در میان باورها و انواع مراتب و وجوه ایمان، انگار برخی از باورها دشوارتر به نظر میرسند. برخی از مراتب باور، یا برخی از موارد باور و ایمان، گویی آسانتر هستند. مثلاً در اینکه باور کنیم خدا خالق ماست، گویا نباید کار دشواری انجام داد و خداوند حدوداً هفت مرتبه- به تعابیر مختلف و نزدیک به هم- در قرآن کریم میفرماید: اگر از مشرکین بپرسید، چه کسی شما را خلق کرده یا چه کسی آسمانها و زمین را اداره میکند پاسخ میدهند: «لَیَقُولُنَّ اللَّهُ» یعنی آنها حتماً خواهند گفت: خدا آفریده است. پس چه بسا مشرکین در اصل ایمانشان به خدا مشکلی نداشته باشند. ولی در برخی از موارد هست که باورمند شدن و مؤمن شدن کار دشواری است.
یکی از باورهای دشوار، فضیلتهای اولیاء خداست که کار دشواری است. بعضیها هستند که حتی به عظمت اولیاء خدا معتقدند، منتها وقتی برخی از احادیث را میشنوند یا برخی از مقامات عالی اولیاء خدا را به آنها اطلاع میدهید، نمیپذیرند و میگویند: «برای من سخت است بپذیرم.» خیلیها بودهاند که به قیامت و رسول خدا(ص) باور داشتهاند، اما وقتی رسول خدا(ص) از عظمت علیبنابیطالب(ع) یاد میکردند، آنها دیگر میبُریدند و نمیکشیدند.
نقطۀ مقابل فضیلت ولیّ خدا، دشمنان خداست. این هم باورش سخت است. هم اگر یک انسانی در اوج خوبی قرار بگیرد، باورش سخت است و آدم خیلی باید دلِ پاک داشته باشد تا درک کند. و هم اگر یک انسانی در نهایت پستی و رذالت باشد، باورش سخت است. هر دوی اینها هم مشکلات عدیدهای را ایجاد میکند. بالاخره ایمان و امتحانات الهی، این وسط میآید تا ما را رشد دهد و از حالت سطحینگری خارج کند.
چرا خیلیها باور نمیکنند که بعضیها میتوانند خیلی بد باشند، یا اینکه بعضیها میتوانند خیلی عداوت نشان بدهند؟ شاید بشود دو دلیل عمده -برای این امر- برشمرد: یکی سادگی آنها که به عبارتهای مختلف بیان شده، و یکی هم مرض یا بیماری، که در قرآن کریم یکی از دلایل تمایل و سرعت گرفتن به سوی دشمنان خداست.(فَتَرَى الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ یُسارِعُونَ فیهِمْ؛ مائده/52)
بعضیها دشمنان خدا را باور نمیکنند که واقعاً اینها دشمن هستند، از لبخندشان فریب میخورند و در خیال خام خودشان تصور میکنند که میتوانند دشمن را به زیر بکشند. جالب است که آیات قرآن فراوانی در اینباره با ما سخن گفتهاند. یکی از چهار مورد قسمهای قرآن کریم به خود پروردگار در این مورد است، من باز هم موضوعش را به شما عرض میکنم -جوانهای زیادی در مجلس حضور دارند، علما هم که در محضرشان درس پس میدهیم- ببینید این چقدر جای تأمل دارد؟ چرا خداوند در این آیه قسم میخورَد؟ میفرماید: «پیامبر من! از تو سؤال میکنند آیا واقعاً بعضیها مخلدِ در عذاب میشوند؟»(وَ یَسْتَنْبِئُونَکَ أَحَقٌّ هُوَ؛ یونس/53) خداوند متعال میفرماید: «رسول من! به آنها بگو، بهخدای خودم سوگند اینچنین است»(قُلْ إی وَ رَبِّی إِنَّهُ لَحَقٌّ؛ یونس/53)
چرا باید پیغمبر اکرم(ص) باید قسم بخورد که بعضیها مخلدِ در عذاب هستند؟ مثلاً خودِ شما، آن آدمبدهایی که میخواهی در ذهنت بیاوری، بیاور. آیا باور میکنی که اینها مخلدِ در عذاب باشند؟ این یک مقدار باورش سخت است، معمولاً آدمها قیاس به نفس میکنند. در مورد اولیاء خدا هم ما قیاس به نفس میکنیم و باورشان نمیکنیم. مثلاً آیا ما باور میکنیم که آقا و مولایمان حضرت ولیّ عصر به ما علاقه دارند و برای ما دعا میکنند؟ خیلی از ما این را باور نمیکنیم و میگوییم آخر آقا با ما چکار دارد؟ ما به چه درد آقا میخوریم؟ از آنجایی که خودمان معمولاً خودخواهانه به دیگران علاقه پیدا میکنیم، لذا میگوییم: «ما که به درد حضرت نمیخوریم، خُب لابد حضرت هم به ما نگاه نمیکند.» یعنی قیاس به نفس میکنیم.
بعضی وقتها همین قیاس به نفس هم –دربارۀ آدمهای بد- صورت میگیرد و میگوییم: «بابا! مگر او چقدر آدم بدی است؟ حالا فوقش یک غلطی کرده است!» اما بعضیها فوق العاده بد هستند! بعضیها فوق العاده رذل هستند! و این یکمقدار باورش دشوار است، یکی از قسمهای قرآن به خودش در اینباره است که - با زبان پیامبر گرامی اسلام(ص)- برای بعضیها ثابت کند یا بباوراند که «بعضیها واقعاً مخلدِ در عذاب هستند»
ارتباط این بحث با کربلای اباعبدالله الحسین(ع) چیست؟ در کربلا اباعبدالله الحسین(ع) بیشتر میخواست فضایل یاران خودش را، مثلاً فضایل اباالفضل العبّاس(ع) را به نمایش بگذارد و برای آینده الگویی بشود؟ یا اینکه بیشتر میخواست رذالت جبهۀ باطل را به نمایش بگذارد؟ آیا بیشتر میخواست صبر و مقاومت و شهادتطلبی و ایثار و جوانمردی و خداپرستی دوستان خودش را به نمایش بگذارد؟ البته هر دوی اینها بود. کربلا نمایشگاهی بود برای نشان دادن اوج جبهۀ حق و اوج جبهۀ باطل. ولی آدم هر چه به کربلا بیشتر نگاه میکند، میبیند که انگار اباعبدالله الحسین(ع) بیشتر برای اثبات بخش دوم ماجرا به کربلا آمده بود.
شما ببینید رذالت در دشمنان به چه سرعتی چقدر بالا گرفت! یکی از کارهایی که کربلا میکند این است که این باور را برای ما تسهیل میکند. باور شخصیتهایی مثل شمر و عمرسعد را تسهیل میکند. چقدر جالب است که اباعبدالله الحسین(ع) را کفار به شهادت نرساندند، چقدر جالب است که از شام کسی نیامد به قتل اباعبدالله الحسین(ع) اقدام کند.
حضرت چه چیزی را میخواستند نشان بدهند؟ نهتنها رذالت را، بلکه خواستند سرعت افزایش تصاعدی رذالت در برخی از افراد را نشان بدهند. عمر سعد تا چند روز قبل از عاشورا میگفت: میترسم این شمر آخر سر دست من را به خون اباعبدالله الحسین(ع) آغشته کند. واقعاً عمر سعد میتواند اینجوری باشد؟
زینب کبری(س) بانویی است که عقیلۀ بنیهاشم نامیده شده است. بانویی که امام سجاد(ع) میفرماید: ای عمهجان! تو «عالمۀ غیرمعلمه» هستی؛ یعنی بدون اینکه معلم بخواهی واقعاً عالم هستی. حضرت زینب(س) در لحظههای حساس عاشورا برمیگردد و میفرماید: «عمر سعد! تو ایستادهای و دارند حسین را میکشند؟»( وَ خَرَجَتْ أُخْتُهُ زَیْنَبُ إِلَى بَابِ الْفُسْطَاطِ فَنَادَتْ عُمَرَ بْنَ سَعْدِ بْنِ أَبِی وَقَّاصٍ وَیْحَکَ یَا عُمَرُ أَ یُقْتَلُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ وَ أَنْتَ تَنْظُرُ إِلَیْهِ؟!؛ ارشاد مفید/2/112) -این کلام حضرت زینب(س) چه چیزی را نشان میدهد؟- یا ایشان باید خبر نداشته باشد که اوضاع از چه قرار است؟ که این را اصلاً نمیشود پذیرفت. یا اگر خبر دارد، این سؤال پیش میآید که عمر سعد، خودش فرماندۀ قاتلین است؛ پس شما چرا از او چشم یاری دارید؟ چرا از او چنین سئوالی را میپرسی؟ یا حتماً عقیلۀ بنیهاشم خواسته است-با این کلام- یک پیغامی بدهد و آن پیغام این است: «کسی حسین ما را کشت که ما از او چشم یاری داشتیم.»
واقعاً یک آدمی اینقدر میتواند اینقدر رذل بشود؟ اگر کربلا را در پروندۀ اعتقادات خودتان بگذارید، کربلا به شما میگوید: بله، کسی میتواند تا اینحدّ رذل بشود.
در بین باور آدمهای بد «باور دشمن» برای جامعۀ دینی یک مقولۀ بسیار ضروری است. اینکه بدانیم دشمنان ما چه موجوداتی هستند! بگذارید در بین همۀ سفارشهایی که به ما رسیده لااقل من این سفارش را از پیامبر گرامی اسلام(ص) برای شما بخوانم. میفرماید: «أَلَا وَ إِنَّ أَعْقَلَ النَّاسِ عَبْدٌ عَرَفَ رَبَّهُ فَأَطَاعَه؛ عاقلترین مردم کسی است که خدای خود را بشناسد و اطاعت کند؛ وَ عَرَفَ عَدُوَّهُ فَعَصَاهُ؛ دشمن خود را بشناسد و او را معصیت کند»(اعلام الدین/337) این دشمن میتواند از نفس شروع شود تا ابلیس و دشمنانی که تابع ابلیس هستند و اطراف ما هستند. بالاخره انسان دشمن دارد.
کسانی که میخواهند جامعه را به گونهای بار بیاورند و افکار عمومی را به گونهای سوق دهند که مردم احساس نکنند دشمنی کینهتوز، رذل و در نهایت پستی و بیشرفی در اطراف آنها وجود دارد، اینها خائنین به مردم هستند، فکر نکنید که اینها یک آدمهای خاکشیر مزاجِ صلحطلبِ آرام هستند. شخصیتهای تاریخی از این دست سراغ داریم که چه خیانتهای بینظیر و عجیب و غریبی به اسلام کردهاند! هیچوقت نباید جامعه را در خواب خرگوشی فرو برد و طوری رفتار کرد که اینها دشمن ندارند.امروز چه کسی است که رذالتهای دشمنان را نبیند؟ این آمریکا و انگلیس و صهیونیستها از زمان حضرت امام(ره) رذالتشان بیشتر نشده است؟ جنایتشان بیشتر نشده است؟
یک زمانی حضرت امام(ره) میفرمود: بهترین دعا برای شخص رئیس جمهور آمریکا – دولت و این حرفها را هم، کنار گذاشته بود- این است که دعا کنیم او بمیرد، مرگ بر او باشد! بدین مضامین. بعد میفرمود: برای اینکه او هر چه زودتر بمیرد بلای خود را کم خواهد کرد. (و من عقیدهام است بهترین دعا از براى امثال رئیس جمهورى امریکا و نوکرهاى او مثل صدام این است که خدا مرگشان بدهد، این دعا براى آنهاست. اگر مىخواهید نفرین کنید بگویید خدا حفظشان کند؛ براى اینکه هر روزى که بر امثال اینها مىگذرد، جهنمشان بدتر مىشود؛ صحیفۀ امام/21/47)
همهچیز که نباید صدا و سیمایی و خیلی دیپلماسی باشد -و طوری باشد که- انگار هیچکس به هیچکس نیست! برخی از همین اتوکشیدههای کت شلوار به تن و با الفاظ صحیح صحبت کن و آدمهای به ظاهر صالح، خبیثترین جنایتهایی که در تاریخ بشریت سابقه ندارد، الان دارند انجام میدهند، آدم در صفحۀ تلویزیون در اخبار میبیند باید آنها را لعن کند و الّا ممکن است نام خودش در تاریخ جزء ملعونین ثبت شود.
در روایت هست که در یک شهری میخواست بلا بیاید. دو فرشته آمدند و دیدند یک عابدی در این شهر هست که چه عبادتی میکند! -لابد عبادتش طوری بود که فرشتهها دیده بودند خوب است، نه اینکه مثل ما ظاهربین باشند- بعد گفتند: خدایا! با وجود این عابد زاهد که اینجور عبادت خوشگل دارد، آیا ما بر این شهر بلا نازل کنیم؟! در روایت هست که خداوند متعال فرمود: بله این مرد در تمام طول عمرش حتی یکبار هم چهرهاش بهخاطر غضب در راه من برافروخته نشده است، اینقدر ماست و بیعرضه و بیرگ و بیغیرت است! بهخاطر خدا تا حالا غضب نکرده و چهرهاش برافروخته نشده است. بلا آمد و شهر و عابد و سجاده و همهچیز در هم نابود شد. (عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بَعَثَ مَلَکَیْنِ إِلَى أَهْلِ مَدِینَةٍ لِیَقْلِبَاهَا عَلَى أَهْلِهَا فَلَمَّا انْتَهَیَا إِلَى الْمَدِینَةِ وَجَدَا رَجُلًا یَدْعُو اللَّهَ وَ یَتَضَرَّعُ فَقَالَ أَحَدُ الْمَلَکَیْنِ لِصَاحِبِهِ أَ مَا تَرَى هَذَا الدَّاعِیَ فَقَالَ قَدْ رَأَیْتُهُ وَ لَکِنْ أَمْضِی لِمَا أَمَرَ بِهِ رَبِّی فَقَالَ لَا وَ لَکِنْ لَا أُحْدِثُ شَیْئاً حَتَّى أُرَاجِعَ رَبِّی فَعَادَ إِلَى اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى فَقَالَ یَا رَبِّ إِنِّی انْتَهَیْتُ إِلَى الْمَدِینَةِ فَوَجَدْتُ عَبْدَکَ فُلَاناً یَدْعُوکَ وَ یَتَضَرَّعُ إِلَیْکَ فَقَالَ امْضِ بِمَا أَمَرْتُکَ بِهِ فَإِنَّ ذَا رَجُلٌ لَمْ یَتَمَعَّرْ وَجْهُهُ غَیْظاً لِی قَطُّ؛ کافی/5/58)
دشمن را باید دید، باید شناخت و باید دشمن از این شناسایی شما حساب ببرد! بله اباالفضل العبّاس(ع) هم اهل منطق بود لذا در آن لحظات آخر، تا اجازۀ میدان گرفت- بنابر نقلی- برگشت به امام حسین(ع) عرض کرد: حالا که اجازۀ میدان دادید، اجازه بدهید من با دشمن صحبت کنم، آقا فرمود: صحبت کن. و ایشان هم رفت مردم را به خیر و صلاح دعوت کرد. ولی اباالفضل العبّاس(ع) کسی بود که دشمن نمیتوانست به او طمع کند، از او وحشت میکرد.
مؤمنی که دشمن از او وحشت نکند یا ساده است یا بیمار. اگر بخواهم نمونۀ آدم ساده در تاریخ مثال بزنم، ابوموسی اشعری را مثال میزنم. سادگیاش را هم از یکی از اشارات امیرالمؤمنین علی(ع) به ایشان گرفتهام و الّا جلوتر میرفتم و میگفتم او بیمار است و البته بعضی از بیماریها را هم داشت. اما حالا دیگر علیالظاهر میگوییم ساده بود. این حسن ظن است که آدمها به کسانی که شل و ول هستند بگویند «ساده» و این را در ادبیات سیاسی حضرت امام(ره) میبینید. یکی دو تا از کلمات حضرت امام(ره) را در اینباره آوردهام که با هم مرور کنیم.
امیرالمؤمنین(ع) به ابوموسی اشعری فرمود: به چیزی که نمیفهمی و نمیشناسی دخالت نکن. مواظب باش! تو در جایگاه رفتهای که همۀ آدمهای شرّ دارند به سمت تو میآیند. مواظب باش از مسیر خودت کج نشوی!(فَدَعْ مَا لَا تَعْرِفُ فَإِنَّ شِرَارَ النَّاسِ طَائِرُونَ إِلَیْکَ بِأَقَاوِیلِ السَّوْءِ؛ نهجالبلاغه/نامه 78) و شما ببینید ابوموسی اشعری چه بلایی بر سر جامعه آورد.
میدانید ابوموسی اشعری چگونه وجاهت پیدا کرده بود؟ چگونه وجاهت پیدا کرده بود که به واسطۀ آن وجاهت، در جریان حکمیت به امیرالمؤمنین(ع) تحمیل شد؟ من از جوانها خواهش میکنم ماجرای صفین را مطالعه کنند. ماجرای صفین و مقدمات و ملحقاتش واقعاً غوغاست! در کتاب «فروغ ولایت» دربارۀ زندگی امیرالمؤمنین علی(ع) حضرت آیتالله سبحانی -خدا حفظشان کند- نیز مفصل نوشتهاند، این بخشش را هم بروید مطالعه کنید. آدم اگر میخواهد یک شخصیت ساده در تاریخ نگاه کند، همین ابوموسی اشعری را ببیند.
ما اصلاً نیازی نیست این حرفها را در فضای سیاسی جامعه بیاوریم. اینها یک جورهایی کار را به بداخلاقی میکشد. فقط اگر همه ابوموسی اشعری را بشناسند، هر آدمی که یک ذره تمایلات «ابوموسیاشعریمنشانه» دارد خودش خودش را حذف میکند. مگر زمان امام زمان(عج) دنیا چگونه اداره میشود؟ اینقدر حق آشکار است که اگر کسی باطل باشد، خودش میرود. چون میگوید الان ما اگر حرف بزنیم میفهمند و لو میرویم! تو را بهخدا ولمان کن! یعنی دچار خودسانسوری خواهد شد. گفت «چوب را بلند کنی، گربه دزده فرار میکند»
انشاءالله ما «ابوموسیاشعریمَسلَک» در جامعۀمان نداشته باشیم و نباید داشته باشیم ولی این معرفتها را خدا برای ما گذاشته است. آدم سادهای که عمروعاص اینقدر راحت او را فریبش دارد.
و آدم بیماری که میل به دشمن دارد، شخصیتی است به نام اشعث. چقدر این انسان پلید برای ابلیس پربرکت بود! خودش-آخر سر- در قتل امیرالمؤمنین(ع) دست داشت و دخترش در قتل امام حسن مجتبی(ع) دست داشت و پسرش در قتل اباعبدالله الحسین(ع) دست داشت. (امام صادق(ع): إِنَّ الْأَشْعَثَ بْنَ قَیْسٍ شَرِکَ فِی دَمِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع وَ ابْنَتُهُ جَعْدَةُ سَمَّتِ الْحَسَنَ ع وَ مُحَمَّدٌ ابْنُهُ شَرِکَ فِی دَمِ الْحُسَیْنِ ع؛ کافی/8/167)
حالا بگذارید یک کمی از اشعث بگویم؛ بد نیست. این اشعث از فرماندهان سپاه امیرالمؤمنین علی(ع) بود. اشعث یک خاصیتی داشت؛ تا امیرالمؤمنین علی(ع) میآمد کار معاویه را تمام کند او میآمد و کنترل میکرد. اصلاً بعضیها میگویند، شاید جاسوس بوده است. میآمد با یک حرفهایی کار را خراب میکرد. خدا شاهد است اینقدر حرفهای قشنگقشنگی میزد که آدم تعجب میکند! یعنی ما طلبهها باید سخنرانی کردن را از او یاد بگیریم! مثلاً اینطوری میگفت: «ای خدا! تو شاهد هستی من صلاح این مردم را میخواهم! من در شُرُف مرگ هستم و من دیگر دنبال زندگی و این حرفها نیستم، من از جهاد نمیترسم ای خدا! تو شاهد هستی!(أما و اللَّه، ما أقولُ هذه المَقالَةَ جَزَعاً مِنَ الحَرب وَ لکنِّی رَجُل مُسِنٌّ أخافُ علَى النِّساء و الذّراری غَداً إذا فَنینا اللَّهمَّ إنَّک تَعْلَمُ أنِّی قَدْ نَظَرْتُ لِقَوْمِی و لأَهْلِ دِینی؛ وقعة الصفین/480 و شرح ابنابیالحدید/2/214)
بعد – این آقای اشعث- میآمد و یکجوری پیچ موتور ماشین مقاومت امیرالمؤمنین(ع) را شل میکرد. یعنی یک کمی شل میکرد، بعد میداد به دست دیگران. آنوقت ببینید امیرالمؤمنین علی(ع) چه مشکلی داشت! یک عده خوارج هم بودند دیگر - یعنی تولید شدند- از این طرف امیرالمؤمنین علی(ع) میرفت خوارج را کنترل کند و مهار کند، اشعث آتش میآورد، آتشبیار معرکه میشد و این خوارج را دوباره شلوغش میکرد. حضرت میرفت یکجوری اینها را آرام میکرد رام میکرد دوباره اشعث میرفت شلوغ میکرد. قصههایش مفصل است، اگر بخواهم بگویم.
از آنطرف خوارج چطور؟ حالا آنها آدمهای نفهمی بودند که یک انتظارات بیجایی از امیرالمؤمنین علی(ع) داشتند. ولی یکی از حرفهایشان-به علی(ع)- این بود این اشعث در دستگاه شما چکار میکند؟( نامۀ رئیس خوارج به امیرالمؤمنین(ع): فَلَمَّا حَمِیَتِ الْحَرْبُ وَ ذَهَبَ الصَّالِحُونَ؛ عَمَّارُ بْنَ یَاسِرٍ وَ أَبُو الْهَیْثَمِ بْنِ التَّیَّهَانِ وَ أَشْبَاهِهِمْ، اشْتَمَلَ عَلَیْکَ مَنْ لَا فِقْهَ لَهُ فِی الدِّینِ وَ لَا رَغْبَةً فِی الْجِهَادِ، مَثَلُ الْأَشْعَثِ بْنِ قَیْسٍ وَ أَصْحَابُهُ وَ استَنزَلوکَ حَتَّى رَکَنْتُ إِلَى الدُّنْیَا، حِینَ رُفِعَتْ لَکَ الْمَصَاحِفِ مَکِیدَةُ)(انسابالاشراف/2/370؛ موسعةالتاریخالاسلامی/5/240)
خب آقا امیرالمؤمنین(ع) هم -به خاطر برخی - مصلحتها، با این اشعث چکار باید میکرد؟ اگر بگوییم خوارج غلط میگویند؟ نه! چون واقعاً اشعث نامرد است. اگر بگوییم علی(ع) اشعث را بیرون بیاندازد؟ خیلی از مصالح وجود داشت. بالاخره اشعث کاری کرد که امیرالمؤمنین علی(ع) نتوانست فرجام صفین را خوب تمام کند و به پایان برساند. این اشعث یک بساطی داشت!
چه کسانی رذالت دشمن را باور نمیکنند؟ اشعثمآبها، اشعریمآبها، اینها را ما باید از روح خودمان جدا کنیم و بیرون بیاندازیم. ما باید آدمهای دشمنباوری باشیم. الان شما جنایتهای تکفیریها، عوامل دستنشاندۀ آنها که دارند از برخی مسلمانهای فریب خورده سوء استفاده میکنند و این کارها را در منطقه انجام میدهند، وقتی نگاه میکنید اصلاً نباید تعجب کنید. این مسأله برای ما خیلی عادی است، چون این دشمنان خبیثی که ما داریم؛ مثل آمریکا و انگلیسِ بیحیثیت اصلاً کارشان همین است. اینها تا همه را قتل عام نکنند، دست برنمیدارند. اصلاً باید از آنها پرهیز کرد. اینکه چگونه باید با آنها برخورد کرد، بماند.
من یکی دو تا کلمه از کلمات حضرت امام(ره) را برای شما قرائت بکنم و یکی دو تا از کلمات آقای بهجت(ره) را هم بخوانم. ما عارف معنوی فقیه آرام میخواهیم، نمونۀ واقعاً تاریخی و بینظیر آقای بهجت(ره) است. یک کمی با دیدگاههای سیاسی آقای بهجت(ره) آشنا بشوید و ببینید یک نفر که بصیرت داشته باشد، چقدر دقیق نگاه میکند! خط را به آدم میدهد. جامعهای که خط و خطوطش اینجوری تنظیم شده باشد، هیچ باند و گروه سیاسی که چه عرض بکنم، هیچ جریان باعظمت سیاسی هم نمیتواند چنین جامعهای را فریب دهد. چون دیگر کفر به آخرش رسیده و ظلم به جایی رسیده که دیگر همهچیز بر ملاست.
آقای بهجت(ره) در یکی از سخنانشان میفرماید: «دشمنان خارجی به هیچ حدی از نوکری قانع نیستند، بلکه نوکریِ مطلق میخواهند»(زمزم عرفان؛ ص291) یعنی اگر شما بروید و بخواهید با او کنار بیایید، او تا وقتی تو را به نوکری مطلق وادار نکند، قانع نمیشود. الان هم که حرفهای احقمانۀ این دشمنان مسخرۀ ما را دیدهاید؛ -مثلاً اینکه میگویند:- «ما هنوز اعتماد نکردهایم»، ما اگر نوکر مطلق آنها هم بشویم آنها باز هم به ما اعتماد نخواهند کرد. بر فرض محال اگر کسانی بخواهند موجبات نوکری مطلق آنها را فراهم بیاورند، آنها اول همان کسانی که موجبات این نوکری را فراهم کردهاند، را سر به نیست میکنند. اتفاقاً آیات قرآن هم در این باره هست که میفرماید، با اینها دوستی نکنید. اینها اگر بر شما مسلط شوند میآیند اول خود شما را که با آن دشمنان، دوستی میکنید را نابود میکنند.(إِن یَثْقَفُوکُمْ یَکُونُواْ لَکُمْ أَعْدَاءً وَ یَبْسُطُواْ إِلَیْکُمْ أَیْدِیهَُمْ وَ أَلْسِنَتهَُم بِالسُّوءِ؛ ممتحنه/2)
حالا در کلام دیگری از حضرت امام(ره) ببینید چه میفرماید؟ بگذارید من یک کمی این کلام را کاملتر برای شما بخوانم. درست است که شرایطِ آن موقع با زمان ما فرق میکند ولی بالاخره اندازهها دست آدم میآید. چون ما از دو قرن پیش که صحبت نمیکنیم!
امام(ره) میفرماید: «ضرورتی نیست که در چنین شرایطی ما به دنبال ایجاد روابط و مناسبات گسترده باشیم چرا که دشمنان ممکن است تصور کنند که ما به وجود آنان چنان وابسته و علاقمند شدیم که از کنار اهانت به معتقدات و مقدسات دینی خود ساکت و آرام میگذریم»(صحیفۀ امام/21/291؛ منشور روحانیت) این قسمت از سخنان امام دربارۀ بحث سلمان رشدی است.
امام(ره) در ادامۀ کلام فوق –کمی جلوتر- میفرماید: «خدا مىخواست پس از انتشار کتاب کفرآمیز «آیات شیطانى» در این زمان دنیای تفرعن و استکبار و بربریت چهرۀ واقعی خود را در دشمنی دیرینهاش با اسلام برملا سازد»(همان) یعنی آن قصۀ سلمان رشدی بهانهای شد که استکبار، چهرۀ واقعی خشن و بربریت خودش را نشان بدهد. در ادامۀ همین جمله حضرت امام(ره) دلیل اینکه چرا اینجوری شده را بیان میفرماید: «تا ما از سادهاندیشی به در آییم.»(همان)
بنده هم دارم همین را عرض میکنم. کربلا امّت اسلامی را از سادهاندیشی بیرون میآورد. اصلاً کربلا یکجوری از ما آدمهای تیزی ساخته است که دیگر فریب هیچ کسی را نمیخوریم و اگر کسی یکذره به سمت عمر سعد زاویه پیدا کند، ما دیگر تا آخرش را میخوانیم. میگوییم این از شمشیرش و دندانهای خبیثش خونی خواهد چکید؛ هر چند خودِ عمر سعد هم باور نکند!
لطیفه برای شما نمیخواهم بگویم. این تاریخ است؛ عمر سعد میآمد و میگفت: یا اباعبدالله! این مردم دیوانه شدهاند! آقا میفرمود: چرا مردم دیوانه شدهاند؟ میگفت: این مردم میگویند، من یک روزی تو را میکشم! آقا میفرمود: حالا مردم هر چیزی میگویند! ولی هر موقع من از دنیا بروم، تو بعد از من زیاد زنده نمیمانی! که این مطلب را در آن گفتگوی خودشان در کربلا هم به ایشان گفتند.
حضرت امام(ره) در ادامۀ کلام خود میفرماید: «بلکه ما از سادهاندیشی به در آییم و همه چیز را به حساب اشتباه و سوء مدیریت و بیتجربگی نگذاریم و با تمام وجود درک کنیم که مسئله اشتباهِ ما نیست» که مثلاً آنها در سیاست خارجی دارند با ما بد تا میکنند، «بلکه تعمد جهانخواران به نابودی اسلام و مسلمین است»(همان)
امام شاهد است، همۀ شما شاهد هستید، همۀ عالم شاهد است، این جهانخواران از زمان حضرت امام(ره) تا الان جنایتکارتر شدهاند که آدم نشدهاند، چارهای ندارند جز اینکه ما اینها را نابود بکنیم.[تکبیر حضار] ما داریم از این -مسائل- صحبت میکنیم که به مسئلۀ دشمن عمیق نگاه کنید. اصلاً دشمنشناسی آثار تربیتی دارد. در روایتی میفرماید: «این کمک و این نصرت از خدا برای مومن کافی است که مومن ببیند دشمن او به معاصی عمل میکند» (امام صادق(ع): کَفَى الْمُؤْمِنَ مِنَ اللَّهِ نُصْرَةً أَنْ یَرَى عَدُوَّهُ یَعْمَلُ بِمَعَاصِی اللَّهِ؛ صفات الشیعه/37)
چه چیزی میتواند جوانهای ما را از گناه نجات دهد؟ ببیند دشمنها دارند او را به گناه دعوت میکنند. در روایات میفرماید این بزرگترین نصرت خداست!(امام صادق(ع): حَسْبُ الْمُؤْمِنِ مِنَ اللَّهِ نُصْرَةً أَنْ یَرَى عَدُوَّهُ یَعْمَلُ بِمَعَاصِی اللَّهِ عَزَّ وَ جَل؛38) چرا باید یک بخشی از جوانهای ما، کمی لغزشهایی پیدا کنند؟ چون فیتیلۀ دشمنشناسی پایین کشیده شده است. فکر میکنند آرامش در خوابآلودگی و نادانی است!
طرف عرقخور بود. برایش روضهای را خواندند که «یزید در بساط شراب، سر اباعبدالله الحسین(ع) را آورد.» آن آدمِ عرقخور داشت گریه میکرد و میگفت: من دیگر شراب نمیخورم چون یزید این کار را کرده است. این روایت است. دشمن را بشناس! وقتی ببینی دشمن به معاصی عمل میکند، تو از معاصی جدا میشوی! ما دشمنشناسی را فقط برای انقلابیگریمان نمیخواهیم برای تهذیب نفسمان هم میخواهیم.
حضرت امام(ره) در جای دیگری میفرماید: «من مجدداً به همۀ ملت بزرگوار ایران و مسئولین عرض میکنم، چه در جنگ و چه در صلح بزرگترین سادهاندیشی این است که تصور کنیم جهانخواران خصوصاً آمریکا و شوروی -که حالا آن زمان بود- از ما و اسلام عزیز دست برداشتهاند»(صحیفۀ امام/21/194) این بزرگترین سادهاندیشی است. اینها کینه دارند و تا نابودی ما از پا نمینشینند و البته کور خواندهاند و ما انشاءالله آنها را نابود خواهیم کرد. [شعار مرگ بر آمریکای حضار]
این «مرگ بر آمریکا»ی ما وقتی عمیق است که اجازه ندهیم کسی دوستی با دشمن را در این کشور تئوریزه کند و با دو پهلو سخن گفتن و با یکی به نعل یکی به میخ زدن بخواهد روحیۀ انقلابی ما را سست بکند. بعضیها دانش و هوشمندی خودشان را به کار گرفتهاند که حماقت بپرورانند و با انواع تئوریها، دشمنی با استکبار را تقلیل دهند، این را باید تبیین کرد، باید به کار تبیینی پرداخت، باید از آیات قرآن، از روایات استفاده کرد، باید از تجربه استفاده کرد.
یادم رفت آن کلام امیرالمؤمنین علی(ع) به ابوموسی اشعری را برای شما بگویم. این را بگویم و برویم کربلا. دوستان من! امیرالمؤمنین(ع) یک کلامی دارند، در نامۀ کوتاه خودشان به ابوموسی اشعری، میفرمایند: «ابوموسی اشعری! بدان که شقی کسی است که...» میدانید شقی یعنی چه؟ مثلاً اشق الاشقیا ابن ملجم است که امیرالمؤمنین علی(ع) را به شهادت رساند. شقی یک صفتی در این حد و حدود است. حضرت میفرماید: «شقی کسی است که به عقل و تجربه بیاعتنا باشد؛ إنَّ الشَّقِیَّ مَن حُرِمَ نَفعَ ما اُوتِیَ مِنَ العَقلِ و التَّجرِبَةِ»(نهجالبلاغه/نامه 78) حضرت در دشمنشناسی به ابوموسی اشعریِ ساده، میفرماید: شقاوت به خرج ندهی! یعنی این سادگیِ تو میشود شقاوت! شقی کسی است که به تجربه بیاعتنا باشد. و میتوان این سخن را ادامه داد. شقی کسی است که به نصرت الهی بیاعتنا باشد.
یکی از باورهای سخت باور نصرت الهی است، یعنی اینکه «خدا کمکمان میکند؛ همانطوری که تا الان کمکمان کرده است» یکی از موارد شقاوتها این است که آدم دربارۀ دشمن سادهلوحی کند و از او فریب بخورد.
باید دشمن ذلیل ما بشود و به این صورت، ما نباید زحمت زیادی بکشیم. شرّ دشمن باید کم شود. ما حتماً نباید در میدان جنگ رو در رو دشمن را از بین ببریم. بهتر است دشمن از رعب ما نابود بشود، بهتر است دشمن از ابهت ما نابود بشود، بهتر است که دشمن از قدرت ما نابود بشود، این بهتر است. اما بعضیها خلاف این را میخواهند و دوست دارند-خلاف این- رفتار بکنند. متأسف هستیم از اینکه وقت ما صرف میشود برای اینکه از انواع چنین فتنههایی جلوگیری بکنیم.
خدایا! جامعۀ ما را از انواع فتنههایی که ما را به عقب برگردانَد مصون بدار. دعای شما مستجاب است، پیامبر گرامی اسلام(ره) فرمود: «از فتنهها در آخرالزمان ناراحت نباشید، فتنهها در آخرالزمان منافقین را نابود خواهد کرد؛ لا تَکرَهُوا الفِتنَهَ فِی آخِرالزَّمانِ فَاِنَّها تُبیرُ المُنافِقِینَ»(کنزالعمال/31170)
ما کجا؟ اباالفضل العبّاس(ع) کجا! ولی اینقدر نسبت به نیاز جامعۀ ما، علمدار در منطقه درست شده است! علمدارانی که عاشق نایب امام زمان، جان بر کف و بصیر هستند. پایت را از این کشور بیرون بگذار و اطراف را ببین، این مردمان مظلوم و مؤمنان و مسلمانان منطقه چه تحلیلهای سیاسیای به تو میدهند، اصلاً تعجب میکنی و فکر میکنی آنها بیست و چهار ساعته دارند تمام روزنامههای ما را میخوانند! در اوج بصیرت هستند. یک کمی حرفهای آنها را بیاوریم در بین خودمان مطرح بکنیم. آن هم در زمانی که اباعبدالله الحسین(ع) بیرقش برافراشته شده است.
یا اباعبدالله! یا اباعبدالله! یک جملهای شما کنار نهر علقمه گفتی جگرها تا روز قیامت آتش گرفته است. خیلی این جمله سخت است، من میخواهم روضه بخوانم و این جمله را میخواهم صریحاً بیان کنم، هیچوقت یک فرمانده نظامی نباید اظهار شکست کند اما حسین(ع) کنار نهر علقمه فرمود «الْآنَ انْکَسَرَ ظَهْرِی» من اعتراف میکنم کمرم شکست! حسین! اینقدر ما برای این لحظۀ تو گریه میکنیم تا چنین لحظهای دیگر در تاریخ تکرار نشود، «الْآنَ انْکَسَرَ ظَهْرِی».
جوانهای عزادار اباعبدالله الحسین(ع) مردانه برای اباالفضل(ع) فریاد بزنند، این دستههای عزاداری که حرکت میکند، از دور که مردم میبینند باید بگویند: دستۀ نظامی آمد! حماسه است. مخصوصاً در تاسوعا. عزاداران اباعبدالله الحسین(ع) باید هیبتی داشته باشند که رزمندگان منتقم خون اباعبدالله الحسین(ع) از دور دیده بشوند. بعضیها عزاداری را به سمت و سوی دیگری نکشند. عزادار باید بوی قمر بنیهاشم اباالفضل العبّاس(ع) را بدهد. مردها باید داد بزنند؛ درست است، وقتی خبر اباالفضل(ع) به خیمه رسید اهل خیام شیون زدند. اما علمدارها باید فریاد بزنند.
جملۀ دوم حسین چه بود؟ «وَ قَلَّتْ حِیلَتِی» یعنی چاره از دستم رفت عبّاس! عبّاس! حسین را کنار نهر علقمه به «چه کنم» واداشتی عبّاس! یلِ لشگر حسین(ع)! آقا قمر بنیهاشم امید همۀ اهل خیام بود، تمام حماسه به مدد عبّاس بود.
دوستان من! دشمن دوست نداشت که جنگ تن به تن بشود. از صبح دستور داده بود با اینها تن به تن نجنگید، چون اینها برای کشته شدن آمدهاند. اینها از امیرالمؤمنین(ع) انرژی میگیرند. اینها بچههای امیرالمؤمنین(ع) هستند، آنها دوست داشتند با یورش یکباره، لشگر را بریزند و کار را یکسره کنند، چه شد که از صبح تا عصر عاشورا این حماسه برقرار شد؟ قاسم به تنهایی میدان میرود، علی اکبر به میدان میرود، زینب میآید بدن علی اکبر را ملاقات میکند، چه غوغایی است! چه صحنۀ پرحماسهای است! یک کمی آدم فکر میکند. لشگر دشمن که اراده داشتند همه چیز را به یکباره از بین ببرند، پس چهجوری توانستند این حماسۀ کربلا را تحمل کنند؟
امان از بیرق عبّاس! امان از عَلَم عبّاس! تا وقتی بیرق عبّاس گوشۀ میدان برقرار بود مگر کسی جرأت میکرد نظم میدان را به هم بزند؟ اما آن لحظهای که بیرق عبّاس روی زمین افتاد، دیگر حسین(ع) در خیمه هم امان نداشت، آمد با علی اصغر خداحافظی کند همانجا تیرباران کردند....