بچه که بودیم، همدیگر را با نام فامیلمان صدا می‌زدیم. هر روز هم اگر با هم بودیم اما خانه هم نمی‌رفتیم، اصلا نمی‌دانستیم اتاق دوستمان چه شکلی است، چند خواهر و برادر دارد، اصلا اتاق دارد؟ غذا چه می‌خورد؟

برای این دوستی‌ها تره خرد نکنید!
به گزارش باشگاه شبانه (باشگاه خبرنگاران)، بچه که بودیم، همدیگر را با نام فامیلمان صدا می‌زدیم. هر روز هم اگر با هم بودیم اما خانه هم نمی‌رفتیم، اصلا نمی‌دانستیم اتاق دوستمان چه شکلی است، چند خواهر و برادر دارد، اصلا اتاق دارد؟ غذا چه می‌خورد؟ خوراکی‌هایمان را تنها تنها می‌خوردیم و هر کدام کتاب‌ها و دفتر‌های خودمان را داشتیم. مدادمان را قرض نمی‌دادیم و گاهی سر یک خودکار آبروی دوستمان را می‌بردیم. جان به جانمان می‌کردند، همدیگر را در آغوش نمی‌گرفتیم. هیچ وقت کوله‌پشتی همدیگر را حمل نمی‌کردیم و مشق‌های دوستمان را نمی‌نوشتیم.
 
اصلا گاهی دوستی مان از سر کلاس ریاضی شروع می شد و تا پای آبخوری بیشتر ادامه پیدا نمی کرد. گاهی هم آنقدر ادامه پیدا می کرد تا یکی آن دیگری را به معلم یا ناظم بفروشد.

به نظرم دوستی های دوران بچگی مضحک ترین دوستی ها هستند. دوستی هایی که هنوز هویت شکل گرفته ای نداری که تقدیم دوستت کنی. هنوز حوزه مشترک علاقه ای نداری که با دوستت تقسیم کنی و هنوز عقیده ای نداری که با دوستت در میان بگذاری. آن وقت ها حتی حاضر نبودیم به اسم صدا کنیم هم را. ما اشتباه می کنیم ندانستن و یلگی و بی دقتی دوران کودکی را به حساب صداقت و پاکی اش می گذاریم، وقتی هیچ دوست دوران کودکی خودش را برای شناخت تو به زحمت نمی انداخت.

می خواهم بگویم دوستی واقعی این نیست که از روی ندانستن و بی تجربگی کورکورانه هوای دوستت را داشته باشی. پاکی و صداقت در دوستی این نیست که کاری به کار دوستت نداشته باشی و حتی هویت و احساساتش را نشناخته باشی. صداقت به معنای دروغ نگفتن نیست توی دوستی حتی. چه فایده دارد اگر اصلا به دوستت دروغ نگویی وقتی نتوانی حتی به خاطر آرامشش از عمد دروغ بگویی.

آن قدر دوستی های دوران کودکی را توی سرمان نزنید، وقتی حتی بعد 20 سال، هنوز هم با یادآوری دوستی های دسته جمعی و دست روی گردن هم انداختن های از سر بی تفاوتی آن روزها عذابمان می دهد. وقتی حتی حاضر نبودیم تقصیر دوستمان را گردن بگیریم. حتی بیسکویت مان را با آن یکی که همیشه پشت آبخوری کز کرده بود، قسمت کنیم.

اصلا چرا هیچ وقت با او که تنها پشت آبخوری می نشست و کفش های پاره و شلوار پر وصله و پینه داشت دوست نشدیم؟ چرا همیشه با زیباترها دوست می شدیم، با خوش پوش ترها، با آن یکی که همیشه خوراکی های خوشمزه داشت و پدرش با ماشین می آمد دنبالش؟ چرا اصلا آن که همه چیزش قشنگ تر بود دوست های بیشتری داشت؟ چرا آن یکی که چاق بود و زشت مهربان تر بود، اما هیچ دوستی نداشت؟ چرا وقتی یکی درسخوان نبود پشتمان را می کردیم بهش؟ چرا آخر کلاسی ها یک طوری بودند و میز اولی ها یک طور دیگر؟ چرا معیارها و ارزش های دوستی دوران کودکی این همه درهم و برهم بود اصلا؟ چرا نمی فهمیدیم غصه چه رنگی است تا تلاش کنیم غصه را از دل کوچک بغل دستی مان دربیاوریم.

اصلا دوستی هایی که با یک مداد از سر گرفته می شد و با یک پاک کن تمام می شد چه ارزشی داشت؟ اصلا کدام مان به دوستی های دوران کودکی مان افتخار می کنیم وقتی که هیچ وقت نفهمیدیم توی دل کوچک دوستمان چه می گذشت؟ وقتی قهر و آشتی اعتباری نداشت.

وقتی حالا که خیلی از آن روزها می گذرد اگر دوست دوران کودکی مان را ببینیم انگار با یک غریبه ملاقات کرده ایم. با یک غریبه آشنا که تویی که نبودی را می شناخت و با تویی که دیگر نیستی دوستی داشت. می خواهم بگویم اینقدر برای دوستی های دوران کودکی تره خرد نکنید، هیچ کدامشان واقعی نیستند و با آمدنشان به زندگی تان به شما ثابت می کنند که اصالت به قدیمی بودن نیست.

انتهای پیام/
برچسب ها: دوستی ، بچگی ، صداقت
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۲۳:۴۹ ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۶
برای من کاملا برعکس بوده به دوستام محبت داشتم مدادمو میدادم به دوستام حتی اگه خودم نداشتم و...
همیشه به دوستیای اون زمان غبطه میخورم شاید به خاطر اینکه کمتر آدما رو میشناختم و سیاهیای وجود آدما که الان تو این سن انقدر زیاد شده نمیدیدم دوستیای بچگی صادقانه تر بود و یکرنگی بیشتر
آخرین اخبار