به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، این شهرها و مسیری که این کاروان از آن گذشت، چندان روشن نیست و در تاریخ ثبت نشده است؛ زیرا میکوشیدند کاروان اسرا و سرهای پاک را بنا به علل سیاسی و محافظهکاری و ترس از شورشها و مشکلات احتمالی راه، از راهی غیرمتعارف بگذرانند. از این رو، از شهرهای بزرگ میگذشتند.
بیشک مانند هر جنگ دیگری، عبور اسرا از این شهرها برای خلیفه پیروزی به شمار میرفت؛ سرهای بریده، اسرا، سپاه پیروز. این همه نظرها را جلب میکرد. به طور طبیعی هر گاه سپاهی از جایی میگذرد، اهالی شهر برای تماشای سپاه میآیند، چه رسد به اینکه سپاه، سپاه خودشان یعنی سپاه خلیفه و سرزمینشان باشد.
به همین سبب میتوان گفت از کوفه تا شام، در شهرها و سرزمینهایی که اهل بیت و اسرا و سرهای پاک وارد میشدند، با اجتماعات و جشنهای مردمان این سرزمینها مواجه میشدند. بدون تردید، به هر شهری که پا میگذاشتند، حکام خلیفه برای پیروزی جشن میگرفتند و شادی میکردند. کاروان با مردم مواجه میشد. به طور طبیعی مردم بنا بر روحیه کنجکاوشان میخواستند بپرسند و بفهمند ماجرا چیست؟ اینان کیستند؟ چرا این سرها بریده شده؟ چرا اسرا را آوردهاند؟ آیا اینان خوارجند؟
در سرزمینهای اسلامی، در آن وقت بودند کسانی که آنان را بشناسند و بسرعت متوجه شوند. در غیر این صورت، بیشک طفلی، کوچکی، بزرگی یا پیرمردی پیدا میشد که به اسرا نزدیک شود و بپرسد: شما کیستید؟ شما از کدام اسرایید؟ این عبارات در بسیاری از مقاتل آمده است: شما از کدام اسرا هستید؟ شما از زنگیان هستید؟ یا از دیلم؟ یا از تاتارها هستید؟ یا از سرزمین کفر؟
در آن وقت، در جهان اسلام خوارج را کسانی میدانستند که از دین خارج شده و بر امام شوریده و منحرف شده باشند. آنان این پرسش را که مکرر نقل شده است، مطرح میکردند: شما از کدام اسرا هستید؟
بیشک اهل بیت(ع)، از مرد و زن و کوچک و بزرگ میدانستند چگونه به این پرسش پاسخ دهند. میگفتند: ما اسرا، اهل بیت محمدیم.
چگونه ممکن است؟ اسرا از اهل بیت محمد؟ مگر میشود اهل بیت محمد اسیر باشند؟ در این هنگام، اسرا ماجرا را شرح میدادند. این قصه در شنوندگان بازتاب داشت، پس توجه میکردند و بیشتر گوش میسپردند. در اینجا بود که نقش خطابه و سخنرانی به میان میآمد. یا علیبنالحسین(ع) سخن میگفت یا زینب یا امکلثوم. یکی از آنان سخن میگفت و به مردم میگفت چه گذشت. از اینجاست که در مقاتل دهها خطبه و سخنرانی ثبت و ضبط شده است. این خطبهها کجا ایراد شدهاند؟ در کوفه و شام که روشن است، اما در دیگر شهرها روشن نیست.
خلاصه اینکه این کاروان از کوفه خارج شده، به سرزمین شام رسیده و از شهرهای بزرگ گذشته است و در راه، در هر شهری، استقبال انجام میشد و پرسش و پاسخ و توجه میشد، و ایراد خطبه و پی بردن به ماجرا و پشیمانی و گریه و حرکتهای شورشگونه صورت میگرفت. طبیعتا این مسائل در هر مرحلهای از این سفر وجود داشته است.
این مساله بخوبی روشن میکند که نقش زنان اهل بیت، یعنی حضرت زینب(س) و خواهرانش و کاری که صورت دادند، چه بوده است.
دشمنان بر آن بودند که امام حسین(ع) را و همه مردان را نیز بکشند و در صحرا پنهان کنند تا شنهای صحرا خون و اجساد را بپوشاند و کسی نداند چه گذشت، اما چنانکه امام حسین(ع) میگوید: چرا خداوند میخواهد آنان را اسیر ببیند؟
تا این وظیفه را به جای آورند و از این واقعه شگفت در تاریخ اسلام پرده برگیرند و آن را برای همه جهان آشکار کنند. به همین سبب از کوفه آغاز کردند و از شهرهای مهم گذشتند و به شام رسیدند و سپس به مدینه بازگشتند. در هر شهری ماجرا را میگفتند و درباره رفتار بنیامیه، خصوصا یزید، که با دین و شرع و انسانیّت و شرافت به مخالفت برخاست، داوری میکردند.
آدمی وقتی در این خطبههای شگفت تأمل آنها را بررسی میکند، بیتردید و ناخودآگاه در برابر این عظمت سر تکریم و تعظیم فرود میآورد. زینب مصیبتزده، همهجا، بیاحساس مصیبت و بیآن که در او خستگی و سختی راه نمایان باشد و بیآن که اثری از اسارت در او دیده شود و بیترس از سپاهیان مراقب و حتی بیهراس از حکام و بزرگ و کوچک آنان میایستد و سخن میگوید. حضرت زینب را در هر خطبه چنان بیاعتنا به همه مسائل روحی و جسمی میبینیم که گویی در خانه نشسته است و به هر خطبهای که ادا میکند، میاندیشد و آن را بررسی میکند.این سفر بیست، سی یا چهل روز در صحرا و سوار بر شتر طول کشیده است. سفری به این شکل جسم را خسته میکند و از توان آدمی میکاهد.
در هیچ کدام از این خطبهها حرفی از گریه و زاری و شیون نیست و هرگز سخنی خارج از اعتدال ملاحظه نمیشود. هر خطبهای، با منطق و آرامش تمام با حمد خداوند و شکر و ثنای او و حمد و مدح پیامبر و صلوات بر او و اهل بیتش آغاز میشود. سپس حضرت در هر خطبه داستان را مختصر، ولی موثر شرح میدهد و مردم را بر میانگیزد و آنان را به توبه و تاثر وامیدارد، اما در مجلس یزید، حضرت زینب(س) سخن را به اوج میرساند.
در مجلس یزید، در برابر پادشاه طغیانگر پیروز و مغرور میایستد، و بیتوجه به او سخنانش را میگوید. درباره ورود حضرت زینب به مجلس یزید تعبیر خاصی وجود دارد. میگویند حضرت زینب(س) در حالی که کمارزشترین لباس خود را بر تن داشت، پا به مجلس یزید نهاد. این تعبیر بخوبی وضع روحی و جسمی حضرت زینب را روشن میکند که افزون بر همه مصیبتها، لباس ژنده نیز مشکل دیگری بود. امروزه، هنگامی که آدمی با کسی یا با دشمنی یا با مردم روبهرو میشود و لباسی مرتب بر تن ندارد، احساس حقارت، کوچکی یا ضعف میکند. همه موجبات ضعف برای زینب و همه اسباب قوت برای یزید فراهم بود؛ اسباب مادی. جز یک مورد که سبب اصلی توان و قوت زینب و ضعف یزید بود و آن ایمان زینب به خدا و بیایمانی یزید به خدا بود. زینب حس میکرد متعهد و در حال جهاد است و از راه خدا دفاع و به تکلیف خود عمل میکند، ولی یزید درست بر خلاف او بود. از این رو و با همه آن موجبات و شرایط، هنگامی که سخنان زینب و یزید را مقایسه میکنیم، زینب را در اعلی علیین میبینیم که با شخصی در اسفل سافلین سخن میگوید؛ با ادب و قدرت و قاطعیت هر چه تمامتر.
پس از حمد و صلوات و ذکر آیات قرآن و تبیین دیدگاه، حضرت زینب(س)، چگونگی واقعه و فلسفه آن را توضیح میدهد. اینکه چگونه خداوند میپذیرد که حسین کشته شود و یزید پیروز. او توضیح میدهد و به یک آیه استدلال میکند: «ولایحسبن الذین کفروا انما نملی لهم خیرا لأنفسهم انما نملی لهم لیزدادوا اثما و لهم عذاب مهین»(آل عمران/ 178) میفرماید که پیروزی تو زودگذر است، تو پیروز شدی تا مردم تو را بشناسند. خداوند به تو ثروت داد و فرصت، تا آنچه در دل داری روشن شود، تا تو را عذری نباشد و حجت نیز بر مردم تمام باشد و کسی نیز درباره عذاب تو و رسواییات در دنیا و آخرت حرفی نداشته باشد.
او موضوع را با این کلمات تبیین و سخنانی شگفت بر زبان جاری میکند. در خطبه، این جمله شگفت را میگوید: سخن گفتن من با تو برای من مسالهای طبیعی نیست، اما فجایع و مصیبتهای بزرگ وادارم کرده است با تو سخن بگویم. مصیبتها وادارم کرد تا در برابر تو قرار بگیرم و با تو سخن بگویم. با این همه، این مساله مانع احساس درونیِ من نمیشود: با این حال با تو سخن میگویم، اما تو را شایسته خطاب نمیدانم. از این بیشتر، تو حتی شایسته توبیخ و سرزنش هم نیستی. انسان، کسی را نکوهش میکند که شایستگی نکوهش داشته باشد، اما تو شایسته سرزنش هم نیستی.
منبع: امام موسی صدر، زینب؛ شکوه شکیبایی، ترجمه مهدی فخریان