به گزارش
گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان؛ در تمام زمان مصاحبه و لابهلای حرفهایش از مادرش میگوید از اینکه او را با پول دزدی عمل کرده و مادرش پس از دستگیری متوجه این موضوع شده است. نگران این است که مادرش هیچ وقت او را نبخشد.
محمدرضا هجده ساله است که به اتهام مشارکت در گوشی قاپی و بارکنی دستگیر شده است. او عضو یک باند حرفهای بود که خیلی زود پای در مسیر جرم گذاشت.
خودت را معرفی کن. محمدرضا هجده ساله و بچه لب خط هستم. تا دوم دبیرستان همیشه معدلم ٢٠ بود، اما به خاطر مشکلات مالی مجبور شدم ترک تحصیل کنم.
چه مشکلاتی داشتی؟ پدرم در یک تعویض روغنی در جاده ساوه کار میکند و درآمد زیادی ندارد. یکی از برادرانم در چهار سالگی زیر کامیون رفت و معلول شد. خواهرم هم در آتشسوزی چراغ گردسوز دچار سوختگی شد. خرج خانواده نمیچرخید مجبور شدم کار کنم. این همه مشکل یکدفعه بر سر من هوار شد.
چه شد دست به سرقت زدی؟ من خام حرفهای یکی از دوستانم به نام میثم شدم. او با دختر یکی از همسایههای ما ازدواج کرد. اول میگفتند مغازهدار است، اما وقتی فهمید مادرم نیاز به عمل قلب دارد پیشنهاد داد با همکاری پسر جوانی به نام جعفر گوشیقاپی کنیم و او گوشیها را بفروشد. او برایم یک موتور خرید و با جعفر در حوالی شوش و میدان اعدام گوشیقاپی میکردیم. بعد از یک ماه میثم گفت گوشیقاپی سودی ندارد و پیشنهاد داد به روش بارکنی گوشی و لوازم رایانه سرقت کنیم.
در چند سرقت حضور داشتی؟ سه بار با جعفر بارکنی کردم. من موتورسوار بودم و او سرقت میکرد. چهار نفری به سرقت میرفتیم که موتور دوم به عنوان اسکورت ما را همراهی میکرد و جعفر بارها را سرقت میکرد.
از هر سرقت چقدر به دست آوردی؟ من ۵میلیون برای هزینه عمل مادرم به دست آوردم. میثم تمام پولها را برداشت. او الان یک خانه درست و حسابی در پیروزی دارد و یک خودروی ١٥٠میلیونی سوار میشود. وقتی فهمید دستگیر شدیم به فریدونشهر فرار کرد و هنوز دستگیر نشده است.
مادرت میدانست سارق هستی؟ نه، او تازه عمل کرده است و روزی که ماموران برای دستگیری به خانهمان آمدند متوجه شد سارق هستم و با پول سرقتی عمل شده است.
از خانوادهات خبر داری؟ شرمنده مادرم شدم. او برای خرج خانه هر روز از مولوی لباس میخرید و در چهارراه کوکا کولا در سرما و گرما دستفروشی میکرد تا خرج ما را در بیاورد. روزهایی بود که مادرم زیر باران دستفروشی میکرد و وقتی به خانه میآمد تمام لباسهایش خیس بود. اینقدر کار کرد که دچار بیماری شد. هرچه از او خواستیم سرکار نرود، میگفت چه کسی خرج خانواده را در بیاورد؟
حرف آخر... مجبور بودم برای خرج خانواده این کار را انجام دهم، اما گول میثم را خوردم. شرمنده مادرم هستم، نمیدانم چگونه نگاهش کنم. من سارق نبودم، اما مشکلات مالی مرا به اینجا کشاند. نمیخواهم کارم را توجیه کنم، اما وقتی ببینی مادرت مثل شمع در مقابل چشمانت آب میشود، دست به سرقت میزنی تا او را نجاتدهی. گوشیهای تلفن همراه بیمه بود و راحت خسارت میگرفتند.
منبع:الف
انتهای پیام/