به گزارش
گروه استان های باشگاه خبرنگاران جوان از اهواز، صبح زود با شنیدن اذان صبح چشم باز کردم و برای وضو گرفتن به داخل حیاط رفتم یاد هوشنگ دوباره دلم رو به شور انداخت.
چند روزی می شد که ازش خبری نداشتیم، به امید دیدنش درحیاط روباز کردمو به داخل کوچه سرک کشیدم، خبری نبود.
پتوی روی بچه ها رومرتب کردمو، درحالی که اشک حلقه چشم هام روپرکرده بود به نماز ایستادم، هنوز سر سجاده نشسته بودم که چشمم به قاب عکس هوشنگ برلبه طاقچه که نورخورشید روش افتاده بود خیره موند ، تمام خاطراتمون دریک لحظه برام تداعی شد.
برای جوان های پر شور فامیل برنامه ریزیه تظاهرات وشعار نویسی می کرد، شجاعت و رشادت هایی که در روزهای داغ انقلاب از هوشنگ دیده بودم، بیشتر ازپیش من رو شیفته ی خودش کرده بود.
با گسترش جنگ از مرزها به شهرهای کشور، هوشنگ هم بی تاب تر شده بود، کنارم نشست دستی به سر کودک چند ماهمون کشید و گفت: گاهی شرایط طوری رقم می خوره که باید انتخاب کنی بین موندن ورفتن، بین دل بستگی و دلسپردگی، دلبستن بهانه داره و دلسپردگی بهاء، گاهی باید بین وابستگی ودلسپردگی انتخاب کرد.
معنای حرفش رو فهمیدم و لبخندی بدرقه راهش کردم.
در شرکت پتروشیمی آبادان کار می کرد، می گفت: کار ماهم نوعی سنگر جهاده، نباید از موشک های دشمن فرارکرد و سنگر روخالی گذاشت.
ولی با قرار گرفتن آبادان درخطر سقوط عزم به مبارزه کرده و همراه با یکی از دوستانش برای استقرار درمحل های مورد نظراز خونه بیرون رفت.
24 آبان ماه سال 59 ،آخرین دیدارمن با هوشنگ بود.
هنوز روی سجاده بودم که با شنیدن صدای زنگ تلفن بلند شدمو گوشی روبرداشتم، پاهام سست شد و آروم روی زمین نشستم.
هوشنگ درجاده ماهشهر-آبادان به اسارت گرفته شده بود.
مدتی گذشت وروزها و سال های انتظار من پشت سرهم سپری می شد، نام هوشنگ درلیست شهدای جاوید الاثرقرارگرفت ولی من، 35 ساله که هنوز هم انتظار می کشم.
انتظاری که شاید یک روز با اومدن جسم پاک هوشنگ به پایان برسه.
شهید هوشنگ باباپور از غیور مردان مسجد سلیمان است که در جاده آبادان- ماهشهر اسیر و جاوید الاثر گردید.
نویسنده: دشتستانی
انتهای پیام/و