به طور کلّی وضعیت آب در عراق بسیارخراب است. از داخل شهرها هم که عبور می کردیم، می دیدیم که بالای پشت بام ها منبع آب نصب کرده اند. اما وضعیت زندان ها بسیار ناگوارتر بود.
فرصت این که همه افراد در آن زمان محدود بتوانند از توالت ها استفاده کنند نبود. چاه توالت ها هم فاصله پر می شد و ظرفیت این همه آدم را نداشت. توالت ها برای استفاده شش نفر ساخته شده بود نه پانصد ششصد نفر. در مدت اقامت مان در زندان الرشید، اسرای جدیدی را هم به زندان آوردند که تعدادمان در روزهای آخر به ششصد نفر رسید. به طوری که عراقی ها مجبور شدند در سلول ها را باز بگذارند تا عده ای بتوانند داخل راهرو بنشینند.
هوا خوری نیم ساعته که تمام می شد، همه باید به سلول برمی گشتیم. البته در هواخوری، کتک زدن و شکنجه هم طبق معمول برقرار بود. هواخوری، بیشتر بهانه ای برای شکنجه و تنبیه بود تا هواخوری! ما را برای کتک خوردن به حیاط می بردند، چون سلول ها بسیارتنگ بود و در آنجا نمی توانستند به راحتی همه را کتک بزنند.
هر سلول، فقط یک ظرف برای دریافت غذا داشت. به دلیل نبودن توالت داخل سلول و همچنین بسته بودن درها، آنهایی که مریض بودند و تا هواخوری بعدی نمی توانستند منتظر بمانند، به ناچار توی همان ظرف غذا... زمان دریافت غذا، مسئوولین این کار، ظرف مذکور را که پر از نجاست بود با خود بیرون می بردند و دور از چشم نگهبانها در چاه حیاط می ریختند. اگر نگهبان اجازه می داد ظرف را زیر شیر آب داخل حیاط می شستند و اگر احیاناً اجازه نمی داد. بدون این که آن ظرف شسته شود، با دست آن را ازاله کثافت می کردند. سپس توی همان ظرف غذا می ریختند، آن را به سلول می آوردند و ما بالاجبار آن را می خوردیم. با این اوضاع اسفبار، بچه ها هیچ گاه نماز و دعا و عبادت را ترک نمی کردند. همیشه در صورت امکان، دعای توسل، ندبه، زیارت عاشورا و دیگر ادعیه هم خوانده می شد. ماه ها در این شرایط قرار داشتیم و با توکل برخداوند، همه این سختی ها و رنج ها را تحمل می کردیم...