به گزارش
گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، گاومیشها از هر غریبهای که میآید لبِ آب با نگاههای خیره، با چشمان درشتِ باز که از حدقه درآمده، استقبال میکنند. همه با هم و بیصدا مینشینند در آب و حتی پرندههای خوشحالی که بالای سرشان پرواز میکنند و روی شاخهایشان فرود میآیند هم این اعتراض دسته جمعی را بر هم نمیزنند. اگر حرکت کُندِ پلکهایشان نباشد فکر میکنی تاکسیدرمیهای بزرگی هستند که یک نفر آنها را در میانه رودخانهای در جنوب کار گذاشته و رفته است. صدای کشداری میآید: «هوووو هِه هِه هِه هوووو». همه با هم بلند میشوند، هزاران قطره آب میپاشد در هوا، قطرهها بالا میروند، زیر نور خورشید هوا خیس میشود. یک چوب بلند که زمانی شاخه درختی بوده، در هوا میچرخد و باز صدای کشدار بلندی پشت هم میگوید: «هو هِه هِه ههِ هو.» این بار گاومیشها همه با هم میدوند. از آب بیرون میآیند و با دویدنشان هزاران ذره خاک میپاشد در آسمان و هوا خاک میشود.
از صبح کمی گذشته و تا ظهر کمی مانده، «احمد» با دستاری که دور سرش بسته و یک پیراهن آستین حلقهای که بازوان آفتاب سوختهاش از آن پیداست، گاومیشها را هِی میکند که برگردند در آب. آنها آوای «هو هه هه هه هووو» و «هیه» را که با تشدید روی «ی» محکمتر میشود، خوب میشناسند و احمد را که با سگ نگهبان کوچکش گاومیشها را آورده تا تنی به آب بزنند. آب خنک را روی سر و صورتشان بریزند و چند دقیقه بعد خیالشان باز ناآرام شود که این غریبه، اینجا میان ما چه میکند، چرا نمیرود؟
جایی که زندگی بومی است و آدمهای محلی، صدای هم را میشناسند و صدای قدمهایشان و حتی بوی بدنهایشان برای هم آشناست، غریبهها دنیای آشنا و آرام گاومیشها را به هم میزنند و تو هم یک غریبهای ایستاده کنارِ کارون.
«...میدانی گاومیشها با غریبهها خوب کنار نمیآیند. بیشتر از ما آدم ندیدهاند.ما را میشناسند، غریبه که بیاید همینطور مینشینن و زل میزنن و شنا نمیکنند. این یعنی ناراحتن، یعنی اعتراض دارن... آنقدر غریبهها را نگاه میکنند تا برن... خیلی هم بمونین و دوست نداشته باشن؛ یهو همه با هم حمله میکنن.»
صدایی میگوید«هی» و گاومیشها بلند میشوند، صدای احمد شبیه فریاد میشود، بروید آن طرف، اینجا خطر داره...» و گاومیشها میدوند، یک بار بیرون میآیند و هر آنی است که فکر کنی میافتی زیر پای سیاه و خیسان و باز صدای هو هه هه هو آنها را بر میگرداند به آب، مینشینند لب کارون و نگاهت میکنند که آرام آرام دوری میشوی تا لب جاده.
گاومیشآباد نقطهای است روی نقشه در جنوب. همانجا که آفتابش همیشه داغ است و آسمانش سالهاست که غبار گرفته. در اهواز نشانی این محله آسان پیدا میشود، از جنوبیها که بپرسی، این روزها یک جمله را تکرار میکنند: «ها... باید بروی کوت عبدالله...» کوت عبدالله مرکز شهرستان کارون است، شهرستان تازه تأسیسی که چند سالی است از تجمیع چند محله و منطقه شکل گرفته و یکی از آنها هم گاومیش آباد است. در کوت عبدالله نه فقط اینجا که در محلههای دیگری مثل مشعلی هم مردم گاومیشداری میکنند و اساسا شیرگاومیش در جنوب برای بسیاری از مردم دلچسبتر و مرغوبتر از شیر گاو است، آنقدر که روی شیشه خیلی از بستنی فروشیهای شهر کاغذی چسبانده و روی آن نوشتهاند: بستی با شیر گاومیش...
در اهواز یک شهر است و یک گاومیشآباد که تا بوده، زمینهایش زیر سمهای گاومیشهای سیاه، بو گرفته است و خانههایش همه آغلهای ساده دستسازی دارند که پناهگاهیست برای گاومیشهای آبدوست.
در این کوچههایی که خاکی هستند، تیرکهای بلند برق و سیمهای در هم تنیدهی سیاه آسمان را از ریخت انداختهاند و سیمای زندگی، بیاندازه بینظم و به هم ریخته است. خانهها، اتاقکهای تو در توی کوتاه قدیاند که هیچ نما و منظرهای ندارند. کمتر پنجرهای رو به کوچه گشوده میشود و اگر هم هست پنجرهها همه زنگ زده یا دستهایی ناشیانه بر آنها رنگ زده.
پشت هر پنجرهای چند جفت چشم تو را میپاید، دخترکان کوچکی با صورتهای سبزه تند برایت دست تکان میدهند و زنان با روسریهای گلدار، صورهایشان همه پرسش است که کیستی؟...
زندگی در محلهای که آغل گاومیشها و خانه آدمها فاصلهای ندارند، پیش از آنکه آفتاب بالا بیاید شروع میشود و «بیدارباش» هر روزِ زندگی را نه آدمها که گاومیشها میزنند: «ساعت ٦ شیرشان را میدوشیم. ساعت ٧ علوفه میخورند. ساعت ٨ میروند آب. ساعت ٩ میآیند دوباره علوفه میخورند. ساعت ١٢ میروند آب. ساعت ٣ علوفه میخورند. ٥ میروند آب و ٨ شب دوباره علوفه میخورند و میخوابند.»
این صدای «ابراهیم» است، ٤٠ سالگی را تازه رد کرده اما به ٦٠ سالهها میماند، آنقدر که به گاومیشها فکر کرده به خودش نه. پدرش و پدرِ پدربزرگش همین جا زیسته و مردهاند و میراث گاومیشداری از آنهاست. میگوید راضی است به رضای خدا و نگاهش را به آسمان میدوزد و با لهجه غلیظ عربی میگوید: الحمدلله. اما سر درد دلش باز میشود، مثلا اینکه گاومیشهایش کم شدهاند، پول علوفه گران است و شیرگاومیشها را خوب نمیخرند، دولت هم که کمکی نمیکند و او هم که چارهای ندارد که بسازد با هر آنچه هست: «ما خانوادگی گاومیشداری داریم اما حق ما را به آنهایی میدهند که در بازار مینشینند. سهمیه حواله، آرد و سبوس ما را آنهایی میگیرند که یک بز هم در خانهشان ندارند. ما که گاومیشداری میکنیم اما خرج و دخلمان با هم نمیخواند. خرج گاومیشها زیاد است، خیلی علوفه میخورند. گاومیش پر خور است. هر کدام روزی ٦٠هزار تومان علوفه میخورند، خودمان روزی ٦ هزارتومان هم نمیخوریم. اینجا را هم که میبینی، این زندگیمان، این گاومیشهایمان و این همه بچههایمان.»
کوچههای گاومیش آباد و کوت عبدالله تصویر دایمی رفت و آمد پربچههایی است که با بدنهای نحیف لاغر و پوست آفتاب سوخته روی زمینهای خاکی میدوند زمین میخورند، بلند میشوند و باز میدوند و صدای خندهها و گاه گریههایشان میرود به آسمان. آنها که هر چند ساعت یک بار میروند آب و آب اینجا در زندگی روزمره آدمها یک معنی بیشتر ندارد، آب یعنی کارون، وقتی که شیرین بود، حالا که شور است، حالا که کم آب است...
در گاومیش آباد بچهها یار غار گاومیشها، مرغ و خروسها و حیوانات خانگیاند. با آنها زندگی میکنند، بازی میکنند و بزرگترین تفریحشان، شنا کردن در کارونی است که حالا آن کارونِ همیشگی نیست. مردم میگویند هرسال چند نفری غرق میشوند اما پدرهایشان، مثلا همین ابراهیم میگوید: «خطراتش را میدانیم اما اینجا که استخر نداریم، پارک و فضای سبز نداریم، تو این هوای داغ، توی این شرجی این بچهها به آب نزنن چه کنن؟»
بچهها صدای زندگی در کوچههای خاکی گاومیشآبادند و صدای خندههای آنهاست که میگوید زندگی در همین کوچهها با فاضلابهای روان در جویهایش، با صورت زخمی و سیمای نیمه کاره خانههایش و بوی تند پهنهای انبار شده در حیاطهایش، همچنان جاری است حتی اگر فقر گریبان آدمها را سخت گرفته باشد.
به آب بردن گاومیشها در گاومیشآباد عمدتا کار بچههاست، کنار کارون صدای سوت مانندِ هو هه هه هه هو را آنها هستند که بلند میکشند و گاومیشها با همین صدا میروند در آب و خودشان را میسپارند به کارون. وقتی خنک شدند و شناکردنشان تمام شد، یک بار دیگر با همین صداست که بلند میشوند و هیکل سیاه و سنگین و خیسشان را میکشند به کوچهها. در کوچههای خاکی کوت عبدالله هر چند دقیقه یک بار یک گاومیش خیس از کنارت میگذرد و پشت سرش، سگ کوچک گله که همراه گاومیشها به آبتنی رفته، قدم زنان و آبچکان و مثل آنها خیس از آب کارون، راه بازگشت به خانه را گرفته است.
گله گاومیشهای خیس را منصور هدایت میکند، پسربچهای ٨ساله با پوستی آفتاب سوخته، شبیه همه پسران جنوب، درست شبیه همان تصویر آشنای باشو... میگوید از ٦سالگی گاومیشها را میبَرَد آب و بر میگرداند. لب کارون که رسید با گاومیشها میرود توی آب، گاومیشها روی سرش آب میپاشند و او روی صورتشان، گاومیشها کف رودخانه مینشینند و منصور روی کولشان و بعد کارون را با هم آرام آرام دور میزنند. در گاومیش آباد حضور گاومیشها در زندگی روزمره آدمها و بچهها آنقدر زنده است که بچهها به مهمانها، به تازه واردهایی چون تو یک گاومیش خاکی دست ساز میدهند... عروسک کوچک خاکی که خودشان با دستهای کوچکشان با همین گلهای کنار کارون ساخته و در آفتاب خشک کردهاند...
در خانهای که منصور و خواهران و برادرانش آنجا زندگی میکنند، ١٠ گاومیش هست، بقیه را فروختهاند. برای منصور و همبازیهایش که سجاد هم یکی از آنهاست، تفریحی جز آب بردن گاومیشها وجود ندارد. آنها و گاومیشها همبازیهای سالهای کودکیاند و با کارون قصهها دارند با کارونی که هزار سال است از میانه اهواز میگذرد و این روزها کم جانتر و شورتر از همیشه.
میگویند آب شور، گاومیشها را کم شیر میکند، روی پاها و پوستشان ترک میاندازد اما گاومیشها دامهای مقاومیاند اما وقتی زندگی روزمره آدمها اینقدر به دامها نزدیک است، از دست رفتن هر کدام، هفتهها میتواند روی دل آدمها اندوه بپاشد. مثل همان روز که گاومیش خانه جاسم را یک مریضی نادر برد. آخر هم نفهمیدند که چطور شد که زبان بسته از پا در آمد اما «یک هفته همه از خواب و خوراک افتادیم، سخت است، آدم وابسته شان میشود...»
زندگی آدمها در گاومیش آباد اهواز، بسته به دامهایشان است و البته در این سالهای اخیر اقتصاد روزمرهشان بسته به تعداد فرزندانشان هم هست، برای همین هم بچههای قد و نیم قد در این کوچهها فراوانند. یارانهها اگر در تهران، در زندگی خیلی از آدمها رد و نشان و اثری ندارد، در گاومیشآباد میتواند رخت و لباس نو برای بچهها بیاورد و برق خوشحالی بکارد در نگاهشان که آدمها اینجا قانعند به کم هر چند ناراضی از چرخ روزگار: «خیلیها رفتهاند، آنها که دستشان به دهنشان رسید. جمعیت هر خانواری اینجا از ٤٠ نفر به پایین است. ما نمیتوانیم مثل شهری در تهران زندگی کنیم. ما شلوغیم، بچه زیاد داریم، البت خانههایمان بزرگند اما هر خانوادهای فقط یک اتاق دارد. پسرها که زن میگیرند برایشان یک اتاق میسازیم و همه با هم زندگی میکنیم. خلاصه که یک سفره داریم، رسممان این بوده از قدیم. کسی از خانه ما نمیرود و جمعیتمان اضافه میشود... نصف خانه هم آغل گاومیشهاست.»
در خانه که باز میشود یک حیاط بزرگ است با ١٠ آغل دست ساز در دو طرف که سایبان آنها را با نی و حصیر پوشاندهاند و زیر هر سایهبان یک گاو سیاه لم داده، تا نوبت آب رفتن برسد. در پاییز و زمستان گاومیشها روزی ٣ بار و در بهار و تابستان روزی ٤ بار به آب میروند. این طبیعتشان است همانطور که ماهی بیآب تلف میشود، گاومیش هم بیآب نمیماند...
گاومیشها آنچنان با زندگی مردم اینجا آمیختهاند که همه نام و نشان دارند، هر کدام را به اسمی میخوانند و در میان همه آنها آن یکی که قویتر و پر زورتر است نامش میشود: «شیخ».
ابراهیم یک تکه علوفه را که روی موهایش افتاده، از سرش میتکاند، دستش را روی صورت شیخ میگذارد و گاومیش سرش را به چپ و راست تکان میدهد:
«... شیخ، بزرگ همه اینهاست. از همه فضولتر است. هر وقت خودش بخواهد میرود آب. بیشتر ظهرها میرود هر وقت بخواهد علوفه میخورد و حرف ما را نمیخواند، رئیس بقیه گاومیشهاست. رئیس است چون زورش بیشتر است، همین. گاهی هم میشود که با هم دعوا میکنند اما کم، حواسمان بهشان هست اگر حواسمان نباشد، بعضی وقتها خطرناک میشوند و کار دست خودشان میدهند...»
از زمانی که گاومیشداران در این نقطه از اهواز گاومیشداری میکردند، سالهای دوری گذشته است و حالا از میان همه آنها ٥٠ خانواری ماندهاند که هنوز جان گاومیشهایشان به جانشان بسته، حتی اگر دخل و خرج زندگیشان با هم نخواند و شبها و آخر هفتهها بروند مسافرکشی و حتی اگر مثل جاسم فکر کنند انسانهای از یاد رفتهای هستند که یک گوشه پرت افتادهاند و نه راه پس دارند و نه راه پیش: «کمک خرجی مسافرکشی میکنم، بد نیست روزی ٣٥ تومان میاندازد. الان علوفه گران است، دولت هم به ما وام نمیدهد، شیر گاومیشها را هم نمیخرند وقتی وقتی شیر کارخانهای هست کیلویی ٢٠٠٠ تومان کسی نمیآید شیر گاومیش بخرد. گوشت گاومیش هم که قبلا ١٠ میلیون بود الان شده ٦ میلیون تومان. ما هم چارهای نداریم که گاومیشها را بفروشیم و مسافرکشی کنیم. ما اینجا هیچی نداریم، نه درمانگاهی، نه مدرسهای، نه خدماتی. ما از یاد رفتهایم.»
از وقتی در کوت عبدالله جاده ساحلی کشیدند، روزگار و زندگی گاومیشآبادیها هم طور دیگری شد.آنها حالا معطلند میان ماندن و رفتن و این خانههایشان که میراث پدرِ پدرانشان است رفته توی «طرح». به آنها گفتهاند که باید بروند جایی دور؛ منظره خانههایشان، بوی پهن گاومیشهایشان، کوچههای خاکی و سیمای خانههای فقیرشان و این گاومیشهای سیاه خیس خیس که از وسط جاده میگذرند با مقتضیات یک جاده ساحلی که قرار است برای شهر گردشگر بیاورد، سر سازگاری ندارد.
آنها باید بروند، آنها یعنی ٥٠ خانوار ساکن گاومیشآباد و همه گاومیشداران محلههای همسایه باید بروند ٥٠ کیلومتری اهواز در شهرکی که برای دامداران ساختهاند، اما احمد و ابراهیم و جاسم و خیلی دیگر از ساکنان گاومیش آباد، میگویند که نمیروند.
دکترها به آنها گفتهاند، آب آنجا، پساب نیشکر است، آب شور دارد و گاومیشهایشان تلف میشوند. خانههایش هم هیچ امکاناتی ندارد، آبش هم به گاومیشها نمیسازد: «برویم آنجا چه کنیم؟» این را احمد و ابراهیم و جاسم میگویند و بقیه تایید میکنند. البته شهرکی که در منطقه دابوهیه، در همان ٥٠ کیومتری اهواز ساختهاند، حالا ساکنان و مالکانی هم دارد، به گفته ابراهیم آنها اما عمدتا کسانی هستند که: «زمانی پدربزرگهایشان گاومیش داشتند همه رفتند ثبت نام کردند. همان ٥٠ کیلومتری اهواز زمین و خانه گرفتند، خوب آنها ضرر نمیکنند ولی ما هر خانوادهای دستکم ٣٠ نفر هستیم. کاری بلد نیستیم جز این، برادر و پدر همه با هم زندگی میکنیم. نان و خوراک ما همین گاومیشهاست.گاومیش کارون، میخواهد، آب میخواهد. به ما وام بدهند، خودمان جابهجا میشویم، میرویم جایی که برای خودمان و گاومیشهایمان خوب باشد، لب کارون میخریم.»
لب کارون، همان جایی است که حالا سالهاست محله رفت و آمد گاومیشهاست، لب کارون در جنوب شرقی اهواز که هوای شرجیاش با بوی فاضلاب و فضولات در آمیخته و آسمانش با غبار و دلهایش، لب کارون در جنوب شرقی اهواز همان گاومیش آباد است، همان کوی مشعلی است، همان کوچههای خاکی
رد پای خیش سمهای گاومیشها روی آنها مانده است. جاسم میگوید: «مسئولان آمده اند، حال ما را دیدهاند اما برای ما کاری نکردهاند. استاندار هم که آمد، حال ما را دید اما برای ما کاری نکرد. شورا، امام جمعه، شهرداری همه ما را دیدهاند اما انگار نمیبینند.نه فقط این منطقه تمام مناطق به کدام بخش کوت عبدالله رسیدند؟ این جاده ساحلی را کشیدند یک پایه برق اینجا روشن شد؟ از بیمارستان سینا تا خود مشغل درمانگاهی برای مردم هست؟ حساب نکنید که گاومیشها حالشان خراب است، بپرسید حال ما چطور است؟»
در خوزستان، در اهواز و همان شهرستان کارون همه میدانند که گاومیشآباد، حالش خوب نیست و حال آدمهایش هم. یک سو پای یک طرح نیمهکاره، همان شهرک دامداران وسط است و مقاومت گاومیش داران و سوی دیگر دهها سوال بیجواب که چه باید کرد و کسی هم نمیداند و در این میان؟
«روزگارشان، سخت میدانیم اما شورا درباره مسأله گاومیش آباد هیچ کاری نمیتواند بکند...» این را مسلم باوی بحره، عضو شورای شهر کوت عبدالله میگوید. به گفته او مسأله گاومیش آباد، پیچیده است و راهحلش دست فرمانداری و جهاد کشاورزی است که ترتیبی بدهند و آنها را به خارج از شهر منتقل کنند. راهحل آنها همان شهرک دامداران در ٥٠ کیلومتری اهواز است که دهسال است ساخته شده و هیچکس نمیرود، ما هم نمیدانیم چه باید بکنیم؟
این تعلیق میان ماندن و رفتن، راه را بر هر تغییری در گاومیش آباد بسته است، نه کوچهای آسفالت میشود و نه خانهای نو. آنها اجازه هیچ تغییری ندارند تا برود.
این روزها در شورای شهر و شهرداری کوت عبدلله برای ساکنان گاومیش آباد خبرهایی هست، اینکه آنها را از این محله قدیمی ببرند جایی دیگر. نه اینکه فکر کنید ٥٠ کیلومتری اهواز و در همان شهرک عجیب و با آب شور که میخواهند آنها را ببرند همان جایی که دوست دارند. همان «لبِ کارون» که وقتی میگویند گل از گلشان میشکفد، که کارون اینجا در جنوب همه چیز است برای آدمها، زندگیشان، خاطراتشان و معیشتشان...
این خبر را باوی بحره، عضو شورای شهر کوت عبدالله میدهد: «الان شورا در نظر دارد تصمیمی بگیرد و شهرداری اقدامی کند که انشاءلله مشکلات گاومیش آباد حل شود. ما داخل خودمان به توافق رسیدیم و شهرداری هم نظرش مثبت باشد. شورا میخواهد زمینهایی کنار رودخانه به دامداران به صورت امانی واگذار کند که همانجا مستقر شوند، گاومیشهایشان هم نزدیک آب باشند و هم نزدیک خودشان. ما این طرح را دادهایم و منتظر جواب بقیه سازمانها هستیم.»
گاومیشداران که از گاومیش آباد بروند، شهرداری میخواهد کوچههای خاکی این محله را آسفالت کند، فضولات و علوفهها را ببرد، به سیمهای آشفته در آسمان نظم و ساختاری بدهد و بعد اینجا را و آن جاده ساحلی جدید را به یک نقطه گردشگری تبدیل کند. اینکه گاومیش آباد کی سروسامانی میگیرد هنوز مشخص نیست، هیچکس از یک زمان دقیق و از یک برنامه مشخص حرفی نمیزند اما هر چه هست، گامیش آبادیها و گاومیشهایشان دیر یا زود از این کوچههای خاکی، از این کوچههای بد بو که آسمانش زیر هجوم کابلهای سیاه خط خورده، میروند.
آنها میروند و از این خانههای کوچک فقیرشان و گاومیشهای نجیبشان، تنها خاطرهای میماند، خاطرهای از کوچههای خیس که هر روز صدایی آشنا در آنها میآمد: هو هه هه هو ... هو هه هه هو...
منبع: روزنامه ایران
انتهای پیام/