به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، اين روزها «فصل فراموشي فريبا» يك اكران بسيار نامناسب را تجربه ميكند. اين فيلم توسط حوزه هنري تحريم شده و نمايش آن در چند پرديس سينمايي در سطح شهر تهران جريان دارد كه مسير آن چندان هم در دسترس مردم نيست.
فيلم عباس رافعي با محوريت زني كه گذشته تلخي داشته، تلاش يك انسان زخم خورده را براي نجات زندگياش نشان ميدهد و جالب است كه با وجود كمبازيگر بودن، مخاطب را كسل نميكند. با رافعي درباره فيلم روي پردهاش گفت و گويي داشتيم كه حاصل آن اينجاست:
فكر مي كنيد حوزه هنري به چه دليلي فيلم شما را تحريم كرد؟ قصهاي كه شما دنبال ميكنيد اتفاقا بيانگر تلاش يك زن براي حفظ خانه و خانواده است.-فكر ميكنم مشكل اصلي حوزه هنري با «فصل فراموشي فريبا» اين است كه نقش اول آن يك زن است! شايد هم مشكل به اينجا برگردد كه من عضو هيچ گروه و دار و دستهاي نيستم و كسي نيست كه از فيلم من حمايت كند. اين اثر سينمايي نه در بنياد فارابي توليد شده و نه حمايتي از جانب وزارت ارشاد داشته است. هيچ نهاد قدرتمندي پشت اين فيلم نيست. من هم با هيچ گروه سينمايي خاصي در ارتباط نيستم و احتمالا ايرادي را به فيلم وارد دانستهاند و چنين سرنوشتي را براي اكران آن رقم زده اند. مثلا شايد گفته باشند «فصل فراموشي فريبا» يك فيلم تلخ است، در حالي كه من فكر ميكنم اينطور نيست. اين فيلم، داستان زني را تعريف مي كند كه تلاش ميكند با تكيه بر عزت نفس خود در كلان شهري مثل تهران، گليم خود را از آب بيرون بكشد. او به سختي كار مي كند تا خرج بيمارستان شوهرش را در بياورد. كجاي اين قصه ايراد دارد كه امكان تماشاي آن را تا اين حد محدود كرده اند؟
انصافا «فصل فراموشي فريبا» خيلي محتاطانه جلو ميرود و هيچ چيز دال بر بي اخلاقي در آن ديده نميشود.-من تمام تلاشم را به خرج دادم تا فيلم نجيبانهاي بسازم. ميخواستيم حتي نگاه دوربين هم به گذشته نازيباي اين زن، غيرمستقيم باشد. زماني كه فريبا مجبور ميشود كمي به آدمهاي زندگي بد گذشتهاش نزديك شود، هيچ سكانس داخلياي از آن خانه نميبينيم و داستان را در حياط آن مكان جلو ميبريم. اگر قرار بود داخل خانه برويم، حتما مجبور ميشديم چيزهايي را نشان بدهيم كه در مهماني هاي آنچناني وجود دارد و ما اين را نميخواستيم. در همين راستا بيشتر تلاش كرديم ذهن مخاطب را به سمت و سوي تصاويري كه نبايد نشانمي داديم، نزديك كنيم تا هر كسي خودش آن چيزي را كه بايد، از فيلم برداشت كند. اين رويكردي است كه اغلب فيلمسازان مسلمان دارند. ما در فيلم، وارد اتاق خواب شخصيت اصلي نميشويم چون ميخواهيم حرمت خانواده را حفظ كنيم. تلاش و مقاومت زن قصه ما در برابر جامعه و خانواده شوهر و طبيعت در جهت حفظ خانواده اوست. اگر غير از اين بود، بعد از تصادف مرتضي، او هم ميتوانست راهش را بكشد و برود. تمام تلاش او اما اين است كه دوباره همسرش را برگرداند. فريبا در اين مسير كتك هم ميخورد اما باز شوهرش را ميخواهد. اگر ما يك فيلم مبتذل ساخته بوديم و يك اوروتيك مبتذل را در آن به نمايش گذاشته بوديم احتمالا حوزه هنري طرفدارمان ميشد. كما اينكه در برخي از فيلمهايي كه حوزه هنري آنها را ساخته يا مورد حمايت قرار داده ، اين اروتيك پنهان مشاهده ميشود.
شما عامدانه پرهيز داشتيد از اينكه اشاره مستقيمي به گذشته فريبا داشته باشيد؟-نميتوانيم و نميخواستيم اشاره كنيم. تنها در يك ديالوگ مرتضي به فريبا ميگويد من تو را از آنجا بيرون كشيدم تا مثل آدم زندگي كني. فريبا در ظاهر از يك زندان آزاد شده و وارد زندگي با همسرش شده، اما همين زندگي تازه هم يك زندان براي او به حساب ميآيد. اين زن حتي وقتي از خانهاي كه توسط همسرش در آن زنداني شده بيرون ميآيد، باز وارد يك زندان بزرگتر ميشود كه اجتماع نام دارد. بسياري از پلانهايي كه ما گرفتهايم پشت نردههاست، يعني ما شهر را هم به يك زندان بزرگتر تبديل كردهايم. زنان ما دارند در هر بخش از جامعه، طبقه بندي و ايزوله ميشوند. دقت كنيد كه ما اگر بخواهيم از اين سمت خيابان انقلاب به آن سمتش برويم بايد از شش نرده عبور كنيم. آيا حرمت انسان اينگونه تعريف ميشود كه او را در پشت نردهها محبوس كنيم؟ فرهنگ ما به گونهاي است كه بايد ما را پشت نرده نگه دارد؟ شايد مشكل حوزه هنري با فيلم من اين است كه او دارد تلاش ميكند زندگي خودش را بسازد. بهرام بيضايي فيلمنامهاي دارد به نام «شب ثمور» كه فيلمي به نام «خط قرمز» از روي آن ساخته شده. در انتهاي اين فيلم زن، مرد را ميكشد. مردي كه قبلا شكنجه گر ساواك بوده است. آن زمان مي گفتند اين در واقعيت ممكن نيست و مرد است كه بايد اسلحه را از دست زن بگيرد و او را بكشد. من فكر ميكنم اين روحيه عقب مانده از آن سال ها به برخي از دوستانمان در روزگار امروز منتقل شده و آنان كساني هستند كه معتقدند فريباي اين فيلم بايد در آن خانه زنداني ميماند و در سكوت ميپوسيد و ميمرد. اينطور به نظر ميرسد كه تلاش اين افراد در جهت حصر هر چه بيشتر زنان است. آنان درست مثل شخصيت مرد فيلم فكر ميكنند.
عجيب است كه فريبا در سرتاسر فيلم با وجود همه سختي ها دست از عشقش بر نميدارد. آيا تنها دليل او براي پايداري اين است كه نميخواهد به فصلي از زندگياش برگردد كه سه سال است دارد آن را فراموش ميكند؟-مرتضي يك منجي بوده براي فريبا. ما در جريان ديالوگ ها متوجه ميشويم كه مادر اين دختر، او را به خاطر چند گرم ترياك به شوهرش فروخته است. حالا مردي پيدا شده كه او را از اين وضع فلاكت بار بيرون آورده و زير يك سقف برده و عاشقش شده است. او همسرش را دوست دارد اما رفتار درستي ندارد. مرتضي به بيماري شك دچار است و مانند او در جامعه بسيار است. فريبا با اينكه دارد زجر مي كشد معتقد است با ورود يك بچه به آن زندگي، شرايط بهتر مي شود. پس باز هم دست از تلاش بر نميدارد.
او چرا سقط بچه را گزارش نداد؟ ترسيد يك تهمت تازه به او بزنند؟- نه او گذشت مي كند چون ديگر شكايت فايدهاي ندارد. وقتي خانواده همسرش او را زير مشت و لگد گرفته اند و مرتضي هم از پنجره تنها به تماشا نشسته، ديگر بچه به چه درد او مي خورد؟ چه حق و حقوقي براي اين زن در اين جامعه قائل هستند كه او بتواند به اتكاي آن به چيزي كه سهمش است برسد؟
فيلم شما عملا يك بازيگر دارد؛ ساره بيات. پس چگونه است كه از ريتم نميافتد؟-بنا بر اين بود «فصل فراموشي فريبا» يك فيلم مبتني بر حادثه نباشد و همه چيز بر مبناي شخصيت باشد. وقتي فيلمي شخصيت محور باشد، ما دوست داريم حتي در مورد خيره شدن او به يك نقطه هم فكر كنيم و بفهميم چرا دارد اين كار را ميكند. در اين حالت ما منتظر يك حادثه يا ماجراي عجيب و غريبي در فيلم نيستيم. ما مخاطب را در همان جايگاه احساسي قرار ميدهيم كه فريبا قرار دارد، به همين دليل او هم دوست دارد بيشتر تماشا كند و چيزهاي بيشتري از فريبا بفهمد و هر چه فيلم جلوتر ميرود، او هم مثل زن قصه، زخم ميخورد اما همين زخم خوردنها حتي مخاطب را هم به گفتن اين جمله وا مي دارد: دوباره تلاش كن.
علت وحشي گري آدمهاي كشتارگاه خيلي مبهم است. چرا آنان تا اين حد عصباني اند؟-كشتارگاه نمادي از بخش پر خشونت جامعه ماست، اما فريبا مجبور است به آنجا قدم بگذارد، ضمن اينكه ما از قبل اين تيپ ها را اينگونه معرفي كردهايم كه آنان افرادي زن گريز هستند و هاشم خان از زن بدش مي آيد، تا حدي كه به جاي سلام به آن جوان ميگويد چرا اين زن را به اينجا آوردي؟ تلاش من اين بود تمام نهادهاي اجتماعي و كساني كه بخش هاي مهمي از جامعه را نمايندگي ميكنند در اين فيلم حضور داشته باشند. در فيلم، پليس هم رشوه مي گيرد و اين پلاني است كه حذفش كردهايم. فريبا در اينجا يك 50 هزار توماني به پليس ميدهد و ما كمي بعد تر ميبينيم جاي اين اسكناس را آن فاحشه هاي از خودگذشته در داشبورد ماشين پر ميكنند. اين چرخش پول كثيفي است كه بين همه نهادها مشاهده ميشود. در واقع در همه سكانس ها يك لايه زيرين وجود دارد كه مخاطب بايد كشف كند.
اين لايه ها را شما به فيلمنامه وارد كرديد؟-بله اين جزئيات مال خودم است چون ما فيلمنامه را بازنويسي كرديم، اما در تيتراژ تنها نام علي اصغري به عنوان نويسنده ذكر ميشود. به هر حال دليلي نداشت من هم تهيه كننده باشم هم كارگردان و هم نويسنده!
آن مرد جواني كه ابتدا به فريبا هشدار ميدهد وانت را مفت از دست ندهد به او نظر خاصي ندارد؟ در ميان آن همه سياهي كه شما تصوير كرده ايد مخاطب باور نميكند او بدون قصد و غرض به زن كمك كرده باشد.-من ابدا نمي خواستم بگويم همه مردها بد هستند. مردهاي خوبي هم در اين جامعه وجود دارند كه هم ماشين شاسي بلند داشته باشند و هم در انديشه كمك خالصانه به يك زن تنها باشند، بدون هيچ نگاه سوء. حتي آن مرد قصاب هم آدم بدي نيست چون در نهايت راضي ميشود. فيلم حتي نگاه حمايتگر مطلقي به تمام زنان ندارد و قرار نيست همه آنان را مظلوم جلوه دهد، مثلا در سكانسي يك زن صاحب شوي لباس را ميبينيم كه در ظاهر زندگي مرفهي دارد، اما بعد ميفهميم چيزي نمانده به زندان بيفتد. قبلا گفتم، اين فيلم شخصيت محور است و حتي تيپ ها هم ميتوانند چند وجهي باشند. اين زن لباس آن چناني پوشيده اما كمي كه به او نزديك ميشوي مي فهمي واقعيتهاي زندگي اش چيست.
از نگاه خودتان فريبا بعد از اينكه از همه چيز نا اميد ميشود به كجا ميرود؟ در صحنه بعد از سكانس پاياني فيلم كه هرگز ساخته نشده اما حتماً در ذهن شما وجود دارد، اين شخصيت به زندگي قبلي برميگردد؟-نه اگر مي خواست برگردد خيلي قبلتر كه به او فشار آمده بود، برميگشت. او ميخواهد با يك لباس جديد و نگاه تازه به زندگي، يك جهان نو را براي خودش بسازد، آن هم با اتكا به خودش و نه هيچ مرد ديگري. ميخواهد به صورت مستقل و تنها روي پاي خودش بايستد. فريبا يك ژاكت را در طول فيلم براي مرد ميبافت، اما در انتها خودش آن را پوشيد. انگار داشته در تمام اين مدت زندگي خودش را رج ميزده است. او ژاكت را ميپوشد و يك رنگ وارد زندگياش ميشود و اين اولين بار است كه ما ميبينيم يك لباس غير مشكي به تن دارد. او در اين سكانس براي اولين بار صداي طبيعت را ميشنود.
تنها مرد قابل اعتماد فيلم براي اين زن، پسرك مبتلا به سندرم دان است! علت استفاده از او در فيلم تنها ذكر همين نكته بود؟-وقتي او را ميبينيم با خودمان ميگوييم كاش همه ما كودك بوديم و زندگي را مثل او ميديديم. او يك شخصيت ساده دل است كه قبل از اينكه سوار ماشين بشود ذكري ميگويد و فوت ميكند اما همين شخصيت است كه با هوشياري اجازه نمي دهد سارق خياباني كيف فريبا را ببرد.
انتخاب امين زندگاني براي ايفاي نقش يك جوان بداخلاق و تند مزاج، در نوع خودش عجيب بود.-امين زندگاني دوست قديمي من بود و هست و من هميشه فكر مي كردم او قابليتهايي دارد كه هنوز كسي از آن استفاده نكرده است. به همين دليل تصميم گرفتم از او بازي بگيرم و قابليتش را به همكاران خودم نشان دهم. ساره بيات هم انتخاب اول ما بود و توانست با قدرت ظاهر شود. ما براي انتخاب بازيگر هيچ فرصتي را تلف نكرديم.
عنوان فيلم، دقيقاً به كدام برهه از زندگي فريبا برميگردد؟-ما فصلي از زندگي فريبا را ميبينيم كه ميخواهد گذشته تاريكش را فراموش كند. فصل تازه زندگي او هم كه در آخر فيلم، شروعش را مي بينيم، چندان حس اطميناني به مخاطب نميدهد و به قول فروغ: ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد. جالب است به شما بگويم هنگام فيلمبرداري تابستان بود و ما صحنه را زمستاني كرديم و برگ ريزان و ... صحنه سازي بود.
در پايان حرفي باقي مانده كه بخواهيد عنوان كنيد؟-در نشست مطبوعاتي فيلم به ما گفتند اين اثر به مذاق جشنواره هاي خارجي خوش ميآيد اما من اين نظر را كه فيلم صرفا جشنوارهاي باشد رد كردم و گفتم فيلم ساختهام تا در ايران به نمايش در بيايد. اولين جشنوارهاي كه اين فيلم را پذيرفت، جشنواره شانگهاي بود به عنوان يك فستيوال درجه الف. من براي اينكه ثابت كنم فيلم را براي مردم خودم ساختهام از حضور در جشنواره انصراف دادم. من ايمان داشتم «فصل فراموشي فريبا» ميتواند با مردم سرزمين خودم ارتباط برقرار كند و اگر بگذارند نمايش درستي داشته باشد، در اين امر موفق هم خواهد بود./بانی فیلم