هی پسر لبخند بزن، دیگه بعد از بازیا کسی جلوتو نمیگیره تا وقتی خستهای با مهربونی جواب همه رو بدی. دیگه مجبور نیستی با مصدومیت و درد بازی کنی و خم به ابرو نیاری. لبخند بزن... دیگه اشکای مارو نمیبینی...
هی پسر لبخند بزن دیگه صدای خندههات تو تالار بسکتبال نمیپیچه. دیگه با شوتای سه مهارناشدنی سبدهای بسکتبال رو فرو نمیریزی. لبخند بزن پسر خوب... هشت سال رفتی اما هنوز کسی باور نکرده. کسی بازی تورو مقابل لبنان فراموش نکرده، یادمون نرفته چطور هرشوتی که میزدی به تور سبدشون دوخته میشد و اونا عصبانیتر از قبل میشدن. یادمون نرفته با تو بود که برای اولین بار بسکتبال ایران المپیکی شد. چه کسی میتونه خاطرات تورو فراموش کنه؟
هی پسر لبخد بزن، چه مادرایی که افسانه تورو برای بچههاشون تعریف میکنن و چه پدرایی که اسم توورو روی پسرشون میذارن. چه بچههایی هستن که دوست دارن مثل تو بشن، بشن آیدین نیکخواه بهرامی... لبخند بزن، بعد از تو رنگ المپیک رو دوباره ندیدیم. کاش امسال بودی و حساب چینیها رو میرسیدی. چقدر شماره هشت یوتاجاز برای مرد بزرگی مثل تو کوچکه.
هی پسر لبخند بزن حالا دوباره رسیدیم به اون روز تلخ. دوباره باد روزگار زد به تقویم تا به هفت دی برسیم. کاش نمیرسیدیم. کاش این خورشید فردا طلوع نکنه. کاش...
یاد و خاطرهات جاویدان، آیدین عزیزم.
یاسر سماوات