یک روز دیدم در بهزیستی بچه 17 ساله‌ای را با مکافات از زمین بلند می‌کنند. گفتند رماتیسم دارد، هم درمان می‌خواهد و هم مادر. همان‌جا گفتم هم مادرش می‌شوم و هم درمانش می‌کنم. بزرگ شد، زنش دادم و بچه‌اش هم تا چند روز دیگر به دنیا می‌آید، نوه‌دار شدم.

 به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان آیا می‌توان مادر اجتماعی بود؟ چگونه می‌توان به «مادری» فرزندانی پرداخت که ارتباط خونی یا بیولوژیک با آنها نداریم؟ در این موقعیت با چه مسائل و مشکلاتی دست به گریبان خواهیم بود؟
 
این سؤالات و برخی پرسش‌های دیگر را زنی پاسخ می‌دهد که هم مادر بیولوژیک است و هم مادری اجتماعی. او در اندیشکده «رخداد تازه» و در نشستی که کارگروه مادری این اندیشکده تدارک دیده، حاضر می‌شود تا به سؤال‌های حاضران پاسخ دهد و تجربیاتش را با آنها در میان بگذارد؛ زنی 62 ساله که سال‌هاست با مسائل کودکان بی‌سرپرست درگیر است و دشواری‌های فرزندخواندگی را بخوبی می‌شناسد. هرچند دوست ندارد در رسانه‌ها نامش علنی شود، چون به بچه‌هایش قول داده هیچ ‌وقت نامی از آنها در جایی نبرد. بچه‌ها «عزیز» صدایش می‌زنند و ما نیز در این گزارش از او با همین عنوان نام می‌بریم.
 
 بچه‌های بی‌سرپرست از ترحم متنفرند
 
بشنوید از تجربه‌های یک مادر اجتماعی که این روزها از 15 پسر در خانه‌اش مراقبت می‌کند و آنها، او را عزیزشان می‌نامند.
 
عزیز می‌گوید: «بعد از اینکه بچه‌های خودم بزرگ شدند، احساس کردم کار دیگری ندارم و می‌توانم پشتیبان بچه‌هایی باشم که کسی را ندارند. اول با بهزیستی همکاری می‌کردم. بعد به این نتیجه رسیدم در بهزیستی کار زیادی انجام نمی‌شود. می‌گفتند اگر می‌خواهی برای آخرتت کاری کنی، پولی بده و برو. ولی من می‌خواستم در همین دنیاهم کاری کنم. برای همین تصمیم گرفتم بچه‌ای بیاورم و به او زندگی بدهم. یک روز دیدم در بهزیستی بچه 17 ساله‌ای را با مکافات از زمین بلند می‌کنند. گفتند رماتیسم دارد، هم درمان می‌خواهد و هم مادر. همان‌جا گفتم هم مادرش می‌شوم و هم درمانش می‌کنم. بزرگ شد، زنش دادم و بچه‌اش هم تا چند روز دیگر به دنیا می‌آید، نوه‌دار شدم.»
می‌خندد و ادامه می‌دهد: «این تجربه خوبی بود و من را ترغیب کرد تا به کارم ادامه بدهم. پسربچه دیگری را آوردم و بزرگ کردم که این روزها خودش را برای سربازی آماده می‌کند. وقتی به این بچه‌ها فکر می‌کنم، احساس مادری دارم. این بچه‌ها را مثل بچه‌های خودم دوست دارم. اگر عتاب و خطاب و اگر تشویق‌شان می‌کنم، برای این است که عین بچه‌های خودم هستند. از کسانی که در این راه قدم برمی‌دارند و می‌خواهند از بچه‌ای سرپرستی کنند، خواهش می‌کنم به آنها ترحم نکنند. این کودکان از ترحم متنفرند.»
 
عزیز بارها تأکید می‌کند که او فقط از بچه‌ها نگهداری نمی‌کند، به این بچه‌ها زندگی هم می‌دهد. کسی که می‌خواهد از بچه‌ای سرپرستی کند، باید دل ‌بزرگی داشته باشد. صبور باشد و با درایت رفتار کند.
 
 جامعه‌ای کوچک با تجربیاتی برای کودکان در آینده
 
آذر تشکر، جامعه‌شناس و عضو اندیشکده رخداد تازه هم رو به میهمان جمع، سؤالاتی را مطرح می‌کند؛ پرسش‌هایی درباره مادری اجتماعی و جامعه‌ای کوچک که توسط او ساخته ‌شده.
می‌پرسد: «چقدر جامعه ما برای مادری اجتماعی آماده است؟ مادری اجتماعی چه دشوارهایی دارد؟ شما یک جامعه کوچک درست کرده‌اید و افرادی را که نسبت خانوادگی ندارند دور هم جمع کرده‌اید و با قواعدی مشخص بزرگ می‌کنید. این قواعد چیست؟ همان‌طور که یک مادر خانواده‌ای را می‌سازد، شما هم ‌خانواده‌ خود را ساخته‌اید؟ آیا این کودکان در 18 سالگی باید از شما جدا شوند؟ آن‌طور که بهزیستی در 18 سالگی با این کودکان خداحافظی می‌کند؟ این کودکان در جمع و با یکدیگر چه می‌آموزند؟ آیا این تجربیات در آینده به آنها کمک می‌کند و شما نقش‌تان به ‌عنوان مادر اجتماعی آنها چیست؟»
 
عزیز چند لحظه‌ای فکر می‌کند و در پاسخ به این سؤالات می‌گوید: «بزرگ کردن این بچه‌ها نیاز به صبر ویژه‌ای دارد، اما اگر آدم دنبال دلش برود، این صبر را هم پیدا می‌کند. ذهن این بچه‌ها از چیزی به اسم خانواده، پدر و مادر خالی است. آنها زاییده آسیب‌های اجتماعی هستند. من الان از بچه‌ای سرپرستی می‌کنم که مادرش او را به کسی فروخته‌ و بچه‌اش به شیوه‌ای به بهزیستی رسیده. بچه دیگری دارم که پدر معتاد دارد. از بچه‌ای سرپرستی می‌کنم که آنقدر کتک‌خورده که باید هفته‌ به ‌هفته در بیمارستان روانی بستری شود تا بتواند به زندگی ادامه دهد. اما ما چیزی ساخته‌ایم با نام شبه خانواده؛ خانه‌ای داریم که آن را مثل یک‌ خانه معمولی و نه یک شبانه‌روزی طراحی کرده‌ایم. خانه‌ای با مجوز از سازمان بهزیستی. درست مثل یک‌ خانه معمولی دکور و تزئینش کرده‌ایم. من عزیزم و دیگر همیاران ما آقا‌جون، عمو و خاله نامیده می‌شوند. چند تا از بچه‌هایم با هم برادرند اما شاید باور نکنید، این برادرها هیچ علاقه‌ای بین‌شان نیست. ما باید مرتب بگوییم مثلاً علی مراقب برادرت باش! چون این وابستگی‌ها را نیاموخته‌اند. این بچه‌ها استفاده از انواع مواد مخدر و بدی را در جامعه دیده‌اند. یک بچه 3 ساله را تازه آورده بودم؛ یک روز به دخترم گفتم عرق نعناع بخر! این بچه 3 ساله گفت، عرق خیلی تلخ است باید با نوشابه قاطی‌اش کنی بعد بخوریم! این حرف را یک بچه 3 ساله زد؛ یعنی در این سن و سال این بچه‌ها همه بدی‌ها را دیده‌اند و پاک کردن ذهن‌شان بسیار دشوار است. برای همین چند روانشناس همیشه همراه‌مان هستند.
 
من بچه‌هایم را در محیط متوسط اجتماعی بزرگ می‌کنم، همان کاری که در تربیت بچه‌های خودم کردم که بچه‌های موفقی هم هستند. مثلاً خیلی وقت‌ها به بچه‌ها می‌گویم پول‌ندارم یا اینکه می‌گویند، عزیز ما فلان چیز را نداریم. در این مواقع من درست همان کارهایی را می‌کنم که یک مادر بیولوژیک انجام می‌دهد. مثلاً اگر بچه خودم هم مدادش را گم می‌کرد، تنبیهش می‌کردم. مادرهایی که آموزش مادری می‌بینند، همان‌طور که در تجربه مادری‌شان موفق‌اند، در چنین تجربه‌هایی هم موفق‌اند.»
عزیز برای آینده بچه‌هاهم‌ فکرهایی کرده است: «برای آینده بچه‌ها با توجه به استعدادهایشان سرمایه‌گذاری درسی کرده‌ایم. بچه‌ها کلاس‌های خصوصی دارند، آنهایی را که به کار فنی علاقه‌مندند به کارگاه نجاری و آهنگری می‌بریم تا بفهمیم در کدام رشته مهارت بیشتری دارند.»
 
 دشواری‌های مادری اجتماعی
 
یکی از حاضران در جلسه که خود را فیلمساز معرفی می‌کند، از دغدغه‌هایش درباره مادری اجتماعی می‌پرسد. اینکه ما آدم‌ها وقتی می‌خواهیم «مادری اجتماعی» را تجربه کنیم، گاه کاملاً نسبت به سختی‌هایش بی‌توجهیم. شاید بهزیستی علاقه‌مند به رواج این کار باشد و تصور هم کند با چند آزمون روانی می‌تواند آدم‌های مناسبی را برای پدری و مادری گزینش کند، اما ما در این تجربه ضعف داریم و باید آن را بیاموزیم.
 
او ادامه می‌دهد: «یکی از بستگان ما 11 سال بچه‌دار نشد و سرانجام تصمیم گرفت بچه‌ای را به سرپرستی قبول کند. او در نهایت بچه 3 ساله‌ای را به فرزندی پذیرفت؛ اما الآن دوست دارد این بچه را پس بدهد. چون بچه بیش‌فعال است و نمی‌داند باید با او چگونه رفتار کند. جامعه اول باید مادری اجتماعی را آموزش بدهد بعد بچه‌ها را به خانواده‌ها بسپارد ما باید یاد بگیریم با بچه‌های عادی طرف نیستیم و حتی در نوزادی ما بچه‌ای را با ژن‌های پدر و مادر دیگری قبول کرده‌ایم.»
 
حرف‌های این فیلمساز بحث‌های زیادی را درباره تأثیر ژن و نقش آن در رفتار افراد به میان ‌می‌آورد، همان بحث‌های پایان‌ناپذیری که هنوز محققان علوم رفتاری و جامعه‌شناسان هم درباره آنها به پاسخ قطعی نرسیده‌اند؛‍ اینکه آیا ژن‌ها در رفتارهای ما مؤثرترند یا محیط اجتماعی؟
 
میهمان جمع که تجربه مادری بیولوژیک و اجتماعی دارد، در این‌باره بیشتر توضیح می‌دهد: «انگیزه آدم‌ها در سرپرستی از کودکان بسیار متفاوت است و نباید آنها را با هم مقایسه کرد. من معتقدم کسی که مادر بیولوژیک است، قطعاً مادر اجتماعی بهتری هم خواهد بود. چون تجربه فرزندپروری دارد. اما این نکته را هم در نظر بگیرید که حتی در خانواده‌های مناسب هم گاهی فرزندان خوبی پرورش نمی‌یابند. چون پدر و مادر درایت و صبر لازم را برای این فرزندپروری ندارند و این مسأله هیچ ربطی به ژن‌ها ندارد. مهم این است که مثلاً با بچه بیش فعالی که شما از آن نام بردید، درست رفتار شود و پدر و مادر صبر لازم را داشته باشند. من یک‌بار از روانشناس مرکزمان پرسیدم که چقدر ما در پرورش بچه‌هایی‌ها که به سرپرستی قبول کرده‌ایم، موفقیم و او پاسخ داد90 درصد و همین برای من کافی است.»
 
 مادری اجتماعی مفهومی فراتر از جنسیت
 
یکی دیگر از حاضران درباره فشارهای اجتماعی سخن می‌گوید، فشارهایی که گاه افراد از جمله زوج‌های نابارور را به سرپرستی بچه‌ها ترغیب می‌کند: «این فشارها آنها را به سمت پذیرش بچه سوق می‌دهد در حالی‌ که اصلاً آمادگی‌اش را ندارند. افراد باید با بینش مشخصی وارد این عرصه شوند و به معنای انسانی این کار بیندیشند و نه‌ فقط به ارضای حس مادری و یا ثوابش. کسی که فرزندی را می‌پذیرد، به آن فرزند امکاناتی می‌دهد که از آن محروم مانده. ما باید روی این مسأله مانور بدهیم و این کار فقط وظیفه یک زن نیست، یک مرد هم می‌تواند این کار را انجام دهد. مادری یک کار زنانه نیست، مادری یعنی مراقبت، توجه و هر کس بتواند این مراقبت و توجه را نثار بچه کند، یک مادر است.»
 
عزیز هم به ذکر خاطره‌ای در این‌ باره می‌پردازد: «کسانی به ما مراجعه می‌کنند و خواهان نوزادند. ما پیشنهاد می‌دهیم بچه دو، سه ‌ساله را برای سرپرستی بپذیرند. یک‌ بار وقتی به آقایی این پیشنهاد را دادم، گفت می‌خواهم زنم را 9 ماه پنهان کنم بعد بگویم او بچه به دنیا آورده، یعنی به دنبال حل مشکلات خودشان هستند.»
 
 کنش‌های فردی چقدر مؤثرند؟
 
آذر تشکر در جمع‌بندی بحث‌ می‌گوید ما اکنون در شرایط سخت تولید آسیب اجتماعی زندگی می‌کنیم. در این میان چقدر کنش‌های فردی مؤثر است؟ آیا این کنش‌ها بیشتر ارضای درونی است یا مسأله‌ای را از جامعه‌ ما حل می‌کند.
 
او تأکید می‌کند: شاید الان وقت آن است سؤال‌های خوب مطرح کنیم و به این سؤال‌ها فکر کنیم؛ اینکه در شرایط اجتماعی ما پایه‌های بنیانی به نام خانواده سست شده و حتی برخی خانواده‌ها هم یک سال بعد از تشکیل به طلاق می‌کشد. در این شرایط پرآسیب مدام بچه‌هایی به جمع ما اضافه می‌شوند. دولت در این میان دائم نهاد خانواده را مورد تمجید قرار می‌دهد تا این نوع اخلاق خانوادگی را دوباره بازسازی کند. گویی جامعه پتانسیل‌هایش را از دست ‌داده و توان حل مشکلاتش را ندارد. وقتی این توان وجود ندارد، ما باید با گفت‌وگو سعی کنیم توان از دست رفته را دوباره بازیابی کنیم.
او تأکید می‌کند: با تعریف و تمجید نمی‌توان پیش رفت و باید راه‌حل‌های جدیدی با توجه به شرایط فعلی پیدا کنیم. به‌ هر حال جامعه‌های کوچکی مانند آنچه عزیز ساخته، در حال شکل‌گیری است؛ شاید بهتر باشد جلوی آنها را نگیریم. این حرکت‌های کوچک می‌توانند محورهای جدی‌تری بیابند. عزیز می‌گوید به ۱۵ بچه زندگی بخشیده است. باید پرسید چگونه می‌توان کاری کرد که علاوه بر زندگی به بچه‌ها قدرت هم ببخشیم. اگر این پرسش دغدغه ذهنی ما باشد شاید این بچه‌ها در همین جمع‌ها احساس قدرت کنند و از کنار یکدیگر ماندن بیاموزند و بتوانند در آینده مدام جمع‌های بهتر و قوی‌تری بسازند.

منبع:ایران
انتهای پیام/
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.