به مرد نقره ای ایران
"زیر درخت زیتون”
خانه ای از جنس چشم های توست
کیای برخواسته از موجهای زاینده رود
باور کنیم یا نه
روزی
"باد ما را خواهد برد”
و شراب فراموشی
"طعم گیلاس” دارد
بلند شو رستم
دست های تو
"کپی برابر اصل” است
بلند شو
و "کلوز آپی” از مرگ خودت را
برای پرده های نقره ای
در تهرانی فراموش شده
یا پاریسی از خویش رفته بگیر
بلند شو
تو مدت ها قبل
"سقوط را
به قصد پرواز
تجربه کرده” بودی
ما همه می خندیم
مثل چارلی
مثل هامون
و مثل شکوفه های درخت زیتون و گیلاس
یا مثل همفری بوگارت
سیگاری از شب قرض میگیریم
یا مثل مارلون
در بار انداز می خوابیم
و مثل مردی که بر باد آواز می خواند
روستایی پدری را
در کوله پشتی می اندازیم
می رویم
سمت خوشه های تابستان
پرده سیاه می شود
تو همچنان
روی صندلی ها
برای خودت کف می زنی
و ما
خیلی طبیعی
مثل تمام بازیگران حرفه ای
برایت گریه می کنیم
عباس!
کابل فرقی با هیچ پایتخت جهان سومی دیگری ندارد
اینجا
همه چیز
خیلی ساده و ابلهانه حقیقی ست
و طبیعی ترین سکانس ها
اسکاری از فرشته ی مرگمی گیرد
و نخل طلای کن هم
پر است از خرما
برای افطار طالبان
که الله اکبر بلند تری بگویند
جلوی دوربین بی بی سی
برای سر بریدن اجمل نقشبندی
عباس
رهبران ما
کپی برابر اصل رهبران شماست
عباس
این کودک روی خیابان نیز
خیلی طبیعی بلد است بمیرد
و این دختر نوجوان تازه از روستا آمده
خوب بلد است عاشق شود
عباس
پیرمردها اینجا
عینک هایشان نخ دارد
نخ گودی پرانی
که در نوجوانی بریدند
و پیر زن
پاهایشان درد میگیرد
از سیل های آمده به خیابان
برخیز
بلند شو
دوربین ات را بگیر
کمی حقیقی ما را بمیر…
انتهای پیام/