به گزارش
گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان،به گفته چندین زن که بهتازگی از شفق آزاد شده بودند، شرایط نابسامان بهداشتی کمپ شفق، تنبیه بدنی، کمبود غذا و دارو، باعث وخیم شدن هرچه بیشتر اوضاع زنان شده بود.
یکی از آنها ادعا میکرد سهمیه روزانه آنها برای پنیر به اندازه یک سیمکارت تلفن بود و هرگز در پنج ماه بستریشدن در کمپ شفق لب به گوشت و مواد پروتئینی نزدند، این در حالی است که وعدههای مسئولان این کمپ روزهای دیگری را در اذهان متصور کرده بود. زنها پرده از اتفاقاتی برداشتند که نمیتوان آن را بیان کرد و البته تلاش خبرنگار «شرق» برای تماس با مسئولان امر برای پیگیری این مسائل بینتیجه ماند. آنها اعلام کردند برای بررسی این مسائل نیازمند زمان هستند و البته به صحبتهای زنان معتاد یکطرفه نمیشود اعتماد کرد.
گفته بودند اینبار با همیشه فرق دارد؛ اینکه جای معتاد در خیابان و پارک نیست. گفته بودند دلیل نمیشود آنها را هر بار به بهانه ماده 16 بهزور نزدیکِ عید به کمپها ببرند و بعد از مدتی رهایشان کنند و دوباره همان آش و همان کاسه. در حرفهایشان تأکید کرده بودند از وضعیت پیشین عبرت گرفته شده، حالا ساماندهی کردهاند، میخواهند بعد از ترک اعتیاد معتادان متجاهر، آنها را ساماندهی کنند و به مراکزی بفرستند تا به آنها کار و حرفه آموزش داده شود. گفتند قصدشان یاددادن ماهیگیری است چون قرار نیست تا ابد دست آنها ماهی بدهند. نام این مراکز بهاران بود. بعد از آنکه عدهای به اسم مردم و محلیها به معتادان پارک حقانی حمله کردند و چادرهای آنها را آتش زدند وضعیت پیچیدهتر شد. ماده 16 که بسیاری از کارشناسان آن را شکستخورده میپنداشتند دوباره بر سر زبانها افتاد. همان ماده قانونی مبارزه با مواد مخدر که براساس آن معتادان به مواد مخدر و روانگردان مذکور در دو ماده «4» و «8» فاقد گواهی موضوع ماده «15» و متجاهر به اعتیاد، با دستور مقام قضائی برای مدت یک تا سه ماه در مراکز دولتی و مجاز درمان و کاهش آسیب نگهداری میشوند. تمدید مهلت برای یک دوره سهماهه دیگر با درخواست مراکز مذکور بلامانع است. با گزارش مراکز مذکور و بنابر نظر مقام قضائی، چنانچه معتاد آماده تداوم درمان طبق ماده «15» این قانون باشد، تداوم درمان وفق ماده مزبور بلامانع میباشد...
بعد از اعلام و انتقاد دادستان عمومی و انقلاب تهران مبنی بر جمعآوری زنان کارتنخواب از سطح شهر، قرار شد کمپ شفق که پیش از این جواب خود را پس داده بود، بهطور کامل در اختیار زنان معتاد و کارتنخواب قرار بگیرد تا آنها دوره ترکشان را در آنجا بگذرانند و بعد به بهاران تحویل داده شوند؛ اما انتقال به شفق و ترک اعتیاد خودخواسته نبود و کسی به این فکر نکرد معتاد تا نخواهد ترک نمیکند. زنها را سوار ماشین کردند و به شفق بردند؛ زنهای معتاد متجاهر را. کمپ شفق که بین معتادان کارتنخواب به اردوگاه شفق معروف است، براساس اصلاحیه قانون درمان اعتیاد مصوب سال 89 برای درمان معتادان متجاهر ایجاد شد. قرار بود این اردوگاه زیرنظر شورای هماهنگی مبارزه با مواد مخدر ایجاد شود و وزارت بهداشت، ستاد مبارزه با موادمخدر، شهرداری تهران و... در ایجاد و تجهیز و ساماندهی معتادان در این مراکز مشارکت داشته باشند؛ اما هیچکدام از این اتفاقها رخ نداد. کمپ شفق پیش از این مرکز ترک اعتیاد مردان بود، مرکزی که به دلیل وضعیت نابسامان و مشکلات عدیده تعطیل شد و مراکز و مددکارهای بسیاری از گرفتن مسئولیت آن برای بازگشایی مجدد سر باززدند.
درهای کمپ شفق در اواخر سال 92 بهدنبال انتشار گزارشهایی تکاندهنده از وضعیت نگهداری معتادان بسته شد و گزارشهایی که هیچگاه کذببودن آن عنوان نشد حاکی از وضعیت بسیار وخیم نگهداری معتادان در آن بود؛ پس از منتشرشدن این گزارشها در فضای رسانهای کشور، کمپ شفق با دستور شخص وزیر کشور بسته شد و باوجود آنکه بابک دینپرست، معاون کاهش تقاضا و افزایش مشارکتهای مردمی ستاد، از عدم شکایت شاکیان خصوصی نسبت به این مرکز خبر داده بود، ولی دبیرخانه ستاد را بهعنوان بزرگترین شاکی درخصوص اقدامات انجامگرفته و غیرانسانی در این مرکز معرفی کرد.
معتاد متجاهر یعنی معتادی که از ظاهر و طرز لباسپوشیدنش، اعتیادش هویداست؛ کسی که میتواند از نظر ظاهری به شهر آسیب بزند. پس این مسئله آسیبزا به کمپها فرستاده شدند و درهای کمپها ازجمله شفق به روی خبرنگاران بسته شد. نامهنگاریها بیجواب ماند. رفتن تا شفق در منطقه کهریزک هم بیفایده بود. بعد از ترخیص سری اول معتادان و فرستادن آنها به مراکز بهاران، تلاش خبرنگار «شرق» برای رفتن به بهاران و گرفتن گزارش از وضعیت این مراکز هم بیفایده بود. مسئولان این مراکز اعلام میکردند که معتادان نیاز به آرامش دارند و خبرنگار شرایط آرام مراکز ما را بر هم میزند.
اما خبرهای خوبی از شفق به گوش نمیرسید. آنهایی که فرار کرده بودند میگفتند شرایط ناگوار است. مسئولان شفق از مرگ سه نفر به دلیل مشکلات جسمی و نرسیدن مواد مخدر خبر داده بودند اما خبرهای غیرموثق چیز دیگری میگفت؛ تا اینکه نهم فروردین تلفنها شروع شد. زنها آرامآرام از شفق بازمیگشتند و با خبرنگار تماس میگرفتند. درخواست دیدار میکردند و این دیدار روز شنبه 14 فروردین در میدان غار تهران میسر شد. قول شهردار در پارک حقانی و محله هرندی عملی شده، محله را باغ لالهها کردهاند؛ تا چشم کار میکند لاله کاشتهاند. لالههای زرد و سرخ، چهره محله را عوض کرده.
دورتادور پارک حقانی را هم فنس کشیدهاند تا معتادها نتوانند وارد پارک شوند. درِ ورودی هم فقط مختص کارکنان پارک است. عوضش روی پلههای مسجد و نزدیک پمپ گاز در کوچه علیزاده جمع شدهاند و زرورق آتش میزنند. لبه یکی از فنسها را میگیرم تا داخل پارک بپرم. بالای لبه فنس که میرسم، یکی از خدمه پارک با چوب روی پایم میزند و میگوید اگر پایپ میخواهم باید به در پشتی بروم. سراغ مینا را میگیرم، میگوید به شلتر شوش رفته. تقریبا هولم میدهد. از لبه فنس پایین میپرم و راهم را به سمت میدان رجبعلیخیاط کج میکنم.
گلهبهگله نشستهاند و سر قیمت چک و چانه میزنند. نسرین لنگانلنگان نزدیک میشود، میگوید از شفق یک هفته است که آزاد شده و برای دادن کرایه عقبافتاده خانهاش مجبور شده برای کار به خانهها برود و از پلههای یک خانه به پایین پرت شده و حالا پایش در رفته. نسرین عصبانی است، یک جمله در میان میگوید: «تو به من بگو اصلا برای چی باید تو کمپ زنونه این همه مرد باشه؟ ما زندون بودیم، کمپ بودیم یه دونه مرد نبود. برا چی مرد میفرستادن بالا سر ما؟» نسرین میگوید تا دو هفته اول به آنها روسری ندادهاند و بعد از دو هفته به دلیل آمدن مسئولان ناچار شدهاند روسری به آنها بدهند، بعد ادامه میدهد: «غذا افتضاح بود، همهچیز بخارپز بود. هر دو هفته یکبار سه دقیقه اجازه حمامکردن داشتیم، بعد با کف میآمدند و به زور کتک از حمام خارجمان میکردند. همان مردها. باور میکنی؟»
نسرین ادعا میکند، سمیه و آذر بهدلیل گرسنگی مردهاند. او میگوید اتفاقهای زیادی در شفق افتاده که گفتنی نیست. بعد هم راهش را میکشد و میرود. دور میدان رجبعلیخیاط، کنار باغ لالهها، پسر جوان پایپ شیشهاش را چاق میکند مینشیند، بعد چشمش سیاهی میرود و با سر داخل لالههای قرمز و زرد میدان سقوط میکند. اول خیابان انبار گندم ایستادهایم. میگویند مینا را اگر پیدا کنم حتما همهچیز را میگوید، از گلی میخواهم درباره شفق بپرسم که سرم داد میزند و میگوید: از شفق بدم میاد. تو اگر میخوای از شفق بدونی، خودت برو اونجا، غلط میکنی از ما میپرسی. حداقل اینجا هیچی زورکی نیست. اونجا 30 گرم متادون خالص دادن به سمیه، بدبخت اُوردوز کرد، زدن تو آپاندیس آذر، آپاندیسش ترکید صبح دیگه بلند نشد. شبها بهمون سویا میدادن با ردپای تخممرغ، یکبار توی این پنج ماه بهمون تخممرغ ندادن. توی این پنج ماه که شپش از سر و کولمون بالا میرفت کدوم گوری بودی؟
یکی دیگر از زنها که نامش نرگس است میگوید: ما تا دو هفته روسری نداشتیم، برای دادن لوازم بهداشتی باید التماس میکردیم، کی بود کمکمون کنه؟ بچهها به خاطر یک بسته سیگار دست به هر کاری میزدن... میفهمی چی میگم؟ خب وقتی مرد باشه توی فضای زنونه اینطوری میشه دیگه... یک مردی بود اونجا که بیرونشکردن به اسم م... . چرا باید آشپز مرد داشته باشیم.
حرفهای همهشان شبیه هم است... همهشان میگویند شرایط بهداشتی شفق خوب نیست، میگویند در کمپ تنها یک مددکار وجود داشته، میگویند کتک و بیاحترامی از اجزای جدانشدنی کمپ شفق بود، میگویند کسی به آنها نگفت به بهاران بروید و حالا دوباره به خانهشان بازگشتهاند به دروازهغار، به خیابان...
* اسامی افراد در این گزارش مستعار انتخاب شده و مستندات این گزارش نزد خبرنگار روزنامه «شرق» محفوظ است و صداهای ضبطشده از مصاحبهشوندگان در اختیار ستاد مبارزه با مواد مخدر قرار داده شده است.
منبع:روزنامه شرق