شهيد عباس دانشگر متولد 1372 بود كه ظهر 20 خردادماه 95 در سوريه به شهادت رسيد و پيكرش 25 خرداد در زادگاهش سمنان به خاك سپرده شد.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، زماني كه با عليرضا دانشگر، برادر شهيد مدافع حرم عباس دانشگر همكلام شديم به تازگي پيكر شهيد وارد كشور شده بود و هنوز خانواده دانشگر در معراج شهدا مراسم شناسايي و وداع با پيكر عزيزشان را انجام مي‌دادند. با اين وجود برادر شهيد با صلابت و صبر خاصي با ما گفت و گو كرد و از يك شهيد دهه هفتادي گفت كه در سن 23 سالگي جواني‌اش را فداي قافله‌سالاران مسير حق و عدالت و توحيد يعني اهل بيت(ع)‌كرد. 

شهيد عباس دانشگر متولد 1372 بود كه ظهر 20 خردادماه 95 در سوريه به شهادت رسيد و پيكرش 25 خرداد در زادگاهش سمنان تشييع و به خاك سپرده شد. در حالي كه تنها 40 روز قبل از اعزام جشن نامزدي‌اش را برگزار كرده بود. 

آنچه مي‌خوانيد حاصل همكلامي با عليرضا دانشگر برادر شهيد است. 

شما برادر بزرگ‌تر عباس بوديد؟ شهيد در چه خانواده‌اي پرورش يافت كه جواني‌اش را فداي اهل بيت (ع) كرد؟

من برادر بزرگ‌تر عباس هستم. او هفت سال از من كوچك‌تر بود. ما چهار خواهر و برادر هستيم كه عباس 18 ارديبهشت سال 72 به دنيا آمد و آخرين پسر خانواده بود. پدرم پاسدار بودند و در كل خانواده‌اي مذهبي داريم. عباس با روحيه انقلابي بزرگ شد. از همان كودكي در هيئت‌ها بود و از دوران راهنمايي خودش را وقف اهل بيت و شركت در مراسم امام‌حسين‌(ع) كرد. يك هيئت هفتگي در پايگاه بسيجشان داشتند كه برادرم هر هفته در آن شركت مي‌كرد و به همراه دوستانش زيارت عاشورا، دعاي كميل و. . . برگزار مي‌كردند. عباس در دبيرستان رشته رياضي خواند و پيش‌دانشگاهي را كه تمام كرد در گزينش داخلي دانشگاه افسري و تربيت پاسداري امام‌حسين‌(ع) قبول شد. 

صفات حسنه برادرتان چه بود كه شهادت نصيبشان شد؟

همان طور كه عرض كردم برادرم از كودكي بچه هيئتي بود و عشق امام حسين(ع) در دلش بود و هر جايي مي‌ديد مراسم سينه‌زني براي سيدالشهدا(ع) برقرار است خودش را به آنجا مي‌رساند. عباس از 19 سالگي به مطالعه كتاب‌هاي ديني روي آورده بود. طوري كه هميشه جوابگوي سؤالات ديگران در اين زمينه مي‌شد. در خانواده‌مان من معمولاً به سؤالات ديني جواب مي‌دادم اما يك جايي ديگر من در مقابل دانايي او كم مي‌آوردم، مطالعه زيادي داشت. به نماز اول وقت خيلي اهميت مي‌داد و تمام تلاشش اين بود كه به جماعت نماز بخواند. از طرف ديگر بسيار مهربان بود و هر وقت سمنان مي‌آمد به خواهرمان سرمي‌زد و به من كه برادر بزرگ‌ترش بودم كمك مي‌كرد. 

گويا ايشان به تازگي اقدام به ازدواج كرده بودند؟

بله، تنها 40 روز قبل از اينكه به سوريه اعزام شود نامزد كرده بود. تقريباً 40 روز بعد از اعزام هم به شهادت رسيد. نامزدي‌اش را بسيار ساده برگزار كرد. كل مهمانانش 40 نفر هم نمي‌شدند و مهماني خيلي ساده‌اي گرفت. قرار بود در تابستان عقد كند كه شهيد شد. خانواده نامزد عباس هم خيلي مذهبي هستند. به نظرم اين امر در وصلتشان خيلي مؤثر بود. عباس با اينكه برادر كوچك ما بود خيلي درس‌ها از صبوري و مهرباني به ما داد. برادرم بسيار بخشنده بود. 

به صورت داوطلب اعزام شده بودند؟

بله، رفتنش كاملاً داوطلبانه بود. حتي چندين بار اقدام كرده بود به سوريه برود كه نگذاشتند. خودش خواست اعزام شود بعد از چندبار تعويق افتادن اعزامش، بالاخره رفت. دوستانش هم‌قسم شدند چون عباس 40 روز نامزد كرده نگذارند جلو برود. دورش حلقه كردند تا اتفاقي برايش نيفتد. جلويش ايستادند اما نهايت كار به جايي كشيد كه شهيد شد. 

چه تاريخي و كدام منطقه به شهادت رسيدند؟

آن طور كه به ما اطلاع دادند ظهر پنج شنبه 20 خرداد 95 موشك تاو كه ساخت امريكاست به خودرويشان اصابت مي‌كند و برادرم به شهادت مي‌رسد. نيمي از پيكر عباس مي‌سوزد. بعد از شنيدن خبر شهادتش دو روز منتظر آمدن پيكرش بوديم. امروز كه با هم گفت و گو مي‌‌كنيم (23 خرداد) پيكرش را به معراج آوردند. خبر نداشتيم قرار است پيكرش امروز به معراج برسد. اما صبح متوجه شديم هواپيما پيكر را آورده و الان هم كه براي مراسم وداعش در معراج هستيم. 

چطور از شهادت عباس مطلع شديد؟

خبر شهادت عباس را از زمزمه‌هاي مردم متوجه شديم. من احتمال مي‌دادم عباس شهيد شود و دعا مي‌كرديم كه اين اتفاق بيفتد. عباس از 18 سالگي كه اوان جواني يك فرد است وارد سپاه شد و چون مجموعه سپاه مجموعه‌اي تربيتي است او را تربيت كرد و پاك ماند و منش رفتاري‌اش به گونه‌اي شد كه نمي‌خواهم بگويم خيلي فرشته بود ولي عباس با تربيت و مطالعه‌اي كه داشت به من كه برادر بزرگش بودم درس مي‌داد. 

الهامي از شهادت عباس به خانواده شده بود؟

من سه روز قبل از شهادت برادرم خواب ديدم ايشان آمده و سالم است. گفتم چي شده؟ گفت آپانديسم را عمل كردم. سمت راست پهلويش بود. تركش‌هاي موشك نيز به همين پهلوي سمت راستش اصابت كرده بودند. مادربزرگم كه خواهر شهيد غلامرضا تالار است هم خواب ديده بود كه اتفاقي براي عباس مي‌افتد. در واقع هر كدام از ما به نوعي مي‌دانستيم كه اتفاقي براي او افتاده است. 

آخرين تماستان كي بود؟ 

چهارشنبه شب گذشته (17 خرداد) تماس گرفت و خبر سلامتي‌اش را داد و اين آخرين تماسش بود. آخرين وداعش با خانواده هم كه تعطيلات عيد بود. خانواده او را در تهران ديده بودند. خود من هم بعد از عيد به تهران آمدم و ديدمش. 

شهيد تهران ساكن بود؟

عباس بچه فعالي بود ابتدا گزينش سپاه سمنان كار مي‌كرد اما به دليل فعاليت زيادش گزينش دانشگاه تربيت پاسداري امام حسين(ع) جذبش كرده بود و نگذاشتند دوباره به سمنان برگردد. 

به نظر شما يك جوان دهه هفتادي چطور آنقدر بصيرت پيدا مي‌كند كه خودش را به جبهه مقاومت اسلامي مي‌رساند؟

عباس مطالعه زيادي داشت. كتاب‌هايي كه مطالعه مي‌كرد بيشتر از انتشارات صهبا و كتاب‌هاي حضرت امام خامنه‌اي بود. چند تا از كتاب‌هايش را به من هديه داد. كتاب‌هايي مثل دغدغه‌هاي فرهنگي، كار بايد تشكيلاتي باشد و خانواده به شرح حضرت آقا را خوانده بود. ضمن اينكه كارشناسي نظامي را در دانشگاه امام حسين(ع) گرفته بود و همزمان در دانشگاه پيام نور سمنان در رشته علوم سياسي قبول شده بود. عباس دانشجوي ترم يك علوم سياسي بود و خيلي دنبال مطالعه و كسب علم بود. اين مطالعات در آگاهي و بصيرتش مؤثر بود. به نظرم عباس از خيلي لحاظ بي‌نقص بود. يك مشكلي كه وجود داشت (در نگاه ديني) ازدواج نكرده بود كه با نامزدي ايمانش را كامل كرد. پنج سال بود ما عباس را كمتر مي‌ديديم ما ساكن سمنان بوديم عباس تهران. چند روزكه به سمنان مي‌آمد مي‌گفت بريم كوه، علاقه به ورزش از خصوصياتش بود. مقيد به نماز اول وقت و تعقيبات بود و نمازهاي نافله و نماز شب مي‌خواند. 

خاطره‌اي از برادر شهيدتان داريد؟

يكبار صحبت از شهيد و شهادت شد. عباس مي‌گفت ما كجا و شهداي جنگ كجا. آنها از لحظه شهادتشان خبر داشتند. بعد حرف جالبي زد و گفت اين همه شبكه‌هاي ماهواره‌اي و اينترنت و شبكه‌هاي اجتماعي فضاي شهر را پر كرد‌ه‌اند، اما خودمان بايد ديندار باشيم. اينكه توانستيم ديندار بمانيم يعني به مرز شهادت رسيديم و شهيديم. پس بايد مراقب باشيم ايمانمان را از دست ندهيم. برايم جالب بود عباس همان كلام امام علي(ع) را مي‌گفت كه «پاداش مجاهد شهيد، برتر از عفيف پاكدامني نيست كه قدرت بر گناه دارد اما آلوده دامن نمي‌گردد.» عباس هم با تأسي و اشاره به اين كلام مولا مثال مي‌زد و مي‌گفت اگر بخواهيم خودمان را به شهدا نزديك كنيم كافي است در فضاي مجازي، نگاه‌ها، غيبت، تهمت و همه اينها را رعايت كنيم و اين چيز پيچيده‌اي نيست. عباس توصيه‌ مي‌كرد قانون هفت ساعت را فراموش نكنيم. ما بنده‌ايم و گاهي پيش مي‌آيد تندي و غيبت كنيم و تهمتي بزنيم اما خدا هفت ساعت اجازه داد انسان توبه كند. عباس مي‌گفت: عليرضا قانون هفت ساعت يادت باشد. به فرموده امام معصوم هر جا اشتباه كرديم خدا اجازه داده سريع بگوييم استغفرالله. اين قانون هفت ساعت خيلي گره‌گشاست.  

به نظر شما چه شباهتي بين شهداي دفاع مقدس و شهداي مدافع حرم وجود دارد؟

امام خامنه‌اي فرمودند اگر مدافعان حرم نبودند و در سوريه و عراق نمي‌جنگيدند بايد در داخل ايران با دشمن مي‌جنگيديم. رزمندگان مدافع حرم براي مرز و ميهن ما مي‌جنگند. شهداي مدافع حرم هم از ميهن اسلامي ما دفاع مي‌كنند و هيچ فرقي با شهداي هشت سال جنگ تحميلي ندارند. آنها هم براي ميهن و دين اسلام رفتند. اعتقادات و دفاع از حرم حضرت زينب(س) و عرق مذهبي به آنها انگيزه شهادت داد. 

سخن پاياني

در مسير معراج شهدا بوديم، ديدم همه در حال داد و ستد و زندگي روزمره هستند. خبر از دل ما و عباس ما نداشتند كه در چه جايي شهيد شد و براي چه جانش را داد و تمام زندگي و سرمايه و نامزد 40 روزه‌اش را رها كرد.‌اي كاش مردم بدانند چرا شهدا رفتند. شهداي مدافع حرم اصحاب آخر‌الزماني هستند. اتفاقاتي در تاريخ بشريت رخ مي‌دهد كه منجر به ظهور منجي عالم مي‌شود. ان شاءالله با عقيده و ميهن‌پرستي اجازه ندهيم حريم آل الله و ميهن ما را خدشه‌دار كنند. برادر شهيدم يك جوان 23 ساله بود و 40 روز نامزد داشت. مشخص است هر جواني براي خود آرزوها دارد عباس ما جايگاه بسيار بالايي داشت مي‌توانست پرش زيادي داشته باشد. اما رفت و جواني‌اش را براي امام حسين(ع) و اهل بيت(ع) داد و شهيد شد. قطعاً شهدا پيامي دارند كه بايد مطالعه كنيم و اين اهداف را به دست بياوريم مهم‌ترين هدف شهدا دفاع از اعتقادات و حريم اهل بيت و لبيك به فرمان امام خامنه‌اي است.
منبع: روزنامه جوان
انتهای پیام/

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار