به گزارش
گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، رضا اسماعيلي ورزشكار بود. انتشار تصاوير اندام ورزيدهاش در كنار سربريده او كه توسط سلفيها درون جعبه مهمات قرار داده شده بود، سر و صداي زيادي به پا كرد. تا به آنجا كه ابراهيم حاتمي كيا نيز به نوع شهادت او واكنش نشان داد.
رضا اسماعيلي ورزشكار بود. انتشار تصاوير اندام ورزيدهاش در كنار سربريده او كه توسط سلفيها درون جعبه مهمات قرار داده شده بود، سر و صداي زيادي به پا كرد. تا به آنجا كه ابراهيم حاتمي كيا نيز به نوع شهادت او واكنش نشان داد. آقا رضا دانشجوي دانشگاه فردوسي بود و نايب قهرماني پرورش اندام استان خراسان، اما وقتي از فتنه سلفيها شنيد، طاقت نياورد و همه داشتههايش را رها كرد و راهي شد. او به راهي ميرفت كه اسارت داشت، اسارتي كه شهادت داشت و شهادتي كه حس عجيب تيزي چاقو بر گلو داشت. شهر بانو صابغي فضلي، مادر شهيد در همكلامي با ما از شهيدي ميگويد كه شبيهترين شهدا به مولايش حسين(ع) بود.
چند فرزند داريد مادر؟ از خودتان بگوييد
من 51 سال دارم و حاصل همه زندگيام دو فرزند است؛ يكي رضا كه شهيد شد و ديگري خواهرش زهرا. خانواده ما بسيار مذهبي بود و خوب به ياد دارم از همان دوران كودكي حواسمان به ناني كه به خانه ميآيد بود. من و پدر بچهها رزق حلال را براي عاقبت به خيريشان مؤثر ميدانستيم. پدر رضا 30 سال بيشتر نداشت كه به رحمت خدا رفت. آن زمان رضا شش سال داشت. پسرم متولد 26 مهرماه 1371 بود.
پس خودتان تنها بچهها را بزرگ كرديد؟
بله، بعد از مرگ نابهنگام همسرم همه مسئوليت خانه و خانواده بر دوشم ماند. در نبود همسرم كارگري كردم و خرج خانه را به زحمت درآوردم. هميشه حواسم به خمس مالمان بود. اگرچه كم بود اما خمس مالمان را ميپرداختيم. پدرم اهل پرداخت خمس بود و اين خصلت را به من هم منتقل كرد. وقتي هم كه ميخواستم رضايم را داماد كنم به حرم امام رضا(ع) رفتم و خمس مالمان را دادم. همه اينها در تربيت رضا و خواهرش مؤثر بود.
ظاهراً خيلي زود آقا رضا را داماد كرديد؟
آن زمان 16 سال داشت. نميخواستم غم بيپدري و مشكلات نبود او رضا را به بيراهه بكشاند و خدايي ناكرده فرزندم راه خلاف را انتخاب كند. شكر خدا ازدواج كرد و محمدرضا فرزندش بعد از شهادت پدر به دنيا آمد.
از اخلاق پسرتان بگوييد، خوب است جوانان ايراني با اين شهيد بيشتر آشنا شوند.
رضا بسيار دلسوز بود و احساس محبت زيادي نسبت به من و خواهرش داشت. بسيار اهل رعايت ادب و حجاب بود. همواره به من تأكيد ميكرد كه حجابتان را حفظ كنيد. اهل نماز و روزه و نماز شب هم بود. شايد باورتان نشود در بسياري از مواقع نماز شبش را در حرم ميخواند. نميدانم چه در دل داشت. بسيار هم اهل ورزش و پرورش اندام بود. چند باري هم مقام آورده بود. گويي اندامش را پرورش داد تا به لباس تك سايز شهادت برساند.
شغلش چه بود؟
كارگري ميكرد. قالب ساز بود و آرماتوربند ماهري بود. پسرم از نوجواني كار كرده بود.
در ظاهر رضا يك كارگر ساده بود كه خيلي زود ازدواج كرد و مرد خانه شد، چطور اين جوان كارگر خودش را به جمع مدافعان حرم رساند؟
رضا سرش گرم كار بود، اما هميشه دغدغه اسلام و مسلمانان را داشت. جنگ 33 روزه لبنان كه آغاز شد، با همه بچگياش ميگفت ميخواهم بروم. همه به او ميخنديدند. بعد از سالها كه بحث سوريه به ميان آمد رضا ديگر تاب ماندن نداشت. دوست رضا كه شهيد شد، پسرم حجت را با ما تمام كرد و راهي شد.
مخالفتي با رفتنش نداشتيد؟
من خودم خواهر شهيد هستم. برادرم غلامعلي صابغي فضلي در اوايل انقلاب به شهادت رسيد. ما معناي ايثار و شهادت و جهاد را با تمام وجودمان درك كردهايم. پدر رضا دو سالي در زمان جنگ تحميلي در جبهه حضور داشت. هر دو خواهر ديگر من هم مادر شهيد هستند. رضا هميشه پاي حرفهاي پدر و پسر خالههايش در خصوص دفاع مقدس مينشست. هميشه هم حسرت نبودنش را در آن زمان ميخورد. خيلي دوست داشت يك پاسدار شود. اين آرزوي رضا بود. اولين باري كه به سوريه رفت من اطلاعي نداشتم. اما از دفعات بعدش مطلع شدم. وقتي از سوريه بازگشت حال و هوايش عوض شده بود. آن زمان 20 سال داشت. البته من هم نگرانيهاي مادرانه خودم را داشتم. اما او ديگر متعلق به من نبود. عشق به اهل بيت همه تعلقات دنيايياش را كمرنگ كرده بود. خوب به ياد دارم وقت ناهار يا شام ميديدم كه اشك از چشمانش سرازير شده، ميگفتم رضا جان اتفاقي افتاده؟ ميگفت مامان ما اينجا راحت بنشينيم و خانم زينب(س) غريب و تنها بمانند؟
از فعاليت رضا در جبهه سوريه خبر داشتيد؟
ما به رضا سفارش ميكرديم كه آنجا شيطنت نكند چون خيلي نترس بود. او هم ميگفت كه خيالتان راحت باشد. رضا ميگفت جبهه امروز سوريه شبيه همان جبهه هشت سال جنگ تحميلي است. وقتي آنجا هستم، حال و هواي بچهها و شب عمليات و توسل بچهها من را به ياد خاطراتي مياندازد كه از دفاع مقدس شنيدهام. از شجاعت رضا هم بايداز زبان همرزمانش بشنويد. همرزمانش ميگويند رضا براي اينكه تعداد دشمن در خط مقابل به دست مان بيايد، تا خط آنها ميرفت و شبانه كفشهايشان را ميشمرد و ميآمد. در مواقعي هم كه بچهها غذايي براي خوردن نداشتند به سنگر اغذيه دشمن پاتك ميزد! ميگفت من ورزشكارم تحملم زياد است شايد بچهها تاب نياورند. خيلي شجاع بود و همرزمانش زياد از شجاعتش ياد ميكنند.
چه مدت در سوريه ماند؟ آخرين اعزامش چطور بود؟
دو سالي ميشد كه در جبهه مقاومت اسلامي سوريه فعاليت ميكرد. آخرين بار بارداري همسرش را پيش كشيدم. گفتم رضا جان تو كه خودت پدر نداشتي ديدي چقدر به ما سخت گذشت. رضا گفت همانطور كه من را بزرگ كردي او را هم بزرگ كن. بعد گفت مادر جان تو خواهر شهيد هستي و حالا ديگر مادر شهيد هم ميشوي. خواهر شهيد! دوست نداري من براي دفاع از حرم اهل بيت بروم. بعداز شهادت من به مادر شهيد بودنت افتخار كن. آن روزها موتورش را گرفته بودند. گفتم برو موتور را از پاسگاه بياور. گفت موتور به چه كارم ميآيد عشق من حضرت رقيه(س) است و بس. وصيت كرده بود اگر بچه دختر شد نامش را زينب(س) يا رقيه(س) بگذاريم و اگر پسر شد محمدرضا. براي تربيت ديني او هم سفارش كرده بود. اميدوارم محمدرضا را مثل سربازان آقا امام زمان(عج) تربيت كنيم.
به عنوان مادر چه احساسي در خصوص نحوه خاص شهادت آقا رضا داريد؟
من در چهلمين روز شهادت رضا بود كه ميان صحبتهاي سخنران متوجه شدم سرش را بريده بودند و پيكر فرزندم بدون سر بوده است. چون موقع تشييع جنازهاش آن قدر جمعيت آمده بود كه من موفق نشدم او را براي آخرين بار ببينم. رضاي من چون اربابش امام حسين(ع) به شهادت رسيد و من به اين شهادت ميبالم. داعشيها ابتدا رضا را اسير ميكنند و از او ميخواهند كه به آقا توهين كند. اما او نميپذيرد. براي همين سرش را در حالي كه 10بار يا علي سر داده بود، از قفا ميبرند. رضايم خواب امام حسين(ع) را ديده بود. امام حسين(ع) او را از خواب بيدار ميكند و به او ميفرمايد: پسر جان اگر رفتي خط و سرت را بريدند، اصلا نترس و نگران نباش ترس ندارد.
برخي از جريانها سعي ميكنند اين طور القا كنند كه رزمندگان فاطميون صرفاً براي گرفتن اقامت يا مسائل مادي راهي سوريه و عراق ميشوند. نظر شما چيست؟
من و خانوادهام مشكلي براي اقامت نداشتيم. رضا شناسنامه داشت و ما فقط يك مشكل داشتيم كه با رفتن رضا به عنوان مدافع حرم برايمان حل شد. من و خانوادهام نميتوانستيم درد غربت و زخم اسارت بيبي را ببينيم و اين تنها مشكل ما بود. بعضيها به من طعنه ميزنند كه چرا اجازه دادي تنها فرزندت برود و شهيد شود. به آنها گفتهام و ميگويم اگر لازم باشد خودم هم براي دفاع و كمك به جبهه مقاومت اسلامي راهي ميشوم. اگر نوهام محمدرضا هم بزرگ بود او را راهي ميكردم. اصلا مگر بيپدري محمدرضا قيمتي دارد؟ چند ميارزد اشكهاي فرزند شهيد؟ براي من ايران و عراق و سوريه ندارد يك زماني پدرش رفت براي جنگ تحميلي، حالا رضا براي جبهه مقاومت اسلامي و دفاع از حرم اهل بيت(ع) رفت.
منبع:روزنامه جوان
انتهای پیام/