به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران، كتاب «حماسه حسينی» اثر استاد شهید مرتضی مطهری یکی از متون جالب و دقیق
درباره واقعه عاشوراست که مشتمل بر سخنرانیها و مقالات این شهید بزرگوار
است. شهید مطهری طی سخنرانیهای مختلف در باب حادثه عاشورا با نگاهی تحلیلی
و کارشناسانه مسائل و موارد مختلفی که بر فرهنگ عاشورا مترتب است بازگو
کرده است. موارد
انحرافی، تبیلغات، امر به معروف و نهی از منکر، مسائلی اجتماعی و سیاسی
دوران اموی و ... از عمده مباحثی است که ایشان ضمن سخنرانیهایشان به آنها
پرداخته است و به مخاطبین گرامی کمک می کند که نگاهی صحیح و در عین حال
عمیق و موشکافه در زمینه حادثه عاشورا بدست آورد.
در ادامه یکی از
سخنرانی های این شهید بزرگوار که در این کتاب به چاپ رسیده است، میآید.
ضمن اینکه باید این توضیح را نیز اضافه کنیم که این کتاب فراز های متعددی
دارد که مخاطبین گرامی می توانند با مراجعه به آن از کلام این شهید بزرگوار
استفاده نمایند.
اين سخنرانی در 1348 / 12 / 23 برابر با ششم محرم 1390 ايراد شده است:
جلسه اول
بسم
الله الرحمن الرحيم الحمد الله رب العالمين ، باری الخلائق اجمعين ، و
الصلاه و السلام علی عبدالله و رسوله و حبيبه و صفيه ، سيدنا و نبينا و
مولانا ابیالقاسم محمد و آله الطيبين الطاهرين المعصومين . اعوذ بالله من
الشيطان الرجيم : « ان الله اشتری من المومنين انفسهم و اموالهم بان لهم
الجنه يقاتلون فی سبيل الله فيقتلون و يقتلون وعدا عليه حقا فی التوريه و
الانجيل و القرآن و من اوفی بعهده من الله فاستبشروا ببيعكم الذی بايعتم به
و ذلك هو الفوز العظيم 0 التائبون العابدون الحامدون السائحون الراكعون
الساجدون الامرون بالمعروف و الناهون عن المنكر و الحافظون لحدود الله و
بشر المومنين »( سوره توبه ، آيات 111 - . 112 )
بحث ما درباره عنصر
امر به معروف و نهی از منكر در نهضت حسينی است . اولا بحث درباره اينست
كه آيا اين عنصر در نهضت حسينی دخالت داشته است يا نه ؟ و به عبارت ديگر
آيا يكی از چيزهايی كه امام حسين ( ع ) را وادار به اين حركت و نهضت كرد ،
امر به معروف و نهی از منكر بود يا نه ؟ و ثانيا درجه دخالت اين عنصر در
اين نهضت چه اندازه است ؟ همه میدانيم كه فلسفه عزاداری و تذكر امام حسين
عليه السلام كه به توصيه ائمه اطهار سال به سال بايد تجديد شود، به خاطر
آموزندگی آن است ، به خاطر آن است كه يك درس تاريخی بسيار بزرگ است.
برای
اينكه يك درس را انسان مورد استفاده خودش قرار بدهد، اول بايد آن درس را
بفهمد و حل كند. امشب من درباره مجموع عناصری كه در نهضت حسينی موثر
بودهاند به طور اجمال بحث میكنم ، سپس درباره امر به معروف و نهی از
منكر كه عنصر اصلی اين نهضت است ، بحث بيشتر و مبسوط تر و مشروح تری
میكنم.
در نهضت حسينی عوامل متعددی دخالت داشته است، و همين امر
سبب شده است كه اين حادثه با اينكه از نظر تاريخی و وقايع سطحی ، طول و
تفصيل زيادی ندارد ، از نظر تفسيری و از نظر پی بردن و به ماهيت اين
واقعه بزرگ تاريخی ، بسيار بسيار پيچيده باشد . يكی از علل اينكه
تفسيرهای مختلفی درباره اين حادثه شده و احيانا سوء استفادههايی از اين
حادثه عظيم و بزرگ شده است ، پيچيدگی اين داستان است از نظر عناصری كه در
به وجود آمدن اين حادثه موثر بودهاند . ما در اين حادثه به مسائل زيادی بر
میخوريم : در يك جا سخن از بيعت خواستن از امام حسين و امتناع امام از
بيعت كردن است . در جای ديگر دعوت مردم كوفه از امام و پذيرفتن امام اين
دعوت راست .
در جای ديگر ، امام به طور كلی بدون توجه به مسئله
بيعت خواستن و امتناع از بيعت و بدون اينكه اساسا توجهی به اين مسئله بكند
كه مردم كوفه از او بيعت خواستهاند ، او را دعوت كردهاند يا
نكردهاند ، از اوضاع زمان و وضع حكومت وقت ، انتقاد می كند ، شيوع فساد
را متذكر میشود ، تغيير ماهيت اسلام را يادآوری میكند ، حلال شدن
حرامها و حرام شدن حلالها را بيان مینمايد، و آنوقت میگويد وظيفه يك
مرد مسلمان اين است كه در مقابل چنين حوادثی ساكت نباشد.
در اين
مقام میبينيم امام نه سخن از بيعت میآورد و نه سخن از دعوت نه سخن از
بيعتی كه يزيد از او میخواهد ، و نه سخن از دعوتی كه مردم كوفه از او
كردهاند . قضيه از چه قرار است ؟ آيا مسئله ، مسئله بيعت بود ؟ آيا مسئله
مسئله دعوت بود ؟ آيا مسئله ، مسئله اعتراض و انتقاد و يا شيوع منكرات بود ؟
كداميك از اين قضايا بود ؟ اين مسئله را ما بر چه اساسی توجيه كنيم ؟ به
علاوه چه تفاوت واضح و بينی ميان عصر امام يعنی دوره يزيد با دورههای
قبل بوده ؟ بالخصوص با دوره معاويه كه امام حسن عليه السلام با معاويه صلح
كرد ولی امام حسين عليه السلام به هيچ وجه سر صلح با يزيد نداشت و چنين
صلحی را جايز نمیشمرد.
حقيقت مطلب اين است كه همه اين عوامل ،
موثر و دخيل بوده است؛ يعنی همه اين عوامل وجود داشته و امام در مقابل همه
اين عوامل عكسالعمل نشان داده است . پارهای از عكس العملها و عملهای
امام بر اساس امتناع از بيعت است ، پارهای از تصميمات امام بر اساس دعوت
مردم كوفه است و پارهای بر اساس مبارزه با منكرات و فسادهايی كه در آن
زمان به هر حال وجود داشته است .
همه اين عناصر ، در حادثه كربلا
كه مجموعهای است از عكس العملها و تصميماتی كه از طرف وجود مقدس
اباعبدالله عليه السلام اتخاذ شده دخالت داشته است. ابتدا درباره مسئله
بيعت بحث میكنيم كه اين عامل چقدر دخالت داشت و امام در مقابل بيعت خواهی
چه عكس العملی نشان داد و تنها بيعت خواستن برای امام چه وظيفهای ايجاب
می كرد؟ همه شنيدهايم كه معاويه بن ابی سفيان با چه وضعی به حكومت و
خلافت رسيد . بعد از آنكه اصحاب امام حسن عليه السلام آنقدر سستی نشان
دادند، امام حسن يك قرارداد موقت با معاويه امضاء می كند نه بر اساس خلافت
و حكومت معاويه ، بلكه بر اين اساس كه معاويه اگر میخواهد حكومت كند برای
مدت محدودی حكومت كند و بعد از آن مسلمين باشند و اختيار خودشان ، و آن
كسی را كه صلاح می دانند ، به خلافت انتخاب كنند ، و به عبارت ديگر به
دنبال آن كسی كه تشخيص می دهند [ صلاحيت خلافت را دارد ] و از طرف پيغمبر
اكرم منصوب شده است ، بروند . تا زمان معاويه مسئله حكومت و خلافت ، يك
مسئله موروثی نبود ، مسئلهای بود كه درباره آن تنها دو طرز فكر وجود داشت .
يك طرز فكر اين بود كه خلافت ، فقط و فقط شايسته كسی است كه پيغمبر به
امر خدا او را منصوب كرده باشد .
و فكر ديگر اين بود كه مردم حق
دارند خليفهای برای خودشان انتخاب كنند به هر حال اين مسئله در ميان نبود
كه يك خليفه تكليف مردم را برای خليفه بعدی معين كند ، برای خود جانشين
معين كند ، او هم برای خود جانشين معين كند و . . . و ديگر مسئله خلافت نه
دائر مدار نص پيغمبر باشد و نه مسلمين در انتخاب او دخالتی داشته باشند .
يكی از شرايطی كه امام حسن(ع) در آن صلحنامه گنجاند ولی معاويه صريحا به
آن عمل نكرد ( مانند همه شرايط ديگر ) بلكه امام حسن (ع) را مخصوصا با
مسموميت كشت و از بين برد كه ديگر موضوعی برای اين ادعا باقی نماند و به
اصطلاح مدعی در كار نباشد ، همين بود كه معاويه حق ندارد تصميمی برای
مسلمين بعد از خودش بگيرد ، خودش هر مصيبتی برای دنيای اسلام هست ، هست ،
بعد ديگر اختيار با مسلمين باشد و به هر حال اختيار با معاويه نباشد . اما
تصميم معاويه از همان روزهای اول اين بود كه نگذارد خلافت از خاندانش خارج
شود و به قول مورخين ، كاری كند كه خلافت را به شكل سلطنت در آورد . ولی
خود او احساس میكرد كه اين كار فعلا زمينه مساعدی ندارد . درباره اين
مطلب زياد میانديشيد و با دوستان خاص خود در ميان میگذاشت ولی جرات
اظهار آن را نداشت و فكر نمیكرد كه اين مطلب عملی شود آنطوری كه مورخين
نوشتهاند كسی كه او را به اين كار تشجيع كرد و مطمئن ساخت كه اين كار
عملی است ، مغيره بن شعبه بود ، آن هم به خاطر طمعی كه به حكومت كوفه بسته
بود . قبلا حاكم و والی كوفه بود ، از اينكه معاويه او را معزول كرده بود
، ناراحت بود .
او از نقشه كشها و زيركها و به اصطلاح از دهات
عرب است . برای اينكه دو مرتبه به حكومت كوفه برگردد نقشهای كشيد ، به
اين صورت كه رفت به شام و به يزيد بن معاويه گفت : نمیدانم چرا معاويه
درباره تو كوتاهی میكند ، ديگر معطل چيست ؟ چرا ترا به عنوان جانشين
خودش به مردم معرفی نمیكند ؟ يزيد گفت : پدرم فكر میكند كه اين قضيه
عملی نيست . گفت : نه ، عملی است . شما از كجا بيم داريد ؟ فكر میكنيد
مردم كجا عمل نخواهند كرد ؟ هر چه معاويه بگويد مردم شام اطاعت میكنند ،
و از آنها نگرانی نيست . اما مردم مدينه ، اگر فلان كس را به آنجا
بفرستيد او اين وظيفه را انجام میدهد . از همه جا مهمتر و خطرناكتر عراق (
كوفه ) است ، اين هم به عهده من يزيد نزد معاويه میرود و میگويد مغيره
چنين سخنی گفته است . معاويه مغيره را میخواهد . او با چرب زبانی و با
منطق قويی كه داشت توانست معاويه را قانع كند كه زمينه آماده است و كار
كوفه را كه از همه سختتر و مشكلتر است خودم انجام میدهم . معاويه هم دو
مرتبه برای او ابلاغ صادر كرد كه به كوفه برگردد . ( البته اين جريان بعد
از وفات امام مجتبی عليه السلام و در سالهای آخر عمر معاويه است ) .
جريانهايی دارد . مردم كوفه و مدينه قبول نكردند . معاويه مجبور شد كه به
مدينه برود . روسای اهل مدينه ، يعنی كسانی كه مورد احترام مردم بودند ،
حضرت امام حسين عليه السلام ، عبدالله بن زبير و عبدالله بن عمر را خواست .
با چرب زبانی كوشيد تا به عنوان اينكه مصلحت اسلام فعلا اينطور ايجاب
میكند كه حكومت ظاهری در دست يزيد باشد ولی كار در دست شما تا اختلافی
ميان مردم رخ ندهد ، شما بيائيد فعلا بيعت كنيد ، عملا زمام امور در دست
شما باشد ، آنها را قانع كند .
ولی آنها قبول نكردند و اين كار
آنطور كه معاويه میخواست عملی نشد. بعد با نيرنگی در مسجد مدينه میخواست
به مردم چنين وانمود كند كه آنها حاضر شدند و قبول كردند ، كه آن نيرنگ هم
نگرفت . معاويه هنگام مردن سخت نگران وضع پسرش يزيد بود و نصايحی به او
كرد.
گفت : تو برای بيعت گرفتن ، با عبدالله بن زبير آنطور رفتار كن
، با عبدالله بن عمر آنطور رفتار كن ، با حسين بن علی عليه السلام
اينگونه رفتار كن . مخصوصا دستور داد با امام حسين ( ع ) با رفق و نرمی
زيادی رفتار كند . گفت : او فرزند پيغمبر است ، مكانت عظيمی در ميان
مسلمين دارد ، و بترس از اينكه با حسين بن علی با خشونت رفتار كنی .
معاويه كاملا پيش بينی میكرد كه اگر يزيد با امام حسين با خشونت رفتار
كند و دست خود را به خون او آلوده سازد ، ديگر نخواهد توانست خلافت كند و
خلافت از خاندان ابوسفيان بيرون خواهد رفت . معاويه مرد بسيار زيركی بود ،
پيش بينیهای او مانند پيشبينیهای هر سياستمدار ديگری غالبا خوب از آب
درمیآمد . يعنی خوب میفهميد و خوب میتوانست پيش بينی كند برعكس ،
يزيد ، اولا جوان بود ، و ثانيا مردی بود كه از اول در زی بزرگزادگی و
اشرافزادگی و شاهزادگی بزرگ شده بود ، با لهو و لعب انس فراوانی داشت ،
سياست را واقعا درك نمیكرد ، غرور جوانی و رياست داشت ، غرور ثروت و
شهوت داشت .
كاری كرد كه در درجه اول به زيان خاندان ابوسفيان تمام
شد ، و اين خاندان بيش از همه در اين قضيه باخت . اينها كه هدف معنوی
نداشتند و جز به حكومت و سلطنت به چيز ديگری فكر نمیكردند ، آن را هم از
دست دادند . حسين بن علی عليه السلام كشته شد ، ولی به هدفهای معنوی
خودش رسيد در حالی كه خاندان ابوسفيان به هيچ شكل به هدفهای خودشان
نرسيدند.
بعد از اينكه معاويه در نيمه ماه رجب سال شصتم میميرد ،
يزيد به حاكم مدينه كه از بنی اميه بود نامهای مینويسد و طی آن موت
معاويه را اعلام میكند و میگويد از مردم برای من بيعت بگير . او
میدانست كه مدينه مركز است و چشم همه به مدينه دوخته شده . در نامه خصوصی
دستور شديد خودش را صادر میكند ، میگويد حسين بن علی را بخواه و از او
بيعت بگير ، و اگر بيعت نكرد ، سرش را برای من بفرست.
بنابراين يكی
از چيزهايی كه امام حسين با آن مواجه بود تقاضای بيعت با يزيد بن معاويه
اينچنينی بود كه گذشته از همه مفاسد ديگر ، دو مفسده در بيعت با اين آدم
بود كه حتی در مورد معاويه وجود نداشت . يكی اينكه بيعت با يزيد ، تثبيت
خلافت موروثی از طرف امام حسين بود . يعنی مسئله خلافت يك فرد مطرح نبود .
مسئله خلافت موروثی مطرح بود مفسده دوم مربوط به شخصيت خاص يزيد بود كه
وضع آن زمان را از هر زمان ديگر متمايز میكرد . او نه تنها مرد فاسق و
فاجری بود بلكه متظاهر و متجاهر به فسق بود و شايستگی سياسی هم نداشت .
معاويه و بسياری از خلفای آل عباس هم مردمان فاسق و فاجری بودند ، ولی يك
مطلب را كاملا درك میكردند ، و آن اينكه میفهميدند كه اگر بخواهند ملك
و قدرتشان باقی بماند ، بايد تا حدود زيادی مصالح اسلامی را رعايت كنند ،
شئون اسلامی را حفظ كنند . اين را درك میكردند كه اگر اسلام نباشد آنها
هم نخواهند بود . میدانستند كه صدها ميليون جمعيت از نژادهای مختلف چه در
آسيا ، چه در آفريقا و چه در اروپا كه در زير حكومت واحد در آمدهاند و
از حكومت شام يا بغداد پيروی میكنند ، فقط به اين دليل است كه اينها
مسلمانند ، به قرآن اعتقاد دارند و به هر حال خليفه را يك خليفه اسلامی
میدانند ، و الا اولين روزی كه احساس كنند كه خليفه خود بر ضد اسلام
است، اعلام استقلال میكنند.
چه موجبی داشت كه مثلا مردم خراسان ،
شام و سوريه ، مردم قسمتی از آفريقا ، از حاكم بغداد يا شام اطاعت كنند؟
دليلی نداشت. و لهذا خلفايی كه عاقل، فهميده و سياستمدار بودند اين را
میفهميدند كه مجبورند تا حدود زيادی مصالح اسلام را رعايت كنند. ولی يزيد
بن معاويه اين شعور را هم نداشت، آدم متهتكی بود، آدم هتاكی بود، خوشش
میآمد به مردم و اسلام بیاعتنايی كند ، حدود اسلامی را بشكند . معاويه
هم شايد شراب میخورد ( اينكه میگويم شايد ، از نظر تاريخی است ، چون
يادم نمیآيد ، ممكن است كسانی با مطالعه تاريخ ، موارد قطعی پيدا كنند ( 1
" ولی هرگز تاريخ نشان نمیدهد كه معاويه در يك مجلس علنی شراب خورده
باشد يا در حالتی كه مست است وارد مجلس شده باشد ، در حالی كه اين مرد
علنا در مجلس رسمی شراب میخورد ، مست لايعقل میشد و شروع میكرد به
ياوه سرايی.
تمام مورخين معتبر نوشتهاند كه اين مرد، ميمون باز و
يوز باز بود. ميمونی داشت كه به آن كنيه اباقيس داده بود و او را خيلی
دوست میداشت . چون مادرش زن باديه نشين بود و خودش هم در باديه بزرگ شده
بود، اخلاق باديه نشينی داشت، با سگ و يوز و ميمون انس و علاقه بالخصوصی
داشت.
مسعودی در مروج الذهب مینويسد : " ميمون را لباسهای حرير و
زيبا میپوشانيد و در پهلو دست خود بالاتر از رجال كشوری و لشكری
مینشاند! " اينست كه امام حسين ( ع ) فرمود : « و علی الاسلام السلام اذ
قد بليت الامه براع مثل يزيد » ( 1مقتل مقرم ص . 146 ) . ميان او و ديگران
تفاوت وجود داشت . اصلا وجود اين شخص تبليغ عليه اسلام بود . برای چنين
شخصی از امام حسين ( ع ) بيعت میخواهند! امام از بيعت امتناع میكرد و
میفرمود: من به هيچ وجه بيعت نمیكنم . آنها هم به هيچ وجه از بيعت
خواستن صرف نظر نمی كردند. اين يك عامل و جريان بود : تقاضای شديد كه ما
نمیگذاريم شخصيتی چون تو بيعت نكند .( آدمی كه بيعت نمیكند يعنی من در
مقابل اين حكومت تعهدی ندارم ، من معترضم . )
به هيچ وجه حاضر
نبودند كه امام حسين عليه السلام بيعت نكند و آزادانه در ميان مردم راه
برود . اين بيعت نكردن را خطری برای رژيم حكومت خودشان میدانستند . خوب
هم تشخيص داده بودند و همين طور هم بود . بيعت نكردن امام يعنی معترض بودن ،
قبول نداشتن ، اطاعت يزيد را لازم نشمردن ، بلكه مخالفت با او را واجب
دانستن . آنها میگفتند بايد بيعت كنيد، امام میفرمود بيعت نمیكنم.
حال در مقابل اين تقاضا ، در مقابل اين عامل ، امام چه وظيفهای دا رند ؟
بيش از يك وظيفه منفی ، وظيفه ديگری ندارند : بيعت نمیكنم . حرف ديگری
نيست . بيعت میكنيد؟ خير اگر بيعت نكنيد كشته میشويد ! من حاضرم كشته
شوم ولی بيعت نكنم . در اينجا جواب امام فقط يك " نه " است.
حاكم
مدينه كه يكی از بنی اميه بود امام(ع) را خواست . ( البته بايد گفت گرچه
بنیاميه تقريبا همه ، عناصر ناپاكی بودند ولی او تا اندازهای با ديگران
فرق داشت . ) در آن هنگام امام در مسجد مدينه ( مسجد پيغمبر ) بودند .
عبدالله بن زبير هم نزد ايشان بود مامور حاكم از هر دو دعوت كرد نزد حاكم
بروند و گفت حاكم صحبتی با شما دارد. گفتند تو برو بعد ما میآئيم .
عبدالله بن زبير گفت : در اين موقع كه حاكم ما را خواسته است شما چه حدس
میزنيد؟ امام فرمود: اظن ان طاغيتهم قد هلك» فكر میكنم فرعون اينها تلف
شده و ما را برای بيعت میخواهد.
عبدالله بن زبير گفت خوب حدس
زديد ، من هم همين طور فكر میكنم ، حالا چه میكنيد ؟ امام فرمود من
میروم . تو چه میكنی ؟ حالا ببينم.عبدالله بن زبير شبانه از بيراهه به
مكه فرار كرد و در آنجا متحصن شد. امام عليه السلام رفت ، عدهای از
جوانان بنیهاشم را هم با خود برد و گفت شما بيرون بايستيد، اگر فرياد من
بلند شد، بريزيد تو ، ولی تا صدای من بلند نشده داخل نشويد . مروان حكم ،
اين اموی پليد معروف كه زمانی حاكم مدينه بود آنجا حضور داشت ( اين مرد
مدت زيادی حاكم مدينه بوده است و اتفاقا در مدينه بسيار آبادی كرده
. چشمهای در مدينه است كه هنوز هم آب آن جاری است و مروان حكم آن را
جاری كرده است ) . حاكم نامه علنی را به اطلاع امام رساند . امام فرمود :
چه میخواهيد ؟ حاكم شروع كرد با چرب زبانی صحبت كردن گفت مردم با يزيد
بيعت كردهاند ، معاويه نظرش چنين بوده است ، مصلحت اسلام چنين ايجاب
میكند . . . خواهش میكنم شما هم بيعت بفرمائيد ، مصلحت اسلام در اين
است . بعد هر طور كه شما امر كنيد اطاعت خواهد شد.
تمام نقائصی كه
وجود دارد مرتفع میشود . امام فرمود : شما برای چه از من بيعت
میخواهيد ؟ برای مردم میخواهيد . يعنی برای خدا كه نمیخواهيد . از
اين جهت كه آيا خلافت شرعی است يا غير شرعی، و من بيعت كنم تا شرعی باشد
كه نيست . بيعت میخواهيد كه مردم ديگر بيعت كنند. گفت بله فرمود پس بيعت
من در اين اتاق خلوت كه ما سه نفر بيشتر نيستيم برای شما چه فايدهای
دارد؟ حاكم گفت راست میگويد باشد برای بعد . امام فرمود من بايد بروم .
حاكم
گفت بسيار خوب، تشريف ببريد. مروان حكم گفت چه میگويی؟ ! اگر از اينجا
برود معنايش اينست كه بيعت نمیكنم . آيا اگر از اينجا برود بيعت خواهد كرد
؟ ! فرمان خليفه را اجرا كن . امام گريبان مروان را گرفت و او را بالا برد
و محكم به زمين كوبيد . فرمود : تو كوچكتر از اين حرفها هستی. سپس بيرون
رفت و بعد از آن، سه شب ديگر هم در مدينه ماند . شبها سر قبر پيغمبر اكرم
میرفت و در آنجا دعا میكرد . میگفت خدايا راهی جلوی من بگذار كه
رضای تو در آن است در شب سوم ، امام سر قبر پيغمبر اكرم ( مقتل مقرم ص .
140) میرود، دعا میكند و بسيار میگريد و همانجا خوابش میبرد . در
عالم رويا پيغمبر اكرم را میبيند ، خوابی میبيند كه برای او حكم الهام و
وحی را داشت .
حضرت فردای آنروز از مدينه بيرون آمد و از همان
شاهراه نه از بی راهه به طرف مكه رفت . بعضی از همراهان عرض كردند : يا
بن رسول الله ! لو تنكبت الطريق الا عظم بهتر است شما از شاهراه نرويد،
ممكن است مامورين حكومت ، شما را برگردانند، مزاحمت ايجاد كنند، زد و خوردی
صورت گيرد . ( يك روح شجاع ) ، يك روح قوی هرگز حاضر نيست چنين كاری
كند.) فرمود: من دوست ندارم شكل يك آدم ياغی و فراری را به خود بگيرم، از
همين شاهراه میروم ، هر چه خدا بخواهد همان خواهد شد.
به هر حال
مسئله اول و عامل اول در حادثه حسينی كه هيچ شكی در آن نمیشود كرد مسئله
بيعت است، بيعت برای يزيد كه به نص قطعی تاريخ، از امام حسين (ع)
میخواستند . يزيد در نامه خصوصی خود چنين مینويسد: خذ الحسين بالبيعه
اخذا شديدا ، ( ارشاد مفيد ص . 235) حسين را برای بيعت گرفتن محكم بگيرد و
تابعيت نكرده رها نكن . امام حسين هم شديدا در مقابل اين تقاضا ايستاده
بود و به هيچ وجه حاضر به بيعت با يزيد نبود، جوابش نفی بود و نفی. حتی در
آخرين روزهای عمر امام حسين كه در كربلا بودند، عمر سعد آمد و مذاكراتی با
امام كرد . در نظر داشت با فكری امام را به صلح با يزيد وادار كند. البته
صلح هم جز بيعت چيز ديگری نبود. امام حاضر نشد.
از سخنان امام كه در
روز عاشورا فرمودهاند كاملا پيداست كه بر حرف روز اول خود همچنان باقی
بودهاند: « لا، و الله لا اعطيكم بيدی اعطاء الذليل و لا اقر اقرار
العبيد » ( 1 ) ، نه ، به خدا قسم هرگز دستم را به دست شما نخواهم داد.
هرگز با يزيد بيعت نخواهم كرد. حتی در همين شرايطی كه امروز قرار گرفتهام
و میبينم كشته شدن خودم را ، كشته شدن عزيزانم را ، كشته شدن يارانم را
، اسارت خاندانم را ، حاضر نيستم با يزيد بيعت كنم. اين عامل از كی وجود
پيدا كرد؟ از آخر زمان معاويه، و شدت و فوريت آن بعد از مردن معاويه و به
حكومت رسيدن يزيد بود. عامل دوم مسئله دعوت بود . شايد در بعضی كتابها
خوانده باشيد مخصوصا در اين كتابهای به اصطلاح تاريخی كه به دست بچههای
مدرسه میدهند.
مینويسند كه در سال شصتم هجرت، معاويه مرد، بعد
مردم كوفه از امام حسين دعوت كردند كه آن حضرت را به خلافت انتخاب كنند .
امام حسين به كوفه آمد، مردم كوفه غداری و بیوفايی كردند ، ايشان را
ياری نكردند، امام حسين كشته شد! انسان وقتی اين تاريخها را میخواند فكر
میكند امام حسين مردی بود كه در خانه خودش راحت نشسته بود، كاری به كار
كسی نداشت و درباره هيچ موضوعی هم فكر نمیكرد، تنها چيزی كه امام را از
جا حركت داد، دعوت مردم كوفه بود! در صورتی كه امام حسين در آخر ماه رجب
كه اوايل حكومت يزيد بود، برای امتناع از بيعت از مدينه خارج میشود و
چون مكه، حرم امن الهی است و در آنجا امنيت بيشتری وجود دارد و مردم مسلمان
احترام بيشتری برای آنجا قائل هستند و دستگاه حكومت هم مجبور است نسبت به
مكه احترام بيشتری قائل شود، به آنجا میرود ( روزهای اولی است كه
معاويه از دنيا رفته و شايد هنوز خبر مردن او به كوفه نرسيده )، نه تنها
برای اينكه آنجا مأمن بهتری است بلكه برای اينكه مركز اجتماع بهتری است.
در ماه رجب و شعبان كه ايام عمره است، مردم از اطراف و اكناف به مكه
میایند و بهتر میتوان آنها را ارشاد كرد و آگاهی داد .
بعد موسم
حج فراهم میرسد كه فرصت مناسبتری برای تبليغ است. بعد از حدود دو ماه
نامههای مردم كوفه میرسد . نامههای مردم كوفه به مدينه نيامده ، و
امام حسين نهضتش را از مدينه شروع كرده است . نامههای مردم كوفه در مكه
به دست امام حسين رسيد ، يعنی وقتی كه امام تصميم خود را بر امتناع از
بيعت گرفته بود و همين تصميم ، خطری بزرگ برای او به وجود آورده بود.
(
خود امام و همه میدانستند كه نه اينها از بيعت گرفتن دست بر میدارند و
نه امام حاضر به بيعت است ) بنابر اين دعوت مردم كوفه عامل اصلی در اين
نهضت نبود بلكه عامل فرعی بود، و حداكثر تاثيری كه برای دعوت مردم كوفه
میتوان قائل شد اين است كه اين دعوت از نظر مردم و قضاوت تاريخ در آينده
فرصت به ظاهر مناسبی برای امام به وجود آورد.
كوفه ايالت بزرگ و
مركز ارتش اسلامی بود ( در كشور اسلامی آنروز دو مركز نيرو وجود داشت :
كوفه و شام) . اين شهر كه در زمان عمر بن الخطاب ساخته شده ، يك شهر
لشكرنشين بود و نقش بسيار موثری در سرنوشت كشورهای اسلامی داشت و اگر مردم
كوفه در پيمان خود باقی میماندند احتمالا امام حسين عليهالسلام موفق
میشد. كوفه آنوقت را با مدينه با مكه آنوقت نمیشد مقايسه كرد ، با
خراسان آنوقت هم نمیشد مقايسه كرد، رقيب آن فقط شام بود .
حداكثر
تاثير دعوت مردم كوفه، در شكل اين نهضت بود يعنی در اين بود كه امام حسين
از مكه حركت كند و آنجا را مركز قرار ندهد ( البته خود مكه اشكالاتی داشت
و نمیشد آنجا را مركز قرار داد. ) ، پيشنهاد ابن عباس را برای رفتن به
يمن و كوهستانهای آنجا را پناهگاه قرار دادن ، نپذيرد ، مدينه جدش را مركز
قرار ندهد، بيايد به كوفه . پس دعوت مردم كوفه در يك امر فرعی دخالت داشت،
در اينكه اين نهضت و قيام در عراق صورت گيرد ، والا عامل اصلی نبود. وقتی
امام در بين راه به سر حد كوفه میرسد با لشكر حر مواجه میشود . به
مردم كوفه میفرمايد: شما مرا دعوت كرديد . اگر نمیخواهيد بر میگردم.
معنايش
اين نيست كه بر میگردم و با يزيد بيعت میكنم و از تمام حرفهايی كه در
باب امر به معروف و نهی از منكر، شيوع فسادها و وظيفه مسلمان در اين شرايط
گفتهام، صرفنظر میكنم، بيعت كرده و در خانه خود مینشينم و سكوت
میكنم. خير، من اين حكومت را صالح نمیدانم و برای خود وظيفهای قائل
هستم . شما مردم كوفه مرا دعوت كرديد ، گفتيد " ای حسين ! ترا در هدفی كه
دارای ياری میدهيم ، اگر بيعت نمیكنی، نكن. تو به عنوان امر به معروف و
نهی از منكر اعتراض داری، قيام كردهای، ما ترا ياری میكنيم.
"
من هم آمدهام سراغ كسانی كه به من وعده ياری دادهاند. حال میگوئيد
مردم كوفه به وعده خودشان عمل نمیكنند، بسيار خوب ما هم به كوفه
نمیرويم، بر میگرديم به جايی كه مركز اصلی خودمان است. به مدينه يا
حجاز يا مكه میرويم تا خدا چه خواهد. به هر حال ما بيعت نمیكنيم ولو بر
سر بيعت كردن كشته شويم.
پس حداكثر تاثير اين عامل يعنی دعوت مردم
كوفه اين بوده كه امام را از مكه بيرون بكشاند ، و ايشان به طرف كوفه
بيايند. البته نمیخواهم بگويم كه واقعا اگر اينها دعوت نمیكردند، امام
قطعا در مدينه يا مكه میماند، نه ، تاريخ نشان میدهد كه همه اينها برای
امام محذور داشته است . مكه هم از نظر مساعد بودن اوضاع ظاهری وضع بهتری
نسبت به كوفه نداشت . قرائن زيادی در تاريخ هست كه نشان میدهد اينها
تصميم گرفته بودند كه چون امام بيعت نمیكند، در ايام حج ايشان را از ميان
بردارند. تنها نقل " طريحی " نيست ، ديگران هم نقل كردهاند كه امام از
اين قضيه آگاه شد كه اگر در ايام حج در مكه بماند ممكن است در همان حال
احرام كه قاعده كسی مسلح نيست، مامورين مسلح بنی اميه خون او را بريزند ،
هتك خانه كعبه شود ، هتك حج و هتك اسلام شود . دو هتك : هم فرزند پيغمبر ،
در حال عبادت ، در حريم خانه خدا كشته شود ، و هم خونش هدر رود . بعد شايع
كنند كه حسين بن علی با فلان شخص اختلاف جزئی داشت و او حضرت را كشت و
قاتل هم خودش را مخفی كرد ، و در نتيجه خون امام به هدر رود . امام در
فرمايشات خود به اين موضوع اشاره كردهاند .
در بين راه كه
میرفتند ، شخصی از امام پرسيد : چرا بيرون آمدی ؟ معنی سخنش اين بود كه
تو در مدينه جای امنی داشتی ، آنجا در حرم جدت ، كنار قبر پيغمبر كسی
متعرض نمیشد. يا در مكه میماندی كنار بيت الله الحرام . اكنون كه
بيرون آمدی برای خودت خطر ايجاد كردی . فرمود : اشتباه میكنی ، من اگر در
سوراخ يك حيوان هم پنهان شوم آنها مرا رها نخواهند كرد تا اين خون را از
قلب من بيرون بريزند . اختلاف من با آنها اختلاف آشتی پذيری نيست . آنها از
من چيزی میخواهند كه من به هيچ وجه حاضر نيستم زير بار آن بروم . من هم
چيزی میخواهم كه آنها به هيچ وجه قبول نمیكنند.
عامل سوم امر
به معروف است . اين نيز نص كلام خود امام است . تاريخ مینويسد : محمد
ابن حنفيه برادر امام در آن موقع دستش فلج شده بود ، معيوب بود ، قدرت بر
جهاد نداشت و لهذا شركت نكرد. امام وصيتنامهای مینويسد و آن را به او
میسپارد : « هذا ما اوصی به الحسين بن علی اخاه محمدا المعروف بابن
الحنفيه » . در اينجا امام جملههايی دارد : حسين به يگانگی خدا ، به
رسالت پيغمبر شهادت میدهد . ( چون امام میدانست كه بعد عدهای خواهند
گفت حسين از دين جدش خارج شده است ) . تا آنجا كه راز قيام خود را بيان
میكند : « انی ما خرجت اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما انما خرجت
لطلب الاصلاح فی امه جدی ، اريد ان امر بالمعروف و انهی عن المنكر و اسير
بسيره جدی و ابی علی بن ابیطالب عليه السلام » ( مقتل خوارزمی . 188 / 1 )
ديگر در اينجا مسئله دعوت اهل كوفه وجود ندارد .
حتی مسئله امتناع
از بيعت را هم مطرح نمیكند . يعنی غير از مسئله بيعت خواستن و امتناع من
از بيعت ، مسئله ديگری وجود دارد . اينها اگر از من بيعت هم نخواهند ، ساكت
نخواهم نشست . مردم دنيا بدانند : « ما خرجت اشرا و لا بطرا » ، حسين بن
علی ، طالب جاه نبود ، طالب مقام و ثروت نبود ، مردم مفسد و اخلالگری نبود ،
ظالم و ستمگر نبود ، او يك انسان مصلح بود . « و لا مفسدا و لا ظالما انما
خرجت لطلب الاصلاح فی امه جدی » . « الا و ان الدعی بن الدعی قد ركز بين
اثنتين بين السله و الذله ، و هيهات منا الذله يابی الله ذلك لنا و رسوله و
المومنون و حجور طالبت و طهرت » (تحف العقول ص . 241)
اين روح از
روز اول تا لحظه آخر در وجود مقدس حسين بن علی عليه السلام متجلی بود . به
قول خودش جزء خون و حياتش شده بود . امكان نداشت از حسين جدا شود . در
لحظات آخر [ حيات ] اباعبدالله ، وقتی در آن گودی قتلگاه افتاده است و
قدرت حركت كردن ندارد ، قدرت جنگيدن با دشمن ندارد ، قدرت ايستادن بر سر
پا ندارد و به زحمت میتواند حركت كند ، باز میبينيم از سخن حسين غيرت
میجهد ، عزت تجلی میكند ، بزرگواری پيدا میشود . لشكر میخواهند سر
مقدسش را از بدن جدا كنند ولی شجاعت و هيبت سابق اجازه نمیدهد . بعضيها
میگويند نكند حسين حيله جنگی بكار برده كه اگر كسی نزديك شد حمله كند و
در مقابل حمله او كسی تاب مقاومت ندارد ، نقشه پليد و نامردانهای
میكشند ، میگويند اگر به سوی خيمههايش حمله كنيم او طاقت نمیآورد .
امام
حسين افتاده است . من نمیتوانم آن حالت ابا عبدالله را مجسم بكنم . لشكر
به طرف خيام حرمش حمله میكند . يك نفر فرياد میكشد حسين تو زندهای؟ !
به طرف خيام حرمت حمله كردند ! امام به زحمت روی زانوهای خود بلند
میشود، به نيزهاش تكيه میكند و فرياد میكشد : « ويلكم يا شيعه آل
ابیسفيان ان لم يكن لكم دين و لا تخافون المعاد فكونوا احرارا فی دنياكم .
( 1 ) » ای مردمی كه خود را به آل ابوسفيان فروختهايد ، ای پيروان آل
ابوسفيان ، اگر خدا را نمیشناسيد ، اگر به قيامت ايمان و اعتقاد نداريد،
حريت و شرف انسانيت شما كجا رفت ؟! شخصی میگويد : ما تقول يا بن فاطمه ؟
پسر فاطمه چه میگويی ؟ فرمود : « انا اقاتلكم و انتم تقاتلوننی و النساء
ليس عليهن جناح » ، طرف شما من هستم ، اين پيكر حسين حاضر و آماده است
برای اينكه آماج تيرها و ضربات شمشيرهای شما واقع شود، ولی روح حسين حاضر
نيست او زنده باشد و ببيند كسی به نزديك خيام حرم او میرود.
و لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظيم ، و صلی الله علی محمد و آله الطاهرين
پاورقی : 1 - جايی كه اكنون مدفن مقدس پيغمبر اكرم است خانه پيغمبر و حجره
عايشه بوده است . پيغمبر اكرم را در قسمت جنوبی اين اتاق دفن كردند به
طوری كه فاصله صورت مبارك ايشان تا ديوار ، آنطوری كه گفتهاند در حدود يك
وجب بيشتر نبود . و ابوبكر را پشت سر پيغمبر دفن كردند به اين صورت كه سر
او محاذی شانههای پيغمبر از پشت شد . درباره عمر اختلاف است ، بعضی
گفتهاند او را پشت سر ابوبكر دفن كردند كه سر عمر محاذی شانه ابوبكر شد
ولی بعضی ديگر كه ادلهشان قويتر است ، گفتهاند عمر را در پائين پای
پيغمبر اكرم دفن كردند.
عايشه بعد از اين قضيه [ يعنی رحلت رسول اكرم ( ص
) ] وسط خانه ، ديوار كشيد . قسمت جنوبی ، مدفن پيغمبر اكرم بود و خود در
قسمت شمالی خانه زندگی میكرد . برای اتاقی كه مدفن پيغمبر بود در بخصوصی
باز كرده بودند كه مردم به زيارت قبر ايشان میرفتند . آن وقت ( زمان امام
حسين ) عايشه هم از دنيا رفته بود ، معلوم نيست كه آن ديوار را برداشته
بودند يا نه . حجره شريفهای كه اكنون مدفن پيغمبر اكرم است ، از همان زمان
، مخصوص زيارت ايشان بود و در آن هميشه باز بود.
منبع: فردا