به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران،«باور کنيد دلم به اين جدايي راضي نيست ولي غرورم اجازه نمي دهد که بيشتر از اين به زندگي مشترک ادامه بدهم؛ چراکه ديگر تحمل گوشه کنايه هاي زنم را ندارم. من ديگر تحمل تحقير را ندارم آن هم به خاطر مشکلي که راه حل اش دست من نيست. اصلا حالا که همسرم براي طلاق مصمم شده است، من هم نمي خواهم مانع او شوم و شايد براي ما 2 نفر، خوشبختي جاي ديگري است!»
اين گوشه اي از صحبت هاي مردي است که در کنار همسرش و در سالن انتظار دادگاه خانواده نشسته است تا با طلاق توافقي به يک سال و نيم زندگي مشترک اش پايان دهد. زندگي که فراز و نشيب هاي زيادي داشته است و ظاهرا به سرانجام خوب و خوشي نخواهد رسيد.
کاش تحقيق مي کردممرد بعد از اين که کيف سامسونتش را روي پايش مي گذارد، مي گويد: تقريبا 2 سال پيش بود که در يک اداره استخدام شدم و تصميم به ازدواج گرفتم. ابتدا از خانواده ام خواستم که براي من آستين بالا بزنند و به خواستگاري بروند. مادر و خواهرم 6 ماهي به خواستگاري دخترهاي مختلفي مي رفتند تا اين که يک دختري را پسنديدند و از من هم خواستند که براي آشنايي بيشتر در جلسه دوم خواستگاري، همراه آن ها بروم. زماني که در جلسه اول خواستگاري با او صحبت کردم، احساس کردم که از لحاظ مختلف با او و خانواده اش تناسب دارم؛ بنابراين از مادرم خواستم که موضوع را جدي تر پيگيري کند تا بالاخره بعد از يک ماه با يکديگر عقد کرديم. يادش بخير! چه روزهاي خوبي را در کنار هم گذرانديم ولي، کاش قبل از ازدواج کمي بيشتر درباره روحيات و رفتارهاي همسرم تحقيق مي کردم تا امروز، اين جا نمي بودم! کاش آن روزها از خواهرم مي خواستم از چند نفر از دوستان نزديک همسرم درباره ميزان علاقه او به پول و ماديات پرس و جو کند.
به نظرم شخصيت فقط با پول به دست مي آيدخراسان نوشت: زن که به صحبت کردن تمايلي ندارد، با صدايي آهسته که به سختي شنيده مي شود، مي گويد: فقط بحث پول نيست. بحث شخصيت و اعتبار آدم است که بدون پول، زير سوال مي رود. اصلا بي خيال، من حرفي ندارم!
زنم با جاري اش چشم و هم چشمي دارددر اين لحظه مرد کمي صدايش را بلندتر مي کند و مي گويد: چرا الکي مغلطه مي کني. آقاي خبرنگار، تنها مشکل ما چشم و هم چشمي هاي همسرم است.
ما دوران عقد بسيار خوبي داشتيم، اما از روزي که به خانه خودمان رفتيم، او مرتب با جاري اش چشم و هم چشمي مي کند.
مرتب درحال غر زدن است و هميشه نگاه مي کند، ببيند که جاري اش چه مي خرد و چه مي پوشد تا از او تقليد کند و من را به دردسر بيندازد.
دوست ندارم از برادرت کم بياريزن با شنيدن صحبت هاي شوهرش مي گويد: «صد بار گفتم نگو تقليد! من فقط دوست ندارم که از برادرت کم بياري. تو و برادرت از يک خانواده هستيد و من نمي توانم پز دادن هاي همسر برادرت را تحمل کنم. اصلا اگر نمي توانستي خرج من را بدهي، چرا به خواستگاري ام آمدي. تو بايد قبل از ازدواج در اين باره فکر مي کردي تا امروز اين مشکل به وجود نمي آمد.
زنم به خاطر پولدار بودن برادرم مدام غر مي زندمرد در حالي که با دست روي پيشاني اش مي زند مي گويد: «برادرم وضع مالي خيلي خوبي دارد و همسرش هم پولدار است، اما من يک کارمند هستم و در آمد خيلي زيادي ندارم؛ بنابراين نمي توانم همان زندگي را که برادرم دارد براي همسرم فراهم کنم ولي او گوشش به اين حرف ها بدهکار نيست و مرتب غر مي زند که چرا جاري اش فلان چيز را دارد ولي او ندارد. نمي دانم گناه من چيست که پولدار نيستم. اصلا من هم ديگر خسته شدم و تصميم به جدايي گرفتم.»
اصلا ازدواج ما از اول اشتباه بوداين بار زن صحبت هاي شوهرش را قطع مي کند و مي گويد: دروغ مي گويد! او خيلي خودخواه و خود راي است و اصلا به خواسته هاي من توجهي نمي کند. من فقط چيزهايي که دوست دارم از شوهرم مي خواهم تا برايم بخرد، اما او به خواسته هاي من توجه نمي کند.
اصلا ازدواج ما از اول اشتباه بود و بهتر است هرچه زودتر از هم جدا شويم.