وی این خاطره را این چنین شرح داده است :
امشب داشتم دفتر خاطراتم را ورق می زدم .
قسمتی از خاطرات در تاریخ بیست و هشتم بهمن هشتاد و سه مصادف با ششم محرم :
امشب مرتضی به عزاداری امام حسین (علیه السلام ) رفت و به من گفت که یک چفیه به او بدهم که در عزاداری به گردنش بیندازد ، گشتم ولی پیدا نکردم .
شب ، مرتضی که نوحه خوانی می کرد در مسیر خیابان یک خانم سالمند یک چفیه به گردنش انداخته بود و به مرتضی گفته بود که از کربلا آورده ام .
وقتی این موضوع را در منزل مطرح کرد ما گریه کردیم و به خوش یمنی تعبیر کردیم و به مرتضی گفتیم ان شاالله به کربلا می رویم و از مرتضی خواستیم هر سال آن چفیه را به گردن بیندازد .
برای آگاهی از آخرین اخبار و پیوستن به کانال تلگرامی باشگاه خبرنگاران جوان
اینجا کلیک کنید.
انتهای پیام/
ان شاالله