به گزارش
گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان؛ بیست و هفتم جمادیالاول بنا به روایتی مصادف است با رحلت عبدالمطلب، جد بزرگوار پیامبر اکرم(ص).
حجتالاسلام امیرحسین ملکپور از محققان دانشنامه اهلبیت(ع) نکاتی را به همین بهانه مطرح کرده است که در ادامه میخوانیم:
*چرا به عبدالمطلب «عبد» میگفتند
یکی از شخصیتهای بزرگ مذهبی و دینی ما عبدالمطلب جد پیغمبر و تربیتکننده ایشان است. همانطور که میدانیم پیامبر اکرم (ص) از کودکی پدر را از دست داد و تحت کفالت عبدالمطلب قرار گرفت و در سن شش سالگی هم مادرش را از دست داد که به طور کامل، حدود دو سال تا سن هشت سالگی تحت کفالت عبدالمطلب بود و بعد از آن نیز عبدالمطلب نیز به ابوطالب سفارش کرد که از پیغمبر نگهداری کند.
درباره شخصیت عبدالمطلب، سخنان فراوانی آمده است یکی از این جملات، جملهای است که در کتاب، تاریخ یعقوبی، جلد دوم صفحه 13 آمده است مبنی بر اینکه: «کان عبدالمطلب الوجه المتعلق فی قریش و انه منزلة صامغه فی اوساطها» عبدالمطلب چهره برجسته قریش است که در میان قریش از جایگاه والا و منزلت عظیم برخوردار است. این نشان میدهد که ایشان از لحاظ اجتماعی فرد بسیار بزرگی بوده است.
قبل از اینکه به مطلب مدنظرم بپردازم به این سؤال پاسخ خواهم داد که چرا عبدالمطلب، جایگاه والایی در جامعه آن روز داشت، باید گفت چرا به او «عبد» میگفتند. در تاریخ آمده است وقتی هاشم ازدواج میکند، پدر همسرش شرط میکند که باید دخترش برای وضع حمل در مدینه باشد، چون میدانست فرزند هاشم که بزرگ قوم است، بزرگ قوم هم میشود به دلیل نورانیتی که اجداد پیامبر اکرم (ص) داشت خصوصاً جد ایشان هاشم. زمانی که میخواست فزرند هاشم متولد شود، هاشم از دنیا میرود نام فرزند او را عاد میگذارند از بس سفید و نورانی بود، حتی موهای سرش هم سفید بود نام او را «شِیبَه» گذاشتند. این فرزند از کودکی موهایش سفید بود و چهره نورانی داشت و آنقدر خصوصیات خوب داشت که او «شبیه الحمد» نام نهادند. شیبه ستوده!
تا اینکه مُطلّب، برادر هاشم به مدینه میآید و پدر همسر هاشم را راضی میکند و میگوید این بچه بزرگ قوم است اجازه دهید او را به مکه ببریم از این رو عبدالمطلب فرزند را همراه خود به مکه میبرد. مردم مکه میبینند که همراه مُطلّب کودکی هست که با دیگران فرق دارد. موهای سفید، سفیدرو و نورانی است، خیال کردند مُطلّب، عبدی برای خود خریده است لذا میگفتند عبدالمطلب! نام عبدالمطلب از اینجا روی کودک آمد و بزرگ قوم شد.
زمانی که نور نبوت و ولایت به دو بخش تقسیم میشوند
بحثی که بنده دلم میخواهد نسبت به شخصیت عبدالمطلب داشته باشم، ایمان و یکتاپرستی عبدالمطلب است. در لابهلای متونی که در تاریخ آمده است میتوان این مطلب را به وضوح ثابت کنیم من جمله در کتاب تاریخ یعقوبی جلد دوم صفحه 11 این جمله به چشم میخورد «کانت قریش، تقول عبدالمطلب، ابراهیم ثانی» قریش معتقد است که عبدالمطلب، ابراهیم دوم بوده است. قریش حضرت ابراهیم (ع) را میشناخت و میدانست که پیغمبر خدا، یکتاپرست و بتشکن است. کسی که او را در آتش انداختند و خداوند آتش را برای او گلستان کرد.
وقتی قریش، عبدالمطلب را ابراهیم دوم میداند نشان میدهد که عبدالمطلب هم یکتاپرست و بتشکن است.
یک دسته از روایاتها دلالت میکند که پیامبر اکرم (ص) به اجداد خویش افتخار میکرده است. افتخار حضرت رسول (ص) به دلیل ایمان و طهارت اجدادش بود. در جلد 15 بحارالانوار آمده است که ابوذر غفاری در یک نقلی از پیامبر اکرم (ص) نقل میکند که حضرت فرمود: من و امیرالمؤمنین (ع) از یک نور خلق شدیم اشاره به خلقت نورانی پیغمبر و اهل بیت دارد و در ادامه میفرماید وقتی ما خلقت نورانی داشتیم خدا را تقدیس میکردیم و ... تا به این جمله میرسد که حضرت بیان میدارد: همیشه خداوند ما را از صلبهای پاک به رحمهای پاک انتقال میداد. «طهارت» بسیار مهم است و حضرت میفرماید اصلاب پدران و رحمهای مادران ما پاک بوده و طهارت داشته است و تا طهارت نداشته باشد نمیتواند ظرف وجودی نور نبوت و ولایت باشد. چون نور نبوت پیغمبر و ولایت امیرالمؤمنین (ع) یکی بوده است. تا اینکه به عبدالمطلب میرسد که این نور دو قسمت میشود. نور نبوت در صلب عبدالمطلب و نور ولایت در صلب ابوطالب (ع) میرود.
افتخار پیامبر به طهارت پدران و مادرانش دلالت میکند که آنها پاک بودند و یک معنویت خاصی هم داشتند و مشرک و کافر نبودند. در قرآن کریم از شرک و کفر به نجاست تعبیر شده است. عبدالمطلب، یکی از وجودهایی است که حامل نور نبوت و ولایت پیامبر اکرم (ص) و امیرالمؤمنین (ع) است.
در جریان ابرهه، وقتی ابرهه با فیلهایش در حال حمله به سوی خانه خدا بود در راه شترهای عبدالمطلب را میگیرند. عبدالمطلب نزد ابرهه رفته و از او درخواست میکند که شترهایش را پس دهد. ابرهه تعجب میکند. در نقلها داریم که ابرهه میگوید وقتی ابهت این فرد (عبدالمطلب) را دیدم اگر به من میگفت برگرد و به خانه خدا حمله نکن من برمیگشتم منتهی او از من یک چیز کوچک یعنی شترهایش را درخواست کرد. ابرهه از عبدالمطلب سؤال میکند چرا از من نخواستید که برگردم و خانه عزتتان که همان کعبه است را خراب نکنم. عبدالمطلب پاسخ میدهد «للبیت رب یحفظه» برای این خانه (کعبه) خدایی است که آن را حفظ میکند و من هم موکل شترهایم هستم و باید شترهایم را حفظ کنم لذا آمدم شترهایم را از تو پس بگیرم و این دلالت بر آن دارد که عبدالمطلب به پروردگار خانه خدا اعتقاد داشته است.
* وقتی عبدالمطلب نذر میکند یکی از محبوبترین فرزندانش را برای خدا ذبح کند
در جریان معروف ذبح شترهای عبدالمطلب به خاطر حفظ عبدالله پدر بزرگوار پیامبر اکرم (ص) نیز این اتفاق افتاده است: نقل شده که در زمانهایی میان قبایل مکه درگیریهایی رخ میدهد و یکسری از گنجینهها گم میشود و داخل چاه زمزم میافتد و آنقدر درگیریها ادامه پیدا میکند که چاه زمزم نیز ناپدید میشود و مردم مدتها نمیدانستند چاه زمزم کجاست.
عبدالمطلب که بزرگ قوم بود در کنار خانه خدا فرشی برای ایشان پهن میکردند که روی آن بنشیند ظاهراً چند نوبت خواب میبیند که در عالم رویا به او میگویند چاه زمزم کجاست و فلان جا را حفر کن تا به زمزم برسی.
عبدالمطلب خوابش را برای قریش تعریف میکند و از آنها برای پیدا کردن زمزم درخواست کمک میکند اما کسی او را کمک نمیکند. عبدالمطلب پسری به نام «حارث» داشت که با کمک او به دنبال چاه زمزم میگردند و همان جا نذر میکند که خدایا اگر به من 10 پسر بدهی من یکی از محبوبترین آنها را در راه تو ذبح میکنم «تقرباً الیالله»؛ این جمله نشان میدهد که عبدالمطلب خداوند را قبول داشته و به خدا اعتقاد داشت و در واقع به خاطر «تقرباً الیالله» نذر میکند.
امام باقر (ع) در روایتی بیان میدارد وقتی عبدالله پدر پیامبر اکرم (ص) به دنیا آمد عبدالمطلب خیلی به او علاقه داشت ناگهان به یاد نذرش میافتد و میخواهد او را ذبح کند منتها متوجه شد که نور پیغمبر (ص) در صلب عبدالله است و نمیتواند چنین کاری را انجام دهد. با قریش مشورت میکند و یکی از اطرافیانش میگوید بین عبدالله و شترهایش قرعه بیندازد. 10 شتر میگذارند و قرعه میکشند و مدام 10 تا 10 تا به تعداد شترها اضافه میکردند اما هر بار قرعه به نام عبدالله میافتاد تا اینکه شترها به صد تا میرسند که در این هنگام قرعه به نام شترها میافتد عبدالمطلب نمیپذیرد. دو بار دیگر قرعه میاندازد و هر سه مرتبه قرعه به نام شترهای عبدالمطلب می افتد از این رو میزان دیه انسان برابر با صد شتر دانسته شده است و به همین دلیل صد شتر ذبح میکنند و عبدالله پدر پیامبر (ص) نجات پیدا میکند.
هدف از بیان این داستانها آن است که عبدالمطلب برای خدا نذر میکند و این نشان میدهد فردی مؤمن بوده و به خدا ایمان داشته است تا آنجا که از او به ابراهیم ثانی یاد میشود. متأسفانه بحثهایی که بعضاً به گوش میرسد در اینکه خدای ناکرده در اجداد پیامبر (ص) خدشهای به شرک و کفر وارد شده، همه این مباحث محکوم به بطلان است و بسیار راحت با روایات فراوان و با نقلهای تاریخی میتوان ثابت کرد که اجداد پیامبر (ص) همگی پاک بودند چرا که نمیشود فردی مؤمن نباشد، اعتقاد نداشته باشد و خداوند بخواهد نور نبوت و ولایت را در صلب او قرار دهد.
منبع:فارس
انتهای پیام/