اگر اخیرا زندگی مشترک شما بیمار شده ، بدانید ویروس هایی وارد زندگی تان شده که مرگ رابطه با همسرتان در آن حتمی است و متاسفانه تمام کسانی که دچار این ویروس بودند همگی در نهایت به مرگ رابطه رسیده‌اند.

به گزارش گروه فضای مجازی باشگاه خبرنگاران جوان؛ برای تهیه گزارشی داشتم پله های دادگاه را یکی دوتا بالا پایین می کردم که ناگهان صبحت های یک خانم توجه من را به خودش جلب کرد. برای طلاق آمده بود، انگار خیلی از همسرش ناراضی، عصبی و ناراحت بود، رفتم جلو  دیدم ای دل غافل دوباره این چشم و هم چشمی های شبکه های اجتماعی کار دست زندگی اش داده است.

مرغ همسایه غاز است ولی این بار نه!

از او پرسیدم خانم برای طلاق آمدید ؟! پاسخ داد: اشتباه کردم از آن اولم ازدواج کردم؛ ای کاش بجای ازدواج با او ، با همسر دوستم ازدواج می کردم ، چون او،  بیشتر در شبکه های اجتماعی برای همسرش احترام قائل می شود، معلوم است دوستش دارد و به او توجه می کند. همسر من خیلی از ویژگی های او را ندارد.

سرم را به پایین انداختم و در دلم افسوس خوردم، برای این زندگی هایی که با ویروس های خطرناک چشم و هم چشمی در فضای مجازی در حال دست و پنجه نرم کردن هستند.

صدایش بالا رفت، رشته افکارم را برید و گفت: من ماندم که چطور شوهر دوستم، خودش را فدای همسرش می کند، او هیچ جذابیتی ندارد،  بعد شوهرش مثل پروانه دور او می چرخد. در اینستاگرام شان پر از عکس های دو نفره و عاشقانه است ، اما شوهر من در فضای خانه که هیچ توجهی به من ندارد که هیچ حتی در تلگرام، واتس اپ و اینستاگرام و... هم هیچ اسمی از من نمی برد ، انگار من وجود ندارم.

پشت سر هم می گفت و می گفت، نمی دانم چرا دوست داشتم بیشتر حرفایش را بشنوم ، واقعا برایم سوال بود چرا فضای مجازی و شبکه های اجتماعی نقش پررنگی در زندگی هایمان ایفا کرده اند.

غرق در این افکار بودم که یک دفعه با جمله کاش با این مرد ازدواج نکرده بودم به خودم آمدم.... به او گفتم چرا با خودت مدام می گویی کاش همسر دوستت مال تو بود؟چرا مدام به او فکر می کنی؟ چرا بیشتر اوقات در مورد او صحبت می کنی و حس و ارتباطی را که هیچ وقت قرار نیست با او ازدواج کنی را مدام در فکر و ذهنت پرورش می دهی؟ صرفا به خاطر پست های عاشقانه و عکس های دو نفره اینستاگرامی ؟!

مرغ همسایه غاز است ولی این بار نه!

داشت گوش می کرد، انگار خودش هم حرفهایم را قبول داشت اما حسادت های زنانه اش نمی گذاشت درست تصمیم بگیرد. به او گفتم می دانی با این مقایسه ها، احساست به او و زندگی اش بیشتر و بیشتر می شود و از آن طرف احساست به همسرت کم.

همین طوری که داشتم برای او حرف می زدم وکیلش با عجله آمد گفت: برای آخرین بار بهت می گویم دستی دستی ،زندگی ات را فقط بخاطر پست های عاشقانه و یا عکس های دو نفره تلگرامی نابود می کنی.

خیلی محکم گفت واقعا برایت متاسفم ، من مراجعه کننده های زن و مرد زیادی داشتم که معتقد بودند "مرغ همسایه غازه" که " همسر دیگری بهتر از همسر من است " ، فقط بدان با این تفکر هم زندگی فعلی شان از هم پاشید و هم به آن فرد نرسیدند و گاهی زندگی آن فرد را هم بهم زدند.

نشستم روی نیمکت کناری، دلم سوخت برای زنی که دلش توجه می خواست، نه در دنیای واقعی بلکه در کوچه پس کوچه های دنیای مجازی،توقع کمی بود انگار از همه چیز خسته شده بود که چشمش زندگی دیگری را گرفته بود.

مرغ همسایه غاز است ولی این بار نه!


حرف های وکیل برایم لذت بخش بود .مثال قشنگی زد و گفت: همان طور که کامپیوترهای ما ویروسی می شوند زندگی تو هم دچار ویروس خطرناکی بنام "مقایسه " شده که کاش بخاطر خیلی از مسائل همسر او مال من بود. به حرفم قبل از اینکه پیش قاضی برویم و تو دلایل غیر منطقی ات را بگویی گوش کن ، این یک آفت و یک ویروس کشنده و مرگبار است اگر نمی توانی بپذیری سریع به یک مشاور مراجعه کن. این ویروس مثل ویروس HIV است که مرگ رابطه با همسرت در آن حتمی است و تمام کسانی که دچار این ویروس بودند متاسفانه همگی در نهایت به مرگ رابطه رسیدند.

بلند شدم و گفتم ببخشید به حرفهایتان گوش کردم اما دلم می خواهد تا آنجا که در توانم است شما را از این مخمصه نجات دهم، خطاب به او گفتم: تو آرزوی داشتن همسر او را داری ولی نمی دانی داخل زندگی آنها چه خبر است، فقط بر اساس چند پست عاشقانه و عکس های دو نفره تلگرامی قضاوت می کنی، تو نمی دانی آن زن و یا آن مرد چه تاوانی بابت این ظاهر سازی به هم در حال پس دادن اند، تو فقط ظاهر قضیه را می بینی چون از او دوری و به او دسترسی نداری زندگی آنها برایت رویا شده است. داشتم می گفتم که مامور دادگستری آنها را صدا زد.

نمی دانم چقدر حرف های من و وکیلش روی او اثر داشت فقط در دلم دعا می کردم پشیمان شود از گسستن و تخریب زندگی اش!

اصلا یادم رفته بود برای چه کاری اینجا آمده بودم ، تمام فکر و کارم شده بود این خانم،  منتظر نشستم تا دادگاهشان تمام شود در این مدت فقط به این فکر کردم که چقدر ساده زندگی افراد بر اساس یک توهم در حال پاشیدن است. غرق در افکارم بودم که وکیل و موکل در  را باز کردند و بیرون آمدند، بلند شدم تا نتیجه را بپرسم؛وکیل با خوشحالی گفت: راضی شد تا دادخواستش را پس بگیرد.

گزارش از مریم عبدالهی

انتهای پیام/
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.