به گزاش خبرنگار
باشگاه شبانه باشگاه خبرنگاران جوان، پسازآنکه عدهای نوجوان پس از مهمانی شام مدرسه و در حضور همه والدین و البته جلوی پسرش جک، با بینزاکتی محض او را «گاو چاق» صدا زدند، او تصمیم گرفت تا وزن خود را کم کند.
آنجلا ماراوو 39 ساله آنقدر چاق بود که پسرش حتی نمیتوانست دستانش را دور گردن مادرش بی اندازد و او را در آغوش بگیرد اما حادثه مدرسه آنقدر آنجلا را وحشتزده کرد و درعینحال به او انگیزه داد تا بتواند سایز خود را از 24 به 10 برساند. جالب است که جک در تمرینات مادرش حاضر میشد و او را بهشدت تشویق میکرد و آنقدر فریاد «یک دقیقه بیشتر» سر میداد که آنجلا تا آخرین توان خود ادامه میداد.
آنجلا درباره شرایط گذشتهاش میگوید: در طول روز عادت داشتم بسیار میان وعده بخورم و همین باعث چاقیام شده بود بهگونهای که انجام کارهای روزمره هم برایم سخت و نفسگیر بود.
حتی عادت داشتم بعد از کار در مدرسه همیشه پاکتی از پنیر و پیاز سرخشده بخورم. علاوه بر مشکل افزایش وزن، دچار فشارخون و کلسترول بالا هم شده بودم.
جک به من گفته بود یا عادتت را کنار بگذار یا دچار حمله قلبی یا سکته مغزی میشوی. من هم با خودم فکر کردم که سه پسرم بدون من چطور زندگی خواهند کرد؛ بنابراین به سراغ ورزش رفتم اما بازهم نمیتوانستم خوردن اسنک را کنار بگذارم. حتی به بشقاب غذای بچهها هم ناخنک میزدم و بهمحض اینکه به رختخواب میرفتند تمام کشوها را دنبال شکلات میگشتم؛ بنابراین علیرغم ورزش کردن وزنم کم نشد و به شوهرم گفتم که دیگر به کلاسهای ورزشی نمیروم. خودم هم باورم شده بود که دیگر نمیتوانم وزن کم کنم؛ اما اتفاقی که سال 2012 افتاد باعث شد بهکلی تغییر کنم؛ داشتم با جک به خانه برمیگشتم که ماشینی پر از نوجوان از کنارمان رد شد و یکی از آنها فریاد زد «گاو چاق» و دیگری فریاد زد «یکم وزن کم کن» و عربدهکشان دور شدند. احساس کردم که صورتم گرگرفته است. جک دستم را گرفت و پرسید که چیزی شنیدم یا نه.
من هم فقط جواب دادم «ناراحت نشو. اون ها یه مشت آدم بیتربیت بودند. همین.» من قضیه را فراموش کرد اما جک جریان را به همسرم گفت و آن موقع بود که حسابی خجالت کشیدم. آنجا بود که به جک گفتم دیگر اجازه نمیدهم از کس دیگری چنین حرفهایی را درباره من بشنود. در همان جلسات اول کلاسهای کاهش وزن برنامه غذاییام را عوض کردم؛ و بهمرور اثرات آن را در خود احساس کردم.
انتهای پیام/