به گزارش خبرنگار گروه اجتماعی باشگاه خبرنگاران جوان، من مجيد 20 ساله هستم. پدرم کشاورز و مادرم خانه دار است، تحصيلاتم را تا سيکل بيشتر ادامه نداده ام. پدرم زياد به درس خواندن ما اهميتي نمي داد و مي گفت مرد بايد خودش سرکار برود درس خواندن در اين دوره از زمان نفعي براي شما ندارد.
خودتان تلاش کنيد تا به جايي برسيد. من تک پسر بودم و سه تا خواهر دارم دو تا از خواهرانم ازدواج کردند و ديگري با ما زندگي مي کند. من انگيزه درس خواندن را از دست دادم و تصميم گرفتم کاري پيدا کنم و خرج خودم و آينده ام را تامين کنم.
چون وضعيت مالي پدرم چندان خوب نبود و از آنجايي که کاري در شهرستان شيروان در سن و سال من نبود ناچار تصميم گرفتم به تهران بروم. بعد از راضي کردن خانواده به تهران رفتم، چند روزي را با پسردايي ام بودم و بعد به دنبال کار رفتم، پيشنهاد کار در کابينت سازي را به من دادند.
از موقعي که به محل کار کابينت سازي رفتم خونه پسردايي را ترک کردم و شب ها همان محل ،صاحب کار اتاقکي درست کرده بود، من همان جا مي خوابيدم. چند ماهي گذشت. وضعيت خوب بود و مشکلي نداشتم تا اينکه دو نفر از همکارانم که در آن محل کار مي کردند. پيشنهاد استفاده از هروئين را به من دادند.
من که تا الان اصلا به سمت مواد نرفته بودم ناخودآگاه پيشنهاد دوستم را قبول کردم. مدتي از اين وضعيت گذشت. به هروئين معتاد شدم. نمي توانستم استفاده نکنم به همين خاطر به دوستانم پول مي دادم تا برايم هروئين بياورند.
بعد از مدتي صاحب کارم فهميد و من را از آن کار اخراج کرد. ديگر روي رفتن به خانه پسردايي را نداشتم. بالاخره به شهرستان برگشتم. حالم زياد خوب نبود پدر و مادرم قضيه معتاد شدن من را فهميدند.
هيچ گونه درآمدي نداشتم تا بتوانم مواد مورد نياز خودم را به دست آورم، ناچار با تماسي که با يکي از دوستانم داشتم به خانه دوستم رفتم او هم معتاد بود، گاهي من را هم به استفاده کردن مواد دعوت مي کرد، کار به جايي رسيد که براي استفاده از مواد، دست به کيف قاپي بزنم.
دوستم يک موتور داشت و من پيشنهادي به او دادم که تو به عنوان راکب موتور باش و من به عنوان سرنشين در عقب موتور اقدام به کيف قاپي مي کنم و بعد پولي را که از داخل کيف ها در مي آوريم را تقسيم مي کنيم.
در اولين کيف قاپي که انجام داديم براي اينکه پلاک موتور شناسايي نشود يک کارتن به اندازه پلاک تهيه و در هنگام کيف قاپي آن را جلوي پلاک مي گذاشتيم، بعد از اولين کيف قاپي بلافاصله توسط پليس دستگير شديم.
تازه تو بابات بالاخره بالاسرت بوده که من تو سن 31سالگی 30ساله بابا ندارم ...
دیدی مقصر خودتی؟