پیش بینی دهه آینده این قاره کار ساده ای نیست اما فرایند ها را می توان ترسیم نمود . جنگ این بختک گزیر ناپذیر در خاورمیانه با گرایشات مذهبی و تضاد منافع قدرت های منطقه ای و فرامنطقه ای ، سرزمین های سوخته ای را به ارث خواهد گذاشت که بازسازی امنیتی و اقتصادی آن ، سالها به زمان نیاز دارد و در این رهگذر حتی اگر در محاسبات ، ذخایر نفتی این منطقه را از ذهن بزداییم و امریکا را یکی از صادرکنندگان منابع فسیلی در سطح جهان در دهه اینده تصور کنیم و بر این ایده تئورسین های امریکایی استناد کنیم که قوای سیاسی و نظامی واشنگتن در آینده عمدتا متمرکز حوزه پاسفیک و اسیای جنوب شرقی خواهد شد باز اهمیت استراتژیک این حوزه در کنار حفظ امنیت اسراییل و... مانع از آن خواهد بود که غرب ( امریکا ) این منطقه را بفراموشی سپارد . از سویی دیگر ، نفوذ روسیه که در خاورمیانه و شمال افریقا در پی تحولات بهار عربی به پایین ترین سطح تنزل نمود ، این کشور را بر آن داشته که حداکثر تلاش خود را برای حفظ آخرین سنگرها در این منطقه ( سوریه ، آبهای مدیترانه و بین النهرین عراق ) بکار بندد .
به باور نگارنده جنگ سرد منعطف جدیدی در مناسبات غرب _ شرق با تعاریف نسبتا متفاوت در حال شکل گیری است . جنگ سردی که فاقد جنبه های ایده لوژیکی حداقل از جانب روسیه است و در مقایسه با قدرت نرم با امریکا فاقد جنبه های جهانشمولی و به باوری در موضع بسیار ضعیفی بسر می برد . با این وجود در بعد سخت افزاری ، رقابت ها و تقابل ها با مفاهیم ژئوپولتیکی ( در حوزه پیرامونی روسیه ، خاورمیانه و...) جبنه عینی تری بخود گرفته است .
نقطه آغازین جنگ سرد جدید منعطف با افول سیستم تک قطبی امریکا در سال 2008 تقارن می یابد ، زمانی که بحران اقتصادی غرب ( امریکا ) را در بر گرفت و روسیه به موازات بهبود نسبی قدرت اقتصادی خود ، به گرجستان حمله نمود و نهایتا خود مختاری مناطق اوسیتای جنوبی و ابخازیا را رسمیت بخشید . در آن مقطع غرب ( امریکا ) بدلایل عدیده ای از جمله بحران اقتصادی ، باتلاق جنگ عراق و افغانستان ، مسئله هسته ای ایران ، ...عکس العمللی از خود نشان نداد و روسیه عملا در حوزه پیرامونی ، برای اولین پس از فروپاشی شوروی در دهه 90 ، خود را بازیافت . مرحله دوم این فرایند در سال 2010 همزمان با اوجگیری تحولات سیاسی در خاورمیانه روی داد ، تحولاتی که روسیه را به بازنگری در سیاست خارجی و مناسبات با غرب وارداشت و فاز سوم در مقطع کنونی ( سال 2014 ) که با بروز بحران اوکراین ، استقلال کریمه شکل گرفت و موقعیت روسیه را در آبهای دریای سیاه تثبیت نمود ، به اوج خود رسید . مسیری که در صورت عزم جدی غرب در اعمال سیاست های تحریمی علیه روسیه ، گرایش این کشور را بسمت شرق شدت می بخشد . انقعاد قرداد 400 میلیار دلاری کرملین با پکن و شدید رفتارهای ساختارگرایانه ، همانند تشکیل اتحادیه اوراسیایی ( روسیه ، بلاروس ، قزاقستان ) تحکیم همگرایی در شانگهای و یا شدید مناسبات با گروه بریکس ( با عضویت چین ، هند ، افریقای جنوبی ، برزیل ) را می توان در این چارچوب مورد اشاره قرار داد.
به عبارتی دیگر ، بحران اکراین و استقلال جزیره کریمه در مقطع کنونی ، قدرت های شرقی _ غربی را تحریض نموده است که کشورهای حوزه CIS را به اتحادیه ها و ائتلاف های امنیتی منطقه ای و فرامنظقه ای فراخوانند . ایده های سیاسی _ اقتصادی همانند پیمان امنیت جمعی ( با محوریت روسیه روسیه ) ، احیای جاده ابریشم (چین) ، اتحادیه اقتصادی اوراسیای ( روسیه) و ایده تشکیل منطقه اوراسیای متحد که حتی از سوی رئیس جمهور کره جنوبی در خلال دیدار از ترکمنستان ( درماه ژوئن 2014) مطرح گردید جملگی همگرایی منطقه ای را ترغیب می کنند و در این میان معدود دولتهایی از جمله ترکمنستان با تمسک به اصل سیاست بیطرفی ، همچنان از ورود به این دایره ( سیاسی _ امنیتی ) اجتناب می وزند .
از سویی دیگر ، امروزه حوزه پیرامونی ( آسیای مرکزی ، دریای خزر) پیش از گذشته به سمت میلیتاریستی شدن گام بر می دارد .مزید بر این بسته شدن پایگاه ( امریکایی )مانانس درقرقیرستان نیز برای قدرت های شرقی ( روسیه _ چین ) مغتنم است .
بحران اوکراین همچنین سبب گردیده است که اروپا در راستای انزوای و حذف روسیه در مبادلات و خطوط انرژی با اروپا ، پروژه ترانس خزر را با جدیت پیشتری تعقیب نماید . خطوطی که برای روسیه همانند مرزهای امنیتی _ استراتژیک تلقی می گردد . با این وجود برای کشوری همانند ترکمنستان بیطرف ، الحاق به این پروسه بمعنای پیوند با حلقه های امنیتی اروپا است ، شمشیر دو لبه ای است که روسیه و ایران نسبت بآن بی تفاوت نخواهند بود و در این میان ، مشخص نبودن رژیم حقوقی دریای خزر به عنوان یک عامل بازدارنده نقش مهمی ایفاد می کند .
امروزه به باوری می توان بسیاری از کشورها را به دو دسته تقسیم نمود کشورهایی نظیر چین یا ترکمنستان که در پرتو توسعه اقتصادی ، در صدد هستند امنیت خود را ارتقاء بخشند و یا کشورهایی همانند روسیه که توسعه اقتصادی را در سایه امنیت تعریف می کنند ظاهرا توازن بین این دو عنصر ، همانند تلفیق واقعیت و آرمانگرایی ، چالش برانگیز است .
اگر حوزه پیرامونی ( آسیای مرکزی ، قفقاز ) را یکی از نقاط جفرافیایی رقابت شرق و غرب بدانیم به این واقعیت نزدیک می شویم که این حوزه ، منطقه انحصاری نفوذ روسیه نیست کما انکه واگرایی در این منطقه مشهود است از جمله مناقشات ارضی ارضی اوکراین ، گرجستان با روسیه و یا نارضایتی اذربایجان بدلیل مسئله قره باغ از روسیه و یا خروج ازبکستان از پیمان امنیت جمعی و یا عدم پاسخ مثبت ترکمنستان جهت پیوستن به اتحادیه اروسیایی روسیه را می توان مورد اشاره قرار داد . این پارامترا ها فرضیه احیای جنگ سرد جدید را تضعیف می سازد اما منعکس کننده تمام واقعیت در این حوزه نیست ، کما انکه پیوستگی بلاروس . ارمنستان ، قزاقستان و قرقیرستان به روسیه نیز انکار ناپذیر است . از سویی دیگر بسیاری از این کشورها در چالش با موج های دمکراسی خواهی و اسلام گرایی نیم نگاهی به روسیه دارند همانگونه که یکی از دلایل مواضع روسیه در سوریه ، ممانعت از رشد و حضور عناصر افراطی اسلام گرا در مرزهای جنوبی این کشور است . اگرچه بنیادگرایی خشونت بار ( مذهبی ) خصیه عصر کنونی است و منحصر به جهان اسلام نیست اما شرق و غرب و کشورهای منطقه برحسب مقتضیات زمانی و منافع ملی خود ، بطور نسبی نگاه مشترکی در مبارزه با این پدیده دارند . فرایندی که موفقیت اینگونه تحرکات را به حداقل ممکن می رساند و در نقطه مقابل ، انقلاب های نرم ، و اسلام معتدل ( شیعه ) با تحولات و افکار جهانی هنخوانی پیشتری دارد .
از سویی دیگر وابستگی فزاینده متقابل بین روسیه و اروپا در بعد انرژی نیز القای جنگ سرد را نقش بر آب می کند خاصه انکه ، امروزه برزگترین کمپانی های نفتی امریکا نیز در روسیه حضور دارند اما آیا این پیوستگی بمعنای عدم وجود دیوار نامرئی بی اعتمادی بین شرق و غرب نیز نیست ؟ اگر زمانی امریکا بدلایل عدیده ای از استقرار سامانه دفاع موشکی در اروپای شرقی اجنتاب نمود آیا تضمینی هست که در دهه اینده این سیستم را در مرزهای شرقی و غربی روسیه ، چین مستقر ننماید . سیستمی که گستردگی آن ، سواحل ژاپن ، کره جنوبی ، استرالیا را نیز تحت پوشش قرار خواهد داد . فرایندی که در بطن خود ضمن تضعیف معاهده کاهش سلاح های کشتار جمعی ، بازدارندگی ( اتمی ) قدرتهای شرقی را تحدید و در عمل یک رقابت تسلیحاتی را به قدرت های شرقی ( روسیه و چین ....) تحمیل می کند .
ماحصل کلام انست که جنگ سرد منعطف جدیدی شکل گرفته است که لزوما بمعنای تقابل تمام عیار بین شرق و غرب همانند سیستم دو قطبی نیست اما رقابت ها فشرده است و کاربرد مولفه های اقتصادی در این سیستم برجسته و بعضا رگه هایی از تقابل های ( غیرمستقیم ) جنگی در آن مشهود است . اگرچه مرزهای نفوذ همانند دوران گذشته گسترده ، منجسم و یک پارچه نیست . از سویی (گروه بریکس ) که قدرت ها نوظهوری همچون آسیایی ( چین ، هند ) در آن حضور دارند از نظر تئوریک می توانند با عرصه واحد پولی مشترکی ، سیطره جهانی دلار را در مبادلات تجاری تحدید نمایند . هرچند که هنوز غرب از در بعد مبادلات مالی _ تجاری و سطوح فن آوری های پیشرفته از موضع برتری نسبت به شرق برخوردار است . مزید بر این اگر در غرب آثاری از جنگ نیست در آسیا اختلاف های مرزی ، قومی ، فرهنگی و... موج می زند . ضمن انکه باید اذهان داشت که بروز جنگ سرد بلحاظ تجارب تلخ دوران دو قطبی مطلوب چین و روسیه و... نیست اما این قدرت فرایندسازی غرب است که این قدرت ها را در این وادی به واکنش می کشاند و به دیگر سخن ، غرب ( امریکا) هنوز از لحاظ سیاسی _ روانی آمادگی ندارد قدرت های شرقی همانند روسیه را به عنوان یک شریک برابر در معادلات جهانی تلقی نماید .