ایجاد صلح و ختم منازعات مسلحانه، قبل از آنکه هرگونه معنای فلسفی و جامعهشناختی صلح را باخود داشته باشد، پروسهای برای سازش سیاسی است. مکانیزم ایجاد صلح بستگی به ماهیت منازعه و شرایط جنگی دارد. مذاکرات صلح دولت افغانستان، آمریکا و طالبان نیز، معطوف به یک سازش سیاسی است. ولی مراتب این سازش سیاسی مبهم بوده به نگرانیهای سیاسی دامن زده است. تا قبل از جنگ جهانی دوم، فرایند صلحسازی عمدتا میان دولتها مطرح بود، اما پس از آن، صلحسازی در چارچوب جنگ با گروههای شورشی و تروریستی، نیروهای جداییطلب و یا هم در جنگهای داخلی تمامعیار مطرح شد.
آغاز گفتگو و زمزمهی صلح با طالبان در 2004 میلادی به میان آمد و با مرور زمان به مهمترین هدف سیاسی دولت و متحدان بینالمللی آن بدل شد. طالبان اما همواره هرگونه گفتگو و به تبع آن، هرگونه سازش با دولت را رد کردهاند. این، طبعیت گروههای ایدئولوژیک است که در حوزه عمومی انعطافپذیری نشان ندهند تا ایدئولوژیشان از اعتبار نیفتد؛ اما اصول ایدئولوژیکشان در عمل، مانع سازش سیاسی آنان میشود. مشروعیت جنگ به روایت طالبان، به مثابه یک گروه به اصطلاح ایدئولوژیک، مبتنی بر جهاد با نیروهای خارجی و دولت افغانستان، به منظور تاسیس حکومتی بر مبنای شریعت اسلامی است. این سبب شده است که صلح در افغانستان با چالشی جدی مواجه شود.
اما پرسش اساسی این است که دولت افغانستان و اضلاع دیگر مذاکرات صلح چگونه میتوانند به مکانیزمهایی گفتگو و صلحسازی دست پیدا کنند که کارکرد عملی داشته باشد و نگرانیهای سیاسی را نیز رفع کند؟ پاسخ به این پرسش، نیازمند فهم سیاسی از فرایند گفتگوهای صلح با طالبان است و در کنار آن، نیازمند فهم ماهیت و عوامل اصلی منازعه.
عوامل خارجی
در ذیل عوامل خارجی، نخستین و یکی از مهمترین عوامل، پاکستان است که هم بهدلیل رقابت با هند از طالبان حمایت میکند و هم مشکل دیرینه با افغانستان دارد. در این چارچوب، طالبان بهعنوان ابزار سیاست خارجی پاکستان، علیه افغانستان استفاده میشود. این نکته سبب شده است که طالبان استقلال نداشته، غیرقابل دسترس باشند و ارتباط با آنها دشوار شود. عامل مهم دیگر خارجی، ایدئولوژی جهادگرایی جهانی است که امروز به یک مشکل بینالمللی بدل شده است و حرکت طالبان، بخشی از آن است. طالبان از نظر ایدئولوژیک و ارتباط سازمانی، با عاملهای خارجی مثل القاعده و گروههای مشابه در پاکستان، در ارتباط است. ارتباط سازمانی این گروهها، بهصورت شبکهای و سختافزاری است که گسست وجه رابطهای - شبکهای آن دشوار میباشد. عامل سوم، حمایتهای مالی نهادها و افراد مختلف، از حوزه خلیج فارس تا کشورهای غربی، از گروههایی مانند طالبان است.
عوامل داخلی
عوامل مهم داخلی، نخست، ایدئولوژیک و بنیادگرا شدن فرهنگ و آموزههای مذهبی در سه دهه اخیر در افغانستان است. طالبان خود محصول این وضعیت است. نسل جدیدی از ملاهایی که تحت تاثیر ایدئولوژی سلفیسم و دیوبندیسم وارد جامعه شده و در نهادهای سنتی مثل مساجد مستقرند، خود یا طالباند و یا به لحاظ فکری با طالبان نزدیک بوده و زمینه فرهنگی - تبلیغاتی را برای آنان فراهم میکنند. بنیادگرایی طالبان، خود عامل منازعه با هر نوع تفکری غیر از طالبانیزم در داخل است. دوم، تنشها و منازعات میانقبیلهای و بحران درونقبیلهای در جنوب و شرق کشور به منازعه طالبان کمک کرده است. تنشهای میانقبیلهای و رقابت میان رهبران قبایل، سبب شده است که گرایش به دو قطب دولت و طالبان بهوجود بیاید و منازعه تشدید شود.
از سوی دیگر، به صورت تاریخی، بلوکهای قبیلهای واحدهای سیاسی - اجتماعی برای استفاده نظامی و نفوذ سیاسی بودهاند؛ اما با وجود این که در سه دهه اخیر، مناسبات درونقبیلهای و میانقبیلهای دستخوش تحولات شدهاند، طالبان علاوه بر نفوذ مذهبی، براساس نفوذ سیاسی در واحدهای قبیلهای در سطح محلات فعالیت میکنند. تغییر در بسیاری از مناسبات کهنه جامعه، سبب به هم خوردن تعادل اجتماعی شده و این بر سربازگیری و آدرس اجتماعی دولت و طالبان تاثیر گذاشته است. در این چارچوب، هرگونه گفتگو با سران قبایل در جهت صلح با طالبان مهم است و عدم توجه به نارضایتیهای میانقبیلهای، میدان را برای طالبان فراختر خواهد کرد. به این ترتیب، یکی از عوامل منازعه، تغییرات اجتماعی و نارضایتیها و تنشهای ناشی از آن است.
سوم، نبود حکومت مقتدر و ضعف در عرضه خدمات اداری، امنیتی و قضایی بر این نارضایتیها افزوده است. چهارم، تاریخی شدن جناحبندی منازعه است؛ یعنی طالبان علاوه بر دولت، اکثر نیروهای سیاسی را، جناح دشمن قلمداد میکنند و بالعکس. این مساله، مناسبات میانقومی - در سطح روابط گروهها در کشور را نیز تحت تاثیر قرار داده است و ترس از یک حکومت تکقومی را بالا برده است. پنجم، دینامیسم سازمانی طالبان است که مذاکرات صلح و ادغام سیاسی - سازمانی آنها را دشوار کرده است. ایدئولوژی و دینامیسم شبکهای گروه طالبان، سبب شده است که هم ارتباط با این گروه دشوار باشد و هم صلاحیت نمایندگان طالبان در مذاکرات محدود باشد. ششم، مسائلی مانند فقر، مواد مخدر و بیسوادی گسترده نیز نقش مهمی در دینامیسم کلی منازعه بازی میکنند.
عوامل نظامی- سیاسی طرفهای منازعه
ظهور طالبان در صحنه نظامی و کاهش حمایت از جنگ در غرب، عامل مهم در طولانی شدن منازعه و جنگ است. بعد از 2006 تلفات غیرنظامیان در افغانستان افزایش یافت. طالبان نه تنها از نظر نیروهای جنگی تجدید قوا کردند، بلکه با حملات انتحاری گسترده و بمبهای کنار جادهای، عواملی مانند تحرک و سرعت عمل نیروهای دولتی و ائتلاف بینالمللی در جنگ و حفظ امنیت را بهمشکل مواجه کرد. این شرایط، از نظر سیاسی، رابطه میان دولت و جامعه را محدود کرد. در این مدت آمریکا و ناتو نتوانستند مراکز آموزشی و بازتولید طالبان در پاکستان را نابود کنند و یا پاکستان را به حد لازم تحت فشار بگذارند. علاوه بر این، حمایت افکار عمومی در غرب از جنگ در افغانستان، کاهش یافت و معنای پیروزی در حفظ ثبات و شکست القاعده در افغانستان، تغییر کرد. این تحولات، موفقیت نظامی - سیاسی طالبان را تثبیت کرد و گفتگو با طالبان را به یک الزام سیاسی بدل کرد. هر چند که طالبان هنوز در موقعیت برتر نظامی - سیاسی قرار نداشته و دولت افغانستان و متحدان بینالمللی آن در موقعیت به مراتب برتری قرار دارند.
استراتژی صلح با طالبان
با وجود گذشت چندین سال از شروع گفتگوهای صلح، نه تنها میان نیروهای سیاسی توافقی در مورد صلح، اهداف و مکانیزمهای آن ایجاد نشده است، بلکه بیاعتمادی و نگرانی از گفتگوهای صلح نیز افزایش یافته است. این بدان معناست که فهم سیاسی مشترک از صلح شکل نگرفته است. اعتراضهای نهادهای مدنی از آمدن طالبان در صحنه سیاسی بالا است. مذاکرات غیررسمی با طالبان در توکیو و پاریس، نتایج مشخصی در حد توافقات اولیه نداشته است. ابهام سیاسی و دست نیافتن به مقدمات مشخص، سبب شده است که هم استراتژی صلحسازی مبهم شود و هم مکانیزمهای آن محل تردید قرار گیرد. از جانب دیگر، دولت افغانستان و متحدان بینالمللی آن هنوز موفق به ایجاد انشعاب و شکاف در میان طالبان نشدهاند.
از دیدگاه دولت افغانستان، ضرورت این است که خشونتها پایان یابد و طالبان از خشونت و حملات نظامی دست بکشد و وارد فرایند سیاسی شوند. برای این هدف، توجه به عامل پاکستان مهم است. دولت در تلاش است تا همکاری پاکستان را جلب کند. این استراتژی دولت درست است، اما کافی نیست. مواجهه سازنده با سایر فاکتورها از این رهگذر بهدست نمیآید؛ بهخصوص که عامل ایدئولوژی چالشی مهم این منازعه است. این بدان معنا است که با وجود تلاشها برای صلح، ممکن است این منازعه عمر طولانیتری پیدا کند. بنابراین، حداقل سه سناریو در مذاکرات صلح با طالبان متصور میآید:
صلح با قطع حمایتهای سیاسی طالبان
معنای صلح در این سناریو این است که با مذاکره با پاکستان و سایر کشورهای منطقه از جمله جمهوری اسلامی ایران، توام با فشارهای غرب بر بازیگران منطقهای، حمایتهای سیاسی - نظامی طالبان قطع شود. باز هم در این سناریو دو حالت متصور است: حالت اول این است که با قطع حمایتهای سیاسی طالبان، ممکن طالبان در میدان جنگ شکست استراتژیک خورده صلح بهدست آید؛ حالت دوم این است که با قطع حمایتهای سیاسی - نظامی، ممکن است طالبان قبل از شکست نظامی - سیاسی، مجبور به پیوستن به فرایند صلح شوند. در این سناریو، دولت افغانستان خود باید حمایتهای سیاسی- نظامی قوی داشته باشد.
صلح با اقناع سیاسی طالبان
معنای صلح با اقناع سیاسی در این سناریو هنوز روشن نیست. اگر دولت قادر نباشد حمایتهای سیاسی - نظامی طالبان را قطع کند و طالبان قادر به ادامه جنگ باشند، اقناع طالبان برای صلح سخت و پُر پیامد خواهد بود. تجربه مصالحه دکتر نجیبالله نشان میدهد که اقناع گروههای مسلح ضددولتی در شرایطی که آنها حمایت سیاسی - نظامی دارند، دشوار است. بنابراین، ممکن است تلاش برای اقناع سیاسی طالبان بدون قطع حمایتهای سیاسی - نظامی آنها، سبب شکلگیری قطببندیهای سیاسی-نظامی جدید شود.
صلح با قدرت نظامی
در این سناریو، صلح با قدرت نظامی و بدون هرگونه گفتگو مد نظر است. در شرایط کنونی، استراتژی دولت افغانستان مبتنی بر این سناریو نیست، اما احتمال آن وجود دارد که این سناریو، استراتژی طالبان و حامیان آن در برابر دولت افغانستان باشد.
باز هم در هر دو سناریوی اول و دوم، دولت ناگزیر است ضمن تاکید بر صلح، جنگ را نیز ادامه دهد، چون از یک طرف به دلیل بقای خود، و وظیفه خود مطابق قانون اساسی، یعنی حفظ نظم و امنیت و از طرف دیگر، جلوگیری از پیروزی طالبان در میدان جنگ که گفتگوهای صلح را به شکست مواجه خواهد کرد، باید بجنگد. در یک نتیجهگیری کلی، ما با دو سطح از ایجاد صلح در شرایط فعلی افغانستان مواجه هستیم. سطح اول، پایان دادن به خشونت و پایان جنگ مسلحانه علیه دولت است. سطح دوم، عبارت از توجه به عاملهای ایدیولوژیک طالبان، قطع وابستگیهای سازمانی - شبکهای آنها با گروههای ترویستی، فروپاشی سازمانی طالبان و جلوگیری از تجدید سازمان آنها، مدیریت بحران اجتماعی، و سایر عواملی است که با مکانیزمهای سیاسی در کوتاهمدت قابل حل نیست و نیاز به زمان طولانی، ثبات سیاسی، بهبودی اقتصادی و برنامههای استخباراتی قوی دارد. اما فهم سیاسی مشترک در هر دو سطح که به نگرانیها پایان بدهد، به میان نیامده است.
مکانیزمهای صلح با طالبان
دولت افغانستان شورای عالی صلح را بهمنظور پیشبرد مذاکرات با طالبان ایجاد کرد. در بعد داخلی، مکانیزم مناسبی در چارچوب دولت برای صلحسازی و ایجاد مجاری لازم برای گفتگو با طالبان است. در این روند، از یک طرف شورای عالی صلح، دریچهای برای برگشت برخی عناصر طالبان به زندگی عادی فراهم میکند و زمینههای اجتماعی - سیاسی سربازگیری طالبان را محدود میکند و از طرف دیگر، خود مهمترین راهبرد برای ارتباط با طالبان نیز میباشد. از جانب دیگر، سیاست صلح با طالبان، دولت را در موقعیت اخلاقی برتر قرار داده و مشروعیت جنگ با طالبان را تقویت میکند.
در بعد خارجی، شورای عالی صلح در کنار حکومت، شامل مذاکرات با پاکستان و عربستان و ترکیه نیز میباشد. دولت تلاش کرده است تا بعضی تلاشهای منطقهای را نیز برای روند صلح در نظر بگیرد. در بعد خارجی، دو سطح از تلاشها در نظر است: یکی مکانیزمی برای گفتگوهای مستقیم با طالبان، دوم، مکانیزمی برای گفتگو با بازیگران منطقهای و حامیان طالبان. در سطح اول، تلاش شد تا برای طالبان در قطر دفتر ایجاد شود که به مشکل سیاسی برخورد کرد. سپس، مذاکرات غیررسمی توکیو و پاریس در این راستا برگزار شد. ولی هنوز این تلاشها در حد یک راهبرد رسمی ارتقا نیافته و گفتگوها نیز شکل رسمی به خود نگرفتهاند.
در سطح دوم، تلاش برای قطع حمایتهای سیاسی - نظامی طالبان، مذاکرات چندجانبه میان افغانستان - ترکیه - پاکستان، میان افغانستان - آمریکا- پاکستان، میان افغانستان - بریتانیا - پاکستان، و میان افغانستان - پاکستان برای چندین سال است که ادامه دارد. اینها تلاشهای در دیپلماسی افغانستان بوده که تاثیراتی نیز بر روابط افغانستان و پاکستان داشتهاند، ولی هنوز به نتایج سیاسی مهم برای قطع حمایتهای سیاسی - نظامی، بهخصوص از جانب پاکستان، بدل نشدهاند. هرچند در مذاکرات میان افغانستان و پاکستان در ترکیه، سخن از ترتیب یک نقشه راه برای صلح در میان است که در آن یک راهبرد پنجمرحلهای در نظر گرفته شده است. ایجاد زمینه برای گفتگوهای مستقیم با طالبان و گذار طالبان از فعالیت نظامی به فرایند سیاسی، از مهمترین مراحل این نقشه میباشد. ظاهرا پاکستان پذیرفته که در این راه، با افغانستان همکاری کند.
از جانب دیگر، دولت افغانستان در هر سطحی از گفتگوها با هر راهبردی، ناگزیر است انسجام نیروهای سیاسی و تعهد به قانون اساسی را حفظ کند؛ چون لغزش در این زمینهها هم به فرایند صلحسازی آسیب زده، مشروعیت گفتگوهای صلح با طالبان را زیر سوال میبرد و سبب اختلاف و پراکندگی سیاسی جدید در کشور میشود. در این جهت، دولت مجبور است در شکلگیری فهم سیاسی مشترک از صلح با طالبان، در تمام سطوح، محتاط باشد. هرچند گروههای اپوزیسیون طرح مشخصی در رابطه به گفتگوهای صلح ندارند.
و اما حرف آخر
شواهد نشان میدهد روند صلح با طالبان، پیچیده و زمانگیر بهنظر میرسد. طولانیشدن روند مذاکرات با طالبان از یک طرف، و ادامه جنگ و خروج نیروهای خارجی در 2014 از طرف دیگر، به اهمیت زمان میافزاید. سه عامل برای دولت افغانستان در صورت طولانیتر شدن جنگ و مذاکره تعیینکنندهاند: نخست استراتژی موفق برای مهار سیاسی طالبان در بعد داخلی و خارجی؛ دوم، دقت کافی در مکانیزمهای صلح و فراهم کردن حمایتهای سیاسی در آن جهت؛ و سوم، پیروزی بر طالبان در میدان جنگ. به هر اندازه که مذاکرات طولانی و بیحاصل میشود، دولت مجبور است به جنگ ادامه بدهد و پیروزی بلامنازع خود در جبهه جنگ را حفظ کند. هرگونه مذاکره با طالبان از موضع سیاسی - نظامی ضعیف، روند صلح را به شکست مواجه خواهد کرد.
در هرحال آمریکاییها نیز به این نتیجه رسیدهاند که جمهوری اسلامی ایران در بهبود روند مذاکرات چه در افغانستان و چه در سوریه نقش تعیینکنندهای دارد؛ به طوری که در هر دو مورد مقامات آمریکایی از ایران جهت بهبود مذاکرات کمک خواستهاند. شاید ورود ایران به این بازی، سرانجام آن را رقم بزند و آن را به پایان برساند؛ پایانی که قریب به 15 سال است رقم نخورده است. در اینجا به یاد ضربالمثلی از مردمان پارس میافتم که میگفت: کار را که کرد؛ آن که تمام کرد...
گزارش از حمیدرضا قربانی
انتهای پیام/