مجله شبانه باشگاه خبرنگاران؛در ابتدا مظلبی را به قلم سید محمد عماد اعرابی میخوانید که با عنوان«نبرد یکپارچه»در ستون یادداشت روز،روزنامه کیهان به چاپ رسید:سال 1967 بود که انتصابی معنادار در دستگاه اجرایی ایالات متحده رخ داد،
انتصابی که شاید تا آن زمان اولین و آشکارترین نمونه از یک «ارتباط
آمریکایی» در ساختار پیچیدهای از قدرت بود: ژنرال رابرت مکنامارا وزیر
دفاع جانسون –رئیسجمهور دموکرات ایالات متحده- به ریاست بانک جهانی منصوب
شد. مکنامارا واضع طرح مفتضحانه بمباران ویتنام شمالی و وزیر جنگ
شکستخورده ایالات متحده در ویتنام بود که حالا در منصبی تازه و در ظاهری
کاملا متفاوت مشغول به کار میشد. کارشناسان و اقتصاددانان آمریکایی اما
تحلیلی دقیق و جالب توجه از این انتصاب داشتند: «به نظر میرسد میتوان
نتیجه گرفت که ژنرال مکنامارا وزیر جنگ سابق آمریکا، سرخورده از تحمیل
شکست نظامی به ویتنام این بار در جنگ با کشورهای در حال توسعه، طرح گرسنگی
هلاکتبار آنان را در بانک جهانی پی میگرفت.»(COEHM, 2005, p.364) در واقع
نبرد ایالات متحده با ویتنام و کشورهای جهان سوم از حالت نظامی به اقتصادی
تغییر فاز داده بود و حالا بانک جهانی -همچون بسیاری از نهادهای
بینالمللی دیگر- به عنوان بازویی برای سیاست خارجی آمریکا عمل میکرد. این
امر آنقدر برای صاحب نظران مشهود بود که جان پرکینز اقتصاددان آمریکایی
گفت: «جنایاتی که اکنون امپریالیسم نوین با زیرکی بسیار و حیلهگری مرتکب
میشود معادل همان جنایات بیشرمانه نظامی است که قبلا در ویتنام مرتکب شده
بود. آسیای جنوب شرقی به ما آموخت که توان ارتشها محدود است. لذا،
اقتصاددانان با تهیه طرحی مناسبتر، به خواستههای این امپریالیسم نوین
پاسخ دادند.»(John Perkins, 27December2005)
سال 1988 بود که مقامات
ایالات متحده با صراحت درباره پیوستگی راهبردهای نظامی و اقتصادیشان اظهار
نظر کردند، شاید اتفاقی باشد اما این تاریخ درست مصادف با پایان جنگ
تحمیلی عراق به ایران بود. «کمیسیون راهبرد یکپارچه دراز مدت دفتر ریاست
جمهوری [آمریکا]»(PCILTS) در این سال اعلام کرد: «ما [...] باید به مناقشه
کم شدت بسان جنگی که منحصر به وزارت دفاع نمیشود بنگریم. در بسیاری از
مناقشات، ایالات متحده آمریکا نه فقط به پرسنل و ادوات جنگی وزارت دفاع که
نیز به دیپلماتها و متخصصان اطلاعاتی، متخصصان سموم شیمیایی کشاورزی،
بانکداران و اقتصاددانان [...] و حرفهایهایی از دهها و دهها نوع دیگر
نیازمند است.»( COEHM, 2005, p.364) این عبارت بیانگر نبردی یکپارچه در
تمامی حوزهها است که بنابر ارزیابی میدان نبرد از فازی به فاز دیگر منتقل
میشود. بر همین اساس بود که مشاور ارشد شورای روابط خارجی آمریکا در سال
1388 اقدام آشوبگران خیابانی در ایران را بخشی از جنگ نیابتی آمریکا علیه
ایران تحلیل کرد.
ولی نصر به abc news گفت: «من فکر میکنم همه در منطقه
(غرب آسیا) میدانند که یک جنگ نیابتی در منطقه میان عناصر ضد ایرانی مورد
حمایت ایالات متحده با ایران جریان دارد، درست مثل گروههای مخالف داخل
ایران.»(Vali Nasr, 22May2007) این نبرد اما فاز دیگری هم داشت که در قالب
سندی سری با عنوان «سیاه» توسط جرج بوش به تصویب رسیده بود. این نکته را
اولین بار در سال 1388 روزنامه تلگراف چاپ لندن منتشر کرد: «رئیسجمهور،
انجام عملیاتی با عنوان «سیاه»(Black) را توسط سازمان سیا با هدف تغییر
رژیم ایران به تصویب رسانده است. آقای بوش یک سند رسمی مبنی بر حمایت از
سازمان سیا برای ایجاد یک کمپین تبلیغاتی و شایعهپردازی به قصد
بیثباتسازی و نهایتا سرنگونی حکومت روحانیون را امضا کرده است. این طرح
شامل تخریب اقتصاد ایران با دستکاری نرخ ارز و معاملات مالی بینالمللی
است.»(The Telegraph, 27May2007) بنابراین رویدادهایی نظیر مسدودسازی
ارتباطات مالی بین بانکی(swift)، نوسان نرخ ارز و ... که امروز اثرات مشهود
و ملموسی بر در هم ریختن اقتصاد ایران داشته و همچنان نیز ادامه دارند دست
کم در سال 1388 به تصویب رئیسجمهور جمهوریخواه ایالات متحده رسید و
اکنون رئیسجمهور دموکرات آمریکا نیز با رعایت همان نقشهراه به سیاستگذاری
در قبال ایران میپردازد.
در واقع این اقدامات بخشی از یک برنامه جامع در
سیاست خارجی ایالات متحده علیه ایران اسلامی است، سیاستی خودبرتر پندارانه
که به دنبال تأمین منافع نظام سرمایهاش دیگران را رعیت و شایسته هر
برخوردی میداند. شاید روح حاکم بر چنین سیاستگذاری خارجی را بتوان در این
جملات مایکل لدین استاد انستیتو امریکن اینترپرایز یکی از مهمترین
اندیشکدههای مشاور وزارت امورخارجه آمریکا جستجو کرد: «هر ده سال یکبار،
یا چیزی شبیه این، آمریکا باید به یک کشور بند کند و پرتش کند به سینه
دیوار، فقط برای آنکه به دنیا نشان دهد ما با کسی شوخی نداریم.»(Michael
Ledeen, 10 April 2003) لدین به خوبی میداند در این سیاست فرقی میان
کشورهای هدف نیست، خواه ایران باشد و یا عربستان؛ پس میگوید: «ما خواهان
ثبات در ایران، عراق، سوریه، لبنان و حتی عربستان سعودی نیستیم؛ سؤال اصلی
نه لزوم یا عدم لزوم بیثباتی (در این کشورها) که چگونگی ایجاد بیثباتی
است.»( Michael Ledeen, January 2002)
این نبرد یکپارچه و همهجانبه
گاه در فاز اقدامات مسلحانه نظیر کودتای نوژه و جنگ تحمیلی؛ گاه در فاز
بیثباتسازی حاکمیت مرکزی نظیر گروهکهای تجزیهطلب و آشوبهای خیابانی؛
گاه در فاز فرهنگی نظیر پروژه جذب و هضم و استحاله از درون و گاهی در فاز
اقتصادی نظیر کاهش قیمت نفت، نوسانات نرخ ارز و ... خود را نشان میدهد، به
عبارتی تمامی این اقدامات، رویدادهایی مشاهده پذیر از یک سیاست خارجی واحد
و پایدار با هدفگذاریهای خرد و کلان است. با این حساب منطقی به نظر
میرسد اگر مذاکرات هستهای را نیز در چنین چیدمانی از سیاست خارجی ایالات
متحده و به عنوان نبردی در فاز دیپلماسی قرار دهیم. بر این اساس، فضای
مذاکرات نه با چند دقیقه قدم زدن که حتی با کیلومترها پیادهروی نیز عوض
نخواهد شد. در پایان شاید بد نباشد به انتصاب دیگری در ساختار اجرایی
ایالات متحده اشاره کنیم. انتصابی که در دو هفته گذشته اتفاق افتاد و در آن
دیوید کوهن معاون خزانهداری آمریکا و طراح تحریمهای اقتصادی ایران به
عنوان معاون سازمان مرکزی اطلاعات آمریکا (CIA) منصوب شد.(ایرنا؛ 20دی1393)
آیا این انتصاب میتواند در مسیر عکس سال 1967 نشانهای از تغییر فاز
دیگری در سیاستگذاری ایالات متحده باشد؟
حسین قدیانی در مطلبی که با عنوان«رحم کن به برند 57»در ستون یادداشت روز،روزنامه وطن امروز به چاپ رساند اینگونه نوشت: انقلاب اسلامی صرفنظر از دستفرمان بعضا غلط دولتها با
قدرت مشغول طی طریق است. ادارههای اینجا و آنجا، خواه به انقلاب اسلامی
کمک کنند، خواه چوب لای چرخ بگذارند، ارادههای انقلابی، انقلاب را تنها
نخواهند گذاشت. شهیدان شهریاری، احمدیروشن و... دست روی دست نگذاشتند تا
ببینند کدام دولتمرد با هستهای موافق است و کدام نه! کار خویش انجام
دادند. صد البته بهتر است ادارههای دولتی به وظیفه خود عمل کنند اما نکنند
هم، اندک خللی در عزم جوانان انقلابی صاحب اراده به وجود نخواهد آمد. پس
انقلاب پیش رفته است. ما منکر ضعف هیچ دولتی از دولتهای پس از انقلاب
نیستیم لیکن حرکت رو به جلوی انقلاب اسلامی در همه آرمانهای زمینی و
آسمانی کاملا مشهود است. با ملاک آرمانها، همان اندازه که انقلاب اسلامی
پیشرفت داشته، دشمن و بویژه آمریکا عقبنشینی آن به آن داشته. فیالمثل در
آرمان سران کاخ سفید، هرگز این نبود که عمر با برکت انقلاب اسلامی به بهار
سی و ششم برسد، با آن همه تهدید و تحریم و ترور و جنگ و چه و چه که علیه
ملت ما روا داشتند. حال ایران، هستهای هم شده! در سخنان امام خامنهای دقت
کنید. گویی همان خمینی بتشکن است، لیکن قیاس کنید رفتار و گفتار سران 30
سال پیش کاخ سفید را با سران روسیاه امروزش. نقشههای ریگان برای خلیجفارس
را یادتان هست؟ واقعیت آن است که این گزینه بامزه نظامی روی میز آقای
اوباما، سالیانی پیش برای خودش ارج و قربی داشت، نقطه هدفی داشت، سوختی
داشت! در همان سالیان یعنی نزدیک 30 سال پیش بنا به اقتضای روزگار،
ولیفقیه به یکی از 2 قطب آن روز دنیا نامهای نوشتند و نکات مهمی را متذکر
شدند و پیشبینی کردند... و همه محقق شد.
اینک 30 سال از آن دوران گذشته و هم او دست برتر در منطقه را دارد که در
جغرافیای مقاومت، سیدحسن و حاجقاسم را در آستین دارد. اینک لازم نیست
ولیفقیه به آقای اوباما نامه بنویسد، بل این اوباما است که در ضمن نامه،
منت ژنرالهای سپاه انقلاب اسلامی را میکشد. اینک ولیفقیه، نامه هم
بخواهد بنویسد به جوانان غربی مینویسد، چرا که آمریکا دیگر ابرقدرت و
کدخدای جهان کنونی نیست که لازم باشد ولیفقیه به او نامه بنویسد و آینده
را پیشبینی کند. آینده معلوم است! آن روزی که آمریکا، حرف اول و آخر را در
دنیا میزد، روزگاری بود که مثلا اراده میکرد فلانی در فلان جا
رئیسجمهور نباشد، فیالفور همین اتفاق میافتاد اما من فردایی را میبینم
که بشار اسد با رای مردم شام همچنان رئیسجمهور سوریه است و آن روز، اوباما
دیگر رئیسجمهور آمریکا نیست! همانطور که امروز اسد هست و ملک عبدالله
نیست! خامنهای هم دهه 60 ولیفقیه بود حتما به گورباچف نامه مینوشت و
خمینی هم امروز اگر در میان ما بود ـ دقیقا عین آقا ـ محلی به اوباما
نمیگذاشت و نامه به قلوب ذاتا پاک جوانان دیار غرب مینوشت، بلکه اسلام را
بیواسطه رسانههای شیطانی دریابند. فلذا خامنهای همان خمینی است اما
آنچه عوض شده، نوع آرایش جبهه حق و باطل است. در این آرایش جدید، دست برتر
از آن جبهه حق است و این رئیسجمهور آمریکا است که لاجرم باید نامه به
بزرگان بنویسد.
آقای اوباما لابد دوست میداشت بزرگان نامه او را محلی
بگذارند، بیچاره نمیدانست که امروزه روز برای جانشین خمینی، جوانان غربی،
بیشتر از سران غرب موضوعیت دارند! من واقعا دلم برای سران غرب و در راسشان
این آقای اوباما میسوزد. بیچارگانی هستند که برای ادامه حیات، یک روز
متوسل به ابوبکر البغدادی میشوند، دگر روز به «خبر مرگش»! این هم آخر شد
ابرقدرت؟! امام اگر به گورباچف نامه نوشت، این هم بود که رئیسجمهور شوروی
برای ادامه حیات خود، لااقل آدمکش و تروریست از جای جای عالم اجیر نمیکرد و
یک حد و حدودی از پرنسیب و پرستیژ برای خودش قائل بود. خب! دقیقا در این
منظومه است که بعضی پیادهرویها، نه فقط اقتصاد را علاج نمیکند که در حکم
پیادهروی روی مخ منافع ملی و غرور ملی معنی مییابد. وقتی در جنگ
آرمانها، دست برتر از آن انقلاب اسلامی ملت ایران است، بیشتر باید مراقب
برند بهمن ۵۷ بود. بعضیها بدانند اگر این نبود که در جمهوری اسلامی صاحب
مسؤولیت هستند، ملت هرگز این همه در رفتار و گفتار ایشان دقیق نمیشد. ادعا
میشود که ما اگر در برابر دشمن علیالدوام کوتاه بیاییم، در صورت عدم
توافق، افکار عمومی همه دنیا حق را به جمهوری اسلامی میدهد، نه آمریکا. من
حتی اگر با این ادعا موافق باشم، سوال میپرسم که در برابر دشمن اساسا تا
کی و تا کجا باید کوتاه بیاییم؟ و براستی خط قرمز این بساط کجاست؟ درباره
ادعای یادشده ضمن اشاره به چند نکته پرونده این متن را میبندم و خواننده
را به تامل و تدبر بیشتر دعوت میکنم.
یک ـ اساس این تفکر که افکار عمومی دنیا در قضیه هستهای، حق را به 1+5 میدهد، نه ایران، اشتباه و ناشی از یک ذهن مرعوب است.دو ـ اما گیرم لازم باشد برای اقناع بیشتر جهانیان، از چیزهایی کوتاه
بیاییم. گمانم آنچه در این یک سال و نیم اخیر انجام شده، کافی باشد.سه ـ کوتاه آمدن بیش از این، اصلا و ابدا به اقناع بیشتر جهانیان منجر
نخواهد شد بلکه دنیا اتفاقا از خود خواهد پرسید این همه کشور مسلمان سفیر
فرانسه را اخراج کردند، چرا جمهوری اسلامی در بینشان نیست؟ این چه وقت سفر
وزیر امور خارجه ایران به پاریس بود؟ ایران که در میدان مسابقه، با عناصری
چون قاسم سلیمانی و سیدحسن نصرالله بهخوبی از پس نقشههای شوم آمریکا و
اسرائیل برآمده، چرا در زمین دیپلماسی متوجه برند خود نیست؟!چهار ـ اگر ادعای مورد بحث را قبول کنیم آیا ممکن نیست در نهایت به اینجا
برسیم که انقلاب اسلامی را دودستی تقدیم دشمن کنیم تا دنیا نه فقط پی به
حقانیت ما ببرد بلکه ملتفت مظلومیت ما هم بشود؟! آیا مضحکتر از این هم
چیزی پیدا میشود؟!
پنج ـ صدالبته طراحی رفتار و گفتار بهگونهای که دست آخر، دنیا بیش از
پیش متوجه ذات پلید و درستنشدنی شیطان بزرگ شود بلامانع است، منتها دقت
باید کرد در این طراحی به منافع ملی و اقتدار ملی ظلم نشود.شش ـ این یک اصل است؛ آدمی که از خود ضعف نشان دهد بیش از آنکه محق بودن
خود را ثابت کرده باشد، ذلیل بودن خود را به کرسی نشانده... و دنیا به آدم
ذلیل هیچ حقی در هیچ قضیهای نمیدهد.هفت ـ اتفاقا اگر قضاوت جهانیان برای ما ملاک است، در عالم دیپلماسی، بسی
بیش از اینها باید روی موضع حق خود پافشاری کنیم. زیادی که کوتاه بیاییم،
دنیا لابد با خود خواهد گفت ایران که خودش هم روی مواضع خود محکم نیست و
خودش هم خود را چندان محق نمیداند که روی این حق ایستادگی کند، ما چرا حق
را به او بدهیم؟
هشت ـ افکار عمومی دنیا بماند؛ بعضیها در همین ایران خودمان به جای آنکه
منبعث از این بساط یکسال و نیم، متنبه راه غلط خود شوند، تازه میگویند
«سیاست باید به اقتصاد یارانه بدهد»! علاوه بر پیادهروی با اجنبی و سفر به
پاریس در بدترین زمان ممکن، دقیقا باید تا کجا در برابر دشمن خم شویم که
شاخکهای فهم بعضیها تکانکی بخورد؟ آمدیم و این جماعت اصلا نخواست موضوع
را بفهمد، آیا ما مسؤول فهم اینها هم هستیم یا کمی این وسط باید دلمان برای
برند انقلاب اسلامی بسوزد؟ انقلابی که امام آن، نه لزومی به نامه نوشتن به
اوباما میبیند، نه حتی جواب دادن به نامه او، آیا اندازه فهم بعضیها
ارزش ندارد؟نه ـ خنده به دشمن، تحریم را برنمیدارد. دیگر این یک سال و نیم اخیر همه
گونه به دشمن لبخند زده شد اما تحریم به قوت خود باقی است بعضا تحقیر هم
میکنند. تحریم وقتی از بین میرود که دشمن ببیند تحریم او بیاثر است اما
تحریم دشمن چگونه بیاثر میشود؟
ده ـ نگاه به درون، به اقتصاد، به عزم ملی، به جوانان وطن خود، اثر تحریم
را از بین میبرد یا آنچه در این یک سال و نیم اخیر عمل شد؟ برای از بین
بردن اثر تحریم، من که رد خون شهریاری شهید را میگیرم تا خندههای جناب
ظریف! این انتخاب سرنوشتساز، امتحان خود را پس داده است! غنیسازی 20درصد و
چرخش سانتریفیوژها، خود نوعی فراعمل اقتصادی و ناظر بر افقهای آینده جهان
است. آنچه نمیگذارد چرخ کارخانهها بچرخد، لباس بدون جلیقه ضدگلوله
حاجقاسم سلیمانی نیست، مردمک چشم «علیرضا» نیست، پری نقاشی «آرمیتا» نیست،
سیدحسن نصرالله نیست، تحولات یمن نیست، «خبرمرگش» نیست، قطرات خون سردار
شهید سپاه قدس نیست، تذکرات آیتالله جوادیآملی نیست؛ در یک کلام خلاصه
کنم بیتدبیری است! آقایان! قند در دل دشمن آب کردن، برای اقتصاد این ملت،
نان نمیشود. بفهمید!
روزنامه حمایت مطلبی را با عنوان«کجا را هدف گرفتهاند؟»در ستون یادداشت خود به قلم پرویز سروری به چاپ رساند که در ادامه می خوانید:«کلودیا
روت» نایبرئیس مجلس قانونگذاری آلمان در دیداری با محمدرضا عارف که با
حضور مسئولینی از وزارت خارجه صورت گرفت با بیان اینکه آمده است تا از
تحلیلهای عارف در زمینه مسائل داخلی استفاده کند، در دخالتی آشکار در
مسائل داخلی کشورمان گفت: من آمدهام تا یک سال مانده به انتخابات مجلس
بدانم که در سفر بعدی خود شما از من در چه جایگاهی دعوت خواهید کرد! وی
همچنین ضمن حمایت از فتنهگران سال 88 خواستار رفع حصر سران فتنه شده و
مدعی شد در این صورت مردم ایران نیز خوشحال میشوند! «روت» پا را از این
فراتر گذاشت و در مورد نقش شورای نگهبان در انتخابات، حضور زنان در ورزشگاه
ها و ادعای نقض حقوق بشر در ایران به اظهار نظر پرداخت. ریشه
چنین اظهاراتی را باید در رویکرد نه چندان سنجیده جریانی دانست که
نیمنگاهی به بیرون دارد؛ به نحوی که پیش از این نیز، کاترین اشتون به خود
اجازه داد به ایران بیاید و اظهاراتی مشابه را بر زبان جاری کند.پیش
بینی می شد هر قدمی که پس بگذاریم، دشمن کینه توز چندین گام رو به جلو
برخواهد داشت و این در حالی است که ما صادقانه در میدانهایی مانند مذاکرات
حضور پیدا کردیم. سال ها بود که
غرب و آمریکا از مقامات کشورمان برای مذاکره مستقیم، التماس می کردند و ما
با این تحلیل که آنان در اصل مذاکرات هسته ای و دستیابی به یک راه جامع،
صادق نیستند، مهلتی برای جولان به آنان نمیدادیم. اما در نهایت فرصتی به
وجود آمد تا غرب و آمریکا چهره واقعی خود را به نمایش بگذارند. فرصت طلایی
مذاکرات مستقیم که ایران در اختیار آنان قرار داده است تا گذشته جنایت بار
خود را اصلاح نمایند، در عوض با زیاده خواهی و دخالت در امور داخلی کشورمان
پاداش داده شد! از سوی دیگر، این
روزها شاهد برگزاری تظاهرات نژادپرستانه گروه «پگیدا» علیه مسلمانان در
آلمان هستیم است و دولت این کشور، هیچ رفتار جدّی در جهت مقابله با این
رفتار آپارتایدی به عمل نیاورده است. هنوز فراموش نکرده ایم که بانو «مروه
شربینی» در سال 2009 به علت داشتن حجاب توسط یک افراطی آلمانی با 18 ضربه
چاقو مقابل چشمان قاضی و ماموران دادگاهی در آلمان به شهادت رسید و این
ماجرا با واکنش سرد مسئولین آلمانی مواجه شد.
بسیار عجیب است دولتی که یکی از متهمین اصلی فروش مواد شیمیایی کشنده
مانند گاز خردل به رژیم جنایتکار صدام است و با بعضی استانداردهای دوگانه
موجب قتل و غارت در جهان گردید که داعش، جبهه النصره و جریان تکفیری تندرو
مولود حمایت های مستقیم و غیرمستقیم آنان و هم پیمانانشان است، امروز
جمهوری اسلامی را مورد خطاب و تذکر درباره حقوق شهروندی قرار می دهد. جای
تعجب است دولتی با این پیشینه نامطلوب در زمینه حقوق بشر، در بزرگترین و
کوچکترین مسائل کشورمان دخالت کرده و آن را تحت بهانه حمایت از حقوق
شهروندی توجیه می نماید. ما از مسئولین آلمانی سؤال می کنیم آیا شاخک های
اطلاعاتی شما از عربستان و کشورهای مرتجع منطقه هیچ اخباری از نقض حقوق
شهروندی و نادیده گرفتن ابتدایی ترین اصول دموکراسی دریافت نمیکند؟! آیا
شکنجه، تعقیب قضایی و زندانی کردن هواداران دموکراسی در کشورهای نزدیک
مرزهای ما، دل شما را به درد نمی آورد؟ چگونه است که جمهوری اسلامی با
برگزاری ده ها انتخابات موفق و پرشور با مشارکت همه جانبه مردم، امروز مورد
انتقاد و عتاب و خطاب شما قرار می گیرد و مهد دموکراسی منطقه را به نقض
حقوق بشر محکوم می کنید؟ معلوم نیست که این روند مداخله جویانه بناست تا چه
زمانی ادامه پیدا کند. امروز ایران مقتدر با کارشکنی غرب در مذاکرات هسته
ای آنهم به سبب ترس واهی از دستیابی به سلاح هسته ای مواجه است و از سوی
دیگر غرب و آمریکا با فروش و تامین سلاح از جمله موشک و زیردریایی، دست
رژیم کودک کش صهیونیستی را برای هرگونه جنایت در غزه باز می گذارند. سریال
تکراری نقض حقوق بشر در زندان های آمریکا و اروپا تا بدانجاست که صدای
دادگاه این اتحادیه را هم در آورده است اما هیچ ندای حقوق بشری از سوی
دولتمردان آنان به گوش نمی رسد.
سوال اساسی ما اینجاست که آلمان با چه مجوزی این اجازه را به خود میدهد که در مسائل داخلی کشوری مستقل دخالت کند؟
لازم
است در اینجا، این مداخله هشداری برای برخی باشد و از آنان سوال شود که
چه عملی انجام داده و چه رفتاری از خود بروز داده اند که امروز مورد طمع
دشمنان این مرز و بوم قرار گرفته اند؟ چه رفتار ساختارشکنانهای از سوی
آنان دیده شده – به خصوص در جریان فتنه آمریکایی- اسرائیلی 88 – که ذائقه
دشمنان ما و کسانی که در صف مقابل ما قرار دارند را شیرین کرده اند؟
کشورهای به اصطلاح دموکرات غربی، آشکارا در امور داخلی ما دخالت کرده و
بدون هیچ پرده ای، صریح و شفاف از پیروزی جریانی خاص در انتخابات مجلس سال
آینده اظهار خوشنودی می کنند. آنان با بیانی مداخلهجویانه از هم اکنون
کلید دخالت را در انتخابات زده اند، همانطور که در فتنه 88 اینگونه عمل
کردند و در 20 خرداد آن سال اعلام نمودند فلانی-بخوانید یکی از سران فتنه-
روز شنبه آتی، پیروز انتخابات خواهد بود.
این مداخلات که به نوعی یادآور
مواضع برخی جریانات سیاسی در کشور در جریان آن روزهای پرآشوب است، همه و
همه نمایانگر این واقعیت است که دشمنان ما از رأفت و همراهی دستگاه
دیپلماسی برای دستیابی به یک نتیجه منطقی و منصفانه سوء استفاده کرده و
رفتار منعطف ما را به ضعف، درماندگی و ناچاری تعبیر می کنند. همین رفتارهای
نسنجیده باعث شده است که یک مسئول نه چندان مطرح اروپایی، در ریز و درشت
مسائل داخلی ورود پیدا کرده و دخالت نماید.ما به کشورهای متوهم غربی هشدار می دهیم که با آتش بازی نکنند. پر واضح
است که در جهان پر از ظلم کنونی، کشورهای زرق و برقدار اروپایی در میان ملت
های مستضعف جهان منفورند. مداخله و امر و نهی در امور داخلی ما از همه
کشورهای مستکبر نامطلوب است و از آلمان که مدعی حقوق بشر است، نامطلوب تر
می نماید. لذا دخالتی که غرب به آن لباس دلسوزی برای پیشرفت ایران پوشانده
است باید وجدان های خفته را بیدار کند، زیرا سلام گرگ بی طمع نیست.
روزنامه خراسان ستون یادداشت روز خود را به مطلبی با عنوان«تکيه ظريف بر نقش هسته ای بهارستان»نوشته شده توسط حامد رحیم پور اختصاص داد:سرانجام آقاي ظريف،وزير خارجه کشورمان، از نقش مجلس به عنوان يک اهرم
فشار بر طرف غرب ياد کرد وهشدار داد که اگر تحريم هاي جديدي عليه ايران
تصويب شود،مجلس ايران تلافي خواهد کرد. اين درحالي است که در 16 ماه
مذاکرات دولت آقاي روحاني ، نقش مجلسي که مي تواند همکار وهميار دولت در
رسيدن به توافق هسته اي باشد،ناديد گرفته شده بود.هفته پيش در يک برنامه
تلويزيوني،آقايان جهانگيرزاده و کوثري 2عضو کميسيون امنيت ملي مجلس حضور
يافته بودند و به شدت از اين که دولت از ظرفيت هاي مجلس در ميز مذاکره
استفاده نمي کند، گلايه داشتند.
آقاي کوثري مي گفت ما چندين بار طي جلساتي که با اعضاي تيم هسته اي
داشتيم،از آقاي ظريف ومعاونانش درخواست کرديم،اگر کمکي از دست مجلس بر مي
آيد، به تيم هسته اي ياري مي رسانيم،حتي کميسيون امنيت ملي مستقيم به رئيس
جمهور نامه نوشت و آمادگي خود را براي همکاري با تيم مذاکره کننده اعلام
کرد،اما جوابي از آقاي روحاني نشنيد.پيش از اين هم،مجلسي ها از طرحي با
205امضا خبر داده بودند که دولت را ملزم مي کند،درصورت زياده خواهي هاي
آمريکا غني سازي را تاسطح 60 درصد انجام دهد،حتي آقاي لاريجاني رئيس مجلس
نيز البته غير مستقيم گفته بود که «اگرغرب اقدام به تحريم هاي جديد کند،
ايران هر درجه اي از غني سازي را که بخواهد، دنبال مي کند.» اما اين طرح
ها و صداهايي که از سوي مجلس بلند شده بود درجريان مذاکرات از سوي تيم
هسته اي کشورمان ناديد گرفته شد و حتي گاهي از آن به جاي اين که به عنوان
يک اهرم فشار بر طرف مقابل ياد شود، به عنوان صداي مخالفان و تندروها تعبير
شد.
اگر چه روشن است که برخي موارد برخي انتقاد هاو مواضع مطرح شده از
سوي تعدادي از نمايندگان توجيه مبتني بر منافع ملي نداشت و به همين دليل
هم مورد حمايت اکثريت نمايندگان قرار نگرفت. روند تصويب قوانين بين المللي
مانند اعمال تحريم و يا عدم تحريم بر کشورهاي مختلف از جمله ايران در
آمريکا علاوه بر اختياراتي که رئيس جمهور آمريکا دارد بايد تا حد زيادي از
کانال و با مجوز هاي کنگره باشد. اين روزها نيز شاهديم که رئيس جمهور
آمريکا براي متقاعد کردن و جلب تاييد سناتورها همواره حساب جداگانه اي براي
آن باز مي کند، سخنراني هاي مفصلي ترتيب مي دهد و سعي در متقاعد نمودن
آنان مي نمايد. درميان اين صحبت ها اگرچه يک پيام اين است که دولت آمريکا
به دنبال عدم تصويب تحريم جديد است اما روي ديگر اين جدل هاي رسانه اي و
بحث هاي قواي اجرايي و مقننه آمريکا، تحت فشار قرار دادن ايران با گيوتيني
به نام تحريم هاست. به گونه اي که خروجي اين بحث ها اين است که کنگره به
دنبال تحريم است و دولت موافق تحريم نيست و مي خواهد به خاطر مذاکرات جلوي
تحريم ها را بگيرد و در سمت مقابل نيز مدام به ايران فشار مي آيد که اگر
توافق نکند، دولت آمريکا نيز ممکن است هرگز نتواند مقابل تصويب تحريم هاي
جديد مقاومت کند! براي اين که بدانيم نمايندگان کنگره و دولت آمريکا تا چه
مقدار با يکديگر در برنامه هسته اي هماهنگ هستند، به سخنان «آنتوني
بلينکن» معاون وزير خارجه آمريکا که هفته پيش در جلسه کميته روابط خارجي
سنا حضور يافته بود،اشاره مي کنيم.
بلينکن که عکسش در لحظه امضاي توافق ژنو
در اتاق اوباما و در حالي که بسيار شادمان است،دررسانه ها منتشر شده بود،
به نمايندگان سنا مي گويد :«تحريم هاي وضع شده عليه ايران، در واقع تقسيم
کار با دولت آمريکاست و اوباما مي داند هدف کنگره از تحريم هاي بيشتر، کمک
به دولت براي امتيازگيري بيشتر از ايران است».در اين شرايط به نظر مي رسد
که مجلس ايران، اين توانايي را دارد که با نقش آفريني در مذاکرات با
زياده خواهي هاي آمريکا مقابله کند،تا در نتيجه موازنه قدرت صورت گرفته و
به عنوان برگ برنده اي در دست طرف ايراني قرار بگيرد. بررسي تاريخ روش
برخورد با زورگويان اين واقعيت را هويدا مي کند که هميشه بايد با دست برتر
در گفت وگو و تعامل با آنان برخورد کرد و هر جا که از موضع ضعف، شرايط آنان
را پذيرفته ايم چيزي جز زيان، شکست و تحقير عايدمان نشده است.
محمد کاظم انبار لویی در مطلبی که با عنوان«آنها راه را از كجا اشتباه آمدند؟»در ستون سرمقاله روزنامه رسالت به چاپ رساند این چنین نوشت:
یك انقلاب در ابعاد جهانی طی 50 سال اخیر به نام
اسلام و قرآن در تاریخ جهان ثبت شده است. انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی(ره)
معادلات قدرت در جهان را به هم زده و اسلام را در اندازه یك قطب قدرت در معادلات
جهانی وارد مناسبات قدرت كرده است. این انقلاب به سرعت به پیش میرود و از موانع
دشوار عبورمیكند، تردیدی در آن نیست. پیشاپیش این انقلاب مجاهدان و آزادگان و علما
و مراجع و بزرگان دین، نخبگان دانشگاه و... هستند. آنها راه را تاكنون درست آمدهاند،
اما عدهای با آنكه كارنامهای نسبتا درخشان در حدوث و بقای انقلاب داشتهاند، به
بیراهه رفتند و نتوانستند به مقصد برسند.
یك سئوال
در ذهن جوانان این مرز و بوم مطرح است، كه آنها راه را از كجا اشتباه آمدهاند،
چرا به بیراهه رفتند؟ شاید آسیبشناسی زیر پاسخی به این سئوال باشد؛
1ـ
روایت داریم از امام صادق(ع) سئوال شد؛ چرا این قدر از سلمان فارسی یاد میكنید؟
فرمود: نگویید سلمان فارسی، بگویید سلمان محمدی!
و نیز
فرمود به سه دلیل از او زیاد یاد میكنم:
1ـ خواست و
نظر پیامبر و امیرمومنان را بر خواست خود ترجیح میداد
2ـ فقرا را
دوست داشت و آنها را بر اهل ثروت و دارایی ترجیح میداد
3ـ به علم
و عالمان عشق میورزید. (1)
امام
صادق(ع) سه ویژگی را برای ماندن در خیمه ولایت پیامبر(ص) و علی(ع) ذكر میكند. این
سه ویژگی ما را به مرتبت "منا اهل البیت" میرساند.
متاسفانه
در این انقلاب برخی رجال سیاسی این سه خصلت را ترك كردند و نتوانستند در خیمه
انقلاب بمانند.این جماعت
خواست و نظر خود را بر خواست و نظر ولایت ترجیح دادند، در همین نقطه متوقف نشدند و
روی نظر خود ایستادند و با مردم و نظام درگیر شدند.همین جماعت
كمكم روی از محرومین و مستضعفان و فقرا برگرداندند و با ثروتمندان و سرمایهداران
نشستند و برخاستند. در آغاز انقلاب آه در بساط نداشتند اما اكنون به 3 میلیارد میگویند
پول خرد!در همین
مرتبت هم متوقف نشدند روی از عالمان دین برتافتند و شروع كردند به ناسزاگویی و هتك
حرمت اهل علم و مراجع!سرویسهای
دشمن هم وقتی چنین استعدادی در آنها دیدند مثل یك سوژه با آنها رفتار كردند و راههای
نفوذ در ذهن آنها را برای بسط خواست و هوای آنها و تفاوت آن با ولایت پیدا كردند!
این پروژه تا آنجا پیش رفت كه سرویسهای امنیتی دشمن آنان را تا مرز "بغی"
و "محاربه" با نظام همراهیشان كردند. سران فتنه از این وادی سر
برآوردند!
2ـ بارها
بر سر منابر و تریبونهای مذهبی، اهل علم داستان حكمتآموز خضر و موسی را برای اهل
ایمان بازگو كردند. به ما میگفتند؛ خداوند در قرآن میخواهد در این داستان میزان
متابعت از ولی و سختیهای این اطاعت و پیچیدگیهای آن را بیان كند.به ما گفته
بودند این داستان میگوید نباید در داوری تعجیل كنیم، فعل ولی مبتنی بر حكمت است،
ما باید بر عهد خود در متابعت پابرجا باشیم و نقض عهد نكنیم و بیجهت از در مخالفت
در نیاییم. به ما گفته بودند این داستان میگوید ادب و آداب متابعت از آنكه میداند
باید رعایت شود. به ما گفته بودند برای طی طریق الهی باید قدری شكیبایی به خرج
داد. از داستان خضر و موسی دهها نكته پندآموز اخلاقی و سیاسی به ما آموخته بودند.اما برخی
از همانها كه داستان خضر و موسی را برایمان با آب و تاب تعریف میكردند ، بنای بیمهری
با خضر انقلاب را گذاشتند، ادب موسی را هم رعایت نكردند با آنكه میدانستند حق چیست
و با كیست، بر انقلاب و نظام و امام و رهبری شوریدند و مرتبت خود را تا آنجا پایین
آوردند كه در ردیف سامری و قارون قرار گرفتند.
راه را از
آنجا اشتباه آمدیم كه آموزههای داستان خضر و موسی را فراموش كردیم. اجازه دادیم
با نظر رهبری زاویه پیدا كنند. این زاویه هر روز بیشتر و بیشتر شد تا آنكه در دو
قطب قدرت حضور یافتند. با آنكه به مردم میگفتند ولایت فقیه همان ولایت رسولالله
و ولایت معصوم است، با ولایت درآویختند و یا حداقل در اجرای حكم او ساكت بودند و
به دشمن علامت دادند روی این فاصله میتواند حساب باز كند. همینها هیزم آتش جنگ
نرم را تدارك دیدند و مدام بر نظر و زاویه حرف خود با نظام اصرار ورزیدند. اما
انقلاب به سرعت پیش میرود و كاری به آنها ندارد. سرعتگیر انقلاب همین
"همراهان سست عنصر" است كه با اعمال نظر خود برخلاف مسیر اصلی انقلاب دل
شیفتگان اسلام و انقلاب را خون كردهاند و میخواهند همه چیز را به بیراهه ببرند
تا جایی كه سخنی از "اصول" و "آرمانها" نباشد.
تا استدلال
میكنیم چرا به بیراهه میروید، بر عهد خود مبنی بر التزام به ولایت فقیه باشید، میگویند
ولی فقیه معصوم نیست، ما نظر خود را داریم.آنانكه تا
سرحد مخالفت با اصل ولایت فقیه پیش رفتند برای خود عصمت قائل بودند و داشتند انقلاب
را به سمت دیكتاتوری سوق میدادند. تصلب رای، خودشیفتگی، خودپرستی مفرط، مستی حاصل
از رای ملت، اطرافیان فریبكار و مجیزگوی، آنان را در وادی ستایش از رای و نظر خود
انداخت.انقلاب در
این سالها آسیبها از این جماعت دیده و در آینده هم خواهد دید.راه، راه
امام است. راه، راه رهبری مظلوم انقلاب است. اگر یك وقتی دیدی در این مسیر روشن
گام برنمیداری حتما باید از خود سئوال كنی راه را از كجا اشتباه آمدی! اگر
صادقانه این پرسش را مطرح كنی حتما پاسخ آن را خواهی یافت.
روزی 10
بار در نمازهای یومیه از خدا میخواهیم ما را به راه راست هدایت كند. در تمام عمر
اگر یك بار این تقاضا را صادقانه گفته باشیم حتماً او ما را به صراط مستقیم ولایت
الهیه رهنمون میسازد.ملت ما از
روی صدق و صفا رهبران الهی نهضت امام خمینی(ره) را همراهی كردند و از این راه مستقیم
دست بر نمیدارند؟آیا آنان كه
راه را اشتباه آمدهاند نمیخواهند برگردند به صراط مستقیم الهی و از جعل
"صراطهای مستقیم" دست بردارند؟راه رسیدن
به خدا و هدایت او یكی بیش نیست، آن هم از مسیر پیامبر(ص) و ائمه معصومین(ع) و ولایت
فقیه میگذرد.
پینوشت:
1ـ
بحارالأنوار ج22 ص327- امالی شیخ صدوق ص133
مطلبی که روزنامه دنیای اقتصاد در ستون سرمقاله خود با عنوان«تاملی بر بازار فولاد»و به قلم محمود اسلامیان به چاپ رساند به شرح زیر است:بدون تردید تولید فولاد در کشور از مزیتهای مهم و نسبی کشور است. مصرف
سرانه فولاد در دنیا به عنوان شاخصی در توسعهیافتگی محسوب میشود. برگزاری
همایش ملی فولاد طی سالهای اخیر امکان تعامل فعالان صنعت فولاد در داخل و
خارج از کشور را فراهم کرده است. وجود مزیتهایی همچون انرژی، سنگ آهن،
زغال سنگ و سایر عوامل تولید فولاد به همراه 4 دهه دانش بهرهبرداری و ساخت
آن باعث شد توسعه تولید فولاد درایران مورد توجه قرار گیرد. آنچه باعث تاسف است کمرنگ کردن نقش ایمیدرو به واسطه واگذاریهای انجام
شده و فقدان سازوکارهای قانونی برای نظارت در این حوزه است؛ این امر باعث
شده توسعههای فولادی بدون یک نقشه راه و عدم توازن پیگیری شود که در آینده
عوارض بسیاری به همراه خواهد داشت. فقدان یک متولی با اختیارات قانونی
تاثیرگذار است.
علاوه بر آن در شرایط حاضر به دلیل کاهش قیمت انرژی و رکود نسبی حاکم بر
اقتصاد دنیا خصوصا کشور چین عرضه محصولات فولاد در منطقه رشدی بیسابقه
یافته است. شرایط موجود اقتصادی کشور نیز باعث شد میزان مصرف فولاد کاهش
یابد.عمده کشورهای منطقه با اتخاذ تصمیمات فوری از صنعت فولاد به لحاظ میزان
اشتغال حمایت کردهاند. در حال حاضر بهرغم مشکلات ارزی حداقل 3 میلیون تن
فولاد طی 10 ماه گذشته به کشور وارد شده است. در مقابل حدود حداقل یک
میلیون تن موجودی کالای ساخته شده فولادی در کارخانههای کشور انباشته شده
است. تصمیمات اتخاذ شده در دولت قبلی و افزایش تقریبا دو برابر نیروی
انسانی در واحدهای بزرگ فولاد قیمت تمام شده را افزایش داده و آنها را در
مقابل واردات تضعیف کرده است.دولت چین با توجه به تولیدی معادل 700 میلیون تن فولاد و رکود نسبی حاکم
بر اقتصاد جهان با مشوقهای صادراتی باعث کاهش قیمت فولاد در منطقه شده
است.
میزان بدهی واحدهای فولاد رو به افزایش بوده و حجم کالای رسوب شده نیز
بسیار بالا است. این در حالی است که در گذشته گاه دوماه پیشفروش انجام
میشد. در حقیقت مجموعه فولاد کشور از نظر نقدینگی 4 ماه نسبت به دو سال
قبل تاخیر دارد. ادامه این وضع به صلاح کشور نیست. مکانیزم تعرفه در قانون
برای تنظیم بازار لحاظ شده است. متاسفانه در کشور از سازوکار مذکور کمتر
بهموقع و بجا استفاده میشود. فولاد نقشی بزرگ در اشتغال کشور دارد.
بهرغم همه بیتدبیریهای گذشته توانسته است خود را حفظ کند لیکن بحران
حادث شده نیازمند تصمیمات جدی و فوری است.
1- با توجه به کاهش قیمتهای جهانی فولاد به میزان 30 درصد نسبت به دو سال
قبل و ثبات نرخ ارز، وضع تعرفهای به میزان مذکور قیمت فولاد را نسبت به
دو سال قبل ثابت قرار میدهد، بنابراین حمایت ذکر شده تاثیری در تورم کشور
نخواهد داشت اما میتواند روند نامطلوب واحدهای فولادی را تغییر دهد؛ امری
که توسط بسیاری از کشورها انجام شده است.
2- در شرایط تحریم هدف عدم دسترسی به منابع ارزی است. دولت میتواند با
اتخاذ تصمیمات حمایتی از صادرات نسبت به جایگزینی نفت اقدام کند، هر نوع
محدودیت در امر صادرات نوعی خودتحریمی است.
3- عدم تخصیص ارز مبادلهای به واردات محصولات فولادی؛ در شرایطی که
موجودی انبارهای فولادی اشباع شده و مصرف فولاد کاهش یافته است، تخصیص ارز
با رانت قابلتوجه غیرمنطقی است.
روزنامه ابتکار در ستون سرمقاله خود مطلبی را با عنوان«بهرخودان ژيانه !»نوشته شده توسط شایان ربیعی به چاپ رساند:
کوباني را کمتر کسي حتي از کردهاي
ايران و عراق و ترکيه ميشناختند. شهري که به يکباره نماد مقاومت نوع انسان
در مقابل ارتجاع و خشونت شد. مقاومت کوباني چند خصيصه ويژه داشت که برجسته
ترينشان يکي حضور فعال و بي نظير «زنان» در فرايند مبارزه و مقاومت و
ديگري «موسيقي» است.در واقع اگرچه در برخي از رسانه ها
به واسطه برخي رويکردهاي «جنسيت باورانه» و «فمنيستي» سعي شد تا حضور زنان
بيشتر و پررنگ تر از آنچه بود، نشان داده شود اما واقعيت امر اين است که
شايد در هيچ برهه اي از تاريخ و جغرافيا، زنان تا اين اندازه در خط مقدم
مبارزه عليه ارتجاع و خشونت نبوده اند.از اين رو بيراه
نيست اگر مقاومت کوباني را زنانه ترين مقاومت نوع بشر در مقابل بنيادگرايي
خشونت آميز نام بگذاريم. کليپهاي ويديويي متعددي که از شهر و مناطق
پيراموني کوباني در فضاي مجازي منتشر ميشد به خوبي گواه حضور همه جانبه
مردم در جبهه هاي تن به تن عليه جانيان داعش بود. ويديوهايي که حتما در
آنها نشاني از «زنان» و «موسيقي» وجود داشت.
حالا که
کوباني به طور کامل از وجود نيروهاي گروه تروريستي داعش پاکسازي شده لازم
است تا چند نکته را يادآوري کنيم. شايد مهمترين اين نکات، خودباوري و
خوداتکايي مردم کوباني در شرايطي بود که نيروهاي نظامي ارتش کشورهاي سوريه،
ترکيه و عراق نه تنها کمترين کمک ها را به اين شهر ارسال نکردند بلکه حتي
خود در مواردي نيز خواسته يا ناخواسته در جبهه و هيئت داعش قرار گرفتند و
موجب بحراني تر شدن مسئله کوباني شدند. همانطور که گفته شد در چنين شرايطي
خود اتکايي مردم محلي زمينه ساز رقم زدن يک اتفاق تاريخي بزرگ در دنيا شد؛
شکستن تصور شکست ناپذيري داعش و فروريختن هيمنه آن در حالي که خشونت اين
گروه تروريستي در اوج قرار داشت، کار آساني نبود! شکسته شدن بت ارعاب و
توحش افسارگسيخته داعش درست از روزي آغاز شد که زمزمه هاي مقاومت در کوباني
رسانه اي شد و تصاويري انتشار يافت که در آن زناني سالخورده با اسلحه هاي
قديمي در خاکريزهاي شهري، تصميم به مبارزه با نيروهاي مجهز داعش داشتند.
و
حالا کوباني آزاد شده است، برخلاف تصور بسياري از رهبران سياسي در
خاورميانه و غرب و انچه در اين پيروزي بيش از هرچيز افکار عمومي را به خود
مشغول کرده يکي حضور زنان است و ديگري موسيقي! آوازي که ضرباهنگ انفجارها و
شليکها را ميشکست و در کوهستان ها پيروزي را نويد ميداد.من
ترديدي ندارم که آنچه از مقاومت کوباني باقي ميماند قدرت موسيقي و حضور
ضد ارتجاع زنان است نه تلاشها و سياستورزيهاي ائتلاف ضد داعش، نه توحش
داعش، نه خيانت ها و تلاش پنهاني ترکيه براي آسيب زدن به سوريه از گذرگاه
کوباني و نه حتي گلوله و تفنگ.اين يک پاراگراف، درس
بزرگي براي همه قدرت هاي جهان است! و البته درس بزرگي براي انسانيت. کوباني
داستان اسطوره اي زمان ما است که نبايد به سادگي از کنار آن عبور کنيم.کوباني از امروز راوي قصه هاي آينده است. راوي يک قصه کهن با پيرنگي کاملا کلاسيک و کاملا شبيه به افسانهها.اين
يادداشت ديگر نميخواهد براي تحليل اين اتفاق خجسته، جست و خيز کند و شادي
دروني اش را از پيروزي موسيقي بر خشونت و زن بر ارتجاع در لايه اي از بزک
دوزک منطقي و تحليلي پنهان کند. پس زنده باد کوباني؛ بژي، بژي کوباني! بژي
بژي بهرخودان!
و در آخر ستون سرمقاله روزنامه مردم سالاری را می خوانید که به مطلبی با عنوان«پاتک به سبک پايداري»نوشته شده توسط اشکان بنکدار جهرمی اختصاص یافت:خبرگزاریها
روز چهارشنبه، اول بهمن خبر دادند که محمدرضا رحیمی، معاون اول محمود احمدینژاد،
رئیس جمهوری پیشین، به پنج سال و 91 روز حبس و پرداخت سه میلیارد و 850 میلیون
تومان محکوم شده است. پس از آن البته با استناد به جزئیات جدیدی که از سوی خبرگزاری
میزان، وابسته به قوه قضائیه، گزارش شد به نظر میرسد که مبلغی که آقای رحیمیباید
پرداخت کند هماینک به 5 میلیارد و 700 میلیون تومان افزایش پیدا کرده و جریمه
نقدی و انفصال از خدمات دولتی نیز در حکم او درج شده است.
این که جریان
اصولگرا پس از این رأی، ساکت ننشسته و واکنش نشان دهد انتظار محتملی به شمار میرفت
اما سخنان و سبک اعلام برائت این گروه از رحیمی بیشتر به یک کمدی سیاسی میماند.
علیرضا زاکانی، نماینده تهران در مجلس، و محمد دهقان عضو هیأت رئیسه مجلس ادعا
نمودند که این اصولگرایان بودند که پرونده رحیمیرا پیگیری کردند، دهقان همچنین از
«سکوت اصلاحطلبان» در مورد پرونده آقای رحیمیانتقاد کردهاست! این ادعای عجیب در
حالی از سوی این نمایندگان مطرح میشود که محمدرضا رحیمیبا رأی اکثریت نمایندگان
مجلس هفتم به عنوان رئیس دیوان محاسبات که از دستگاههای زیرمجموعه مجلس است،
انتخاب شد. پس این موضوع که مجلس در همراهی با رحیمیو اعتماد به وی سنگ تمام
گذاشته است قابل انکار نیست.
همچنین به نقل از تابناک دوره زمانی اتهامات آقای رحیمی(در
سال 86) با برگزاری انتخابات مجلس هشتم مصادف است و محمدرضا نادری، وکیل رحیمیمدعی
است، حدود 170 نامزد انتخابات مجلس هشتم از منابع مالی استفاده کردهاند که اکنون
باعث زندانی شدن موکل وی شدهاست! رحیمیدر نامهای به صادق آملی لاریجانی، رئیس
قوه قضائیه، ضمن رد اتهامات خود تأکید کرده است که این اتهامات مربوط به برگزاری
انتخابات بوده و او مبالغ کمک به نامزدهای انتخابات مجلس هشتم را به همراه مدارک
به دادگاه ارائه کردهاست. متأسفانه در این موضوع جریان مخالف دولت نه تنها تصمیم
به عقبنشینی و پیش گرفتن رویه خودپالایشی را ندارد بلکه در فرار به جلو قصد دارد
خود را از همراهی برگزیده متخلفش مبری اعلام نموده و حتی در این مسیر جناح رقیب را
با اتهام سکوت مقصر در این تخلف مالی نشان دهد!
حتی اگر
ادعای رحیمی و وکیلش در این که مبالغ مطرح در این پرونده صرف مخارج 170 نامزد
انتخاباتی مجلس هشتم شده را نادیده بگیریم باز قرار گرفتن رحیمیدر رأس دیوان
محاسبات مجلس به مدد آرای نمایندگان اصولگرا نه تنها بار گناه مجلسیان ساکت دیروز
و بر آشفتگان امروز را کاهش نمیدهد بلکه عملا آنها را در این مسأله منشأ اثر جلوه
میدهد. هر بیننده بیطرفی میتواند بفهمد که رفتار مجلس جز در دو سال آخر دولت
دهم تا چه حد با رئیسجمهور و اعضای کابینه وی از سر حمایت بیحد و حصر بود. در این
دوره 6 ساله بسیاری از منتقدین اصلاحطلب دولت یا راه زندان در پیش گرفتند یا
وادار به سکوت شدند نتیجتاً قبل از این که دهقان از سکوت اصلاحطلبان در این مورد
که هیچ توجیه منطقی ندارد گلایه نماید باید از خود بپرسد که مجلس تا چه حد با
تغافل یا همراهی در سکوت اجباری اصلاح طلبان مقصر بوده است. دهقان همچنین مدعی میگردد
که رحیمیزمانی «شیفته» هاشمی رفسنجانی بوده و حتی در دولت سازندگی استاندار
بوده است.
این ادعا در حالی مطرح میگردد که احمدی نژاد که خود را در تضاد کامل با
آیتالله هاشمینشان میداد، رحیمی را پنج سال به عنوان معاون در کنار خود داشت.
دهقان پاسخ نمیدهد که چگونه ارتباط و شیفتگی ادعایی وی در مورد رحیمیدر 16 سال پیش
میتواند عاملی برجسته در تعیین خط مشی سیاسی این محکوم، مورد نظر قرار بگیرد ولی
مقام وی در دولت احمدی نژاد تا سال گذشته باید کاملاً نادیده انگاشته شود. همچنین
زاکانی در کنار حمید رسایی، نماینده تهران، از قوه قضاییه خواسته اند تا در رسیدگی
به پرونده مهدیهاشمی، فرزند آیتالله هاشمیرفسنجانی، با دقت و سرعت بیشتری عمل
کند گویی که این نمایندگان اصولگرا، بیصبرانه منتظر «های» خود در مقابل «هوی»
اصلاحطلبانی هستند که این روزها بحث فساد مالی و به طور مشخص پرونده محمدرضا رحیمیرا
به عنوان پاشنه آشیل جریان تندرو اصولگرا به خوبی نشانه رفتهاند.
محمود احمدینژاد
نیز از جمع اصولگرایان تبری جو از رحیمیعقب نمانده است وی تمام ماجرای رحیمی را
مربوط به سال 86 و قبل از آن و دوره ریاست او بر دیوان محاسبات کشور وابسته به
مجلس شورای اسلامیدانسته است. وی بدون اشاره به این که رحیمی از سال 87 معاون رئیسجمهور
بوده و بیاعتنا به کشف فسادهای مالی گسترده در دولت وی، در ادعایی مضحک ارتباط
دادن تخلفات مالی رحیمی با دولت خود را کار مغرضان دانست. دفتراحمدینژاد در حالی
از رحیمیمحکوم شده اعلام برائت میکند و تخلفات او را به جریان دیگری از اصولگرایان
که برخی کرسیهای مجلس را در اختیار دارند نسبت میدهد که آبان ماه سال 1390، احمدینژاد
ضمن حمایت از معاون اولش قول داده بود که اگر ثابت شود رحیمیاختلاس کرده به تلویزیون
آمده و ضمن عذرخواهی اعلام کند که شایستگی این سمت (ریاستجمهوری) را ندارد. احمدینژاد
همچنین پاسخ نمیدهد که چرا متخلف سال 86 در خرداد 1392 نشان درجه یک خدمت از وی میگیرد
و در دولت دهم نیز ریاست ستاد مبارزه با مفاسد اقتصادی را عهدهدار میشود.
وجود رحیمیو دیگر
متخلفان اقتصادی شاید عبرتی باشد برای عناصری که سالها بر حکومت یک دست، پا میفشردند
و برای حذف هر تفکر متفاوتی هر راهی را مجاز میشمردند. مطمئناً گردش قدرت سیاسی
بهترین گشایش را جهت سرباز کردن دملهای چرکین فساد مالی در اختیار مردم قرار
خواهد داد تا هیچکس نتواند با آسودگی خیال از قدرت همیشگی با بیتالمال همچون
گوشت قربانی یا غنیمت باد آورده در جهت امیال و تثبیت قدرت خود رفتار نماید.