داریوش کاردان نیاز به معرفی ندارد. هرکاری که نکرده باشد، مربی نسل بازیگران و فعالان عرصه طنز امروز ایران است. خیلی تلاش کردم گفت‌وگوی‌مان زیاد حول محور «طنز» نباشد.

به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، اعتراف می‌کنم شخصیت او برای من هم به عنوان کسی که هنوز آن ملودی «پیت حلبی؛ کلینتون» را در ذهن دارد، هرگز از طنز جدا شدنی نیست. به خودش نگفتم ولی در کل بدم نمی‌آمد داریوش کاردان جای خیلی از این کارهایی که انجام داده، مثلا راوی قصه‌های ظهر جمعه یا هر وقت دیگری بود. قصه‌گویی هم به صدای او می‌آید. نه؟

تعریف از خود؟

یک انسان کاملا معمولی. با نقاط قوت و ضعف.

کمی‌بیشتر لطفا.

72 کیلو با استخوان.

حالا واقعا «کاردان» هستید؟

بله ولی از همه کاردانی‌ام استفاده نشده.

وقتی صدای خودتان را می‌شنوید؟

من یک صدا ندارم. انواع و اقسامش را دارم، کدام‌شان؟

صدای معمولی‌ خودتان.

دوستش دارم.

صداهای خوب برای آدم‌های خوب است؟

نه. آدم‌های خوبی دیدم که صدای خوبی نداشتند. همین‌طور برعکسش.

کلینتون؟

پیت حلبی.

ظرفیت طنز در «باراک اوباما» هم وجود دارد؟

در یک ویدئو دیدم که به در لگد زد.

خب این یعنی چه؟

یعنی این‌که موجود خوبی است، می‌شود سر به سرش گذاشت.

بچه بودید دوست داشتید چه کاره شوید؟

شاید باور نکنید ولی آرزویم این بود صدایم از رادیو پخش شود.

و لابد اجرای صبحگاه مدرسه را هم به عهده می‌گرفتید؟

اجرای صبحگاه، خواندن انشا، روخوانی درس، خواندن دستور گردان و هرکجایی که قرار بود صدای بلندی بیاید.

واکنش‌تان به نوجوانی و دورگه شدن صدا چه بود؟

آن‌قدر شیطان بودم که به این چیزها فکر نمی‌کردم.

و بعد که همین طور دورگه ماند؟

اگر حمل بر خودشیفتگی نشود، صدایم را ضبط می‌کردم و گوش می‌دادم.

وقتی رفتید خواستگاری گفتند آقای داماد چه کاره است؟

بیکار بودم. فارغ‌التحصیل شده بودم و آماده رفتن به سربازی.

خب نتیجه چه شد؟

خوب شد، بلافاصله بعد از عقد هم رفتم جبهه!

طنز توی خون شماست؟

توی خونم چربی است. اما مقداری خون توی طنز من هست.

استاد خرناس را از کجا آوردید؟

می‌خواستم حرف‌هایی بزنم که داریوش کاردان نمی‌توانست.

چطور حرف‌هایی؟

موجود خل‌وضعی که هم بتواند چرت و پرت بگوید و هم لابه‌لای دیوانگی و خشم و لودگی حرف‌های جدی بزند.

مثل کی؟

مثل بهلول.

نسبت جنگ و طنز؟

جنگ واقعا یک طنز تلخ است. نمی‌دانم...طنز تلخ...

شکست حصر آبادان؟

ما خودمان آن وسط بودیم و عظمتش را درک نکردیم. وقتی برای تشویق به مرخصی آمدیم تازه فهمیدیم چقدر بزرگ است.

آزادی خرمشهر؟

آزادی خاک وطن شادی خودش را دارد. پیروزی‌ها همه خوب هستند.

مگر چند نوع پیروزی داریم؟

پیروزی واقعی وقتی است که ادامه پیدا کند.

زبان عربی؟

یکی از بهترین، شیرین‌ترین و فصیح‌ترین زبان‌های جهان است. البته عربی فصحا.

عربی غیرفصحا چیست دیگر؟

دو سه بار رفتم کشورهای عربی صحبت کردنشان را دیدم خوشم نیامد.

گرفتار محاوره شده‌اند؟

بله. بعضی جاها خیلی بدجور محاوره کرده‌اند. گویششان بد شده. مثلا «ژ» می‌شنوی.

دوست داشتید در کدام دوره تاریخی زندگی کنید؟

جواب درست و حسابی بگویم یا آبرومندانه؟

ایده‌ال‌تان را بگویید.

دوست داشتم در زمانی بودم که راحت‌تر حرف می‌زدم.

عینی‌تر بگویید.

زمانی که فقر و اعتیاد نبود، عوضش مردم به هم اعتماد داشتند.

اولین باری که تلویزیون به خانه‌تان آمد یادتان است؟

بله دقیقا.

خب؟

تلویزیون نداشتیم، می‌رفتم پشت پنجره تا از پنجره خانه همسایه تلویزیون‌شان را نگاه کنم.

شاکی نمی‌شدند؟

نه، پیرمرد یک بار مرا مشغول دید زدن دید. پرده را کنار زد تا تلویزیونشان را بهتر ببینم.

و بعد لابد یکی هم برای شما خرید؟

نه. مادرم این صحنه را دید. رفت از فروشگاه فرهنگیان یک تلویزیون قسطی خرید.

حس خوبی بود؟

بله. چهار دقیقه طول می‌کشید تا تصویرش بیاید. در پوست خودم نمی‌گنجیدم. ولی خب بدترین قسمتش وقتی بود که پدر شیپور خاموشی می‌زد.

وقتی جوان بودید هنرپیشه مورد علاقه‌تان کی بود؟

هنرپیشه مورد علاقه خیلی دارم. ایرانی بگویم یا خارجی؟

آن یکی را که با شما از سالن سینما بیرون می‌آمد.

بروس‌لی.

اعتراف می‌کنم انتظار این پاسخ را نداشتم.

یک وقتی رزمی‌کار بودم.

و همین شد دلیل علاقه به بروس‌لی؟

بروس‌لی یک اسطوره بود. حسرت حرکاتش را می‌خوردم. به خاطر او کلی فیلم به درد نخور هنگ کنگی دیدم.

پوسترش را هم داشتید؟

تنها عکس توی اتاقم پوستر بروس‌لی بود.

چه شکلی بود؟

یکی از صحنه‌های لگدپرانی‌اش در فیلم «اژدها وارد می‌شود.»

جُنگ؟

از این کلمه بدم می‌آید. شرطمان برای «نوروز 72» این بود که کلمه جُنگ را از آن برداریم.

هنرمندانی که در این برنامه به تلویزیون معرفی کردید از کجا آوردید؟

دستمان باز نبود. به علی عمرانی که در رادیو همکار بود گفتیم افراد مستعد را معرفی کند تا با مرحوم خسروی تست بگیریم.

اسم‌های شاخصی در میان این افراد دیده می‌شود؟

حمید لولایی، ارژنگ امیرفضلی، داوود اسدی، مهران مدیری و ... .

حالا که می‌بینید هرکدام در طنز وزنه قدرتمندی شده‌اند؟

قطعا افتخار می‌کنم. فقط آنها نبودند. در «سی و نه» هم تعداد دیگری آمدند، دستمان بازتر بود. در دانشگاه آگهی دادیم و تست گرفتیم.

ولی چند جا از آنها گلایه کرده‌اید.

به خودشان مربوط است ولی بعضی وقت‌ها کارهای سخیفی می‌بینم که ناراحت می‌شوم.

مثال می‌زنید؟

نیاز نیست، بعضی‌ها انگار فقط دنبال پر کردن ساعت و جیب خودشان هستند.

متون ادبیات کهن را می‌خوانید؟

ما وقتی درس خوانده‌ایم که کتاب ادبیات از اساس کهن بود. دیپلم گرفتن و دانشجو شدن اصلا راحت نبود. فارسی دبستان کلیله و دمنه و گلستان و بوستان بود.

عبید زاکانی؟

فراتر از دوست داشتن و عشق؛ همان هلویی که احمدی‌نژاد گفت.

چرا از سال‌های طلایی طنز در کشور فاصله گرفتیم؟

من برای خودم تحلیل‌هایی دارم ولی طولانی است.

خب چرا نمی‌گویید؟

توی پینگ‌پنگ شاید داور خطا بگیرد.

بگویید، حالا شاید خطا نبود.

انگار دوست دارند بیخودی بخندیم. بدون خِرَد خندیدن. انگار داریم به ریش خودمان می‌خندیم.

یعنی چه که می‌خواهند خودمان به خودمان بخندیم؟ مگر قبلا غیر از این بود؟

آخر اصلا موضوع خنده‌داری نمی‌بینی. مثلا می‌گویند ده ثانیه بی‌خودی بخند.

پس از این به بعد فقط اجرا کنید؟

اجرا هم نمی‌کنم.

چرا؟

ماه رمضان رفتم و حالا اعلام می‌کنم هنوز پولش را نگرفته‌ام. از دست عزیزان چه بگویم...

واقعا «دیگر حوصله‌ای نیست»؟

واقعا دیگر کشش ندارم.

چطور شد که این‌طور شد؟

طاقت همه کم شده است.

این یعنی این‌که نمی‌شود طنز ساخت؟

بله، بارها گفته‌ام درباره آفتابه که نمی‌توانم طنز بسازم.

دوبله هیچ وقت برای شما کار تمام وقت نبود؟

دوبله به‌عنوان یک گوینده برایم یک هدف بود. یک قله بود.

آخرش چه شد؟

با کمک ژاله علو و جلال مقامی ‌رفتم فتحش کردم و تمام شد.

در «اخراجی‌ها2» چه نقشی به شما پیشنهاد شده بود؟

همان نقشی که حسام نواب‌صفوی بازی کرد.

در زندگی غیرحرفه‌ای هم ادای کسی را در می‌آورید؟

بله. از معلم و استاد دانشگاه بگیر تا فرمانده جبهه و خیلی‌های دیگر.

تا به حال کسی ادایتان را در آورده است؟

متاسفانه نه. این یکی از آرزوهایم است.

کاریکاتور چه؟

بله. یک بار که پخش برنامه «سی و نه» قطع شد جواد علیزاده کشید و روی جلد مجله «طنز و کاریکاتور» چاپ کرد.

چه کاریکاتوری بود؟

داشتند با لگد مرا از تلویزیون پرت می‌کردند بیرون. بعد مرا دعوت کردند برای مصاحبه تا از دلم دربیاید. (می‌خندد)

روی صندلی داغ نشستید؟

وقتی احمد نجفی مجری «صندلی داغ» شد، یک بار هم من مهمانش بودم.

اعتراف کردن؟

شجاعت می‌خواهد ولی آدم را سبک می‌کند.

می‌شود حالا یک اعتراف بکنید؟ صرفا جهت سبک شدن…

کارهای بهتری می‌توانستم انجام دهم. در انتشار اشعارم کوتاهی کردم. نتوانستم پاسخگوی خوبی برای استعدادهایم باشم.
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار