به گزارش
گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، ماموران كلانتری 11 سمنان گزارشی از توزیع موادمخدر صنعتی توسط زن و مردی جوان با یك دستگاه سواری پراید دریافت كردند و بلافاصله به آدرس اعلامی اعزام شدند.
قبل از حضور پلیس، مرد قاچاقچی فرار كرده بود و "زهره" 24 ساله در حال فرار دستگیر شد.
لاغر اندام، با صورتی چروكیده و آرایشی غلیظ، انگار كه سال هاست به دنبال كسی است تا سرنوشت تلخی را كه برایش رقم زده اند، باز گو كند:
16 ساله بودم، دختری چادری، درس خوان و مودب! سال اول دوران دبیرستان نفر دوم المپیاد ریاضی كشوری شدم!
زندگی خوب و خوشی را كنار پدر و مادرم سپری می كردیم تا اون نامه سرنوشت ساز به دستم رسید و روزگارم را یك شبه از این رو به آن رو كرد.
نامه را سه خواهر جوان از یكی از شهرستان های همجوار سمنان برایم نوشته بودند.
آنها مرا خواهر خود می دانستند!
نوشته بودند كه پدر و مادرشان مرا در نوزادی به زن و مردی جوان كه بچه دار نمی شدند، فروخته اند و آنها خواهرهای واقعی من هستند.
همه متن این نامه كه از سه چهار خط هم نمی گذشت، تمام خاطرات گذشته مرا زیر و رو كرد و ولوله ای به جانم انداخت.
برخورد عجیب و غریب پدر و مادرم هم مُهر تاییدی شد بر افسانه ای كه برایم نوشته بودند.
از طریق شماره تلفنی كه توی نامه نوشته شده بود، فرستندگان نامه را پیدا كردم و با هم قراری گذاشتیم.
سرتان را درد نیاورم جناب سروان!
داستان خیالی زندگی من كه بیشتر شبیه سرالو های تلویزیونی است، واقعی از كار درآمد و من، زهره آن وقت 16 ساله، بزرگترین دروغ زندگی ام را باور كردم.
همه چیز در یك لحظه تغییر كرد.
در كنار پدر و مادر و برادران و خواهران واقعی ام احساس خوبی داشتم و ظرف چند روز با آنها انس عجیبی گرفتم.
از شانس بد من، نه از پدر پولدار و زندگی آنچنانی خبری بود و نه از خانواده ای شایسته و زیبا!
خواهرانم، دخترانی خیابانی و برادرانم پسرانی چشم چران و همه كاره!
یك ماه نشده بود كه چادر را كنار گذاشتم و همراه و هم داستان این زندگی سیاه شدم.
هنوز سه ماهی از این واقعه عجیب نگذشته بود كه در حال و هوای وصف ناشدنی آن روزهایم، به پسر خاله واقعی ام برای ازدواج اعتماد كردم.
از نامزدی و عقدمان چند ماهی نگذشت كه متوجه شدم، همسرم معتاد به شیشه است! پس طلاق گرفتم.
حالا زنی 17 ساله بودم در هیاهوی یك عمر زندگی كه نمی دانستم واقعی است یا دروغین!
داستان های جذاب خواهرانم كه منجلاب سیاه روابط غلطشان را همچون شب نشینی های زیبای دوستانه به تصویر می كشیدند، مرا نیز گرفتار كرد.
مصرف شیشه، دوستی با نامحرمان، رفت و آمدهای شبانه و فروش شیشه در خیابان ها كه تا چند سال قبل كابوسی تلخ و باورنكردنی برایم بود، حالا كار هر روزم شده بود.
دیروز هم برای تهیه مبلغی پول و خرید مقداری مواد مخدر، با یكی دیگر از این گرگ های خیابانی درحال توزیع شیشه بودم كه دستگیر شدم.
داستان واقعی زندگی و هویت اصلی چنین كودكانی كه در دوران نوزادی به پدر و مادر دیگری سپرده شده اند، را باید بر اساس برنامه ای مدون و هماهنگ به آنها گفت و فرزندان را در جریان هویت اصلی شان قرار داد.
البته بنابر نظر بسیاری از كارشناسان این روند باید در سنین 5 و 6 سالگی كودكان و با استفاده از داستان ها و كارتن های نمایشی انجام شود.
با توجه به اینكه كودك در سنین پایین سازگاری بیشتری نسبت به شرایط و وضعیت زندگی دارد از همان لحظه ای كه سوالاتی در این زمینه در ذهنش پدید آمد، باید به طور منطقی و با زبانی ساده واقعیت را برایش توضیح داد و پنهان كاری كاملا بی معناست.
حال تصور كنید فرزند خوانده ای ماننده "زهره"، داستان واقعی زندگی اش را از زبان دیگران بشنود!
در حقیقت مهم ترین و عزیز ترین آدم های زندگی اش به او بزرگترین دروغ را گفته اند و حس عدم اعتماد و اطمینان در او ایجاد كرده اند و همه چیز از ابتدا شفاف و واضح نبوده است. وقتی او برای اولین بار از دیگران می شنود كه والدینت پدر و مادر واقعی تو نیستند شوك بزرگی به او دست می دهد و علایمی مثل اضطراب و پرخاشگری و افسردگی پیدا می كند. حتی گاهی دیده شده كه كودك یا نوجوان از خانه فرار می كند و نوعی عدم پذیرش ماجرا و ناباوری در او پدید می آید.
"زهره" در 16 سالگی و در اوج شور و هیجان نوجوانی و شكل گیری هویتش از طریق دیگران متوجه این داستان می شود و بحران بزرگی در او شكل می گیرد.
از طرفی خانواده واقعی و جدید او نیز با توجه به شرایط نامناسب اجتماعی، آمادگی پذیرایی و استقبال اصولی از او را نداشته و مسیر را برای لغزش زهره به دنیای آسیب های اجتماعی فراهم می آورد.
منبع:پايگاه خبري پليس
انتهای پیام/