به گزارش
گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران؛ دکتر ماندانا تیشهیار در سایت «ایراس» نوشت:
روس ها غربی هستند یا شرقی؟ این پرسش سده هاست که ذهن روس تباران و بسیاری دیگر از اقوام و ملت ها را به خود مشغول داشته است. روسیه؛ سرزمینی پهناور که میان دو قاره آسیا و اروپا نشسته است، مردمانی را در خود جای داده که به اقوام و نژادهای گوناگون تعلق دارند. در این میان، قوم روس بیش از هر قوم دیگری در این سرزمین با مشکل تعریف هویت خود دست و پنجه نرم کرده است. داستان هویت در روسیه سری دراز دارد و به دور از آنکه حاکمان این سرزمین تزارها بوده اند یا کمونیست ها و یا دیوان سالاران امروزی، رقابت میان دو اندیشه اروپاگرایی و اوراسیاگرایی، همواره در ساحت سیاسی و اجتماعی روسیه نمود داشته است. و همین امر در شکل دهی به رویکرد آنان نسبت به دیگر مردمان و سرزمین ها در هر دوره نقش آفرین بوده است.
اینکه روس ها خود را غربی ببینند یا شرقی، نه تنها در شکل دهی به جهان بینی آنها تاثیرگذار بوده، بلکه در راهبردهای ایشان برای پیشبرد منافع خود در روابط با دیگر کشورها نیز نقش بسزایی بازی کرده است. و البته تعریف "غرب" و "شرق" جهان هم برای هر کدام از مکاتب روسی و زیرمجموعه های آنها متفاوت بوده است. برخی غرب را اروپا و آمریکا با هم دیده اند؛ برخی دیگر اروپا را چندان هم غربی ندیده اند و غرب را سرزمینی دور، ینگه دنیا، فرض کرده اند و اروپایی ها را عموزاده های قدیمی خود خوانده اند و باز در این خوانش، اروپا نیز خود به دو بخش شرقی و غربی تقسیم شده است و گرایش های مذهبی و پیوندهای فرهنگی چه بسیار نقش پررنگی در این تقسیم بندی های بیشتر ایدئولوژیک و کمتر جغرافیایی بازی کرده اند.
دکترین نظامی روسیه در سال 2014 در حالی منتشر شد که به نظر می رسد رویکرد اوراسیاگرایانه در نگارش و راهبری این آموزه تاثیرگذارتر از سه دکترین سال های پس از فروپاشی اتحاد شوروی (1993، 2000 و 2010) بوده است. بی گمان تنش های بین المللی در درون و پیرامون روسیه در ماه های اخیر، دوری گزیدن کشورهای غربی از این کشور و هراس از متزلزل شدن پایه های قدرت سیاسی و اقتصادی در درون دولت، در اوراسیاگرایی دولتمردان روس بی تاثیر نبوده است.
برای آنکه بهتر بتوان به تفاوت میان رویکردهای پیشین در دستگاه سیاستگذاری خارجی روسیه نسبت به روابط بین المللی و مناسبات جهانی و نگاه امروزی سیاستمداران روس نسبت به سامانه بین الملل پی برد، می توان راهبردنامه ای که در سال 2012 توسط شورای امور بین الملل روسیه (ریاک) به چاپ رسید را با دکترین نظامی سال 2014 این کشور مقایسه کرد. شورای امور بین الملل روسیه که ریاست آن را ایگور ایوانف، مردی که شش سال به عنوان وزیر امور خارجه، سکان سیاست خارجی این کشور را به دست داشت، بر عهده دارد، راهبردنامه ای با عنوان "انگاره های سیاست خارجی روسیه (2018-2012)" منتشر کرده که به خوبی می توان در آن دیدگاه اروپاگرایان روس را نسبت به سامانه بین المللی و چشم انداز همکاری های روسیه با غرب دید. این راهبردنامه که در تلاش برای ارائه راهبردی آینده نگر و سناریونویسی برای آینده دستگاه سیاست خارجی روسیه بوده است، اگرچه نتوانسته از سازوکارهای علمی آینده پژوهی به درستی استفاده کند، اما امروزه مطالعه آن از آن رو اهمیت دارد که اولا ما را با دیدگاه دست اول اروپاگرایان امروزی در روسیه آشناتر می سازد و دیگر آنکه، می توان تاثیر بحران بین المللی میان روسیه و کشورهای قدرتمند غربی بر رویکرد نظامی روسیه در ماه های اخیر را به خوبی دید.
در آغاز این راهبردنامه، درباره جهان پیش رو و رویکرد کلان سیاست خارجی روسیه آمده است:
"وابستگی روسیه به جهان بیرون در آینده نزدیک افزایش خواهد یافت. هر گونه گوشهنشینی به شکست میانجامد و این، به روند رو به جلوی جهانی شدن و جایگاه ویژه فدراسیون روسیه در سامانه جهانی برمیگردد. تنها راه چاره برای یک سیاست خارجی موفق، پویایی آن است؛ سیاستی که باید به یکپارچگی کشور در چارچوب جهانی شدن در بهترین شرایط بیندیشد... سیاست خارجی روسیه دیگر با ایدئولوژی تعریف نمیشود و اولویت با منافع ملی و به ویژه همکاریهای اقتصادی است. "
بنابراین دیپلمات های روس در سال 2012 به دنبال آن بوده اند تا با حضور بیشتر در عرصه بین المللی، به ویژه در حوزه های اقتصادی، از کاروان جهانی شدن عقب نمانند. آنان به خوبی به این امر اذعان داشته اند که سیاست خارجی روسیه در سالهای گذشته، آشکارا خود را به منافع صادرات نفت و گاز وابسته نموده و بی تردید انرژی یک منبع مالی مهم برای نوسازی روسیه می باشد. از این رو، توصیه می کنند که روسیه باید از سیاسی کردنِ این کالا تا حد ممکن بپرهیزد. با نگاهی به تحریم های بین المللی و تاثیر آن بر اقتصاد روسیه طی سال 2014، می توان دریافت که غرب تا چه اندازه به درستی پاشنه آشیل روس ها را نشانه گرفته و همین سبب شده که اولویت دولت روسیه از پیشرفت اقتصادی به تقویت بنیه نظامی خود تغییر کند.
نویسندگان این راهبردنامه در ادامه به پیش بینی بحران های پیش روی روسیه تا سال 2018 می پردازند:
"در سالهای 2012 تا 2018، احتمال اینکه روسیه به درگیری نظامی با دیگر قدرتهای بزرگ تن دهد، به کمترین اندازه خواهد رسید. بحران ساختاری در یکی از کشورهای مستقل همسودِ همسایه، به ویژه اگر دستمایهای برای تباهی رابطه روسیه و غرب باشد و یا اینکه این بحران، همزمان با تیره شدن روابط روی دهد، پدیدآور چالش بزرگی خواهد بود. به احتمال فراوان بحرانهای محلی درون و پیرامون قره باغ کوهستانی، ترانسنیستریا، آبخازیا و اوستیای جنوبی رخ خواهد داد و به دلایل گوناگون، روسیه نمیتواند خود را از رخدادهای این سرزمینها کنار بکشد. همچنین احتمال دوباره پیش کشیده شدن عضویت اوکراین و گرجستان در ناتو را نمیتوان نادیده گرفت. هر چند که در این باره، ورود واقعی اوکراین و گرجستان به ناتو به سالهای پس از 2018 خواهد افتاد... راهبرد سیاسی و نظامی ایالات متحده در سالهای 2012 تا 2018 تهدیدی رو در رو برای روسیه قلمداد نمیشود. تراز هستهای میان روسیه و آمریکا از پایداری خوبی برخوردار است... روسیه هرگز نباید دست به کارهای تحریکآمیز زده و خود را درگیر زورآزمایی تسلیحاتی با ایالات متحده نماید چرا که این به بدترین شکل بر راهبرد نوسازی تاثیر میگذارد."
اینک که در میانه کارزار روسیه-غرب بر سر اوکراین به این پیش بینی ها می نگریم، به نظرمان خوش بینانه می آیند. اما آیا تحلیلگران روس می توانستد جور دیگری به جهان بنگرند؟ آیا پیش بینی بحران پیش رو کاری بود که از عهده آنان بر می آمد و نکردند؟ به نظر می رسد دست کم در این برهه از زمان، حق به جانب اوراسیاگرایان بوده است که دلواپس سیاست های غرب بوده اند و سر در گرو گسترش پیوندها با سرزمین های شرق داشته اند. و همین رویکرد ستیزه جویانه غرب بوده است که موجب شده روسیه چنین بی پروا در دکترین نظامی تازه خود، لاف استفاده از سلاح هسته ای را بزند.
در راهبردنامه شورای امور بین الملل روسیه، اروپاگرایان سپس به ساختن خانه آرمانی خود در اروپا می پردازند.
"از دیگر کارهای پیشروی کشور، ساختِ یک «اروپای بزرگتر» است. در اینجا روی سخن ما، ترکیبی سازمانی از نیروهای اقتصادی، علمی، فنی و اجتماعیِ اتحادیه اروپا و فدراسیون روسیه و اتحادیه اقتصادی اوراسیا و همچنین گسترش همکاریهای انرژی به عنوان ابزار همگرایی در ساخت فضاهای مشترک اقتصادی، علمی و فرهنگی و همکاری سازمان یافته در سیاست خارجی است... تلاشهای درون مرزی روسیه برای نوسازی زندگی روسی، به برقراری رابطه نزدیکتر و دو جانبه با اتحادیه اروپا در چارچوب «اروپای بزرگتر» کمک خواهد کرد... از دید ژئوپلیتیک، روسیه بیشتر یک کشور اروپایی-اقیانوس آرامی است تا اوراسیایی."
کاخ آرزوهای آنان اما خیلی زودتر از سال 2018 فروریخت. تنها دو سال پس از نگارش این راهبردنامه، همسایگان اروپایی، دست در دست بزرگترین دشمن روسیه، ایالات متحده، این کشور را مهمترین تهدید علیه منافع خود خوانده اند. حالا دیگر فرقی ندارد روس ها خود را اروپایی بدانند یا نه؛ دعوا در اوکراین بر سر کشوری است که معنای نام آن، "سرزمین مرزی" است. دعوا بر سر توازن قوای ژئوپلیتیک است؛ دعوایی از جنس واقعگرایی و به دور از هرگونه شعارهای آرمانگرایانه. این سازمان پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) است که در برابر روسیه ایستاده و در میان اعضای آن، بجز آمریکا و کانادا، همگی اروپایی هستند. و همین سبب می شود که دایره تهدیدات پیش بینی شده علیه منافع روسیه در دکترین نظامی این کشور، گسترده تر و توان این تهدیدها، جدی تر از سال های پیش در نظر گرفته شود. نتیجه آنکه، روسیه در دکترین 2014 نظامی خود سازمان ناتو و آمریکا را به عنوان عمده ترین تهدید علیه امنیت ملی خود تلقی می کند. روسیه در این سند نگران اصرار غرب در محدودسازی نقش روسیه است.
روس های اروپاگرا، آرمانگرایی را تا بدانجا پیش برده بودند که حتی "رقابت" با قدرت های جهانی را نیز بر نمی تافتند و تنها به دنبال پی افکندن "دوستی" میان خود و رقبا و دشمنان دیرینه شان بودند.
"در سناریوهای آینده، فضای پساشوروی یک سامانه باز خواهد بود که با دیگر مناطق جهان ارتباط نزدیک دارد. هرگونه تلاشی برای «بستن» آن به خاطر دیدگاهِ نخنمای نفوذ از بیرون و در نظرگیری کشورهای مستقل همسود به عنوان ابزار بازی ژئوپلیتیک میان روسیه و اتحادیه اروپا (اوکراین، بلاروس و مولداوی)، روسیه و ترکیه (آذربایجان و ارمنستان)، روسیه و چین (آسیای مرکزی) هیچگونه چشماندازی در آینده نخواهد داشت. با پیگیری سیاستی «چند جانبه»، روسیه نمیتواند حقوق راستین کشورهای همسایه خود را نادیده انگارد و نباید خواست آنان را برای دگرگونی و نوسازی، تهدید قلمداد کند... کار مهم روسیه برای دوره 2012 تا 2018 کاهش چشمگیر حضور نظامی و سیاسی در منطقه کشورهای مستقل همسود خواهد بود که برای این کار، نیازمند جایگزینی سازوکارهای امنیتی است که برای همسایگان گیرا بوده و همچنین به پیشبرد چارهجویی در موضوعات دوجانبه بیانجامد...چنانچه در روابط میان روسیه و ناتو «کاهش نظامیگری» انجام گیرد، اهمیت همکاریهای نظامی با بلاروس کاهش خواهد یافت."
این در حالی است که در دکترین نظامی جدید روسیه برای نخستین بار به حضور شرکتهای خصوصی امنیتی ـ نظامی غربی در مجاورت مرزهای روسیه اشاره شده و از آن بهعنوان تهدیدی برای امنیت ملی این کشور یاد شده است. این سند درباره تلاشهای خارجی برای تضعیف سنن تاریخی، فرهنگی و احساسات میهندوستی و شوق دفاع از سرزمین پدری بهویژه در نسل جوان روسیه هشدار داده است. این سند همچنین درمورد روی کار آمدن «رژیمها» و «دولتهای» غیردوست در همسایگی روسیه و بهویژه ازطریق براندازی حکومتهای مشروع و قانونی و تهدیدآمیز بودن سیاست هوادار غرب این دولتها برای منافع فدراسیون روسیه هشدار داده است.
در آرمان شهر روسی سال 2012، کشورهای OECD نخستین منابع بیرونی برای پیشبرد برنامههای پیشرفت اقتصادی روسیه به شمار می آمدند و روسیه برای بهرهگیری بی کم و کاست از این منابع، خود را نیازمند دگرگونی پایدار در سرشت روابطش با ایالات متحده می دانست. برای نخستین گام، اروپاگرایان پیشنهاد داده بودند که کاهش آهسته نظامیگری در روابط روسیه و آمریکا (بخوانید روسیه و ناتو) و ساخت مجمع امنیتی اروپا-آتلانتیک[1] در اولویت باشد. آنان وجود چنین نهادی را شرط بایسته برای درست کردن فضای مشترک اقتصادیِ میان اتحادیه اروپا و اتحادیه اقتصادی اوراسیا می دانستند. در این رویکرد، سه هدف در نظر گرفته شده بود:
- دگرگون سازی روابط روسیه و آمریکا (و روسیه-غرب) در الگوی همکاری راهبردی و رسیدن به توافق با آمریکا/ ناتو بر سرِ سپر موشکی اروپا
- اعتمادسازی از راه مهار هرچه بیشتر تسلیحات
- بهرهگیری از روابط روسیه و ناتو برای نوسازی سامانههای امنیت بیرونی فدراسیون روسیه.
اروپاگرایان روس، در ارائه همه این راهبردها، با نگاهی خوش بینانه به دنبال پیوستن روسیه به غرب، با گام هایی آهسته اما پیوسته بودند. آنان در این راه اما گویی حریف را بسیار دست کم گرفته بودند. در راهبردنامه شورای امور بین الملل، چشم انداز روابط روسیه و آمریکا بدین گونه ترسیم شده بود:
"از آنجا که منافع روسیه و ایالات متحده آشکارا رو در روی یکدیگر هستند، رقابتی هرچند اندک در ژئوپلیتیک، میان این دو خواهد ماند. هرچند، روسیه نیازی به تمرکز موشکافانه بر این موضوع ندارد. زمان با فرادستی و هژمونی آمریکا یار نخواهد بود ولی تا سال 2018 رهبری آمریکایی بر جهان هنوز از پا نیفتاده است. الگوی تک قطبی در نظم و هماهنگی جهان هماینک با الگویی پیچیدهتر و چندین کانون قدرت، جایگزین شده است... روسیه نباید برای رهبری هیچیک از ائتلافهای ضد آمریکایی بکوشد...(اما) یک دگرسازی بسیار آرام و کم خطر در نظم و هماهنگی جهانی به سوی یک جهان پساآمریکایی، به سود روسیه است."
خواب خوش آنان اینک آشفته شده است. بسیاری از اروپاگرایان بر این باورند که رویکرد پوتین در همنوایی با اوراسیاگرایان و سیاست هایی که در اوکراین در پیش گرفت، مسبب خراب شدن رویای شیرین آنها بوده است. یادمان باشد که راهبرد آنان در سال پایانی حکومت مدودف که به گرایش های غربگرایانه شهرت داشت، منتشر شد و بی تردید پوتین در دوران نوین زمامداری خود، چندان گوشی شنوا برای تحلیل ها و راهبردهای آشتی جویانه اروپاگرایان نداشته است. تاکید بر ملی گرایی روسی، از آنگونه که اوراسیاگرایان به دنبالش هستند، موجب شده که دولتمردان روس، امروزه همچون بندبازانی کارکشته، در حال گذر از فراز بحرانی بزرگ باشند که هر لغزش آنان می تواند به نابودی شان بیانجامد.
اروپاگرایان همچنین بر این باور هستند که دکترین سیاست خارجی پوتین در سال های اخیر در شکل گیری بحران و افزایش تنش ها میان روسیه و غرب بی تاثیر نبوده است. حال آنکه اوراسیا گرایان بر این باورند که غرب هرگز دست دوستی به سوی روس ها دراز نکرده بود و امروز محکم تر از هر دوره دیگری در 25 سال گذشته، در برابر روسیه ایستاده است. از این رو، روس ها چاره ای ندارند جز آنکه در انتشار زودهنگام دکترین نظامی خود، به جهانیان اعلام کنند که کشتیبان را – از سر ناچاری – سیاستی دگر افتاده است.
اما رئیسجمهور روسیه برای پیاده کردن این دکترین که لازمه آن اجرای طرح نوسازی و مدرنیزه کردن نیروهای مسلح این کشور است، دچار چالشهای بسیاری است. گذشته از تحریمهای اقتصادی غرب که رفته رفته تأثیر منفی خود را بر اقتصاد روسیه نشان می دهد، سقوط قیمت جهانی نفت و کاهش شدید درآمد روسیه، ضربه دیگری بر اقتصاد و برنامههای پرهزینه دفاعی این کشور خواهد زد. ارزش «روبل» اکنون به سطح دوران شوروی بازگشته و مسکو در تلاش است تا از ورشکسته شدن بانکهای روسی در آینده جلوگیری کند.
حتی اگر روس ها تلاش کنند که بر بنیه نظامی خود هرچه بیشتر بیافزایند، در شرایط کنونی به نظر می رسد که روسیه وارد بازی ای شده است که هرچقدر خود را قوی تر کند، در برابر بزرگترین سازمان نظامی جهان ضعیف تر می شود. این در حالیست که غرب به خوبی می داند هرچه فشار بر روسیه افزایش یابد، این کشور بیشتر احساس تهدید خواهد کرد، آسیب پذیرتر خواهد شد و واکنش تندتری ممکن است از خود نشان بدهد. نمود این واکنش را می توان در ارائه دکترین نظامی نوین این کشور به خوبی دید.
اما اینکه چقدر روسیه توان آن را دارد تا با ستیزه جویی از معرکه به سلامت به در رود، امریست که باید با تامل بیشتری به آن اندیشید. رئیسجمهور روسیه در آخرین کنفرانس خبری خود در سال 2014 اعلام کرد که بودجه وزارت دفاع در سال ۲۰۱۵ به میزان 50 میلیارد دلار خواهد رسید. اما او یادآور شد که بودجه پنتاگون تقریباً ده برابر بودجه دفاعی روسیه و در حدود ۵۷۵ میلیارد دلار است. خواندن این ارقام داستانی از گذشته ای نه چندان دور را به یاد می آورد. می گویند در روزگاری که ارتش ایران در برابر روسیه تزاری شکست های سنگین خورده بود و دولت ایران به ناچار قراردادهای ننگین بسته بود، هرگاه که فتحعلیشاه قاجار به غضب بر تخت می نشست و سگرمه ها در هم می کرد، درباریان زیر لب زمزمه می کردند: "وای به حال روس!" و البته همه به نیکی می دانستند که از شاه هر کاری بر می آید، جز شکست دادن روس. امروزه نیز خواندن دکترین نظامی روسیه و مقایسه توان نظامی این کشور با مجموعه دشمنان آن، ناظران بی طرف را رندانه و با نوایی آهسته به گفتن این عبارت وا می دارد که "وای به حال ناتو!"