چه مدتی بود با مقتول ازدواج کرده بودی؟
مدت زیادی نبود، البته او همسر موقت من بود و عقد دائم نکرده بودیم. یاسمین را چند سالی بود که میشناختم، اما زمان مرگش هنوز یک سال نمیشد که صیغهاش کرده بودم.
همسرت را دوست داشتی؟
وقتی با او ازدواج کردم نسبت به او احساس بدی نداشتم، اما میدانستم یاسمین زنی نیست که بخواهم او را برای همیشه داشته باشم، همین مرا نسبت به او سرد میکرد.
یاسمین چطور آدمی بود؟
در خانوادهاش مشکلات زیادی داشت و مرتب توسط آنها کتک میخورد. وضع خوبی نداشت، هربار پیش من میآمد جایی از بدنش کبود بود. او بشدت عصبی بود. هربار که میپرسیدم چه شده، میگفت در خانه درگیری داشتم. یاسمین دختر مهربان اما بسیار گستاخی بود، هیچوقت به حرف کسی گوش نمیکرد و وقتی حس میکرد کسی برخلاف خواستهاش عمل میکند، با او درگیر میشد. در کل دختر بدبختی بود و سختیهایی که در زندگیاش تحمل کرده بود، باعث شد به سمت مواد برود.
تو از اول میدانستی یاسمین معتاد است؟
او اعتیاد داشت و من هم میدانستم، اما اعتیادش بیشتر به قرص بود تا مواد؛ قرصهایی را که معتادان میخورند مصرف میکرد. آرامبخشهای قوی با دوز بالا میخورد.
تو که میدانستی او چه شرایطی دارد، چرا با او ازدواج کردی؟
نمیدانم چه بگویم. میدانستم با او آیندهای ندارم و این رابطه به جایی نمیرسد، اما چون با او رابطه داشتم، تصمیم گرفتم او را به صورت صیغهای عقد کنم تا برایم مشکلی ایجاد نشود. یاسمین خودش هم میدانست این رابطه به جایی نمیرسد و چند بار هم این را به من گفته بود.
به هر دلیلی با او ازدواج کرده بودی، چرا سعی نکردی حمایتش کنی یا مشکلاتش را حل کنی؟
مشکلات یاسمین آنقدر زیاد بود که نمیتوانستم حلش کنم، ضمن اینکه مشکلات خودم هم بود، با این حال یاسمین خودش هم نمیخواست وضع زندگیاش تغییر کند. قبول دارم وضع زندگیاش خوب نبود و تحت فشار بود، اما رفتنش به سمت اعتیاد شرایط را بدتر کرده بود. خودش هم نمیخواست از این وضع نجات پیدا کند، بنابراین من هم نمیتوانستم کاری برایش بکنم.
تصمیم داشتی به این رابطه ادامه بدهی؟
من و یاسمین هر دو میدانستیم این رابطه سرانجامی ندارد، ضمن اینکه من به دختر دیگری علاقهمند شده و تصمیم گرفته بودم با او ازدواج کنم. منتظر بودم کمی وضع زندگیام بهتر شود تا به خواستگاریاش بروم.
خانوادهات در جریان بودند با یاسمین رابطه داری؟
بله مادرم میدانست، البته این را هم میدانست که دختر دیگری را دوست دارم و نمیخواهم یاسمین را به عنوان همسر همیشگیام انتخاب کنم. بنابراین با من مخالفتی نمیکرد، گاهی هم میگفت مراقب باش این دختر برایت دردسر نشود.
یاسمین هم از علاقهات به دختری دیگر خبر داشت؟
من درباره حرفهای مادرم یا دختری که دوستش داشتم، به او چیزی نمیگفتم، اما همیشه میگفت تو بالاخره مرا رها میکنی.
درباره شب حادثه بگو، آن شب چه اتفاقی افتاد؟
آن شب یاسمین به محل کارم آمد و گفت باید همدیگر را ببینیم. هرچه گفتم گرفتار هستم قبول نکرد. من هم از ترس اینکه مبادا آبروریزی راه بیندازد، مغازه را به دوستم سپردم و با ماشینم دنبال یاسمین رفتم.
چرا میترسیدی او آبروریزی راه بیندازد؟
چون قبلا این کار را کرده بود. وقتی به خواستهاش بیتوجهی میکردم، میگفت آبرویت را میبرم و جلوی در مغازه میآمد و داد و فریاد میکرد. من هم مستاجر بودم و خجالت میکشیدم، ضمن اینکه نگران بودم صاحب ملک مرا بیرون کند، به همین دلیل سعی میکردم تا جایی که ممکن است یاسمین را عصبانی نکنم.
بعد از اینکه یاسمین را سوار کردی، چه اتفاقی افتاد.
کمی در شهر چرخیدیم و شام هم خوردیم و حدود ساعت 11 شب بود که به سمت محل کارم رفتیم.
ظاهرا درگیری اصلی در آنجا اتفاق افتاد؟
در مغازه بودیم که متوجه شدم یاسمین اصلا حالش خوب نیست. مطمئن بودم باز هم قرص مصرف کرده است. اصطلاحی که در زندان برای حالت او به کار میبرند، این است که میگویند مست قرص شده بود. اصلا کارهایی که میکرد، دست خودش نبود و متوجه رفتارش نمیشد.
از درگیری بگو، چطور باهم درگیر شدید؟
متوجه شدم آثار کبودی روی بدن یاسمین هست، او دوباره در خانه کتک خورده بود، البته این احتمالی بود که من دادم چون همیشه با پدر و برادرش درگیر میشد. گفتم چرا اینطوری شدی، چرا هربار که پیش من میآیی یک جای بدنت کبود و زخمی است؟ یکدفعه عصبانی شد و جواب داد به تو ربطی ندارد. من به پدر و برادر خودم هم جواب پس نمیدهم؛ چه برسد به تو. اصلا تو چه کاره من هستی؟ خیلی عصبی بود.
تو چه واکنشی نشان دادی؟
گفتم تا زمانی که زن من هستی کسی حق ندارد به تو صدمه بزند و مورد حمایت من هستی، اما یاسمین آنقدر عصبی بود که نمیتوانست خودش را کنترل کند و مرتب فحاشی میکرد.
در اداره آگاهی چیز دیگری تعریف کردی، مدعی شدی به او مظنون شدی و فکر میکردی با کسی دیگر رابطه دارد و کبودیها هم به همین دلیل روی بدنش ایجاد شده است. گفتی سر این موضوع با هم جر و بحث کردید و تو گلویش را فشار دادی و بعد او از حال رفت، اما حالا ادعا میکنی اینطور نبوده. حتی گفتهای به دلیل تعصبی که داشتی با او درگیر شدی.
من هیچ تعصبی روی یاسمین نداشتم. میدانستم او با افراد دیگری رابطه دارد و زمانی که من نیستم، ممکن است سراغ مردان دیگر برود. چیزی که در آگاهی گفتم، درست نیست.
چه زمانی متوجه شدی یاسمین فوت شده است؟
آن شب بعد از جر و بحث خوابیدیم. صبح که بیدار شدم به یاسمین گفتم بیدارشو، باید بروی، من باید مغازه را باز کنم؛ اما هرچه صدایش کردم بیدار نشد. گفتم شاید به خاطر قرصهاست. وقتی نزدیکش رفتم دیدم چند خشاب قرص خورده است. ترسیدم، به نظرم آمد نفسش ضعیف است به یکی از دوستانم زنگ زدم و از او خواستم به مغازه بیاید.
چرا با اورژانس تماس نگرفتی؟
از آبرویم ترسیدم. وقتی دوستم آمد، با دوست پزشکی که داشت تماس گرفت و وقتی شرایط را گفتیم، گفت بعد از اینکه اثر دارو برود خودش بیدار میشود، اما من که یاسمین را میشناختم، میدانستم او دچار چنین حالتی نمیشود. حالش مرتب بدتر میشد و من هم که دیدم نفسش گرفته عملیات احیا را خودم شروع کردم. داشتم قلبش را ماساژ میدادم و راه تنفساش را باز میکردم که مقدار زیادی قرص خمیر شده از دهان و بینیاش بیرون زد.
پزشکی قانونی اعلام کرده ادعایی که کردهای درست نیست، چون اگر مقتول قرص خورده بود در خون او اثر دارو پیدا میشد. ضمن اینکه امکان ندارد فردی مقدار زیادی دارو بخورد، تا صبح هضم نشود و از دهان و بینیاش بیرون بزند.
اما این اتفاق افتاد. من خودم دیدم از دهان و دماغش قرص بیرون میآید.
چه زمانی یاسمین را به بیمارستان بردی؟
همان موقع همراه دوستم او را به بیمارستان رساندم، مطمئن بودم او به همین راحتی به هوش نمیآید.
علت مرگ فشار بر عناصر حیاتی گردن و شکستگی استخوان گلو عنوان شده، اما تو میگویی مقتول قرص خورده است.
شاید وقتی داشتم او را احیا میکردم و میخواستم راه گلویش را باز کنم، این اتفاق افتاد، چون من دستم را در دهان یاسمین فرو و سعی کردم قرصها را خارج کنم. فکر میکنم شکستگی آن زمان اتفاق افتاده است.
طبق آنچه پزشکی قانونی گفته فشار بر عناصر حیاتی گردن از بیرون اتفاق افتاده، یعنی دست را روی گلوی یاسمین گذاشتی و فشار دادی.
نه، این کار را نکردم، من یاسمین را نکشتم.
اولیایدم برایت درخواست قصاص کردهاند. با توجه به اینکه مدارک زیادی علیه تو وجود دارد و اعترافات اولیهات طبق مدارکی که جمعآوری شده با واقعیت منطبق است احتمال اینکه تبرئه شوی بسیار کم است. تصمیمی برای جلب رضایت اولیایدم داری؟
با اینکه قتل یاسمین را قبول ندارم و باز هم میگویم که من این کار را نکردهام، اما اگر اولیایدم فرصت دوباره برای زندگی به من بدهند حاضر هستم رضایت آنها را جلب کنم و از مادرم خواستم که با آنها صحبت کند، امیدوارم آنها حرفم را باور کنند و برای اینکه به آرامش برسند هرکاری بخواهند انجام میدهم./تپش