تجارت همیشه اصول و قواعد مشخصی داشته و فاکتورهای آن را به شکلی کاملاً ریاضیوار میشود محاسبه کرد. حتی شکستهای تجاری هم به شکلی نظاممند قابل بررسی هستند اما بحث سینمای غیرتجاری مقداری متفاوت است.
ما در کشورمان یک سینمای غیرتجاری سرپا نداریم. اینجا نه هندوستان است نه آمریکا. اینجا حتی چین و هنگ کنگ و تایوان و کره هم نیست، ترکیه هم نیست.
ما سینما داریم؛ اما یک مکتب سینمایی مشخص نداریم که اکثر فیلمسازانمان در مدار آن فعالیت کنند و فقط نابغهها با عدول حساب شده و خلاقانه از هنجارها، دایره آن را به تدریج وسیعتر کنند.
اینجا هر کس براساس استعدادهای فردیاش کار میکند و ما به جای مکتب، موج داریم. مثلا کیارستمی میآید و مدتی موج آثار کیارستمیک باب میشود و حالا هم که دچار سینمای پسافرهادی و مقداری هم پس از «یه حبه قند» هستیم.
فیلمهای اصطلاحاً هنری ایران هم که حسابشان از بحث مربوط به آخرین فیلم مؤتمن جداست. اما آخرین بار کی سحر رو دیدی؟ میخواسته یک اثر آبرومند مخاطبپسند باشد، نه فیلم فارسی باشد نه تجربی، میخواسته وسط بایستد.
نه در آمریکا و نه در هند و نه در هیچ سینمای تجاری دیگری، فقط کمدیها نمیفروشند اما در ایران ما فیلم بفروش غیرکمدی، مخصوصاً در سالهای اخیر، خیلی کم داشتیم؛ اصلا یکی دو تا استثنای خاص را اگر کنار بگذاریم باید گفت نداشتیم.
ایران از آن جاهایی نیست که سیستم تجاریسازی در سینمایش کاملاً قاعدهمند باشد وگرنه با فیلم غیرکمدی هم ممکن بود که مخاطب را به سینما بکشانیم.
در سینمای ایران تنها میشود به نبوغ فردی هنرمندان امیدوار بود، آن هم فقط وقتی که آن هنرمند سرحال باشد، سر راهش مینگذاری نکرده باشند، جریانهای رسانهای با او لج نکنند و...
نبوغ؛ بحث ما این است. فیلم آخر آقای مؤتمن کاملا مکانیکی و حساب شده ساخته شده بود. بعضی فیلمها حسیاند و اشراقی، از دغدغهها و حالات و شور و جذبههای سازندگانشان آمدهاند؛ آنها خوبند اما وقتی کسی سعی کرده باشد که یک فیلم خوب بسازد و به صورت کاملاً مکانیکی این نقشه را پیش برده باشد، حاصلش یک اثر چاپی خواهد شد که چیده شدگی از سر و روی آن میبارد.
در ادبیات اصطلاحی هست که گاهی میگویند «طرف شعر نگفته، بلکه شعر ساخته» این عبارت را در مورد اشعاری به کار میبرند که رزمایش تکنیکی خالقانشان به حساب میآیند اما چنین چیزهایی آن لحظه ناب را به مخاطبانشان نخواهند داد.
چرایی این کمبود در آثار مکانیکی را خیلی تحلیل کردهاند اما بیتی هست که بدون تحلیل، یکسره همه را خلاص میکند و میگوید؛ «آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند»
در مورد سینمای تجاری، فرموله کردن یک اراده، کاملاً منطقی است؛ تصمیم میگیرم یک بفروش عظیم بسازم... و میبینیم که واقعاً میفروشد اما تجاریسازی یک سیستم نظاممند میخواهد که ما نداریمش و مجبوریم روی نبوغ فردی افراد حساب باز کنیم.
نبوغ را نمیشود اینقدر یک خطی و سرراست فرموله کرد. باید دل به دریای معانی زد و بعد تکنیک را در خدمت ابلاغ آن معانی قرار داد اما آن چیزی که نمیگذاشت فیلم آقای مؤتمن گرم شود، همین چیدهشدگی و مکانیکی بودن ظاهر و باهر آن بود.
جایی که باید با چهرهای انسانی مواجه شویم، نمیشود عروسک را جایگزین کرد، هر چند که لعبتها دقیقتر از بازیگران جاندار فرمان و تدبیر مربیان را اجرا کنند.
دغدغه فیلم بفروش غیرکمدی ساختن، خیلیها مخصوصاً از هم نسلان فرزاد مؤتمن را به خودش پیچانده، ولی در سینمایی که سیستم تجاری نظاممندی ندارد، یا میشود بفروش را بر اساس مُد ساخت «مثلاً پیش از اینها اکشن و دختر-پسری و حالا کمدی» و یا میشود تمایلات اصطلاحاً هنری را روی موج سوار کرد «مثل همان کیارستمی بازیها و همین اصغرزدگیها» و یا که باید به نبوغ فردی تکیه داد و تکنیک را در خدمت ابلاغ آن نبوغ درآورد.
فیلم آقای مؤتمن مشمول دو ماده اول که نمیشود اما قاعده سوم را هم رعایت نکرده و چیده شدگی و مکانیکی بودن و باسمهایگری از همه جایش پیداست. آقای مؤتمن فیل هوا کرده، ولی یک فیل عروسکی.
یادداشت از: میلاد جلیل زاده
انتهای پیام/