در ادامه میخوانید حاصل دیدار خبرنگار تسنیم در بروجرد با مادر شهیدان حسینی نسب است.
از آن مادران صبوری است که هر چه از او بگویم کم است سه فرزند جوانش را درراه دفاع از آرمانهای انقلاب تقدیم کرده است اما همچنان صبور و نستوه هرگاه از او میپرسم چه حسی پس از رسیدن خبر شهادت سه فرزندت داشتهای باصلابت و مهربانی میگوید: در آن لحظات تنها خدا را شکر میکردم که توانستم چنین فرزندانی را تربیت کنم چون از همان ابتدایی که آنها را شیر میدادم از خدا میخواستم فرزندانم را درراه خودش هدایت کند چراکه آنها سید اولاد پیغمبر بودند و دوست داشتم راه حق را بروند هیچگاه دررفتن به جبهه مانع آنها نشدم.
مادر سه شهید و دو جانباز مادر شهیدان حسینی نسب میافزاید: شهید سید حس اولین فرزندم در سال 60 در حمله دارخوین در سن 27 سالگی، سید عباس سال 61 در عملیات فتح المبین در سن 23 سالگی و سید علی سال 64 در فاو و عملیات والفجر در سن 22 سالگی به شهادت رسیدند و دو فرزند دیگرم به نامهای سید حسین دریکی از عملیاتهای کردستان مورد اصابت ترکش و خمپاره قرارگرفته و پسر آخرم به نام سید مرتضی نیز در همان منطقه توسط موج انفجار دچار مجروحیت شده و هر دو جانباز هستند.
همسرش 15 سال پیش از دنیا رفته است و او اینک بهتنهایی بار سالها فراق فرزندانش را به دوش میکشد میگوید همسرش نیز از رزمندگان جبهه بوده اصلاً او باب رفتن به جبهه را برای اولین بار در خانه بازکرده، آذوقه و ذخیره برای رزمندگان به جبههها میبرده است میگوید: در فراق فرزندان شهیدش خیلی بیتابی میکرد تا اینکه به زیارتخانه خدا و ائمه بقیع مشرف شد درآنجا پس از مشاهده غربت ائمه بقیع دلش آرام میگیرد و از حجم بیتابیهایش کمتر میشود.
یک پلاک و چندپاره استخوان حاصل سالها انتظار سید علی مادر شهیدان حسینی نسب 9 سال در فراق سید علی فرزند آخرش که پس از شهادت مفقودالاثر میشود به انتظار نشسته است او دراینباره بیان میکند: سید علی بعد از اتمام دوران تحصیلش در مقطع راهنمایی خواست که همچون پدر و برادرانش به جبهه برود اما سپاه بروجرد این اجازه را به او نداده بود برای همین او عازم اهواز شد تا ازآنجا به جبههها اعزام شود. سه سال جبهه بود پس از سه سال لباس سربازی پوشید و دو سال سربازیاش را در جبههها گذراند وقتی به شهادت رسید پیکرش را برایمان نیاوردند اصلاً هرکسی خبری از او میآورد یکی میگفت مجروح و اسیرشده دیگری میگفت شهید شده و ما هرلحظه منتظر بودیم تا خبری از سید علی به دستمان برسد دوست نداشتم اسیر شود و زیردست دشمن بیفتند دوست داشتم برگردد. گاهی نیمههای شب صدای در خانه که میآمد به امید اینکه سید علی برگشته است با اشتیاق از خواب بلند میشدم و همسرم وقتی این حالت مرا میدید شروع میکرد به گریه کردن.
انگار که گوشه قلبش هنوز هم منتظر آمدن سید علی باشد از نذرونیازهایش برای پیدا شدن فرزند دردانهاش میگوید: برای سید علی خیلی اذیت شدم هم من هم پدرش 9 سال منتظر آمدنش بودیم و دعا و نذرونیاز میکردیم که برگردد تا اینکه عاقبت یک پلاک و چندپاره استخوانش را برایمان آوردند و گفتند این سید علی است.
به اینجا که میرسد صدایش میلرزد مادر است دیگر باید چقدر شیر زن باشی که وقتی پس از سالها چشمانتظاری و دوری دردانهات قنداقهاش کنند و به آغوشت بدهند بگویند این پسر توست! همان پسری که وقتی میرفت برای بوسیدنش تمامقد مجبور به ایستادن روی پنجههایت شدی.
آرزوهای یک مادر برای فرزندانش چه آرزوها برای فرزندانش داشته مثل همه مادران آرزو داشته است پسرانش را داماد کند و آنها را در رخت دامادی ببیند. از سه فرزند شهیدش تنها سید عباس ازدواجکرده و دو فرزند از خود به یادگار گذاشته است درباره ازدواج فرزندانش اینچنین عنوان میکند: سید حسن محافظ شهید رجایی بود پس از شهادت این شهید بزرگوار او به بروجرد برگشت به او گفتیم بمان و به استخدام یک دستگاه و یا ادارهای دربیا تا برایت زن بگیریم و این پیراهن مشکی را از تنت بیرون بیاور دست گذاشت روی سرش و گفت زن من اینجاست با پیروزی زن میگیرم بعد هم به جبهه رفت و در کنار دوست و همرزم شهیدش یدالله گودرزی از شهدای بروجردی مورد اصابت خمپاره قرار گرفت و همانطور که دستانش را روی سرش گذاشته بود به شهادت رسید.
از آخرین بارهایی که فرزندانش را دیده است اینگونه یاد میکند: سید عباس آخرین بار که میخواست به جبهه اعزام شود امانت بچههایش را به ما داد که به آنها توجه کنیم. سید حسن با آرامش و خوشحالی رفت. سید علی هم با خوشحالی رفت و آخرین بار آمد دم در وقتی میخواست برود به او گفتم بمان تا زن برایت بگیرم به شوخی و خنده به من گفت میخواهی خودت را هم ببرم جبهه؟ گفتم بله میآیم و غذا برایتان درست میکنم خندهای کرد و رفت. باعث نگرانی من نبود که فرزندانم رفتند و مطمئناً این امر خدا بود که من به زبان نیاوردم که اصلاً چرا رفتید چون راه آنها حق بود اگر بهجز این بود ناراحت میشدم.
بااینکه دین خود را به انقلاب با شهادت سه فرزند برومندش ادا کرده دو فرزند جانباز دیگر نیز پس از آنها تقدیم به ارزشهای انقلاب و دفاع از کشور کرده است: پس از شهادت سه فرزندم سید حسین به جبهه رفت سید حسین در مناطق عملیاتی کردستان مورد اصابت ترکش و خمپاره قرار گرفت و مجروح شد همان سال که با وضعیت جراحتی که داشت به خانه برگشت من در بستر بیماری بودم وقتی از در وارد شد دیگر جان و رمقی نداشت خیلی نگرانش بودم ترکشها مانده بود و خدا دوباره او را به ما بخشید.
سید مرتضی هم در کردستان بهواسطه موج انفجار مجروح شد وقتی در آن عملیات حمله صورت میگیرد فرمانده عملیات خود را روی سید مرتضی میاندازد و میگوید دیگر نمیخواهم جنازه تو را برای خانوادهات ببرند. در آن هنگام به ما گفتند پسر کوچک سید شهید شده است خیلی نگرانش بودم تا اینکه روزی با گردانی که در آن عضو بود مجروح برگشت و از دیدنش و اینکه زنده برگشته بود خیلی خوشحال شدم.
مادری که فرزندانش را برای رفتن به جبهه تشویق میکرد مادر است گاهی هم نگرانیهایی دارد شبیه نگرانیهای همه مادران اصلاً خصلت مادر بودن و ذاتش با همین نگرانیها آمیخته است اما جنس مادران شهدا فرق میکند مادر شهیدان حسینی نسب خود فرزندانش را برای رفتن به جبهه و دفاع از کشور تشویق کرده است و دراینباره میگوید: هیچگاه مانع رفتن آنها به جبهه نشدم بههرحال هرکسی وقتی در سختی قرار بگیرد وقتی ببیند مملکتش را دشمن میگیرد مجبور است که برای دفاع خود را آماده کند حتی الآن هم حاضر هستم فرزندانم را برای رفتن به جبهه تشویق کنم.
هیچگاه از رفتن و نبودنشان ناشکری نکردم و حرفی نزدم چون خدا خودش به من صبر داده بود و ناراحت نبودم حتی بر اساس رسم روستاهای ما که زنان در عزاداریها موها و صورت خود را با ناخن میکَنَند من اجازه ندادم که این کار را در مراسم ترحیم فرزندانم انجام دهند. میگفتند چرا نگذاشتی عزاداری کنیم سید حسن داماد بوده، میگفتم کسی حق ندارد موی سرخود را بکند حتی میگفتم خرج مراسم فاتحه آنها را برای رزمندگان جبههها ببرند.
همه شهدا ویژگیهای خاص اخلاقی دارند که مادرانشان بیش از دیگران این ویژگیها را میبینند و میشناسند مادر شهیدان حسینی نسب هم از آن دسته مادرانی است که فرزندان خود را مقید به آداب اسلامی و انجام واجبات بار آورده است و در این خصوص بیان میکند:همه فرزندانم اهل نماز اول وقت بودند و در کارهای منزل به من و پدرشان کمک میکردند بسیار کمتوقع، آرام و صبور بودند و در میان فامیل و محله زبانزد بودند.
از دلتنگیهایش برای فرزندانش اینگونه یاد میکند: گاهی که دلتنگشان میشوم به آنها التماس دعا میگویم و از آنها میخواهم دعا کنند خداوند به ما صبر بدهد وجدشان کمکمان کنند.
دغدغههای مادر شهیدان حسینی نسب دغدغههایش برای خودش نیست او دغدغه وضعیت فرهنگی شهرش را دارد و این امر او را آزردهخاطر کرده است و بیان میکند: وقتی میبینم بدحجابی اینقدر زیاد شده و کسی هم نیست جلوی آنها را بگیرد ناراحت میشوم جوانان عزیز ما رفتند و سینه سپر کردند و با دشمن جنگیدند برای آزادی مملکت.
همه خواستههای مادر 3 شهید و دو جانباز از مقام معظم رهبری تابهحال دو بار به دیدار رهبر معظم انقلاب رفته است؛ یک دیدار عمومی و یک دیدار خصوصی، دراینباره میگوید: دوست دارم اگر قسمت شود و آقا از ما دعوت کنند بار دیگر به محضر ایشان بروم و به ایشان بگویم ما خانواده شهدا کسی نیست که درد و دلمان را به او بگوییم اگر هم بخواهیم نامه بدهیم به رهبر انقلاب معلوم نیست کی بررسی شود، حرف دل ما این است که به این اوضاع که باعث ناراحتی ما شده و مسئولان شهر هم این وضعیت فرهنگی شهر را میبینند بیشتر رسیدگی کنند تا تسلایی باشد برای خانواده شهدا.
اگر سرتاپای وجودمان از یادآوری نامشان بلرزد، سزاست چراکه راه بیانتهای شهادت مردانی بزرگ میطلبد و این عزیزان برای ما مظهر واقعی اخلاص هستند پس به شکرانه این رشادتها و برای احترام به ساحت مطهرشان در طول خیابانهای آرام شهر گام برمیداریم و در هر قدم خویش برای روح بلندشان صلواتی نثار میکنیم.
منبع: تسنیم
انتهای پیام/