شب که می‌شود حوصله‌ها مانند سایه ماه کوتاه است و کمرنگ. داستانک، قلقلکی کوتاه برای فکر و روحمان است تا در ساعات پایانی شب، لحظات کوتاه امروز را با خواندن جملاتی کوتاه بهتر و بیشتر قدر بدانیم.

مجله شبانه باشگاه خبرنگاران؛

مردی حسود نزد حکیم رفت و از او خواست سمی به او بدهد تا همسایه توانگر خود را که دیگر تحمل دیدن او را نداشت از بین ببرد. مرد حکیم به او گفت: به جای سم معجونی به تو خواهم داد تا این کار به طور تدریجی انجام شود چون اگر یک باره همسایه ات بمیرد به تو مشکوک خواهند شد. تو هر روز مقداری از این معجون را در غذایی بریز و آن را برای همسایه ات ببر و او را نیز تکریم کن تا هیچ گونه شک و شبهه ای ایجاد نشود. مرد حسود چنین کرد.
بعد از مدتی به دلیل این رفتار انسان دوستانه، مرد توانگر بیش از پیش احوال همسایه خود را جویا می شد و به احوالات او رسیدگی می کرد و به تدریج انس و الفتی بین این دو برقرار شد تا این که آن مرد نزد حکیم رفت و گفت دیگر به زندگی همسایه ام حسادت نمی کنم و آرزوی مرگ او را ندارم پس دارویی دیگر به من بدهید تا اثر سم ها را از بین ببرد. حکیم گفت: آن معجونی که به تو دادم سم نبود بلکه دوای درد «حسادت» تو و «بی توجهی» همسایه توانگرت به اطرافیانش بود.

برای مشاهده مجله شبانه اینجا کلیک کنید
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار