در ابتدا مطلبی را با عنوان«درشتنمایی ریزها!»در ستون یادداشت روز،روزنامه کیهان به قلم حسین شریعتمداری میخوانید:این روزها، در حالی که مذاکرات هستهای کشورمان با گروه 5+1 به مراحل حساسی رسیده است و حریف خواسته نهایی خود مبنی بر توقف کامل فعالیت اتمی جمهوری اسلامی ایران را پنهان نمیکند، کسانی در داخل کشور دقیقاً همان هدف نهایی دشمن را به تکرار نشستهاند. این افراد که حریف با بهرهگیری از شگرد «درشت نمایی ریزها» اصرار به گندهگویی درباره آنها دارد، سال گذشته نیز در گرماگرم مذاکرات هستهای همان خواسته اعلام شده 5+1 را بر زبان و قلم آورده بودند که صد البته با بیاعتنایی مردم و مسئولان نظام روبرو شده بود. نگارنده سال گذشته (30 بهمن ماه 92) طی یادداشتی در کیهان تحت عنوان «دیکتهدشمن را ترجمه نکنید»! به نمونههایی از کاربرد دانش هستهای اشاره کرده و آورده بود «تولید برق و انرژی اگرچه یکی از با اهمیتترین دستاوردهای دانش و تکنولوژی هستهای است ولی کاربرد دانش هستهای محدود به تولید انرژی نیست و این فناوری کاربردهای فراوان دیگری نیز دارد که برای پی بردن به آن، کافی است به انبوه سایتها و خروجی اعلام شده مراکز علمی که به آسانی در دسترس همگان است نیمنگاهی انداخته شود.»
یادداشت طولانی - 4 ستونی- آن روز کیهان در محدوده کنونی قابل تکرار نیست ولی اشارهای گذرا به مواردی از آن را ضروری میدانیم. از جمله؛ دانشهستهای و فناوری آن یکی از حلقههای تعیینکننده در زنجیره علوم و تکنولوژی است که با بسیاری از شاخههای دیگر علوم رابطه علت و معلولی دارد، تا آنجا که حذف این حلقه از زنجیره علم و محرومیت از دانش هستهای میتواند خط توسعه علوم و تکنولوژی را به طور جدی مختل کرده و در مواردی متوقف کند. از سوی دیگر و دقیقاً به همین علت، دانش هستهای دهها شاخه علمی و تکنولوژیک دیگر را در بستر خود تولید و یا گسترش میدهد، نظیر استحصال منیزیوم و زیرکونیم (شیمی صنعتی)، ساخت سانتریفیوژهای پیشرفته (مکانیک)، پیشرفت مثالزدنی در بهرهگیری از اشعه لیزر (فیزیک نور)، ساخت آلیاژ مقاوم در برابر چرخش چند ده هزار دور در دقیقه سانتریفیوژها (متالوژی) و دهها دستاورد علمی و تکنولوژیک دیگر که دانش و فناوری هستهای کشورمان علیرغم تحریمها و فشارهای فراوان بیرونی به آن دست یافته است.
علاوه بر دستاوردهای به دست آمده میتوان به موارد دیگری از کاربرد دانشهستهای که با توجه به تلاش هوشمندانه دانشمندان کشورمان از دسترسی به آن دور نیستیم نیز اشاره کرده، نظیر؛ تهیه و تولید کیتهای رادیودارویی برای مراکز پزشکی هستهای، تهیه و تولید رادیوداروهای ویژه به منظور تشخیص انواع بیماریهای تیروئید و درمان آنها، تولید داروهای ضروری برای تشخیص بیماریهای هورمونی و درمان و ترمیم آسیبهای هورمونی. کاربرد در تشخیص تومورهای سرطانی، رفعگرفتگیهای وریدی، تصویربرداری و تشخیص بیماریهای قلبی، عفونتها، التهابهای مفصلی، آمبولیها و دهها کاربرد شناخته شده دیگر در عرصه پزشکی.
دانش هستهای در عرصه دامپزشکی نیز کاربردهای فراوانی دارد که تغذیه، بهداشت و ایمنسازی محصولات دامی، اصلاح نژاد دامها و... ازجمله آنهاست.
از تکنیکهای هستهای برای کشف سفرهها و منابع آب زیرزمینی، تشخیص محدوده آن، هدایت آبهای سطحی و زیرزمینی، کنترل ایمنی سدها، کشف نشتهای احتمالی سدها، پی بردن به آسیبهای رانشیزمین، شیرین کردن آبهای شور و... استفاده میشود.
دانش هستهای در صنایع غذایی و کشاورزی نیز کاربردهای ویژه و منحصر به فردی دارد که مقابله با ویروسهای گیاهی، مبارزه با آلودگیهای میکروبی، جلوگیری از فساد مواد غذایی، کنترل حمله حشرات به محصولات کشاورزی، تنظیم زمان رسیدن محصولات، افزایش جهشی برخی محصولات نظیر گندم، برنج و پنبه و... فقط چند نمونه از این کاربردهاست.
دانش و تکنولوژی هستهای کاربردهای فراوان دیگری نیز در سایر حوزههای علمی و فنی و اقتصادی دارد که حتی ارائه فهرست آن نیز بیرون از محدوده این نوشته است.
و اما، یکی از بااهمیتترین و کارسازترین موارد استفاده صلحآمیز از دانش و تکنولوژی هستهای، تولید برق با بهرهگیری از نیروگاههای اتمی و تولید سوخت آن به دو روش، غنیسازی اورانیوم از طریق دستگاههای سانتریفیوژ و یا «لیزر» است. این بخش از کاربرد دانش هستهای است که امروزه در کشورمان بیشترین توجه را به خود جلب کرده است. آمریکا و متحدانش از بیرون و افراد اندک و کمشماری از درون برای وادار کردن ایران اسلامی به انصراف از فعالیت هستهای روی همین بخش از کاربرد دانش اتمی تمرکز کرده و توقف فعالیت هستهای و بهرهگیری از منابع انرژی جایگزین- عمدتا فسیلی- را توصیه میکنند. در این باره گفتنی است که؛ نیاز سالانه کشورمان به برق نزدیک به 8 هزار مگاوات است برای تولید این میزان برق 220 میلیون بشکه نفت خام مصرف میشود و براساس برآورد مراکز علمی، مصرف 220 میلیون بشکه نفت خام بیش از هزارتن گاز مسمومکننده و خطرناک «دی اکسید کربن» تولید میکند، نزدیک به 170تن ذرات معلق در هوا، بیش از 140 تن گوگرد و 55 تن اکسید نیتروژن را در محیط زیست پراکنده میسازد. این همه در حالی است که نیروگاه اتمی هیچیک از آلودگیهای مورد اشاره را ندارد و با توجه به قیمت نفت و گاز، استفاده از نیروگاه اتمی برای تولید برق مورد نیاز کشور، سالانه نزدیک به 6 میلیارد دلار صرفهجویی در پی خواهد داشت.
توصیه میکنند که به جای نیروگاه اتمی میتوانیم از سوخت فسیلی، یعنی نفت و گاز برای تولید برق استفاده کنیم این پیشنهاد در حالی است که؛ ذخایر نفت و گاز کشور به سرعت رو به کاهش است، که مصرف کلان و پرشتاب داخلی از یکسو و صدور نفت و گاز برای تامین نیازهای مالی از سوی دیگر به جان ذخایر فسیلی افتادهاند و نقطه پایان این ذخایر ارزشمند و گرانبها را نزدیک و نزدیکتر میکنند. اکنون زمانی را در نظر آورید- حداکثر 3 تا 4 نسل دیگر- که ذخایر فسیلی کشور تمام شده است. آیا تصور فاجعه بزرگی که به یقین نسلهای آینده با آن روبرو خواهند شد، وحشتآفرین و دردآور نیست؟! در آن حالت مردم این مرز و بوم اسلامی اولا؛ هیچ ذخیره فسیلی برای فروش و تامین هزینههای جاری کشورشان در اختیار ندارند، تأمین هزینههای عمرانی و پیشرفت و توسعه که جای خود دارد! ثانیا: از سوخت لازم برای ادامه فعالیت نیروگاههای تولید برق محروم هستند. و برای تأمین سوخت نیروگاهها باید دست نیاز به سوی کشورهای دیگر دراز کنند و بدیهی است که وقتی خزانه کشور از درآمدهای نفتی خالی باشد قدرت خرید سوخت و یا خرید انرژی از سایر کشورها نیز امکانپذیر نخواهد بود... و این، یعنی فرو رفتن در خاموشی، توقف فعالیت در تمامی مراکز تولیدی و صنعتی و زمینههایی که به انرژی برق نیاز دارند. این واقعیات تلخ و دهها نمونه مشابه دیگر فقط با یک حسابسرانگشتی و مراجعهای- هر چند گذرا- به داشتهها و یافتههای انکارناپذیر علمی قابل درک است و از نوع تحلیلهای مندرآوردی و آبکی برخی از مدعیان سیاستورزی نیست که در پستوهای حزبی و جناحی ساخته و پرداخته شده باشد و...
حالا باید از کسانی که به کمدانی! و یا به فریب «عکس مار» میکشند و دانسته یا ندانسته، دیکته آمریکاییها درباره توقف فعالیت هستهای را بهبهانه تحریمها به فارسی ترجمه میکنند، پرسید، کدام یک از واقعیتهای تلخ و فاجعهآفرین مورد اشاره را میتوانید انکار کنید؟! و با استناد به کدام تحقیق و بررسی و یا گزاره علمی برای نسلهای بعدی این مرز وبوم نسخه فاجعه میپیچید؟!
برخی از مدعیان که از یکسو پیآمد فاجعهبار پایان ذخایر فسیلی برای چند نسل آینده را قابل انکار نمیدانند و از سوی دیگر - به هر علت و با هر انگیزهای - توقف فعالیت هستهای کشورمان را توصیه میکنند، از انرژیهای دیگر نظیر انرژی خورشیدی، انرژی بادی و یا آبی به عنوان جایگزین انرژی فسیلی یاد میکنند! که این توصیهها قبل از آن که کارساز باشد، از شدت ناپختگی، خندهدار است، چرا که؛ انرژی خورشیدی هنوز قابلیت صنعتی شدن و تولید انبوه را ندارد. تولید انرژی از آب با توجه به این که کشورمان از جمله کشورهای خشک و کمآب است، ناممکن بوده و هرگز نمیتواند جوابگوی نیاز کشور پهناوری نظیر ایران اسلامی باشد. تولید انرژی از باد اولا؛ پرهزینه و ثانیا؛ کم بازده است و ثالثا- مهمتر ازهمه - کشورمان بادخیز نیست.
و اما، ممکن است گفته شود که بعد از پایان ذخایر فسیلی میتوانیم به سراغ تولید انرژی هستهای برویم! که باید گفت؛ فرایند تولید انرژی هستهای، دستکم 20 سال زمان میبرد.
و بالاخره گفتنی است؛ «درشتنمایی ریزها» و گندهگویی درباره «کوچک»ها یکی از شگردهای شناخته شده عملیات روانی است و کاربرد آن هنگامی است که دشمن در طرف مقابل و در میدان حریف، هیچ شخص، گروه، حزب و یا جمعیت قابل اعتناء و ریشهداری را با اهداف خود همسو نمییابد تا خواسته تحمیلی خود را، خواسته بخشی از مردم در کشور حریف معرفی کند و از این طریق به آن مشروعیت! و مقبولیت! ببخشد. شگرد «درشت نمایی ریزها» دقیقاً در این نقطه به کار گرفته میشود و دشمن با بهرهگیری از رسانههایی که در اختیار دارد - چه داخلی و چه خارجی- به بزرگنمایی افراد فریبخورده و یا خدای نخواسته خریداری شدهای میپردازد که به هر علت آنها را شکار کرده است و تلاش میکند از «کاه» آنها «کوه» بسازد. بدیهی است که واقعیت «کوچک» این «گندهگویی»ها از نگاه مردم پنهان نیست ولی دشمن از به کارگیری شگرد یادشده دو هدف مشخص را دنبال میکند، اول؛ پمپاژ این «توهم» در داخل که قاطبه ملت نسبت به فلان گزینه مورد نظر نظام، نگاه یکسان ندارند! این مأموریت را برخی از رسانههای داخلی برعهده میگیرند و دوم؛ توجیه مردم خود که قرار است هزینه دشمنی با کشور حریف از کیسه آنان پرداخت شود. این وظیفه را رسانهها و مقامات رسمی دشمن دنبال میکنند و...
مهدی محمدی ستون یادداشت روز وطن امروز را به مطلبی با عنوان«بیانصافتر از آمریکا»اختصاص داد که در ادامه میخوانید: بسیار دشوار است فرض کنیم اتفاقی که روز چهارشنبه در
دانشگاه تهران رخ داد، کاملا تصادفی بوده است. در روزی که تیم
مذاکرهکننده ایران در ژنو در حال مذاکره بود، انجمن اسلامی دانشگاه تهران
که به طور سنتی به محمد خاتمی و حزب منحله مشارکت نزدیک است، جلسهای
برگزار کرد و در آن از قول 3 استاد دانشگاه – که از قضا هیچ کدام از آنها
سابقه علمی و پژوهشی درخشانی ندارند - سعی شد مخاطبان خود را متقاعد کنند
دانش هستهای یک دانش بیارزش است.ادبیات تولیدشده از سوی این 3 تن، در واقع مضحکتر از آن است که ارزش بحث
کردن داشته باشد. بویژه اینکه به یاد بیاوریم یکی از آنها فردی است که
چندی پیش به حمایت از اسرائیل برخاست و دیگری، همان کسی است که در مجلس
ششم، نظام جمهوری اسلامی را متهم به پنهانکاری در موضوع هستهای کرد، آن هم
در شرایطی که آژانس بینالمللی انرژی اتمی هم چنین ادعایی نداشت و هنوز هم
ندارد. به عبارت دیگر این نماینده مجلس در سخنان خود از ماموریتی که
اسرائیلیها به آژانس داده بودند هم فراتر رفت و ادعایی را بیان کرد که جز
منافقین فرد دیگری هوادار آن نبود.
حالا این افراد یک بار دیگر به میدان آمده و سعی کردهاند مواضع یک دهه
پیششان را بازتولید کنند. البته چندان دلیلی ندارد که برای پاسخ دادن به
ادعاهای کسانی مانند صادق زیباکلام و احمد شیرزاد وقت خود را تلف کنیم ولی
چند اشاره کوتاه شاید بیوجه نباشد. شیرزاد در این جلسه گفته است ایران هیچ
چیز در زمینه دانش هستهای به دست نیاورده است! جمله خوشمزه دیگر او این
است که گفته است نمیداند چه تفاوتی میان یک ماشین سانتریفیوژ و 10 هزارتای
آن وجود دارد!صادق زیباکلام هم خواسته است یکی از آن 250 تخصصی را که گفته میشود
همزمان با صنعت هستهای و در دل آن رشد میکند، به او نشان دهند.بدون اینکه هدف پرداختن به جزئیات باشد، صرفا به این موضوع اشاره میکنم
که 3 دسته استدلال در مقابل این مدل از انکار بدیهیات قابل طرح است:
1- دسته استدلال اول مربوط به این است که مرجع تشخیص اینکه یک کشور صاحب
فناوری هستهای هست یا نه و اگر هست تا چه حد در این حوزه پیشرفت کرده
آژانس بینالمللی انرژی اتمی است نه یک استاد فیزیک در آستانه بازنشستگی که
جزوات درسیاش را هم در 2 دهه گذشته تغییر نداده است. از فردی مانند احمد
شیرزاد که اساسا متخصص مهندسی هستهای نیست و هرگز به طور نظاممند درباره
جنبههای فنی و سیاسی این موضوع کار نکرده، نباید تعجب کرد که حتی یک بار
یکی از گزارشهای آژانس بینالمللی انرژی اتمی درباره برنامه هستهای ایران
را نخوانده باشد. در شرایطی که آژانس مکررا و در اسناد متعدد تایید کرده
ایران یکی از برترین دارندگان دانش و فناوری هستهای بویژه چرخه سوخت در
جهان است، آیا دیگر اهمیتی دارد که قضاوت فردی مانند شیرزاد – که یکی از
مسؤولان سازمان انرژی اتمی سالها قبل به من گفت پس از چانهزنی بسیار
بضاعت علمی بر عهده گرفتن حتی یکی از پروژههای این سازمان را هم در خود
ندید - چه باشد؟
2- دسته استدلال دوم مربوط به مجموعه اعترافات مقامهای آمریکایی و
اسرائیلی درباره عمق پیشرفتهای فنی ایران است. از همه جالبتر، این است که
همین حالا وقتی مقامهای دولت آمریکا میخواهند با حمله نظامی اسرائیل به
برنامه هستهای ایران مخالفت کنند مهمترین استدلالی که مطرح میکنند این
است که این دانش در ذهن جوانان و دانشمندان ایرانی بومی شده و هیچ دانشی را
نمیتوان با بمباران از بین برد. خب! این چگونه پیشرفتی است که اوباما و
نتانیاهو را از حمله به ایران بازداشته ولی احمد شیرزاد حتی قادر به دیدن
آن هم نیست؟ آیا نباید نتیجه گرفت ایراد از چشمهای ایشان است؟
3- دسته استدلال سوم مربوط است به میزان امتیازهایی که غرب حاضر است در
ازای دست برداشتن از فناوری غنیسازی به ایران اعطا کند. اگر این فناوری
آنطور که شیرزاد و دوستانش عقیده دارند تا این حد عقب مانده و بیارزش بود،
چرا باید اربابان آمریکایی آنها حاضر میشدند این حجم از امتیازها را برای
دست برداشتن از آن پیشنهاد کنند یا در واکنش به اصرار ایران به حفظ آن
چنین فشارها و محدودیتهای عظیمی را بر ایران تحمیل کنند؟ اگر یک ماشین با
10 هزار ماشین تفاوتی ندارد، چرا باید تیم مذاکرهکننده ایران برای 100
ماشین بالاتر یا پایینتر، یک سال چانه بزند؟ باز به همان نتیجه سابق
میرسیم. تمام سرویسهای اطلاعاتی، اندیشکدهها و دانشگاههای غربی
میگویند ایران راه طولانی را در زمانی کوتاه طی کرده اما احمد شیرزاد
میگوید کلا خبری نیست، چرا که اساسا نمیداند خبر کدام است و کدام نیست!
فقط توجه به همین 3 دسته استدلال کافی است که دریابیم سخن اصلی امثال
شیرزاد آنی نیست که میگویند بلکه اعتراض واقعی آنها در واقع به این است که
چرا ایران بدون اجازه آمریکا یک فناوری پیشرفته را توسعه داده و به این
سبب نظم جهانی مطلوب آمریکا را به هم ریخته است. به عبارت دیگر این مخالفت
به نیابت از آمریکا انجام میشود نه از موضع یک دانشمند و هدف هم دفاع از
منافع آمریکاست بدون توجه به اینکه منافع و آینده ایران در این میان به چه
سرنوشتی گرفتار میشود. آنچه تا اینجا به آن پرداختیم در واقع بخش کماهمیت
این بحث است. آنچه بینهایت مهمتر است این است که بپرسیم دولت محترم و
تیم مذاکرهکننده هستهای چرا تا امروز در مقابل این سخنان ساکت ماندهاند؟
دوستان دولت و شخص آقای رئیسجمهور که تا امروز هرگونه انتقاد از مذاکرات
را به حساب تضعیف توطئهگرانه تیم مذاکرهکننده گذاشته و تندترین مواضع را
در قبال آن گرفتهاند، چرا در مقابل چنین سخنانی که بدون تردید تضعیفکننده
موضع مذاکراتی هر کسی است که بخواهد درباره ارزش فناوری هستهای در ایران
چانه بزند، ساکت ماندهاند؟ آیا این سکوت بدان معناست که برخی آقایان هم در
دل همین موضع را دارند یا اینکه انتقاد صرفا زمانی آزارشان میدهد که از
جانب اصولگرایان و انقلابیون باشد و دیگران هر چه گفتند، گفتند؟!موضع دولت در مقابل این سخنان روشن خواهد کرد اساسا چقدر برای برنامه هستهای ارزش قائل است و از موضع قدرت مذاکره میکند.
سعید اکبریان در مطلبی که با عنوان«بودجه حاشيه شهر؛ آزمونی براي نمايندگان و دولتمردان»در ستون یادداشت روز،زوزنامه خراسان به چاپ رسید اینگونه نوشت:فصل بودجه، روزهای پر تب و تابی است که همه ساله
دولتمردان و کرسی نشینان مجلس در رایزنی و رای زنی و چانه زنی برای جلب نظر و جذب
اعتبارات حوزه وزارتی خود و یا حوزه وکالتی خویش هستند. به دلیل آنکه نمایندگان سعی
دارند مسائل و کمبودهای حوزه انتخابی خود را مطرح کنند تا بودجه بیشتری کسب نمایندبنابراین
نیازمند قلم دولتمردان اند تا در لایحه بودجه، پیش بینی لازم صورت گیرد و
دولتمردان نیز سعی دارند اولویت های حوزه وزارتی خود را با نمایندگان در میان
بگذارند. بنابراین مستلزم دفاع نمایندگان هستند تا تثبیت ردیف های بودجه حاصل
گردد. «تناظری یک به یک» و آنچه مورد سوال این یادداشت است، این است که چرا برای
بودجه حاشیه شهر که هم دولت و هم مجلس در عالی ترین مقام کشوری و مقامات محلی به
طور یکنوا، در پی درج آن در لایحه بودجه 94 بودند، اکنون و پس از گذشت حدود یک هفته
از ارائه لایحه بودجه به مجلس توسط ریاست محترم جمهوری، نه تنها هیچ ردپایی از ردیف
حاشیه شهر مشهد، وجود ندارد بلکه هیچ صدایی هم در اعتراض به این موضوع شنیده نمیشود؟!
قصد نگارنده، اتهام یا قضاوت در مورد عملکرد دولتمردان و کرسی نشینان نیست بلکه با
تحلیل تاریخ نگاری اخبار مربوط به حاشیه شهر مشهد می توان پی برد شاید دلیلی بر
سکوت وجود دارد! امید داریم هر چه زودتر نتایج ملموسی از رایزنی ها و نه رای زنی
ها در جهت ایجاد ردیف و اعتباری برای حاشیه کلان شهرها و به عنوان پایلوت حاشیه
شهر مشهد حاصل گردد و در این زمینه ذکر چند نکته مفید به نظر می رسد:
1 -کلید حل مسئله حاشیه شهر، بیش از اعتبار و
بودجه، هماهنگی و همدلی و یکصدایی مسئولین است و جریانی که طی یک سال گذشته در سطح
مقامات شهری و استانی اعم از مسئولان مذهبی، سیاسی، فرهنگی و اجرایی شکل گرفت، از
معدود دوره هایی است که باید آن را به فال نیک گرفت. ناهماهنگی در سیاست و سیره مسئولان
در سال های گذشته نه تنها موجب ساماندهی حاشیه شهر نشده است که چه بسا باعث تشدید
حاشیه نشینی شده و زمینه ای برای سودجویان و زمین خواران فراهم گردیده است و «شهر»
و «شهروند حاشیه نشین» مظلوم واقع شده اند. اما باید دانست این هماهنگی به وجود
آمده زمانی معنا می یابد که نتیجه اش در کف کوچه های حاشیه شهر و سفره حاشیه نشینان
ملموس باشد! و در یک کلام، راه رفته را که آغازش بودجه حاشیه شهر است، باید به
انتها که رفع مسئله حاشیه شهر مشهد است، رساند.
2 -در تعریف بودجه آمده است، تخصیص منابع محدود
به نیازهای نامحدود و این توقع که دولت بتواند در کنار هزاران تقاضای موجود،
الزاما برای حاشیه شهر مشهد بودجه ای اختصاص دهد، امری دور از واقعیت است و نمی
توان بر دولتیان خرده گرفت. لیکن توقع می رفت در برابر این همه مشارکت و همکاری
همه جانبه دستگاه های اجرایی و شهرداری مشهد و شورای اسلامی شهر و پیگیری از نمایندگان،
ردیفی حتی با بودجه ای کم به این منظور پیش بینی گردد تا اعتماد مدیران محلی به
دولت افزون شود. شاید آقای نوبخت که خود سال ها «شاهد» کشمکش های بی نتیجه دستگاههای بوروکراتیک بوده، به ذهنش هم خطور نمی
کرد که ممکن است مدیران شهری و استانی در پیشنهاد بودجه مستقل و تمرکز ساماندهی حاشیه
شهر به وفاق برسند. به هر حال باید اذعان کرد که اکنون شرط حساب شده و پیش بینی
نشده آقای نوبخت در حاشیه سفر هیئت دولت به مشهد تحقق یافت و در زمان مقرر آلبوم
بودجه پیشنهادی توسط استاندار به هیئت دولت ارائه گردید اما دریغ از ردیف و نامی!
3 -به هر حال لایحه تقدیم مجلس شده است و از ردیف
حاشیه شهر مشهد، خبری نیست و نشانه ها به سمت نمایندگان مردم رفته است.
همه اتفاق نظر دارند که مسئله حاشیه شهر مشهد، مسئله ای ملی
است. هم پیدایش و رشدش ناشی از سیاست های غلط اقتصادی و اجتماعی و حقوقی است هم
رفع و ساماندهی اش، فراتر از مقیاس شهر مشهد است و بایستی در سطح ملی و استانی به
آن پرداخت. مگر می توان آسیب های اجتماعی و امنیتی و فرهنگی موجود را که بر زندگی
بسیاری از خانواده های متدین و عزتمند حاشیه شهر سیطره انداخته، نادیده انگاشت و
سایر مسئولان باید بدانند، تاخیر و تعلل، عقوبات دنیوی و اخروی را به همراه خواهد
داشت و دامان سایر شهرها و روستاها را خواهد گرفت! و خطابم با نمایندگان محترم
مردم مشهد و استان خراسان است که می توانند نقشی موثر در همگرایی دیگر نمایندگان
مخصوصا اعضای کمیسیون های مرتبط مانند کمیسیون عمران، کمیسیون امنیت ملی و کمیسیون
اجتماعی و... داشته باشند. و باز هم تجربه نشان داده که در روزها و دقایق پایانی
بررسی و تصویب بودجه، اتفاقی نادر، سرنوشت ردیفی را عوض کرده است و ما هم دلخوشیم
به نمایندگان محترم تا خداوند بر قلوب و قلمشان آنچه مورد رضایت ذات اقدسش است جاری
سازد.
4 -همانطور که ذکر شد کلید ساماندهی حاشیه شهر،
هماهنگی مسئولان است لیکن ساختمان هندسه ساماندهی حاشیه شهر بر خشت هایی استوار
است که با مشارکت اجتماعی و اقتصادی مردم بنیان گذاشته شده است. سرنوشت بودجه های
موسمی، چه بسا بدتر از عدم تخصیص بودجه بوده است. آن چه می تواند تضمین کننده
استمرار مصوبات و اعتبارات دولتی باشد، مشارکت مردم است. باید تجربیات دنیا را بررسی
کرد تا بتوان روش های کاربردی را برای جلب مشارکت و همراهی مردم پیاده کرد. از حفظ
و نگهداری، نظافت و فضای سبز و زیبا سازی فضاها و نماهای سطح محلات گرفته تا اجرای
پروژه های زیرساختی، نوسازی بافتهای ناکارآمد و اجرای برنامه های فرهنگی و
اجتماعی. هر زمان مسئولان به مردم اعتماد کردند و بخشی از وظایفشان را به مردم
سپردند هم نتیجه کار مطلوب تر بوده است و هم مردم راضی تر بوده اند و شریک در نفع
و ضرر آنچه خود کاشته اند. هر چند بودجه دولتی مفید و لازم است اما زیادی اش مضر
است و غیرموثر. ایجاد زیرساخت های اجتماعی برای جلب مشارکت مردم، حمایت و هدایت
دفاتر فنی مهندسی برای نظارت بر ساخت و سازهای حاشیه شهر، تعیین تکلیف املاک
قولنامه ای، هدفمندی اجرای برنامه فرهنگی و اجتماعی و ده ها اقدام ریز و درشت دیگر،
در ابتدا بودجه نمی خواهد و زمینه ای ایجاد می شود برای هدایت صحیح منابع دولتی و
نیز تولید ثروت اقتصادی و سرمایه اجتماعی بر پایه مشارکت مردمی.
5 -و حرف آخر توصیف مهم ترین رکن ساختمان است.
ساختمانی که در و دیوار دارد و درش کلید و قفلی دارد اما تا زمانی که بر ستونی
استوار نباشد، دوامی نخواهد داشت. به اصطلاح شهرسازان، ساختار اصلی و پایه هر
اقدامی است. ساختاری که با تبیین واحد، بین دست
اندرکاران همگرایی در کلام و عمل ایجاد نماید و درجهت بهبود وضعیت حاشیه شهر و
جلوگیری از توسعه حاشیه نشینی، برنامه و طرح مشخصی را به اجرا رساند و هنرمندانه،
مشارکت دولت، مجلس، شهرداری، شورای اسلامی شهر و از همه مهم تر نهادهای مردمی و
افراد معتمد محلی را مهندسی نماید. ساختاری که همه دستگاه ها و نهادها آن را از
خودشان بدانند و خود را شریک و مسئول. و باز هم امیدواریم سازمان اجرایی حاشیه شهر
که تاسیس اش مورد تایید شورای امنیت کشور قرار گرفته، هر چه زودتر اجرایی گردد و
با تخصیص اعتباری در شأن مردم شریف حاشیه شهر از محل اعتبارات ملی و استانی، مقدمه
ای شود برای آغاز هزار راه نرفته!
چانه زنی برای جلب نظر و جذب اعتبارات حوزه
وزارتی خود و یا حوزه وکالتی خویش هستند. به دلیل آنکه نمایندگان سعی دارند مسائل
و کمبودهای حوزه انتخابی خود را مطرح کنند تا بودجه بیشتری کسب نمایندبنابراین نیازمند
قلم دولتمردان اند تا در لایحه بودجه، پیش بینی لازم صورت گیرد و دولتمردان نیز سعی
دارند اولویت های حوزه وزارتی خود را با نمایندگان در میان بگذارند. بنابراین
مستلزم دفاع نمایندگان هستند تا تثبیت ردیف های بودجه حاصل گردد. «تناظری یک به یک»
و آنچه مورد سوال این یادداشت است، این است که چرا برای بودجه حاشیه شهر که هم
دولت و هم مجلس در عالی ترین مقام کشوری و مقامات محلی به طور یکنوا، در پی درج آن
در لایحه بودجه 94 بودند، اکنون و پس از گذشت حدود یک هفته از ارائه لایحه بودجه
به مجلس توسط ریاست محترم جمهوری، نه تنها هیچ ردپایی از ردیف حاشیه شهر مشهد،
وجود ندارد بلکه هیچ صدایی هم در اعتراض به این موضوع شنیده نمیشود؟! قصد
نگارنده، اتهام یا قضاوت در مورد عملکرد دولتمردان و کرسی نشینان نیست بلکه با تحلیل
تاریخ نگاری اخبار مربوط به حاشیه شهر مشهد می توان پی برد شاید دلیلی بر سکوت
وجود دارد! امید داریم هر چه زودتر نتایج ملموسی از رایزنی ها و نه رای زنی ها در
جهت ایجاد ردیف و اعتباری برای حاشیه کلان شهرها و به عنوان پایلوت حاشیه شهر مشهد
حاصل گردد و در این زمینه ذکر چند نکته مفید به نظر می رسد:
1 -کلید حل مسئله حاشیه شهر، بیش از اعتبار و
بودجه، هماهنگی و همدلی و یکصدایی مسئولین است و جریانی که طی یک سال گذشته در سطح
مقامات شهری و استانی اعم از مسئولان مذهبی، سیاسی، فرهنگی و اجرایی شکل گرفت، از
معدود دوره هایی است که باید آن را به فال نیک گرفت. ناهماهنگی در سیاست و سیره مسئولان
در سال های گذشته نه تنها موجب ساماندهی حاشیه شهر نشده است که چه بسا باعث تشدید
حاشیه نشینی شده و زمینه ای برای سودجویان و زمین خواران فراهم گردیده است و «شهر»
و «شهروند حاشیه نشین» مظلوم واقع شده اند. اما باید دانست این هماهنگی به وجود
آمده زمانی معنا می یابد که نتیجه اش در کف کوچه های حاشیه شهر و سفره حاشیه نشینان
ملموس باشد! و در یک کلام، راه رفته را که آغازش بودجه حاشیه شهر است، باید به
انتها که رفع مسئله حاشیه شهر مشهد است، رساند.
2 -در تعریف بودجه آمده است، تخصیص منابع محدود
به نیازهای نامحدود و این توقع که دولت بتواند در کنار هزاران تقاضای موجود،
الزاما برای حاشیه شهر مشهد بودجه ای اختصاص دهد، امری دور از واقعیت است و نمی
توان بر دولتیان خرده گرفت. لیکن توقع می رفت در برابر این همه مشارکت و همکاری
همه جانبه دستگاه های اجرایی و شهرداری مشهد و شورای اسلامی شهر و پیگیری از نمایندگان،
ردیفی حتی با بودجه ای کم به این منظور پیش بینی گردد تا اعتماد مدیران محلی به
دولت افزون شود. شاید آقای نوبخت که خود سال ها «شاهد» کشمکش های بی نتیجه دستگاههای بوروکراتیک بوده، به ذهنش هم خطور نمی
کرد که ممکن است مدیران شهری و استانی در پیشنهاد بودجه مستقل و تمرکز ساماندهی حاشیه
شهر به وفاق برسند. به هر حال باید اذعان کرد که اکنون شرط حساب شده و پیش بینی
نشده آقای نوبخت در حاشیه سفر هیئت دولت به مشهد تحقق یافت و در زمان مقرر آلبوم
بودجه پیشنهادی توسط استاندار به هیئت دولت ارائه گردید اما دریغ از ردیف و نامی!
3 -به هر حال لایحه تقدیم مجلس شده است و از ردیف
حاشیه شهر مشهد، خبری نیست و نشانه ها به سمت نمایندگان مردم رفته است.
همه اتفاق نظر دارند که مسئله حاشیه شهر مشهد، مسئله ای ملی
است. هم پیدایش و رشدش ناشی از سیاست های غلط اقتصادی و اجتماعی و حقوقی است هم
رفع و ساماندهی اش، فراتر از مقیاس شهر مشهد است و بایستی در سطح ملی و استانی به
آن پرداخت. مگر می توان آسیب های اجتماعی و امنیتی و فرهنگی موجود را که بر زندگی
بسیاری از خانواده های متدین و عزتمند حاشیه شهر سیطره انداخته، نادیده انگاشت و
سایر مسئولان باید بدانند، تاخیر و تعلل، عقوبات دنیوی و اخروی را به همراه خواهد
داشت و دامان سایر شهرها و روستاها را خواهد گرفت! و خطابم با نمایندگان محترم
مردم مشهد و استان خراسان است که می توانند نقشی موثر در همگرایی دیگر نمایندگان
مخصوصا اعضای کمیسیون های مرتبط مانند کمیسیون عمران، کمیسیون امنیت ملی و کمیسیون
اجتماعی و... داشته باشند. و باز هم تجربه نشان داده که در روزها و دقایق پایانی
بررسی و تصویب بودجه، اتفاقی نادر، سرنوشت ردیفی را عوض کرده است و ما هم دلخوشیم
به نمایندگان محترم تا خداوند بر قلوب و قلمشان آنچه مورد رضایت ذات اقدسش است جاری
سازد.
4 -همانطور که ذکر شد کلید ساماندهی حاشیه شهر،
هماهنگی مسئولان است لیکن ساختمان هندسه ساماندهی حاشیه شهر بر خشت هایی استوار
است که با مشارکت اجتماعی و اقتصادی مردم بنیان گذاشته شده است. سرنوشت بودجه های
موسمی، چه بسا بدتر از عدم تخصیص بودجه بوده است. آن چه می تواند تضمین کننده
استمرار مصوبات و اعتبارات دولتی باشد، مشارکت مردم است. باید تجربیات دنیا را بررسی
کرد تا بتوان روش های کاربردی را برای جلب مشارکت و همراهی مردم پیاده کرد. از حفظ
و نگهداری، نظافت و فضای سبز و زیبا سازی فضاها و نماهای سطح محلات گرفته تا اجرای
پروژه های زیرساختی، نوسازی بافتهای ناکارآمد و اجرای برنامه های فرهنگی و
اجتماعی. هر زمان مسئولان به مردم اعتماد کردند و بخشی از وظایفشان را به مردم
سپردند هم نتیجه کار مطلوب تر بوده است و هم مردم راضی تر بوده اند و شریک در نفع
و ضرر آنچه خود کاشته اند. هر چند بودجه دولتی مفید و لازم است اما زیادی اش مضر
است و غیرموثر. ایجاد زیرساخت های اجتماعی برای جلب مشارکت مردم، حمایت و هدایت
دفاتر فنی مهندسی برای نظارت بر ساخت و سازهای حاشیه شهر، تعیین تکلیف املاک
قولنامه ای، هدفمندی اجرای برنامه فرهنگی و اجتماعی و ده ها اقدام ریز و درشت دیگر،
در ابتدا بودجه نمی خواهد و زمینه ای ایجاد می شود برای هدایت صحیح منابع دولتی و
نیز تولید ثروت اقتصادی و سرمایه اجتماعی بر پایه مشارکت مردمی.
5 -و حرف آخر توصیف مهم ترین رکن ساختمان است.
ساختمانی که در و دیوار دارد و درش کلید و قفلی دارد اما تا زمانی که بر ستونی
استوار نباشد، دوامی نخواهد داشت. به اصطلاح شهرسازان، ساختار اصلی و پایه هر اقدامی
است. ساختاری که با تبیین واحد، بین دست
اندرکاران همگرایی در کلام و عمل ایجاد نماید و درجهت بهبود وضعیت حاشیه شهر و
جلوگیری از توسعه حاشیه نشینی، برنامه و طرح مشخصی را به اجرا رساند و هنرمندانه،
مشارکت دولت، مجلس، شهرداری، شورای اسلامی شهر و از همه مهم تر نهادهای مردمی و
افراد معتمد محلی را مهندسی نماید. ساختاری که همه دستگاه ها و نهادها آن را از
خودشان بدانند و خود را شریک و مسئول. و باز هم امیدواریم سازمان اجرایی حاشیه شهر
که تاسیس اش مورد تایید شورای امنیت کشور قرار گرفته، هر چه زودتر اجرایی گردد و
با تخصیص اعتباری در شأن مردم شریف حاشیه شهر از محل اعتبارات ملی و استانی، مقدمه
ای شود برای آغاز هزار راه نرفته!
روزنامه رسالت مطلبی را با عنوان«پيامبراكرم(ص) نماد عظمت اسلام و همبستگي مسلمين»در ستون سرمقاله روزنامه خراسان به چاپ رسید:به مركبی برای "جنود جهل" تبدیل شده بودند و در ظلمتكده گمراهی بر یكدیگر سبقت میگرفتند. سرمست از می و فساد و فحشا و شرك و خرافه(1) و قتل و غارت و زنده به گور كردن كودكان بر پیكر بیجان عقل و اندیشه، پای میكوبیدند، چون "ابوجهل" راهبریشان میكرد و "ابوسفیان" نماد تمدنشان بود!. خداوند رحمان، پیامبر رحمتش را بر آنان مبعوث كرد و با وحی، پشتیبانی نمود تا نماد تمدنشان گردد و راهبریشان كند شاید از ظلمت جهل و شرك، به نور ایمان و هدایت در آیند. واز ذلت "پرچمداری جاهلیت" به آبرومندی میزبانی قرآن و عترت، اعتلا یابند تا در تاریخ ثبت گردد.
پس از رحلت نبی مكرم اسلام صلی الله علیه و آله و فاصله گرفتن مصیبتدیدگان شكستخورده جنگ بدر، از عمل به وصیت پیامبر(ص) و امامت منصوب از جانب خدا، عده ای حرکت قهقرائی راآغاز کردند(همانگونه كه در آیه 144 سوره آل عمران احتمال آن پیشبینی شده بود) ظهور فرصتطلبان و هوای نفس دنیاطلبان و اختلاف افكنی در جامعه مسلمانان موجب ضعف و سستی مردم و كمرنگ شدن دین و معنویت گردید. سخنان سخیف و حرفهای بیهوده خیانتكاران مردم را از دشمنان اصلی غافل و به رودررویی و تقابل داخلی فرا میخواند و فتنههای پی در پی هر كدام گسل جدیدی در پیكره جامعه اسلامی ایجاد میكرد. از دل همین فتنهها خوارج متولد شدند تا با سازماندهی "ساده لوحها" و "احمقها" و البته با شعارهایی فریبنده و منافقانه جبهه جدیدی علیه نظام امامت و ولایت مسلمین باز كنند و خاطر كفار و مشركین را آسوده سازند.
اینگونه "جاهلیت جدید" شكل گرفت و یاران خود را پیدا كرد و به تدریج زمینه برای فاجعه عاشورا فراهم گردید تا مصیبتدیدگان بدر و حنین و خیبر، اینبار از درون جامعه اسلامی و با ظاهر اسلامی از پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله و خاندان مطهرش انتقام بگیرند.
اگر غم و اندوهی در سالگرد ارتحال نبی مكرم اسلام(ص) و امام حسن مجتبی(ع) و امام رضا(ع) بیان میشود و محافلی برای ذكر مصائب اهل بیت علیهمالسلام برگزار میگردد بیشتر اندوه نادیده گرفته شدن جهاد و فداكاری و دلسوزی آنان برای هدایت مردم است و اینكه عدهای بعد از رحلت و شهادت آنان به جاهلیت بازگشتند.امروز اگر چه شاهد ظهور دوباره "ابوجهل" در حجاز هستیم و بتهای آمریكایی و صهیونیستی در كاخ فتنهانگیزی آنها رفت و آمد دارند، و اگر ثروت مسلمانان را به گلوله و خنجر تبدیل میكنند و قتل عام و جنایت و كودككشی و زنده به گور كردن آشكار و در حفره آتش انداختن به جرم ایمان و اسلام را پیشه خود ساختهاند اما در جبهه مقاومت اسلامی به بركت نظام امامت و ولایت و تسلیم در برابر خداوند شاهد صلابت و پایداری و موفقیتهای روزافزون هستیم.
بسیاری از ملتهای مسلمان كه تحت تاثیر شعارهای دروغین وهابیت تصویر مثبتی از آنان داشتند، به ماهیت صهیونیستی و آمریكایی آنان پی برد ند. وهابیت آبرو از دست داده از جنایات و آدمكشیها و قتل عامهای ناجوانمردانه نسبت به مردم بیگناه و غیرنظامی و زنان و سالمندان و كودكان بیدفاع به دست خوارج دستپرورده خود، نتایج معكوسی به دست آورد. امروز كشورهای جبهه مقاومت و محور اصلی آن، محبوبتر و آبرومندتر از سالهای قبل و نماینده تامالاختیار آمریكا و اسرائیل در منطقه خلیج فارس، بیآبروتر و بیحیثیتتر از هر وقت دیگر شدهاند."خائنالحرمین" كه پای بر لب گور دارد فلاكتزده و درمانده از شكست پی در پی سیاستهایش در منطقه، به حربه اقتصادی و پایین آوردن قیمت نفت برای فشار بر ملت ایران و نظام جمهوری اسلامی روی آورده است.مزدور حلقه به گوشی كه در اوج مظلومیت مسلمانان غزه نه تنها از سلاح نفت علیه آمریكا و رژیم صهیونیستی استفاده نكرد كه در برابر جنایت بیرحمانه آنان سكوت و حمایت كرد.
علیرغم همه تلاشهای مذبوحانهای كه شیطان بزرگ و شیاطین وابسته منطقهای علیه اسلام و مسلمانان به كار گرفتهاند گردش حوادث و حركت تاریخ به زیان آنها رقم میخورد.
ـ شكست مفتضحانه آمریكا و همپیمانانش برای صدور بحران و براندازی در كشورهای جبهه مقاومت
ـ قیام و مقاومت مسلمانان بحرین و یمن علیه حاكمان وابسته به غرب
ـ درماندگی ارتش پرادعا و تا بن دندان مسلح صهیونیستی از در هم شكستن مقاومت شهر كوچكی مثل غزه كه سالها در محاصره بوده است و پیروزی جبهه مقاومت
ـ آغاز مسلح شدن كرانه باختری فلسطین
ـ افتادن نقاب از چهره كریه وهابیت و پیمان امنیتی آنان با سازمان صهیونیستی موساد
ـ گسترش اعتراضات مردم در شهرهای مختلف آمریكا و اروپا
ـ افول هیمنه ابرقدرتی و تنزل آمریكا در حد ایجاد ائتلاف منطقهای برای مقابله (هر چند نمایشی) با طغیان یك گروهك تروریستی دستپرورده خود
ـ شكوه و عظمت بینظیر حماسهآفرینی مسلمانان 60 كشور جهان در مراسم 20میلیونی اربعین حضرت اباعبدالله الحسین علیهالسلام
همه و همه حكایت از آغاز شكلگیری گسلهای بزرگ در جبهه باطل دارد، كه به تعبیر قرآن كریم إن الباطل كان زهوقا. باطل نابودشدنی است(سوره اسراءآیه81)و از سویی دیگر استحكام و اقتدار روزافزون جبهه مقاومت اسلامی را نوید میدهد و فراهمشدن تدریجی زمینه برای تحقق وعده الهی كه در آیه 9 سوره صف آمده است:
هوالذی أرسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین كله و لو كره المشركوناوست خدایی كه پیامبرش را با هدایت و آیین بر حق فرستاد تا بر همه ادیان پیروز گرداند هر چند مشركان را خوش نیاید.دهه آخر ماه صفر از حماسه بزرگ اربعین حسینی علیهالسلام تا سالروز ارتحال شخصیت بینظیری كه امروز بیش از هر روز دیگر به عنوان نماد عظمت اسلام و همبستگی مسلمانان شناخته میشود، و گرامیداشت سالگرد هجرت نبی مكرم صلی الله علیه و آله در پایان ماه صفر جلوه گاه مجد و اقتدار مسلمانان است.مناسبتهای یاد شده و سالروز شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام و امام رضا علیهالسلام فرصت مغتنمی است تا در محافل دینی و رسانهها تاریخ اسلام ، فرازوفرودها، فتنه انگیزی ها
و حوادث عبرتآمیز آن و همچنین سیره پیامبراكرم(ص) و ائمه معصومین(ع) بازخوانی شود و بصیرتافزایی صورت گیرد تا مجالی برای دشمنان درجهت تحریف حقایق و ترسیم بیراههها و احیای فتنهگران و ایجاد اختلاف و شكاف بین مسلمانان، فراهم نشود و حركت قهقرایی جاهلی كه بعد از رحلت پیامبراكرم(ص) اتفاق افتاد تكرار نگردد.
اما یك تذكر: اگر اجتماع بینظیری شبیه حماسه بزرگ اربعین را دشمنان ما در اختیار داشتند چگونه پوشش خبری و رسانهای میدادند؟ چرا در این زمینه كوتاهی صورت میگیرد؟ نه فقط امسال حتی در سالهای گذشته!. دریغ از تصاویری كه انبوه جمعیت در حركت در مسیر نجف و كربلا را پوشش داده باشد و در همان روزهای حادثه در بخشهای خبری پخش شده باشد. در بخشهای خبری رسانه ملی ، هرگز تصویر 10 - 15 - 20 میلیون جمعیت که درسال جاری وسالهای گذشته اعلام شده بود ارائه نشد! فقط در بیان گویندگان خبر یا نوشتار جرایداین آمارمطرح بود این یك كوتاهی و غفلت غیرقابل گذشت است. برای تهیه تصاویر از ارتفاع و در حال حركت، تنها یك راه وجود ندارد كه بهانههایی برای آن اعلام شود. راههای متعددی وجود دارد كه متاسفانه حتی شاهد 10 درصد این جمعیت در یك نمای واحد نبود یم. مستند سازیهای اجمالی هم که انجام شده است هیچ وقت نمیتواند جای خالی تصاویر جامع دربخش های خبری را پر كند.افسوس از فرصتهای از دست رفته و حماسههای بزرگ ثبت نشده که می توانست افکارعمومی تعدادبیشتری ازملتهای حقیقت جوی جهان راتحت تاثیرقراردهد .
پی نوشت:
1ـ اگر گاو ماده آب نمینوشید گاو نر را كتك میزدند. اگر شتر ماده بیمار میشد شتر نر را داغ میزدند. اگر وارد روستایی میشدند از ترس دیو بر سر دروازه روستا
می ایستادندو 10 بار صدای الاغ در میآوردند.(از كتاب فروغ ابدیت آیت ا... جعفر سبحانی)
مطلبی که دکتر پویا جبل عاملی در ستون سرمقاله روزنامه دنیای اقتصاد با عنوان«الزامات حفظ توفیقات اقتصادی»به چاپ رانذ که به شرح زیر است:
نمیتوان از این موضوع چشمپوشی کرد که همه ارگانهای اقتصادی دولت اکنون
در سختترین شرایط در حال فعالیت هستند و بانک مرکزی نیز از این قاعده
مستثنی نیست. در عین حال موفقیت دولت و بانک مرکزی برای کاهش تورم از سطوح
خیرهکننده پایان دولت قبلی به این سو نیز قابل تقدیر است؛ اما امروز
کارشناسان پولی دغدغههای جدی در مورد حفظ دستاورد تورمی و همچنین ثبات
بهوجود آمده در بازار ارز دارند که نیازمند تدبیر بیشتر مقامات اقتصادی
است. در حالی که رشد نقدینگی به واسطه افزایش ضریب فزاینده، کاهش محسوسی را
از خود نشان نمیدهد، با رفتن به سوی پایان سال، پایه پولی نیز افزایش
خواهد یافت و از این رو وضعیت رشد نقدینگی احتمالا بهتر نخواهد شد.
از سوی دیگر، وضعیت بانکها و دسترسی آنان به نقدینگی مورد نیاز برای
وامدهی هر روز سختتر میشود و این احتمال وجود دارد که نهاد پولی مجبور
شود، سیاست سختگیرانه خود را برای تقویت وضعیت سیستم بانکی مورد تجدیدنظر
قرار دهد. این تجدیدنظر به جز دسترسی بیشتر سیستم بانکی به منابع بانک
مرکزی نخواهد بود و این میتواند خیلی سریع دستاورد تورمی را از بین ببرد.
از سوی دیگر با افت درآمد نفتی، نمیتوان مطمئن بود که دولت آن طور که بیان
میکند کسری بودجه نداشته باشد و در عین حال دیگر به بانک مرکزی مراجعه
نکند. اگر افت بهای نفت ادامه یابد، نه تنها بودجه فعلی باید بار دیگر
نوشته شود، بلکه احتمالا آنچه که نوشته شود نیز باز کسری خواهد داشت و
بسیار سخت خواهد بود تا دولت منابع درآمدی دیگری به غیر از استقراض از بانک
مرکزی پیدا کند. به عبارت بهتر، سناریویی میتواند محقق شود که منابع
درآمدی آنقدر تحلیل رود که دولت به کاری که میداند تبعات بسیار دارد، دست
زند. اما این دو مورد تنها موانع پیش روی مقامات پولی نیست. کاهش عرضه ارز
در بازار، به معنی آن است که ثبات بازار دستخوش تغییر خواهد شد. بازگشت
جهشهای قیمتی در این بازار، میتواند نقدینگی انباشت شده را بر سر قیمتها
آوار کند و این نیز ضلع سوم مثلثی را بسازد که نتیجه آن نه تنها افزایش
تورم است؛ بلکه این افزایش میتواند سریعتر از آنچه اکنون فکرش را
میکنیم، محقق شود. وضعیت دشوار است و هر کسی نیز که بر کرسی قدرت باشد
مطمئنا قادر نیست آنطور که عامه مردم میخواهند اقتصاد را اداره کند. در
حالی که اقتصاد ایران میرفت تا از دورهای که نتیجه سیاستگذاری نامطلوب
بود گذر کند، حال موانع دیگر، شرایط را پیچیدهتر کرده است. بیتردید هر
راهحلی برای این موانع تنها از تبعات آنها خواهد کاست، اما بهطور خلاصه
راهحل میتواند شامل این موارد باشد:
1- اطلاعرسانی بیشتر از وضعیت موجود به شهروندان و پایین آوردن انتظارات آنان
2- تغییر هدفگذاری تورمی به سوی بالا با بیان دلایل بهمنظور حفظ اعتبار نهاد پولی
3- تغییر استراتژی ارزی و احیای نظام تک نرخی حتی در شرایط سختتر امروز.
با افزایش نرخ رسمی و رسیدن آن به نرخ بازار، بهترین نوع نقدینگی برای
جبران کسری بودجه حاصل میشود و رقم آن قابل توجه است.
4- فشار بر بانکها برای نقد کردن داراییهایشان و مشروط کردن هر گونه اضافه برداشت به این مساله
5- اعلام ورشکستگی بانکهای نامطلوب و ادغام آنان بهگونهای که سیستم بانکی همچنان ثبات خود را حفظ کند و اعتماد از آن سلب نشود.
6- تشویق دولت به انضباط بیشتردر بودجهریزی حتی به قیمت انقباض هرچه بیشتر آن.
محمد علی وکیلی در مطلبی که با عنوان« نشانه شناسی داعش بر اساس تحليل گفتمان»در ستون سرمقاله روزنامه ابتکار به چاپ رساند لینچنین نوشت:
در دوران پسامدرن جنگ بر سر تصاحب نشانه های مشروعیت زاست. نشانه اعم
از واژه هایی مقبول همگان مانند عدالت، آزادی، اشخاص، مفاخر ملی، و نیز مفاهیم
برخاسته از وقایع تاریخی و مراسم نمادین میباشد. جنگ بر سر هژمونیک کردن و فراگیر
کردن دال های مرکزی گفتمان هاست. برخی نشانه ها به آسانی به تصاحب گفتمان ها در میآیند
و برخی به سختی و بعضی نیز هیچ گاه مصادره نمیشوند. مثلاً نشانه آزادی راحت تر از
عدالت به تصاحب گفتمان روشنفکری در میآید و اسلام آمریکایی به راحتی به تصاحب
گفتمان غرب در میآید. اما نشانه هایی چون شهادت، ایثار، ظلم ستیزی و استکبار ستیزی
هرگز به تصاحب گفتمان اسلام آمریکایی در نمیآیند. عاشورا به عنوان یک نشانه با
گفتمان انقلاب اسلامی سازگارتر است تا با گفتمان اسلام غیر سیاسی و اسلام متحجران.
گاهی هم گفتمان ها نشانه واحدی را تصاحب میکنند اما معانی متفاوتی از آن مد نظر
دارند. به عبارتی دال مرکزی گفتمان ها در لفظ مشترک است ولی در معنا متفاوتند.
اسلام در گفتمان امام (ره) به یک هویت جمعی به عنوان نقشه راه اشاره دارد. بر این
اساس اسلام سیاسی به عنوان دال مرکزی این گفتمان غیریت زا شد. وقتی اسلام به عنوان
هویت اصلی دال مرکزی گفتمان امام گردید، شاخص هایی پیدا نمود که از آن جمله میتوان
به عدالت خواهی، آزادی، حمایت از مظلوم، امت گرایی، مردم محوری، ظلم ستیزی و استکبارستیزی
اشاره کرد. این گفتمان با نشانه های برشمرده شده عنوان گفتمان اسلام ناب محمدی را
پیدا کرد و تحت این عنوان با ضد خود، یعنی اسلام آمریکایی، به تقابل پرداخت.
دال
مرکزی گفتمان اسلام آمریکایی نیز اسلام است، اما با تعریفی وارونه و متمایز با
آنچه در گفتمان ناب از اسلام مراد است. در اینجا اسلام منهای سیاست و سازگار با
سکولاریسم و منطبق بر خواست آمریکا است. اگر درآنجا عدالت و وحدت مذهبی و ستیز با
استکبار دال شناور میباشد در اینجا تسامح و مدارا و سازش با غرب و خشونت مذهبی
اصل است. اسلام در گفتمان اسلام آمریکایی یک کلیشه و
کلمه ای بدون محتوا میباشد. اسلام در
گفتمان امام (ره) طرحی جامع برای اداره بهتر زندگی این جهان و آن جهان است ولی در
روایت آمریکایی ظاهری صرف است که برای توجیه وضع موجود و مشروعیت بخشی به حکومت
حاکمان به کار میرود.
مردم، دفاع از مستضعفین و آزادی در گفتمان اسلام آمریکایی جایی ندارد
پس برغم اینکه کلمه اسلام دال مرکزی هر دو گفتمان میباشد، اما تضاد گفتمانی دارند
و این دو ذیل هیچ فراگفتمان واحدی قرار نمیگیرند و این یعنی آنها رابطه ای افقی
دارند. هر دو شبیه دو خط موازی از شروع انقلاب اسلامی در اصطکاک بوده اند و هر
کدام با تولید خرده گفتمان هایی وارد منازعه با دیگری میشود. گفتمان
اسلام ناب به عنوان یک فراگفتمان، منشاء و الهام بخش خرده گفتمان های داخلی و خارجی
شده است. در داخل خرده گفتمان های اصولگرایی و اصلاح طلبی با رابطه ای افقی با همدیگر
و در رابطه ای عمودی با فراگفتمان انقلاب اسلامی و ذیل آن خود را تعریف کرده اند و
هر کدام یکی از عناصر و دال های شناور فراگفتمان را به عنوان دال مرکزی خود برگزیده
و متناسب با ذائقه و سلیقه خود بقیه دال ها را اولویت بندی کرده اند. در خارج از
کشور نیز گفتمان اسلام ناب خرده گفتمان مقاومت را در قالب حزب الله لبنان، جهاد اسلامی،
و حرکت های ناب دیگر در منطقه تولید نموده و هر روز نیز متناسب با شرایط و
اقتضائات خرده گفتمانی با عنصر اسلام ناب را باز تولید میکند. در مقابل نظام
استکبار با تکیه بر خوانش اسلام سازشکار و در چارچوب گفتمان اسلام آمریکایی به
خرده گفتمان هایی برای تقابل با گفتمان اسلام ناب بها میدهد و هر روزه از یک مورد
جدید رونمایی میکند. یک روز از خرده گفتمان القاعده رونمایی میکند و آن را پرورش
میدهد و با این نام به اسلام ناب حمله میکند و با هدف اسلام هراسی اقدامات تروریستی
انجام میدهد. وقتی پروژه خرده گفتمان القاعده به پایان رسید، با تغییر رویه، خود
را در مقابلش قرار میدهد و برای اثبات هژمونی و به نام امنیت، خود را ناجی جهان
معرفی میکند و با کشتن بن لادن پازل را کامل مینماید.
همزمان النصره را پرورش میدهد
و در جنگ نیابتی با گفتمان اسلام ناب به خط اول مقاومت که سوریه است وارد جنگ میشود
این پروژه نیز تاریخ مصرف محدودی دارد، اهداف که محقق شد به سرعت نام عوض میکند و
جایش را به داعش میدهد و این بار تلاش میکنند دامنه ستیز را به جنگ شیعه و سنی
بکشانند. در داخل هم با باز پروری خرده گفتمان جندالله سعی در تضعیف مرزها و احیاناً
راه اندازی جنگ شیعه و سنی را داشتند که آن هم به دلیل علاقمندی بدنه اهل تسنن ایران
به فراگفتمان اسلام ناب راه به جایی نبرد. اکنون به نظر میرسد پروژه داعش به
عنوان یک خرده گفتمان ذیل گفتمان اسلام آمریکایی نفس های آخر را میکشد و تاریخ
مصرف آن از نظر تولید کنندگان رو به اتمام است و کارفرمای اسلام آمریکایی در حال تغییر
خط تولید این خرده گفتمان و راه اندازی خرده گفتمان دیگری است. باید منتظر نشست و
دید نام خرده گفتمان جدید کدام است و چه مختصات و محتوا و روشی دارد. اما به نظر
نگارنده راهپیمایی عظیم شیعیان در اربعین حسینی که عظمت شیعه را به نمایش گذاشت و
قدرت نرم جمهوری اسلامی را به رخ دنیا کشاند و همگان را شگفت زده کرد و طمع دشمنان
را برانگیخت؛ زمینه ای برای راه اندازی خرده گفتمانی از درون شیعه در تقابل با
گفتمان اسلام ناب را فراهم آورده است.
تلاش جریان شیرازی برای تصاحب نشانه اربعین
به نام خود و تحرک پر رنگ این جریان در همایش راهپیمایی عظیم امسال قابل تامل و
هشدار دهنده میباشد. این جریان با حمایت های مالی انجام گرفته در فضای مجازی و
ماهواره ای بسیار فعال و در اربعین امسال با نشانه و علم و کتل خودنمایی کرد و به این
طریق میخواهد نماد اسلام سازشکار و سکولار را در مقابل نماد اسلام ناب و
استکبارستیز ذیل نام امام حسین (ع) و شعار مشترک "لبیک یا حسین" به پیش ببرد.
بنابراین شاید این بار هدف فراگفتمان اسلام آمریکایی، راه اندازی خرده گفتمانی از
درون شیعه و با تکیه بر نشانه های شیعی باشد.
و در آخر ستون سرمقاله روزنامه مردم سالاری را میخوانید که به مطلبی با عنوان«کسی چه می داند؟»نوشته شده توسط امیر راغب اختصاص یافت:
نامه مهرداد بذرپاش از دولتمردان محمود احمدینژاد و چهرههای نزدیک به جریان نوظهور جوانان اصولگرا موسوم به جبهه پایداری به محمدرضا عارف از چهرههای مقبول و باسابقه اصلاحطلبان هرچند در فضای خبری و محافل سیاسی، چندان مورد توجه قرار نگرفت؛ اما میتوان آن را متنی مهم تلقی کرد. چرا اینچنین است؟لحن نامه، هرگز شکل یک نامهنگاری مرسوم سیاسی را ندارد و بیشتر شبیه یک پُست وبلاگی یا فیسبوکی است که میخواهد مخاطب خود را چندی غافلگیر کند و از او «لایک» بگیرد. استراتژیای که اجرای آن از سوی فردی همچون آقای بذرپاش که از ارادتمندان به سلوک سیاسی محمود احمدی نژاد است؛ به هیچ وجه عجیب نیست. بذرپاش در این نامه، درست به شیوه مرسوم احمدی نژاد در مواجهه با رقیبانش، پرسشهایی را پی در پی و با ضربآهنگی تند و مطالبهگرایانه از محمدرضا عارف پرسیده است و به نظر میرسد، بیش از آنکه در جستجوی پاسخی برای آنها باشد؛ در حالی که برای خودش، پاسخ را پیشاپیش کشف کرده، در پی آن است که پرسشهایش را به کرسی بنشاند. در این مقال، در پی نقد این شیوه و کشف تبار آن در سلوک سیاست پیشگان تاریخ، نیستیم که صد البته یقین دارم بیان آن آقای بذرپاش را خوش نخواهد آمد.
این را نیز نمیخواهم به محک نقد بگذارم که اساسا این نحوه ادبیات را چه نسبتی است با گفتوگو و دیالوگ سیاسی؟ چرا که در آنصورت، باید از خود پرسید، مرام سیاسی آقای بذرپاش، اساسا چه رویکردی به «گفتوگو» دارد و آیا منطق کنش ایشان و همفکرانشان در روزگار سیاستورزیشان، با گفت و شنود سیاسی دوسویه، میانهای داشته است یا خیر؟ صرفا خواستم تأکید کنم که آنچه را «اهمیت» و ویژگی خاصِ نامه آقای بذرپاش به عنوان یک سیاستمرد اصولگرا به آقای عارف، سیاستمدار باسابقه اصلاحطلب دانستم، به لحن و شیوه نامه مختصر ایشان بازنمیگردد، چه آنکه لحن و نحوه خطابه نامه، هرگز واجد ویژگی تازهای نیست.از نقطه نظر نگارنده اما، نامه آقای بذرپاش، صرفا یک نامه «مختصر» نیست، بلکه اتفاقا میتواند «مفید» هم باشد. البته فایده آن را نه تنها برای مخاطب خاصش - جناب عارف- میدانم؛ بلکه برای خود آقای بذرپاش و همفکرانشان نیز میتوان فوایدی را در نظر داشت. پیشاز این در یادداشتی با عنوان «بهره سیاست از زندگی مردم»، که در همین روزنامه (روزنامه مردمسالاری) انتشار یافت؛ به استقبال رویکرد انتقادی رسانههای اصولگرا از دولت روحانی در موضوع «گرانی نان» رفتم و نوشتم که چگونه در این رویکرد - که اتفاقا روزنامه بذرپاش از جلوداران آن بود- نشانههایی را از تغییر پارادایم مواجهه سیاسی اصولگرایان با رقبایشان دیده میشود.
عبور از هماوردی و مبارزه سیاسی، در میدان ایدئولوژیها، باورها و نیتها- که سالهاست به رویه مرسوم این جریان تبدیل شده است- به عرصه «زندگی مردم». در همان یادداشت گفتم که چگونه این تغییر رویکرد، گام بلندی است در عبور از عصری که مناقشه سیاسی، همواره صرفا بر سر اصولی بود که هیچگاه از سوی طرفین مناقشه تعریف نمیشد. عصری که سیاستورزی انضمامی بر سر مسائل ملموس و صد البته مهم و حیاتی برای مردم - که حتی در دهه شصت میشد ردپایی از آن دید- را یکسره نادیده میگرفت و با تعریف زمین رقابت سیاسی، در نقطه مرزِ ساختارسیاسی - جایی که همواره مناقشه بر سر بیرون و درون و خودی و غیرخودی است- موجهایی که میشد در سطح اجتماعی، مهار شود را به سطح کلان سیاسی و امنیتی، منتقل کرد و عملا بحرانهایی را بر ساختارسیاسی جمهوری اسلامی، «تحمیل» کرد. کافی است که به فهرست مسائل اختلافی میان نیروهای سیاسی در دهه هفتاد و خصوصا هشتاد، نگاهی بیندازیم. مناقشه بر سر مشروعیت و مقبولیت، نزاع بر سر حدود اختیارات و دعوا بر سر چرخه قدرت حاکمیت. موضوعاتی که هرچند برای رشد محافل فکری و فرهنگی - خصوصا ارتقای آنچه دانش بومی علوم انسانی میدانیم- ثمراتی داشت؛ اما هرچه منتظر ماندیم، کسی به نقش این مناقشات در فراز و نشیبهای زندگی روزمره، و موضوع فوقالعاده حائز اهمیت «حکمرانی مطلوب»، پاسخ نداد. نخستین نمونههای این تغییر رویکرد را باید در تلاش رهبر معظم انقلاب در نامگذاریهای سالانه ایشان دانست. تلاشی که از سالهای میانی دهه هشتاد آغاز شد. تمرکز بر موضوعاتی نظیر «الگوی مصرف»، «کار»، «اسراف و صرفه جویی»، «تولید ملی»، «سبک زندگی» و... که نمونههایی از مهمترین مسائل فی مابین دولت و مردم در ساختار سیاسی و مدنی ماست. موضوعاتی که کانون پیوند سیاست و حاکمیت، به زندگی روزمره است. اما با نهایت تأسف و تعجب باید پرسید که چرا توجه چندانی به این موضوعات، آنهم در دورانی که حاکمیت، نه در اختیار همفکران آقای عارف، که در دست دوستان آقای بذرپاش بود؛ صورت نگرفت؟
و امروز، چگونه میتوان خوشنود نبود از اینکه، خطاب اصولگرایانی نظیر آقای بذرپاش با دولت غیرهمسو، و چهرههای اصلاحطلب، هرچه که هست؛ حول موضوعاتی وابسته به زندگی مردم و دغدغه معیشت آنها میگردد. و به جای آنکه آقای عارف، از سوی آقای بذرپاش، با سوالاتی از قبیل نسبت همکاران و هفکرانش با فلان موسسه جاسوسی و نشست و برخاست اصلاحطلبان با چهرههای مدنی و دانشگاهی و پرسشهای دیگری از این دست مواجه شود؛ از او نظرش را درباره معیشت مردم، وام ازدواج، مسکن جوانان، شرایط اشتغال، وضع تولید، قیمت آب و برق و گاز و نان و... میخواهند. تکرار میکنم که بهتر است این تحول را به فال نیک بگیریم و با نیتخوانیهای آنچنانی، شیرینی آن را به کام سیاست ایران، تلخ نکنیم. کسی چه میداند؟ شاید همان اندازه که مردم ما مطابق یک باور قدیمی، که همواره تشدید هم شده است، سیاست را در همه ابعاد زندگیشان دخیل میدانند؛ دیرزمانی نپاید که فضای نقد سیاسی و دیالوگ میان سیاستمداران نیز به جای خطابههای بیمایه و تهمتزدنهای بیپیگرد و ادعاهای آنچنانی راجع به مدیریت زمین و زمان، بر مسائل زندگی مردم، و دغدغه «حکمرانی خوب»، استوار گردد.