به گزارش
حوزه سینما باشگاه خبرنگاران؛ حاج کاظم دوباره برگشته. گذشت این همه سال و عبور از این همه مرارت و شیب و نشیب، از او آرمان خواهی آرام ساخته.
پیکان استیشن حاج کاظم که با آن مسافرکشی میکرد و خرج عهد و عیالش در میآمد حالا تبدیل به یک تاکسی GLX شده.
پای حاجی حالا بیشتر میلنگد.
سکوتش امتداد بیشتری پیدا کرده.
تنها تر شده.
دیگر نه عباس هست، نه موتوریهایی که برای حمایت از او پشت آژانس هوایی کاکتوس لشکر بکشند و نه دیگر میبینیم که معاون پلیس واکنش سریع، شاگرد او از آب درآمده.
این بار وزارت خارجه وجود او و عباس و دوستانشان را تکذیب نکرده و با اینکه مثل بار قبل همه او را به اشتباه مقصر میدانند ولی هیچکس حتی برای دستگیر کردنش نیامده.
این دیالوگ ماندگار عباس را همه بلدند "من یه کشاورز بودم که روی زمینم کار میکردم؛ با تراکتور. جنگ شد و رفتم جبهه، جنگ تموم شد و برگشتم سر همون زمین؛ بی تراکتور".
عباس حالا در کوچه باغهای بهشت پرسه میزند و حاج کاظم این دفعه لابد در سیمای زنی بی کس و بییاور همان مظلومیت عباس را میبیند و با همان عزم آرمانخواهانه میخواهد که کمکش کند.
خود "رضا میرکریمی" در مصاحبهای گفته بود که قصد دارد با فیلم "امروز" نوع دیگری از قهرمان را به سینمای ما معرفی کند.
تا مدتها قهرمان در سینمای ایران قیصر بود و کپیهای جورواجوری از آن روی پرده میرفت.
بعضی از این کپیها پلیس بودند بعضی دیگر قاچاقچیهای تواب، بعضی از قیصرها انقلابی بودند و بعضی دیگر ناگهان انقلابی میشدند، بعضیشان رزمنده بودند، بعضیشان با مرام محله، بعضیشان پیرتر و بعضیشان جوان تر، خلاصه اینکه همهی قهرمانها قیصر بودند تا لحظهای که حاج کاظم یک سرباز را داخل آژانس کاکتوس خلع سلاح کرد و گلنگدن ژه سه را کشید و گلولهای شلیک کرد.
با شلیک آن گلوله مسابقهای بزرگ شروع شد و آرمان و واقعیت در سینمای ایران و به تبع آن در جامعهی ما رسما روبروی هم قرار گرفتند.
شاید این قهرمان جدید مخلوق خود ابراهیم حاتمی کیا نبود بلکه در درون همهی ما حاج کاظمی وجود داشت که او فقط بیدارش کرد.
واقعیت این است که قیصر مال ما نسل سومیها نبود و آن را به ما تلقین کرده بودند. حتی نسل دومیها هم عِرق و عُلقهای بنیادین به چنین قهرمانهایی نداشتند و این کارکتر به سینمای ما وصله شده بود.
سالها از ساخت آژانس شیشهای میگذرد و سینمای ایران خصوصا طی این چند سالهی اخیر مرتب بیبخارتر و منفعل تر شده. قصههای ما اکثرا یا آپارتمانی شدهاند و محدودهشان ونک به بالاست یا ماجرایشان زیر پونز نقشه میگذرد و فلاکت افرادی در آنها تصویر میشود که هیچ روزنهای به خوشبختی ندارند.
ما دلمان برای حاج کاظم تنگ شده و برای آدمهایی که تا ته خط میروند.
میرکریمی میخواسته حاج کاظم را امروزی کند و برای همین فیلم امروز را ساخته.
به نظر او گذشت این سالها که دیدارگر وقایع خرد و کلان بسیاری بوده باید از حاج کاظم مردی آرام ساخته باشد که حرف نمیزند چون مخاطبان حرفش را از سوء تفاهمات خلاصی ناپذیر شناخته و دیگر هر استدلالی را برای آنها بیفایده میداند.
اما او عمل میکند چون به آن عقیده دارد.
حاج کاظم میرکریمی مثل حاج کاظم حاتمی کیا و مثل تمام رزمندههای دهه شصتی وظیفه گراست نه نتیجه گرا.
حتی سرپرستار زایشگاه او را برای ما با این جملات تفسیر میکند که: "تو میخوای مثل گنجیشکی باشی که برای خاموش کردن حریق جنگل مرتب می ره لب رودخونه و با منقارش آب مییاره".
حاج کاظم امروزی آدم خوبیست اما مشکل اینجاست که سینمایی نشده.
کم حرفی بیش از حد او گرچه بیانی از پیام فیلمساز است ولی ریتم فیلم را خفه کرده و حتی لج مخاطب را در میآورد.
به علاوه، این کارکتر بیش از حد مینیمال است و به جای اینکه خود فیلم شخصیتش را معرفی کند کشف خصوصیات آن به قوهی حدس و گمان مخاطب واگذار شده تا حدی که اگر بازیگر این فیلم پرویز پرستویی نبود کشف این نکته که شخصیت اول "امروز" دنبالهی "حاج کاظم" آژانس شیشهای است ممکن نبود و اگر هم کسی این نکته صحیح را میگفت متهم به توهم میشد و تمام اینها به خاطر این است که فیلمساز کدهای صریحی نداده تا هر دعوایی را تمام کند و مینیمالیسم گلوی فیلم او را میفشارد.
میرکریمی نه تنها قهرمان جدیدش را خوب در قالبهای تکنیکی قصهگویی سروشکل نداده بلکه شاید تا حدودی در انتخاب آن هم اشتباه کرده.
شخصیت اصلی فیلم "امروز" اساسا قهرمان نیست بلکه یک ربات صامت و مثبت است که حتی معلوم نیست انگیزهی کارهای مفیدی که انجام میدهد از روی احساس و عقیده است یا کوک شدگی .
ما همان حاج کاظم آژانس را میخواهیم نه این آدم یخی را و اگر سیدرضا میرکریمی دقت کرده بود میدید که شکل بیرونی قهرمان او اساسا در سینمای چند سال اخیر ما نه تنها چیز جدیدی نیست بلکه به مدلی تکراری و کسالتآور هم تبدیل شده.
میلاد جلیلزاده/
انتهای پیام/اس