به گزارش
گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، در سال های اخیر این رسم در برخی رسانهها و محافل درگرفته که در سالروز شخصیتهای سیاسی که مورد تکریم همه جناحها هم نیستند به جای ستایش، سرزنش شوند و نقدهایی را بر آنان وارد سازند.
با این نگاه است که در سالروز درگذشت دکتر محمد مصدق گفته میشود «نفت، ملی نشد، دولتی شد». در حالی که منظور از ملی «خلع ید» است تا همان گونه که بانک ایران و انگلیس به بانک ملی تبدیل شد شرکت نفت ایران و انگلیس هم شرکت ملی نفت شود و «ملی» در تقابل با «دولتی» نبود به معنی «خلع ید» بود.
یا نوبت به دکتر حسین فاطمی که می رسد از او با عنوان روزنامه نگار – سیاستمداری رادیکال یاد می شود که اگر تند روی نمی کرد چه بسا کودتای 28 مرداد 1332 رخ نمی داد و جان خود او را نیز نمی ستاند.انگار مسوول کودتا و اعدام او نیز خودش بوده است.
دیگری نیز دکتر علی شریعتی است که امروز 29 خرداد سالروز کوچ اوست. 39 سال قبل در 29 خرداد 1356 خبر درگذشت شریعتی در لندن منتشر شد و نیروهای انقلابی به دیده تردید به آن نگریستند و از این رو معلم انقلاب را «شهید» خواندند و همه ساله در وصف او گفته و نوشته می شد.
در سال های اخیر اما با پاره ای اتهامات به علی شریعتی رو به روییم که 10 محور اصلی از این قرار است:1-سلطنت طلبان او را متهم می کنند که به رغم عقاید سوسیالیستی برای شوراندن مردم علیه شاه، به استفاده ابزاری از مذهب روی آورد و صداقت باورها و شعارهای ایدیولوژیک او را زیر سؤال می برند.
در این که شریعتی موتور انقلاب را دوباره روشن کرد تردیدی نیست اما به مذهب به عنوان یک امکان می نگریست نه این که بی صداقتی در آن مستتر باشد.
هادی غفاری در خاطره ای که نقل کردند از حضور فرخ نگهدار از رهبران فداییان خلق در برخی از جلسات تفسیر قرآن خود در دهه 50 گفت و این که از او می پرسد: شما که ماتریالیست هستید. این بحث ها به چه کارتان می آید و پاسخ می شنود: مذهب است که می تواند مردم را علیه حکومت بشوراند و از این نظر برای ما اهمیت دارد.
2- پاره ای نیروهای سنتی او را حتی به رواج عقاید اهل سنت متهم می کردند و این اتهام را به کسی وارد می ساختند و بعضا هنوز وارد می کنند که شیفته امام علی و فاطمه (س) بود و «فاطمه، فاطمه است» او در اذهان مانده است. واعظ مشهور بازار – شیخ قاسم اسلامی – نماد این جریان بود. برخی از مراجع تقلید نیز باورهای شریعتی را محل مناقشه می دانستند.
3- اتهام دیگری که به شریعتی وارد می شد این بود که در آموزه های او رگه هایی از مارکسیسم وجود دارد. یرواند آبراهیمیان اما ریشه های برخورد متناقض شریعتی با مارکس را این گونه توضیح داده که او نه به مارکس جوان علاقه ای دارد که ضد دین بوده و نه به مارکس پا به سن گذاشته که مانند انگلس سیاست مدار شده بود اما مارکس میان سال که عالم اجتماعی و کاشف قوانین حرکت جامعه بود و مفهوم پراکسیس یا عمل انقلابی را فراگیر ساخت مورد توجه او بود.
4 - طرفه این که به عکس مورد بالا برخی نیز او را به ضدیت با کمونیسم متهم می کنند و علت مماشات اولیه رژیم شاه با او و حسینیه ارشاد را به همین خاطر می دانستند. شاه از جانب کمونیست ها احساس خطر می کرد و به یک بیماری ذهنی یا روانی برای او بدل شده بود و با این نگاه شریعتی متهم می شود که خواسته یا ناخواسته یک چند در خدمت هدف کمونیست ستیزی بوده است. در این که ظهور علی شریعتی موج گسترش مادی گرایی در ایران را در آغاز دهه 50 مهار کرد اما تردیدی نیست.
5-انگ دیگر را حمید زیارتی ( مشهور به سید حمید روحانی) به شریعتی زد که برای دوستداران او بسیار گران افتاد. این که با ساواک همکاری داشته است! بهانه شان هم این است که در برخی بازجویی ها بعضی از اصول انقلاب سفید را قابل قبول دانسته مانند سپاه دانش یا سپاه بهداشت و لابد انتظار داشتند شریعتی اینها را هم نفی کند.
اتهام همکاری با ساواک اما به قدری سخیف و به تعبیر صادق هدایت «لایتچسبک» بود که خشم هواداران و دوستداران دکتر را برانگیخت. حمید زیارتی تنها هنگامی دست از این ادعا برداشت که شخص آیت الله خامنه ای در دیداری به صراحت و با عتاب گفتند: « این وصله ها به دکتر نمی چسبد.»
6- انتقاد یا اتهام دیگری که به او وارد می کنند این است که رفتار شریعتی آکادمیک نبود و بیشتر احساسی و هیجانی و شاعرانه و حتی پوپولیستی بود.
اتهام اخیر را بیشتر هواداران دکتر سید جواد طباطبایی وارد می سازند و انگار نه انگار که آکادمیک ترین شخصیت ها و چهره هایی چون نوآم چامسکی نیز همواره در پوسته دانشگاهی خود نمی مانند و شریعتی مختلف الاضلاع بود و استادی دانشگاه تنها وجهه او به حساب نمی آمد.
7- تبدیل و تقلیل دین به ایدیولوژی نیز از رایج ترین انتقادات است و شاید اول بار از زبان دکتر عبدالکریم سروش مطرح شد. نظریه « دین فربه تر از ایدیولوژی» هم برای خروج روشنفکری دینی از نگاه ایدیولوژیک به دین ارایه شد. با این نگاه شریعتی دین را که امری آسمانی بود در قالب مکتبی زمینی عرضه کرد.
8- برخی از منتقدان نظریه ولایت فقیه نیزمعتقدند تأکید او بر ایدیولوژی به معنی نیاز حکومت به ایدیولوگ بود و با «امت و امامت» و « دموکراسی رأی ها و رأس ها» او را یکی از اولین مطرح کنندگان ولایت فقیه می دانند بی آن که این واژه ها را به کار برده باشد.
9- احسان نراقی از این منظر انتقاد می کرد که شریعتی باب «اصلاحات» را بست و عملا به انقلاب فرامی خواند.او بر این باور بود که انقلابی شدن فضای جامعه راه را بر تأثیر نامه های نیروهایی که درصدد اصلاح بودند بست. در حالی که آن که باب هر اصلاحی را بست و چاره ای جز انقلاب باقی نگذاشت شخص شاه بود تا جایی که مهندس بازرگان می گفت رهبر «منفی» انقلاب شخص اعلیحضرت است. یعنی اگر اجازه رقابت احزاب و فعالیت سیاسی مسالمت آمیز می داد نیاز به انقلاب نبود.
10- دیگر این که او را مسوول هر اتفاقی می دانند که بعد از وی رخ داد. در حالی که به لحاظ منطقی علی شریعتی در قبال حوادث متعدد و رنگارنگ این 39 سال مسوولیتی ندارد و اگر افراد از شخص یا صنف یا عملکردی انتقاد دارند نمی توانند به او خرده بگیرند.
البته سیاهه اتهامات محدود به این 10 مورد نیست و حتی می گویند چرا مرگ طبیعی یا سکته قلبی سال ها به صورت قتل و توطئه جلوه داده شده بود؟ این در حالی است که اولا خود او در این قضیه مدخلیتی نداشته و ثانیا وقتی یک استاد دانشگاه، نویسنده و پزوهشگر را از تدریس و نطق و نوشتن محروم می کنند و به زندان می اندازند و بعد ناگزیر از دو سال خانه نشنینی می شود و سرانجام تصمیم به کوچ می گیرد و در غربت می میرد مسوولیت با حکومتی است که راه را بر او می بندد یا خود او؟
اگر اجازه داشت همچنان بنویسد و نطق کند و دیگران هم در فضایی آزاد او را نقد کنند دیگر به چنان اسطوره ای بدل نمی شد که مرگ او به مثابه شهادت جلوه کند و اسباب دردسر را برای رژیم فراهم سازد.
با این همه و با هر نقدی که بر او که همچنان برای نسل ما با واژه «دکتر» فرایاد می آید کمتر غباری بر او نشسته و همچنان محبوب است و در بیان این محبوبیت دو خاطره کفایت می کند:- خاطره نخست از احسان فرزند دکتر شریعتی که در صفحه شخصی خود نوشته بود روزی به تاکسی می گوید «شریعتی» و سوار می شود و راننده به مسافر یادآور می شود: اسم این خیابان کورش کبیر بود ولی بعد از انقلاب نام یک معلم را روی آن گذاشتند به نام علی شریعتیو به من گفت اخر کورش کجا و یک معلم کجا؟!
احسان شریعتی اضافه کرده قبل از این که وارد گفت و گو شوم ناگهان دیدم پول همراهم نیست و نمی توانم تاکسی را برای دریافت پول از کارت معطل نگاه دارم و خواستم نگاه دارد تا پیاده شوم. وقتی دلیل را نوضیح دادم راننده گفت: نه آقا! بنشینید. به جای پول برای همان دکتر شریعتی صلوات بفرستید که ما در سال انقلاب با اسم و عکس او تظاهرات می کردیم.
خاطره دیگر نیز از احسان نراقی نیست که از نویسنده این سطور پرسید: چرا دوستان روزنامه نگار شما با من مشکل دارند؟ گفتم: چون شما درباره شریعتی به تندی قضاوت میکنید و اصرار دارید که او به مرگ طبیعی درگذشته و حتی این اتهام که میخواستید در دوره زندان او را برای مصاحبه تلویزیونی آماده کنید ( موضوعی که دکتر محمد مهدی جعفری مطرح کرده است).
مورد آخر را تکذیب کرد و درباره شریعتی گفت: این منصفانه نیست. چون به نظر من شریعتی بود که زن ایرانی را به جامعه آورد و در قبال دو گانه «زن عروسکی» که تبلیغ می شد و «زن سنتی یا مطبخی» این مدل جدید را ابداع کرد و شریعتی بود که زمینه حضور گسترده زنان در جامعه مسلمان را فراهم کرد.
39 سال بعد از کوچ ابدی علی شریعتی شاید وجه ایدیولوژیک و سیاسی او رنگ باخته باشد اما روح شاعرانه و در اصطلاح خود او «کویریات» - آنچه مربوط به انسان فارغ از ایدیولوژی و اجتماع است- فرو نمیمیرد و هر باوری که درباره او داشته باشیم نامی نیست که بتوان از آن گذشت و یادمان باشد حتی روشنفکران سکولار نیز او را می ستودند و نمی توان با فاصله گرفتن از آن دوران بگوییم ما نبودیم.
کما این که دکتر رضا براهنی درباره او چنین سروده بود:
«وقتی تمام مردم عالم را
مثل بُراده از تن آهن بریده اند
او سرفراز باد که آهن رباست او
وقتی که گاو طعنه به بلبل زند، خموش!
گل آن که گفت هیچ نپرسم چراست او
با هم غریبه ایم که ناساز می زنیم
آن نغمه زن کجاست؟ غمش آشناست او...»
غم علی شریعتی همچنان آشناست. هر دیدگاهی درباره او و نقش او داشته باشیم از آشنایی این غم نمی کاهد...
منبع: عصرایران
انتهای پیام/