این عضو هیئت علمی دانشگاه معتقد است نظم نوین جهانی در قالب مهندسی آن در یک نقطه گره با ایران برخورد میکند و آن هم نقطه گرهای ژئوپولیتیک و ژئواستراتژیک است یعنی "هارتلندنو"، همان کمربند طلایی قدرت آینده جهان یعنی خاورمیانه است و از شاخ آفریقا تا هندوستان را در بر میگیرد.
تحلیل شما از وضعیت فعلی جهان در تغییر و تحول نظم جهانی در سویهگیری به نظم جدید چیست؟
مطهرنیا: جهان در حال ورود به یک دوران پیچیده گذار است. فروپاشی نظم ناشی از آرایش شکلی و محتوایی دوقطبی جهان در دهه 1990 میلادی، جهان را در یک خلأ ناشی از این فروپاشی قرار داد که بهفوریت در مقاله معروف هانتینگتون تحت عنوان "فرسایش منافع ملی ایالات متحده آمریکا" نمود پیدا کرد. در آنجا بود که هانتینگتون از قول "جک اندسترون" نوشت که "بدون شوروی آمریکایی بودن چه معنایی دارد؟" که در نتیجه ما بلافاصله شاهد موضعگیری بوش اول در 1990 ذیل عنوان نظم نوین جهانی بودیم.
نظم نوین جهانی که توسط وی بیان شد، اولین لبه از شکلدهی به آینده نظم جهانی با اراده آمریکایی بود که بهواقع بهدنبال مهندسی نظم نوین جهانی در چارچوب دکترین امنیتی هشتم آمریکاییها تحت عنوان "دکترین پیشدستی" است.
در نظم جهانی پنج رکن مطرح شد، دنیایی مملو از آزادی و عدالت و آکنده از رفاه و بهدور از ترور بهرهبری آمریکا در جهان، که این را "بوش" مطرح کرد. جالب اینجا بود که پیش از اینکه تروریسم بهعنوان دشمن اصلی آمریکا مطرح شود در آن سخنرانی سالانه، "بوش اول" آن را طرح کرد.
کنار تئوری نظم نوین جهانی، ما شاهد ادامه این سازه مهندسی شده، تحت عنوان دکترین برخورد تمدنهای "هانتینگتون" و سپس چسبندگی آن با دکترین "مبارزه با تروریسم" توسط "تنت" بودیم.
لذا یک نظمی که از همان دوران گذار بهعنوان نظم مطلوب مطرح شد، نظم نوین جهانی با قرائت آمریکایی و در چارچوب آینده نظام بینالملل بود، این در حالی است که نظام بینالملل از پیشرانهایی هم تبعیت میکند که اکنون مهندسی نمیپذیرد و آن پیشرانها موجب میشود تا این دوران تحول از منطق قدیم به جدید طولانیتر شود.
یازده سپتامبر 1990 میلادی با ضدواقعه یازده سپتامبر 2001 میلادی پیوند میخورد و آمریکا تلاش میکند تا با ورود به منطقه "هارتلند نو" یعنی خاورمیانه و "نوهارتلند"، بهتعبیر من یعنی ایران، به عملیاتی کردن نظم نوین جهانی در چارچوب دکترین امنیتی پیشدستی لایه لایه اقدام کند و در اینجاست که تحول جهانی سمت و سوی دیگری هم میگیرد.
تحرکی که محصول در هم پیچیدگی عناصر مکان و زمان و نزدیک شدن به شرق و همچنین اندیشه، زبان و ادبیات مشترک میان ملتهای گوناگون است و این ملتها در این چارچوب بهدنبال ایجاد یک نظم متراکم و اما متکثرند، بنابراین شاهدیم که جهان دیگر نظام تکقطبی مورد ادعای آمریکاییها و نئوکانها را نمیپذیرد.
بوش اول و دوم پس از فروپاشی برجهای دوقلو با بحرانهایی روبهرو میشوند که محصول آن گذر از دکترین "پیشدستی" به "دکترین امنیتی حاصل از قدرت هوشمندتر آمریکایی" است که در سال 2006 در مؤسسه "CISI" در آمریکا نگاشته میشود، لذا امروز چالشهای بنیادینی در مقابل نظم مهندسی شده آمریکا برای شکل دادن به آینده جهان صفآرایی کردهاند.
اگرچه آمریکاییها برای استمرار این معنا با طرحهایی مانند خاورمیانه بزرگ و طرح خاورمیانه نوین درپی آن هستند و هم اکنون هم در چارچوب مقولههایی مانند داعش و مبارزه با داعش در پیادهسازی آن کوشش میکنند، ولی پیشرانهای موجود جهان امروز نشان میدهد که منطق مهندسی نظم نوین جهانی از سوی ایالات متحده با چالشهای شگرفی روبهرو است چرا که جهان دیگر به مسایل نظم جهانی، با ابعاد فرهنگی اجتماعی و از زاویه نگرش نیروهای اجتماعی بینالمللی شده، مینگرد لذا در آینده، دموکراسی در معنای اصیل آن، نه دیگر یک امر داخلی بلکه بینالمللی است و نهتنها همانگونه که قدرت داخلی باید تکثر قدرت را بپذیرد، رژیم آینده حاکم بر جهان نیز نظم اقتدارگرایانه ناشی از تکقطبی و هژمونیک شدن یک تفکر را پذیرا نخواهد بود.
آقای دکتر، با عنایت به تحولاتی که در حوزه قدرت در دهه اخیر در جهان ایجاد شد چه گروهها و ائتلافهایی در جهان بهعنوان بازیگران اصلی این نظم عمل میکنند؟
نظم جهانی در یک حالت با قرائت مهندسی شده مدنظر است و بار دوم با قرائت غیرمهندسی شده و تکاملی. پس دو دیدگاه مد نظر است لذا قرائتی از نظم نوین جهانی وجود دارد که به مهندسی رویدادها و روندها در جهت رسیدن به تصویر مطلوب و از پیش ترسیم شده تکقطبی و یا چندقطبی گرایش دارد و دیگری نظم تکاملی که بر آن است تا با ایجاد فضای مطلوب برای تکثر در نظم آینده بینالمللی مشارکت کند و در قالب دیدگاههای ساختارگرایانه و نهادگرایانه بین المللی تحولات را دنبال کند.
بنابراین تلفیقی از این دو ممکن است به وجود آید. بهبیان دیگر ما عدهای از بازیگران را داریم که در سطح نخست کنشگری در نظام بینالملل خود را تعریف میکنند و بهطور مثال در پرونده هستهای در قالب 1+5 با ایران به مذاکره مینشینند و این 1+5 در واقع 5 قدرت بینالمللی بهعلاوه امریکا هستند، اگر چه در قالب حقوقی، 5 عضو دائمی شورای امنیت بهعلاوه آلمان مطرح است، اما این 6 قدرت جهانی خود را در سطوح نخست کنشگران بینالمللی میبینند و در حین رقابتهای بسیار پیچیده و تودرتو با یکدیگر، در نهایت در ایجاد یک نظم مهندسی شده بینالمللی در پی اتحاد با هم برای تقسیم بینالمللی هستند.
این نظم یک نظم مهندسی شده و تحت تأثیر اراده قدرتهای بزرگ و در چارچوب اتحادی که در عین حال رقابت هم دارند شکل میگیرد، در حالی که کنار این، با توجه به پدیده جهانی شدن بهعنوان یک پروسه و نه یک پروژه، ما شاهد تکثر قدرت جهت ایجاد یک نظم جدید بینالمللی هستیم.
دنیای آینده دیگر حتی دهکده جهانی در این دیدگاه نیست و در نظریهای مزرعه جهانی، بهواسطه رشد فناوریهای اطلاعاتی و ارتباطی، شبکههای اجتماعی و بالا رفتن قدرت نیروهای اجتماعی، برخاسته از حوزه منطقهای و بینالمللی، ما شاهد نوعی تکثرگرایی متراکم نیز هستیم.
بنابراین ارادههای متکثر بروز میکنند و در عین حال جهان آینده مزرعه کوچکی است که خواهان یک نظم متمرکز است اما این نظم را در قالب "فرادستی سلطهمدارانه" نمیپذیرد بلکه در قالب نظم دموکراتیک برخاسته از خواست عمومی میخواهد. اینجاست که ممکن است در یک روند کوتاه و میانمدت، تحرکات مهندسی شده را پاسخ دهد اما در نهایت جهان باید آماده پذیرش "دموکراسی جهانی" باشد.
آقای دکتر، تقابل و چالش فعلی غرب با ایران از طریق طرح موضوعاتی مثل انرژی هستهای یا بهانه حقوق بشر و یا دموکراسی در ایران، با تحول در نظم جهانی چه رابطه ای دارد و آیا این امکان هست که ما موضوعات اینچنینی را که از سوی غرب طرح میشود ذیل عنوان فکتهای نظریه اصلی نظم نوین جهانی بررسی کنیم؟
نظم نوین جهانی در معنی مهندسی شده آن، در یک نقطه گره با ایران برخورد میکند و آن هم نقطه ژئوپولیتیک و ژئواستراتژیک است. هارتلندنو همان کمربند طلایی قدرت آینده جهان یعنی خاورمیانه است و از شاخ آفریقا تا هندوستان را در بر میگیرد.
این هارتلندنو یک قفل مرکزی دارد و این قفل مرکزی "نوهارتلند" است یعنی خلیج فارس و فلات ایران. لذا در هارتلندنو، یک نقطه مرکزی هست بهنام نوهارتلند، این نقطه که دربرگیرنده فلات ایران و جنوب عراق و اطراف آن در شرق میشود، مرکزیت مرکز استراتژیک جهان آینده را بهعهده خواهد گرفت. بهعبارتی اگر خاورمیانه یا هارتلندنو قلب جهان باشد، نوهارتلندی که فلات ایران است، قلبِ قلب جهان محسوب میشود.
ایالات متحده آمریکا به این منطقه در جهت مدیریت آینده جهان در مسیر ایجاد رقابتهای درونی خود نیاز دارد اگر در چارچوب مهندسی شده آینده نظم جهانی بنگریم، چین رقیب اصلی استراتژیک ایالات متحده آمریکا محسوب میشود و این اولویت استراتژیک ایجاب میکند که امریکا به مثلثبندی اطراف چین در جهت کشیدن یک دیواره آهنین مدرن و جدید عمل کند، در واقع افغانستان و پاکستان یک ضلع این مثلث و در فاصله خلیج فارس و خلیج عدن یک ضلع دیگر این مثلث و شبهجزیره کره ضلع سوم است. پس دو ضلع از اضلاع مثلث امنیتی در اطراف چین در نوهارتلند رقم میخورد و این نوهارتلند مرکزیت اصلیاش در ایران است.
*** آمریکا دیگر اسرائیل را نماینده نیابتی خود در خاورمیانه نمیداند چون خودش مستقیم به منطقه آمده است
آمریکا در نظم آینده بهدنبال تسلط بر کمربند طلایی با حضور مستقیم است لذا ضدواقعه 11 سپتامبر به او کمک کرد، لشکرکشی کرد و با دکترین مدیریت ناامنی، حضور خود را شدت داد و امروز دیگر آمریکا، اسرائیل را بهعنوان نماینده نیابتی خود در خاورمیانه مد نظر قرار نمیدهد چون خود مستقیم به منطقه آمده است.
قفل این کمربند طلایی ایران است و اینجاست که نظم آینده جهانی با ایران ارتباط مستقیم پیدا میکند، لذا وقتی ایران ارتباطی مستقیم، ژئوپولیتیک و ژئواستراتژیک با نظم جهان پیدا میکند پس مسایل مربوط به ایران مثل پرونده هستهای، سلاحهای غیرمتعارف و حقوق بشر و مسئله اعراب و اسرائیل پیوند جدی با ایران پیدا میکند.
حالا که ایران نقش جدی دارد؛ وظیفه جمهوری اسلامی در شکلدهی به نظم جدید در تقابل با سلطه چیست و ایران اصولاً چگونه میتواند نقش خود را در این حوزه پررنگ و فعال کند؟
مطهرنیا: حال بهتر است بهجای ایدئولوژی بگوییم گفتمان، چون در مورد پرونده نگرش سیاسی صحبت میکنیم.
مسئله ایران با آمریکا سالهاست که اتمیزه شده است و اگر با تساهل و تسامح علمی بگوییم اتم هسته مرکزی و میانی و بیرونی دارد که همان نوترون، پروتون و الکترون است؛ باید بگوییم هسته مرکزی رابطه ایران و آمریکا یک هستهای است بهنام بحران مفاهیم.
*** ایران باید واژگان و باورهای خود را برای جهان بهروشنی تعریف کند
ایران و آمریکا دچار بحران مفاهیم در اتمیزه شدن مسئله رابطهشان هستند، ایران هم از آزادی و عدالت و معنویت و حقوق بشر سخن میگوید و نهتنها حقوق بشر در قالب مکتب اسلام و بلکه اسلامی بهعنوان در برگیرنده تمام ادیان از آدم تا خاتم(ص) است. این در حالی است که آمریکا همین مفاهیم را در قالب مکتب لیبرالیسم نام میبرد.
لذا این بحران و تعریف متفاوت از مفاهیم واحدی که هریک پرچمداری میکنند، در لایه میانی، به بحران گفتمانی تبدیل میشود و لایه بیرونی این بحران، بحران سیاسی ایران و آمریکاست. اکنون در بحران سیاسی تحرکاتی جهت حل موضوع ایجاد شده اما برای نظم آینده، بحران اساساً از بیرون نیست از داخل است، یعنی واژگانی که در چارچوب ایدئولوژی اسلامی ــ انقلابی شیعه تعریف میشود با واژگانی که در قالب ایدئولوژی لیبرالیستی، اندیوویجوالیستی و سکولاریستی تعریف میشود، نهتنها در قالب بیرونی بلکه در قالب میانی و داخلی با هم اصطکاک دارند.
باید بگویم رسالت ایران ایجاد فضای مثبتی از رویکردهای "کلاممحورانه" است و ایران اگر میخواهد در نظم جهانی با تعریف اسلامی و تکاملی روبهرو شود باید بر معنابخشی و گفتمانسازی از مفاهیمی که بر آن باور دارد تکیه کند.
نفی آمریکا در لایه بیرونی یعنی لایه سیاسی بهخوبی انجام میشود اما در داخل اگر میخواهد به تحول تکاملی نظم جهانی کمک کند باید واژگان خود را روشن در قالب گوناگون ارتباطی از طرق مختلف تعریف کند و سپس در این گفتمان عرضه و به نظم آینده جهانی با نیت تکاملی شکل دهد، هرچه این نظم لوگوسنتریکال و این مفاهیم نفیمحورانه باشد به نگرش مهندسی شده نظم آینده بیشتر کمک خواهد کرد.
آقای دکتر مطهرنیا، سلطه در پیشبرد اهداف خود در نظم جهانی در دهههای پیشین از رویکردهایی ذیل نظریه امپریالیسم و اشکال استعماری و استثماری نفوذ استفاده میکرد، اما اکنون در شرایط کنونی هندسه جهانی قدرت امروز، از چه مؤلفهها و ویژگیهای جدیدی استفاده میکند؟
مطهرنیا: شکل عمل آمریکا دموکراسی ارشادی است. هدایت امنیتی سیاسی در پرتو گسترش فرهنگ ارشادی، همچنین بارها گفتم آمریکا در دهه اخیر به مدیریت ناامنی در منطقه میاندیشید و سپس این را به دکترین توازن ضعف در خاورمیانه تسرّی میدهد.
مدیریت ناامنی لازمه حضور مستقیم آمریکا در منطقه بود و لذا ما دیدیم در مبارزه با تروریسم بهگونهای عمل کرد که تروریسم در منطقه باشد ولی کنترل آمریکا بر این حضور استمرار یابد.
*** دکترین مدیریت ناامنی بهعلاوه دکترین توازن ضعف و دموکراسی ارشادی
رویکرد آمریکا توازن ضعف در منطقه است، اسرائیل دیگر شریک حیاتی برای آمریکا نیست و اسرائیل قرن بیستم با اسرائیل قرن بیست و یکم برای آمریکا متفاوت است. بهعنوان یک آیندهپژوه سیاسی میگویم آمریکا دیگر به اسرائیل بهعنوان یک شریک حیاتی نگاه نمیکند بلکه بهعنوان یک شریک کلیدی مینگرد.
درجه اسرائیل برای سیستمهای امنیتی و اتاقهای فکر آمریکامحور در آمریکا کاهش یافته است و لذا ما شاهد فروش تسلیحات تهاجمی برای اولین بار از چهار سال پیش به کشورهای دیگر خاورمیانه بودهایم و عربستان نیز باید قبول کند که یک شریک همسطح با دیگر شرکا در منطقه مانند ترکیه و اردن است و لذا باید توازن، یا توازن ضعف باشد یا توازن قدرت. آنچه مهم است ایجاد توازن در منطقه است و آمریکا بهدنبال توازن ضعف است.
آمریکا در باور استراتژیک خود نخواهد گذاشت حتی یک کشور مانند عربستان بر ایرانی که در تقابل با آمریکا از منظر گفتمانی به سر میبرد، تسلط پیدا کند و این یک اصل پذیرفته شده در قوانین قدرتهای بزرگ در مناطق هدف است و لذا دکترین مدیریت ناامنی بهعلاوه دکترین توازن ضعف بهعلاوه دموکراسی ارشادی در منطقه مطرح است.
این دموکراسی ارشادی در ایجاد دو الگوی تقابلی دینی در منطقه خاورمیانه مطرح است و آن هم الگوی "اسلام سنتی عربستان" و الگوی "اسلام میانهروی ترکیه"؛ آمریکا بناست از الگوی میانهروی ترکیه حمایت بیشتری کند چرا که این الگو میتواند توازنبخش دموکراسی ارشادی در خاورمیانه باشد، آنچه اردوغان میکند حتی تحرکات ضداسرائیلی و دور شدن و نزدیک شدن به آمریکا را باید در این قالب مهندسی شده مورد توجه قرار داد.
این در حالی است که درون کشورهای منطقه بهواسطه استفاده از فناوریهای ارتباطی غرب این دموکراسی ارشادی نیز با چالشهای جدی روبهرو است و لذا هر دو نگرش موجود مهندسی شده و نگرش تکاملی در قالب نظم آینده، بالاجبار باید بهسوی پذیرش دموکراسی در منطقه پیش روند و اینجاست که دو نوع دموکراسی بروز میکند، یکی دموکراسی مهندسی شده ارشادی و دیگری دموکراسی مشارکت محورانه دموکراتیک باید با هم رقابت کنند.
در واقع افزایش سطح دانایی ناشی از گسترش ارتباطات درون منطقهای با فضای برون منطقه در حوزه بین الملل اهمیت دارد.
کمربند طلایی برای ایجاد نظم جهانی از شاخ آفریقاست تا هندوستان و آمریکا با دکترین مدیریت ناامنی و توازن ضعف پس از ضدواقعه یازده سپتامبر، خود مستقیماً در منطقه حاضر شده و امروز در پی ایجاد فضای مثبت برای ایجاد ائتلاف جهانی در برابر نظم تکاملی ایجاد شده، در بستر منطقه و بهویژه در قلب خاورمیانه است. بنابراین مهمترین چالش برای آمریکا گفتمان برخاسته از اسلام انقلابی تعریف شده در تهران است.
از این رو این چالش باید بهگونهای از سر راه آمریکا برداشته شده و لذا نقطه گرهای تمام تحولات نظم جهانی با مرکزیت خاورمیانه در ایران استقرار مییابد و این تحرکات در جهت محدودسازی قدرت نفوذ ایران در منطقه، را در 10 سال گذشته شاهد بودهایم.
اساساً اگر بهصورت یک تخته مسطح چوب به خاورمیانه بنگریم که خراطی آن مقدمهای بر خراطی نظم نوین جهانی آینده باشد، گره این چوب در فلات ایران است. لذا آمریکا پس از عدم موفقیت اسرائیل در محدودیت ایران، خود به منطقه میآید و تلاش دارد نفوذ ایران را با بحران سوریه و یا قطع نخاع مقاومت، از طریق تحرکات نظامی و حمایتهایی که از گروههای مخالف محور مقاومت انجام میدهد تا کارش را خودش به فرجام برساند.
پس گفتمان انقلابی تهران یک چالش عمده برای آمریکاست و آنها دنبال آن هستند که تهران را با تغییر حکومت و یا تغییر رفتار سیاسی از طریق فشار منطقهای و بینالمللی مدیریت کنند.
دومین عامل، عامل ناشی از تفکرات مقاوم با گویشهای گوناگون در منطقه است که تحت تأثیر انقلاب ایران شکل گرفته است و در حاشیه آن قرائتهای متکثر همگون با آن را میتوان ملاحظه کرد.
امروز دیگر در جهان، دنیای تکقطبی قابل پذیرش نیست و قدرتهای اروپایی خواهان نقش عمدهتر در مدیریت جهانی هستند، در خود اروپا، انگلستان و فرانسه علیرغم اینکه متحد آمریکا هستند، در عین این همکاری، رقابتهای شدیدی را با آمریکا دنبال میکنند و لذا چالش شکلدهی به نظم آینده به تشکیل نوعی تفکر مقاوم مرکزیتگریز اقتدارگرایانه برمیگردد، که در منطقه از انقلاب اسلامی ایران تأثیر گرفته است و جهتگیریهای ایدئولوژیک آن قویتر است و اگرچه در سطح بینالمللی دارای مشی ایدئولوژیک نیست ولی دارای جهتگیریهای سیاسی اقتدارگریز است.
اگر بخواهیم به تحولات منطقه هم اشاره کنیم از دیدگاه شما خشونت داعش در خاورمیانه و تشکیل گروههای تروریستی تحت مدیریت نظام سلطه ذیل عنوان نظریه گرامشی تبیین میشود؟ گرامشی میگوید اصولاً هر هژمون پادهژمونهای خود را نیز میسازد. بنابراین آیا داعش را میتوان بهعنوان پادهژمونسازی مصنوعی از سوی آمریکا و نظام سلطه تحلیل کرد؟
مطهرنیا: نظام جهان دو قطب اقتدارگرای دموکراتیکمنش و اقتدارگرای غیردموکراتیک داشت.
یک طرف بلوک غرب بهرهبری ایالات متحده آمریکا که با جهتگیریهای دموکراتیک مدعی پرچمداری یک نظم بود و از طرف دیگر، رویکردهای بلوک شرق با رهبری جماهیر شوروی سوسیالیستی که سویهگیریهای مارکسیستی غیردموکراتیک را دنبال میکرد.
امروز با فروپاشی شوروی، جهان از یک سو بهسمت ایجاد تحرک مهندسی شده پیش میرود که خواهان استمرار همان نظم ناشی از قدرت دموکراتیک آمریکا با قرائت لیبرالیستی آن بوده است، در حالی که در شرایط کنونی، جهان دیگر یک حوزه اقتدارگرایانه سیاسی را نیز پذیرا نیست.
*** تلاش آمریکا برای ایجاد مرکزیت مقتدرانه دموکراتیک جهان در واشنگتن؛ تنشی در نظم آینده
امروز جهان خواهان مشارکت تمام کشورها در صحنه مدیریت با ایجاد یک نظم قانونمند دموکراتیک است، چیزی که خود آمریکا میخواهد آن را پرچمداری کند، اما این پرچم را میخواهد تنها بر دوش خود بهعنوان مدیر امنیتی جهان نگاه دارد و مرکزیت مقتدرانه دموکراتیک برای اداره جهان را در واشنگتن رقم بزند.
اینجاست که تنشهای اساسی میان قرائت آمریکایی برای نظم دموکراتیک آینده و قرائت غیرآمریکایی از این نظم پدید میآید اما به هر حال، هردو مجبور به پذیرش یک نظم دموکراتیک هستند، یکی با الگوی مهندسی شده بهدنبال این معناست و دیگری با الگوی تکاملی، اما این دو همواره در اصطکاک با هم به سر میبرند. بنابراین میتوان داعش را در قالب یک مخلوق مصنوعی از سوی این قدرت در نظر گرفت.
مکاتب مبنای نظریه نظم فعلی جهانی مانند سکولاریسم، لیبرالیسم و کاپیتالیسم که از نظریه نظام جهانی پشتیبانی میکردند امروز با تحول در هندسه قدرت در چه وضعیتی به سر میبرند؟
به نظر میرسد جهان آینده بیش از آنکه سکولار و ضدسکولار باشد تلاش میکند با حضور دین در عرصه سیاست در لایههای گوناگون سیاست داخلی، منطقهای و بینالمللی، پراگماتیکتر برخورد کند.
دیدگاههای لیبرالیستی هم همینگونه است. امروز آزادی بهعنوان یک موضوع مقدس مورد نظر همه نگرشهاست و موضوع اساسی بازتعریف آزادی در مکتب لیبرالیسم در رقابت با حوزههای دیگری است که میخواهند پرچمداری آزادی با تعریف غیرلیبرالیستی را داشته باشند.
همین نکته موجب اصطکاک میان رویکردهای مهندسیمحور نظم آینده و دیدگاههای تکاملگراست، یک گروه آزادی را در چارچوبهای لیبرالیستی تعریف کرده و یک گروه هم آزادی را در چارچوب مکاتب غیرلیبرالیستی مورد توجه قرار میدهند.
لیبرالیسم دارای مؤلفههای تعریف شدهای در غرب است که از قرن چهاردهم میلادی با ظهور کشیشهایی مانند "یانهوس" و "جان بیکلیف" استاد او، با کلیسای کاتولیک رم شروع شد و تا انقلاب کبیر فرانسه و پیروزی انقلاب فرانسه که پژواکهای آن در عصر جدید در غرب در حوزههای لیبرالیستی مشخص شد و پشتوانه نظام سرمایهداری را در خود نهفته داشت ادامه یافت.
امروز بسیاری از مکاتب رقیب لیبرالیسم و سکولاریسم در غرب مدعی پرچمداری آزادی هستند و باید به بازتعریف آزادی در این چارچوب روی آورند. لذا این تقابل واژگانی و گفتمانی نیز در این زمینه قابل توجه است و بهعبارت دیگر در اینجا نوعی دموکراسی ارشادی با دموکراسی مشارکت محورانه در اصطکاک با هم در نظم جهانی بار دیگر بروز میکنند و هریک از اینها که بتواند بیشتر در جذب مخاطبان خود به تعاریفی که از آزادی و مفاهیمی مانند عدالت عرضه میدارند موفق باشند میتوانند نظم آینده را حاکمیت کنند، و اینجاست که مبارزه از قالب قدرت سخت به قدرت نرم و دیپلماسی عمومی میرسد.
به نظر میرسد در حال حاضر در جهان یک ادبیات قطبی شکل گرفته، نظام سلطه در مقابل جبهه مقاومت، لذا با توجه به جنگ اخیر غزه و پیروزیهایی که مقاومت کسب کرد، بهنظر شما به مرحلهای رسیدهایم که یک توازن قدرتی میان جبهه و اردوگاه مقاومت با نظام سلطه ایجاد شده و مقاومت در جهان علاوه بر دفاع، قدرت تهاجم متقابل و متمرکز را هم داشته باشد؟ این از چه طرقی امکان پذیر است؟
مطهرنیا: مقاومت زمانی میتواند در منطق بینالمللی خود را نشان دهد که از لاک "دفاع صرف" خارج شود، نکاتی که رهبری جمهوری اسلامی در چندساله اخیر به آن اشاره دارند نشانه عزم خروج جدی از این معناست.
چند سیگنال بسیار قوی میتوان در این زمینه مورد توجه قرار داد؛ یکی تأکید رهبر معظم انقلاب به در نظر گرفتن واقعیات کنار آرمانها و نکته دیگری که ایشان اشاره کردند، قرار دادن نتیجه کنار تکلیف است.
تا چند سال پیش محور اساسی حرکت، تکلیفمحوری بود، امروز تکلیفگرایی کنار خود نتیجهگرایی را دارد و رهبری تأکید دارند که باید کنار آنچه ما تکلیف مینامیم نتایج هم دیده شود.
نکته دیگری که هست تحرک ایران برای حل بحرانهای خاورمیانه با مرکزیت نرمش قهرمانانه در چارچوب پرونده هستهای بهعنوان نقطه گرهای پروندههای موجود در خاورمیانه است و این گامهای اساسی میتواند مقاومت را از یک چارچوب بسته تحرک گفتمانی و ایدئولوژیک در منطقه به گفتمان فرامنطقهای برساند.
آقای کیسینجر گفته "ایران بهدنبال ایجاد امپراطوری است"، تحلیل شما در این خصوص چیست؟
مطهرنیا: آنچه کیسینجر میگوید در چارچوب تئوری جنگ نامتعادل و احیای آن که در سال اخیر با روی کار آمدن دولت یازدهم با چالش جدی مواجه شده میباشد، تئوری جنگ نامتعادل با تمرکز بر ایران هراسی در بُعد منطقهای و اسلام هراسی در بُعد بین المللی، در پی ایجاد فضای مثبت در جهت اجماع علیه ایران توسط آمریکا دنبال میشود.
این تئوری در چارچوب تحرکات جدید ایران، با چالشهای جدی مواجه شده و لذا کیسینجر که کهنهسرباز استراتژیست جمهوریخواهان است و جمهوریخواهان هم که در رقابت آشکار با اوباما و نئودموکراتها قرار دارند، وارد میدان میشود و تلاش میکند به احیای این معنا نایل آید در حالی که حرکت رهبری جمهوری اسلامی و روی کار آمدن دولت جدید، تئوری جنگ نامتعادل را با چالش روبهرو کرده و لذا کیسینجر که از یک سو، خواهان ادامه تحرک آمریکا در نظم آینده هست و از سوی دیگر موفقیت اوباما در حوزه خاورمیانه و ایران را شکست نئوکانها در انتخابات کنگره و ریاست جمهوری 2016 آمریکا میبیند، در این راستا به میدان میآید.