مجله شبانه باشگاه خبرنگاران؛حسین شریعتمداری ستون یادداشت روز،روزنامه کیهان را به مطلبی با عنوان«حق با شماست ولی اشتباه می کنید !»اختصاص داد که در ادامه میخوانید:«اینکه با فرافکنی مشکلات را به دیگران نسبت دهیم و به دیگران لجنپراکنی کنیم که کاری ندارد. ادبیات رئیس جمهور باید همراه با اخلاق و ادب باشد و نباید بیدلیل به دیگران تهمت بزنیم... وقتی افرادی که مسئولیتهای سنگین دارند اخلاق را زیر پا میگذارند، آنوقت اعتماد عمومی از بین میرود... ما باید آستانه تحمل خود را افزایش داده و از نقد و انتقاد نهراسیم و...»
اگر تصور میکنید این پند و اندرزهای عاقلانه و دلسوزانه را شماری از افراد خیرخواه و نیکاندیش از باب نصیحت خطاب به رئیس جمهور محترم ادا کرده و ایشان را به خاطر اظهارات توهینآمیز نسبت به منتقدان دولت ملامت کردهاند، باید گفت؛ حق با شماست! ولی اشتباه میکنید! حق با شماست چرا که اظهارات آقای دکتر روحانی علیه منتقدان، در خور ملامت است و اما، از سوی دیگر، تصور شما اشتباه نیز هست! زیرا جملات یاد شده فقط بخشی از انبوه اظهارنظرهای قبلی جناب آقای روحانی است که بارها و بارها در «مذّمت فرافکنی»، «نسبت دادن مشکلات به دیگران» و به قول ایشان «لجنپراکنی علیه منتقدان»، «تهمت بیدلیل به این و آن»، «ضرورت افزایش آستانه تحمل مسئولان»، «نیاز دستاندرکاران نظام به اخلاق مداری» و... ایراد کردهاند! (18اردیبهشت و 15 خرداد 92 و...).
درباره اظهارات موهن و به دور از انتظار رئیس جمهور محترم که در جمع سفیران و نمایندگان جمهوری اسلامی ایران مطرح کردهاند، گفتنیهایی هست که از آن میان به چند نکته بسنده میکنیم.
1- جناب روحانی در جریان تبلیغات انتخاباتی خود و در موارد فراوان دیگری تأکید کردهاند اگر مسئولانی که مسئولیت سنگین دارند اخلاق را زیرپا بگذارند، اعتماد عمومی از بین میرود. آثار و نتایج این دیدگاه را که عالمانه و دقیق نیز هست در فاصله کوتاهی بعد از اظهارات اخیر ایشان به وضوح میتوان دید و کاش رئیس جمهور محترم بدون توجه به وسوسه برخی از مشاوران و اطرافیان، نیم نگاهی به واکنش طرفداران خویش- و نه منتقدان دولت که طرفدار هستند ولی انتقاد نیز دارند- بیندازند. واکنش طیف یاد شده را در چهار محور میتوان ارزیابی کرد.
اول: شماری از مدعیان طرفداری از دولت و رئیس جمهور که ترجیح دادند درباره اظهارات آقای روحانی سکوت اختیار کنند. سکوت این عده را فقط میتوان به حساب شرمندگی آنها نوشت و این که در اظهارات اخیر رئیسجمهور کمترین زمینهای برای دفاع و حمایت نمیبینند. آیا این عده «اعتماد» قبلی خود به رئیسجمهور محترم را از دست ندادهاند؟!
دوم: بخش دیگری از طیف مدعی طرفداری رئیسجمهور، تلاش کردند با چسبهای ناچسب، اظهارات ایشان را به اصطلاح توجیه! و حتی منتقدان را مستحق اهانت قلمداد کنند. یکی از سایتهای این طیف تا آنجا پیش رفت که منتقدان دولت را به «زنان بدکاره»! تشبیه کرد و آقای روحانی را به «انسان درستکار» که فحاشی وی به زن بدکاره! نه فقط«این زن بیعفت را نمیآزارد بلکه برعکس از این که میتواند در میدان بیحیایی با او درافتد خوشحال هم میشود»!
این عده که بسیار اندک و کمشمار نیز هستند، کمترین ارزشی برای پرداختن ندارند آنها برده پول و پله هستند و به قول بروبچههای تهران «آب دهان روی پیادهرو را به هوای سکه 2 ریالی برمیدارند»! ولی باید برای آقای روحانی عمیقا متأسف بود که به اینگونه افراد اجازه میدهند خود را طرفدار ایشان معرفی کنند!
سوم: دسته سوم کسانی هستند که ضمن نقد اظهارات آقای روحانی و ملامت ایشان که چرا زبان به این سخنان آلودهاند، به منتقدان دولت نیز به شدت تاخته و آنان را مستحق اعتراض و انتقاد دانستهاند اما به رئیسجمهور پیشنهاد کردهاند از الفاظ و عبارات دیگری برای مقابله با منتقدان استفاده کند! این طیف عمدتا- وتقریبا همه آنها - از افراد و گروههای مدعی اصلاحات هستند. یعنی طیفی که در ماههای اولیه ریاستجمهوری آقای دکتر روحانی «به کنایه» و این روزها با صراحت اعلام میکنند با رئیسجمهور مرزبندی تعریف شدهای دارند و ضمن حمایت «مشروط» از ایشان، تاکید میکنند که وی را اصلاحطلب! نمیدانند!
موضع دوگانه این طیف نسبت به اظهارات اخیر رئیسجمهور، حسابشدهتر از طیفهای دیگر است و از هماهنگی درون گروهی آنان خبر میدهد. این طیف به روال چند ماه اخیر خود، اصرار دارد که اشتباهات و ناکامیهای روحانی را به حساب خود او بنویسد و در همان حال انتخاب وی به ریاستجمهوری را مدیون اصلاحطلبان و حمایت خاتمی و هاشمی از ایشان قلمداد کند! موضع دو پهلوی طیف یاد شده نشان میدهد که آنها نیز اظهارات اخیر آقای روحانی را به اندازهای غیرقابل قبول و آسیبرسان میدانند که حاضر نیستند هزینه سنگین آن را که کاهش چشمگیر اعتماد مردم به رئیسجمهور است تحمل کنند.
چهارم: این طیف شامل بخش دیگری از اصلاحطلبان است که درباره اظهارات رئیسجمهور، موضعی متفاوت با طیف سوم و نزدیکتر به مردم دارند. طیف یادشده اظهارات اخیر رئیسجمهور را «ناامیدکننده»! و با تصور و انتظاراتی که از ایشان داشتهاند متفاوت ارزیابی کردهاند تا آنجا که یکی از روزنامههای وابسته به این طیف ضمن ملامت آشکار رئیسجمهور، با صراحت بیشتری مینویسد «در آستانه یک سالگی دولت اعتدال، سخنان دیروز شما پیرو مشی اعتدال نبود» و تاکید میکند «صادقانه بگوئیم این روحانی، آن روحانی نبود». به بیان دیگر، این طیف در لفافه - اما نه چندان پوشیده و پنهان - اعلام میکند در دیدگاه و تصور اولیه خود نسبت به آقای روحانی دچار اشتباه شده است و این روحانی که امروز میبینید با آن تصور که هنگام انتخابات از وی داشت، تفاوت دارد!
اکنون باید از جناب رئیسجمهور محترم پرسید؛ آیا در همین واکنشهای اولیه که به فاصله اندکی بعد از اظهارات حضرتعالی صورت گرفته است، تحقق عینی فرمولی که خود ارائه کرده بودید را نمیبینید؟! «وقتی افرادی که مسئولیتهای سنگین دارند، اخلاق را زیر پا میگذارند، آنوقت اعتماد عمومی از بین میرود.»...؟!
2- انتظار آن بود - و هنوز هم هست- که آقای روحانی به جای عتاب و اهانت به منتقدان، در مقام پاسخ مستدل و منطقی به آنها باشند و موفقیتهای مورد ادعای خویش را برای مردم برشمرده و توضیح بدهند. مثلا بفرمایند در مذاکرات هستهای غیر از آن همه امتیازات «نقد» که دادهاند و در مقابل «وعدههای نسیه» که گرفتهاند چه دستاورد دیگری داشتهاند؟ مگر نمیفرمودند و نمیفرمایند که منتقدان ایشان از مذاکره با آمریکا «هراس» دارند و آن را «تابو» میدانند؟! خب! حالا بفرمایند کدام دیدگاه واقعیت داشت و کدام «تابو» بود؟ آیا میتوانند این واقعیت را انکار کنند که درباره «صداقت آمریکا»! که تابلوهای نماد بیصداقتی آن را با دستپاچگی از سطح شهر جمع کردند، دچار اشتباه فاحش شدهاند و درپی «آب»، به سوی «سراب» رفتهاند؟ دست آقای روحانی و تیم مذاکرهکننده با وجود بدبینی نسبت به نتیجه این مذاکرات بازگذاشته شد ولی دست خالی بازگشتند البته مذاکرات اخیر دستاورد بزرگی نیز داشته است که همان اثبات غیرقابل اعتماد بودن آمریکاست، بنابراین نمیتوانند ادعا کنند که میخواستند مشکل را حل کنند ولی عدهای نگذاشتند! و نمیتوانند از هماکنون - آنگونه که پیداست - برای ناکامی خسارتبار خود بهانه بتراشند. گفته بودند آقای اوباما آدم مؤدبی! است و برخورد مؤدبانه ما، باعث مواجهه مؤدبانه ایشان شده است! ولی هنوز این جمله ناتمام بود که با متکبرانهترین برخوردهای اوباما روبرو شدند و خانم وندی شرمن با وقاحت فریب و فریبکاری را بخشی از «دی.ان.ای- یعنی ذات» مردم ایران معرفی کرد! وعده داده بودند که علاوه بر سانتریفیوژها، چرخ زندگی مردم نیز باید بچرخد ولی به جای آن بسیاری از سانتریفیوژها نیز از چرخش افتاد! قول داده بودند که پاسپورت ایرانی را از احترام بینالمللی برخوردار سازند، اما چند ماه است که آمریکا برخلاف قوانین بینالمللی به نماینده رسمی ایران در سازمان ملل اجازه ورود نمیدهد. قرار بود طی 100 روز اول ریاستجمهوری، گشایش چشمگیر اقتصادی به مردم هدیه بدهند. ولی در موعد 100روزه و زنگحساب، انشاء خواندند، و...
اگر این واقعیات قابل انکار است، بفرمایند که چرا؟ و اگر قابل انکارنیست -که نیست - اهانت به منتقدان که باید شایسته تقدیر باشند، برای چیست؟
3- کاش جناب رئیسجمهور به این نکته بدیهی توجه میفرمودند که اگر منتقدان ایشان - منظور همه منتقدان نیست - خدای نخواسته در پی دشمنی با دولت آقای روحانی بودند، خطاهای آن را گوشزد نکرده و به نقد نمیکشیدند چرا که هیچ بدخواهی خواستار اصلاح طرف مقابل نیست و فقط دوستان دلسوز هستند که لغزش دولت و زیانهای حاصل از آن را برنمیتابند و با نقد مستند و خیرخواهانه در پی اصلاح خطاها برمیآیند زیرا دولت را بخشی از نظام مقدس جمهوری اسلامی میدانند و کمترین آسیب احتمالی به آن را، نمیتوانند تحمل کنند. دقیقا برخلاف دشمنانی که به لباس دوست درآمدهاند و یا دوستان نادانی که همیشه آسیبرسان و ضایعهآفرینند.
4- در خاتمه این نکته نیز گفتنی و این گلایه مطرح کردنی است که چرا جناب روحانی برخلاف توصیه اکید و حکیمانه خاوند تبارک و تعالی، ابراز دوستیهای خود را نثار دشمنان تابلودار نظام میکنند و خشم و عصبانیت خویش را به سوی دوستان میفرستند؟!
و دراینباره گفتنیهای دیگری نیز هست که میگذاریم و میگذریم و برخلاف برخی از کسانی که به ریا و نفاق خود را دوستدار آقای روحانی جامیزنند - و در همان حال پنهان نمیکنند که ایشان را پلی برای مقاصد حزبی خود میدانند - برای رئیسجمهور محترم آرزوی موفقیت داریم.
روزنامه وطن امروز مطلبی را با عنوان«لرزش نیست ترنم است!»نوشته شده توسط مهدی محمدی در ستون یادداشت روز خود به چاپ رساند:اظهارت روز دوشنبه آقای رئیسجمهور درباره گسیل کردن منتقدان به جهنم، اظهارات تلخی بود ولی باید به شیرینی با آن برخورد کرد. وضعیت تیم مذاکرهکننده هستهای دولت آقای روحانی به تیم فوتبالی میماند که مربی آن ادعا میکند در حال بردن بازی است ولی معلوم نیست چرا دائما خواهان کشاندن بازی به حاشیه است.
مهمترین پرسش اکنون این است که چرا آقای روحانی و دوستان ایشان تا این حد به دنبال حاشیه هستند؟ و اگر حمایت 90 درصد مردم را دارند و در مذاکرات هم افتخارات تاریخی خلق شده و خواهد شد، دیگر چه نیازی به درشتی کردن با منتقدانی است که نه تریبونی در صدا و سیما دارند و نه حتی از این موهبت بهرهمندند که دولتیان حقوقدان– که میخواهند با همه عالم تعامل کنند- لااقل از سر شفقت و ادب و نزاکت با آنها سخن بگویند؟
جواب سرراست این است که در «متن»، چیزی– و بلکه چیزهایی- وجود دارد که آقایان از طرح آن هراسانند و به همین دلیل استراتژی فرار به «حاشیه» را برگزیدهاند. ما نه چون مهارتهای آقای روحانی و دوستانشان برای بازی در حاشیه را داریم و نه نفعی در آن میبینیم، اجازه میخواهیم در همین «متن» که هستیم بمانیم. شاید از این نظرگاه، آنچه را در حاشیه میگذرد هم بهتر بتوان دید.
نخست باید از این نکته شروع کرد که همه گزارشهایی که درباره لرزیدن و کارهایی از این قبیل به آقای روحانی رسیده فقط صحنهسازیهایی برای مکدر کردن خاطر شریفشان بوده و ایشان نباید هر چه میشنوند را به سرعت باور کنند. منتقدان مذاکرات هستهای، نه میلرزند و نه حتی به آن معنا که دولتیان میپندارند دلواپسند. ما نیک میدانیم این کشتی را کشتیبان باکفایتی است که تاکنون بارها آن را از گردابهایی مهیب و توفانهایی بس سختتر از این عبور داده و این بار هم بیگمان نتیجه غیر از این نخواهد بود.
از این بابت نه لرزشی هست و نه دلواپسی. آنچه منتقدان را نگران میکند نه مدیریت کلان مسائل امنیت ملی کشور، بلکه حال و روز دولتی است که همه اعتبار خود را به مذاکراتی گره زده و همه برنامههای خود را براساس تعاملی استوار کرده که سوی دیگر آن دشمنترین دشمنان این ملک ایستادهاند و اگر دستشان برسد به کمتر از ریشه کردن کردن بنیاد همین دولت رضایت نخواهند داد. نگرانی در اینجاست. نگرانی در اینجاست که به مردم گفته شده بود کلیدی وجود دارد که گشاینده قفلهاست اما مردم میبینند این کلید جز در چشم منتقدان جای دیگری چرخانده نمیشود. به مردم گفته شده بود باید کدخدا را ببینیم و کدخدا را هم دیدیم اما حالا روشن شده کدخدا، وقتی کدخدا بودنش به رسمیت شناخته شد، نخستین چیزی که مطالبه میکند این است که «رعیت باشید» و وقتی از تعابیری مانند اعتمادسازی، تعامل و واژگانی از این قبیل استفاده میکند هم در نهایت مقصودی جز این ندارد.
نگرانی از این نیست که چرا مذاکره میکنید بلکه نگرانی از این است که جایی در میانه مذاکرات فراموش کنید آن که روبهروی شما نشسته دشمن است و حتی وقتی خوشرنگ و لعابترین پیشنهادها را جلوی شما میگذارد، قصدی جز دشمنی کردن ندارد. نگرانی از این هم نیست که چرا با جهان تعامل میکنید بلکه نگرانی از این است که خروجی این تعامل تن دادن به استانداردهایی باشد که بیش از 3 دهه است غربیها میخواهند بر ایران تحمیل کنند و حال آنکه اگر ایران امروز یک قدرت منطقهای و بلکه بینالمللی است به این دلیل است که تن به این پروژه استانداردسازی نداده است.
مشخصا درباره مذاکرات هستهای– چیزی که اخیرا کمتر درباره آن سخن گفته شده- در 3 بخش میتوان گفت نه فقط منتقدان، بلکه این خود آقای روحانی است که باید نگران باشد.
1- پیشفرضهای مذاکرات
پس از حدود 8 ماه اکنون در موقعیتی هستیم که بتوان از پیشفرضهای تیم آقای روحانی در مذاکرات، تصویری روشن به دست داد. علاوه بر این، مجموعهای از پیشفرضها هم وجود دارد که در اصل متعلق به طرف آمریکایی است اما تیم ایرانی به تدریج آنها را درونی کرده و به پیشفرضهای خود بدل کرده است.
نخستین پیشفرض این است که ایران از دید آقای روحانی و تیمش و همزمان از دید آمریکاییها، تا زمانی که آنگونه که آمریکاییها میخواهند، اعتماد آنها را جلب نکند، یک استثناست، از حقوق دیگر اعضای انپیتی بهرهمند نخواهد بود و تکالیفی بیش از تکالیف دیگران را هم باید به دوش بکشد. این اصلیترین و مهمترین پیشفرض توافق ژنو و مذاکراتی است که همین حالا در حال انجام است.
بحثی هم اگر هست نه درباره اصل موضوع، بلکه درباره میزان، نوع و زمانبندی محدودیتهایی است که ایران باید بپذیرد.
پیشفرض دوم که عملکرد آقای روحانی بشدت آن را تقویت کرده این است که عامل پیش برنده این مذاکرات تحریمهاست. هرچه هم به ظاهر اصرار شود تحریمها بر رفتار مذاکراتی دولت اثر ندارد، آنچه آمریکاییها فهمیدهاند و دولت هم عملا بر آن صحه گذاشته این است که با پیچ تحریم، رفتار دولت فعلی در ایران را تا حدود زیادی میتوان تنظیم کرد و اگر دولت تصمیمگیرنده نهایی بود رفتار نظام هم تنظیم میشد.
دولت هیچ برنامه مقاومتی برای اداره اقتصاد کشور ندارد و آمریکاییها این را میفهمند. وقتی تفسیر آقای رئیسجمهور از واژه اقتصاد مقاومتی این است که برویم با جهان تعامل بیشتری بکنیم، آمریکاییها ابله هم اگر باشند درمییابند اینجا جایی است که باید به دولت ایران فشار آورد. هیچ استراتژی تا زمانی که کارآمد باشد کنار گذاشته نخواهد شد. دولت آقای روحانی، آمریکا را به این جمعبندی رسانده که تحریمها موثر است، حال آیا منطقی است که انتظار داشته باشیم تحریمها کاهش پیدا کند؟!
پیشفرض سوم این است که این مذاکرات سکویی برای پرش به سمت موضوعات دشوارتر، هموارتر شدن راه غرب به منظور مداخله بیشتر در امور ایران، تغییر محاسبات ایران در سایر موضوعات امنیت ملی و در نهایت ورود ایران و آمریکا به یک تعامل همهجانبه است. این پیشفرض را طرف ایرانی به صراحت تایید کرده و گفته است حل موضوع هستهای راهی به سوی همکاری در سایر حوزهها میگشاید. در سخنان روز دوشنبه آقای روحانی هم شواهدی وجود داشت که وی صرفا درباره مذاکرات هستهای سخن نمیگوید بلکه از حالا در پی ایجاد یک دوقطبی در داخل کشور بر سر موضوع تعامل یا عدم تعامل همهجانبه و سطح بالا با آمریکاست، امری که نشانههایی از تلاش برای آن در سفر ماه آینده وی به نیویورک مشاهده میشود.
2- محتوای مذاکرات
بحث تفصیلی درباره نگرانیهایی که آقای روحانی باید درباره محتوای مذاکرات داشته باشد از حوصله این نوشته خارج است. پیش از این نکات مهمی گفته شده و در آینده بحثهای مهمتری را هم مطرح خواهیم کرد اما تا آنجا که به مقصود این نوشته کمک میکند، باید به چند نکته توجه کرد.
نخست اینکه آن مقدار از محتوای مذاکرات که تاکنون آشکار شده نشان میدهد تیم ایرانی در استراتژی منعطف و در تاکتیک متصلب است در حالی که یک مذاکره موفق باید مسیری دقیقا عکس این را طی کند. تیم ایرانی نگرانیهای غرب را به رسمیت شناخته و میخواهد این نگرانیها را از همان راههایی رفع کند که خود غربیها پیشنهاد میدهند. این اتفاق تاکنون درباره فردو و اراک کم و بیش رخ داده (جداگانه درباره جزئیات فنی بحث خواهیم کرد) و اگر نبود موانعی که بر سر راه آقایان وجود دارد تاکنون درباره ظرفیت غنیسازی هم رخ داده بود. وقتی شما میپذیرید آمریکا حق دارد از غنیسازی صنعتی در ایران نگران باشد و این نگرانی را هم باید با همان روشی رفع کرد که خود آنها میخواهند، واضح است که مذاکرات به جزئیات تکنیکی محدود میشود که ممکن است بسیار مفصل و دهانپرکن باشد ولی در واقع از حیث راهبردی اهمیت چندانی نخواهد داشت.
نکته دوم درباره محتوای مذاکرات این است که هم در توافق ژنو و هم در توافق موقتی که پس از مذاکرات وین 6 امضا شد، آنچه به افکار عمومی عرضه میشود شوخیای بیش نیست و محتوای واقعی توافقات در «Non paper»های زیرمیزی میان دو طرف محرمانه میماند و البته همان اجرا میشود. بنابراین آقای روحانی و تیمش نه فقط با افکار عمومی مهربان نبوده بلکه حتی آداب صداقت را هم در مقابل آن بجا نیاورده است. به عنوان نمونه، ما از منابع غربی– و نه از اظهارات تیم مذاکرهکننده ایرانی– دانستیم که تیم ایرانی متعهد شده 3000 کیلو اورانیوم غنی شده را که قابل غنیسازی بیشتر بود به حالت طبیعی بازگرداند (که آمریکاییها گفتند روی زمان Break out اثر میگذارد) یا پذیرفته حدود 100 کیلو اکسید 20 درصد را بدل به صفحه سوخت کند یا اینکه متعهد شده در ماه آگوست (ماه جاری) و قبل از آغاز دور جدید مذاکرات با آژانس درباره PMD همکاریهای جدید به عمل آورد و همزمان با همه اینها به اجرای تعهدات برنامه اقدام مشترک ژنو هم ادامه بدهد و در مقابل صرفا 8/2 میلیارد دلار دریافت کند! محرمانه نگه داشتن توافقات واقعی، در واقع دارای این حسن است که کسی نمیتواند از آقایان بابت اینکه چرا آمریکا به تعهداتش عمل نمیکند حساب و کتاب بکشد. بهرغم همه ادعاها و وعدهها، هنوز هیچ کشتی یا نفتکشی بیمه نمیشود، پولی که ایران دریافت میکند به دلیل باز نبودن مکانیسم سوئیفت در بانک کوچکی در ژنو میماند و جز به صورت قطرهای برداشت یا هزینه نمیشود و بسیار بیش از آن مقداری که ایران درآمد داشته، داراییهایش را درطول دوران مذاکرات از دست میدهد. دولت درباره هیچکدام از این موارد با مردم سخن نمیگوید و عملا خود را در موقعیتی قرار داده که مجبور است هر چه آمریکاییها کردند از آن دفاع کند تا مذاکرات شکست خورده به نظر نرسد.
مساله بعدی درباره محتوای مذاکرات این است که بهرغم همه قهرمانیهایی که دوستان کردهاند طرف غربی هیچکدام از دیدگاههای اساسی خود را تعدیل نکرده است. همچنان غربیها نه در پی بهرسمیت شناختن زیرساخت غنیسازی ایران بلکه در پی برچیدن آن هستند، همچنان میخواهند دستکاریهای فنی در تاسیسات ما بکنند که بازگشت به وضعیت پیش از توافق را غیر ممکن کند و همچنان میخواهند زمان تعهدات را برای ایران چنان طولانی کنند که بتوانند در این بازه زمانی–که ایران یکی از مهمترین اهرمهای قدرت خود را از دست میدهد- تمرکز خود را بر ایجاد تغییر داخلی در ایران قرار دهند.
آخرین مساله درباره محتوای مذاکرات موضوع تحریمهاست. من پیش از این بارها گفتهام این مهمترین مسالهای است که دولت باید درباره آن پاسخگو باشد چرا که به نام تعدیل تحریمها، همه این نارواییها بر کشور تحمیل شده است. آمریکاییها درباره برچیدن زیرساخت غنیسازی در ایران و همچنین بازگشتناپذیر کردن تغییرات فنی، بنا را بر راستیآزمایی سفت و سخت گذاشتهاند نه اعتماد اما تیم ایرانی درباره موضوع لغو تحریمها صرفا در حال اعتماد کردن به غربیهاست. دوستان به همین یک سوال ساده پاسخ بدهند ما قول میدهیم نه فقط به لرزیدن بلکه به هر نوع حرکت دیگری پایان بدهیم: چه ضمانتی وجود دارد که پس از آنکه ایران به همه تعهدات خود عمل کرد و عملا فناوری استراتژیک غنیسازی را واگذار کرد، غربیها به سرعت و به بهانهای دیگر همین تحریمها و بلکه بدتر از اینها را از سر نگیرند و فشارها را به نقطه کنونی و بدتر از آن بازنگردانند؟
3-نتیجه و هدف مذاکرات
سومین حوزه نتیجه و هدف مذاکرات است. به لحاظ راهبرد یک توافق خوب حداقلی باید در بدترین حالت واجد 3 مشخصه باشد: تحریمها را به طور کامل لغو- و نه تعلیق- کند، زیرساخت غنیسازی ایران را منهدم نکند و حقوق ایران طبق انپیتی را با توافقات دیگر جایگزین نسازد. هر توافقی که واجد این مشخصات نباشد، در منطقه ماورای خطوط قرمز ایران قرار میگیرد. تیم مذاکرهکننده تاکنون به روشی مذاکره نکرده است که بتواند چنین هدفی را محقق کند. مشخصات توافق نهایی آنگونه که از ادبیات غربیها میتوان فهمید هنوز با این استانداردهای حداقلی فاصله فراوانی دارد.
از سوی دیگر اگر نتیجه مذاکرات این باشد که غربیها حس کنند میتوان فشارها را به سایر حوزهها بسط داد، ما نه فقط چیزی به دست نیاوردهایم بلکه چیزهای زیادی را هم از دست دادهایم. آقای روحانی باید بداند که بناست فردای توافق هستهای هم کشور را اداره کند. اگر آمریکاییها قصد دارند منازعه راهبردی را با ایران ادامه بدهند و به تحریمها هم در عمل دست نزنند، پس بهتر آن است که ایران در حالی با طراحیهای جدید آمریکا مواجه شود که دارای یک زیرساخت غنیسازی فعال است نه در حالی که برتری راهبردی خود در این حوزه را واگذار کرده است. به عبارت دیگر اگر قرار است همچنان تحریم بمانیم، بهتر است با غنیسازی تحریم باشیم نه بدون آن!
در داخل ایران هم، اگر نتیجه مذاکرات این باشد که دولت کنترل افکار عمومی را از دست بدهد و در وضعیتی قرار بگیرد که تحت فشار افکار عمومی مجبور به تغییر مکرر محاسبات خود در دیگر حوزههای امنیت ملی باشد، توافق هستهای یک حفره راهبردی بزرگ بر سر راه دولت ایجاد خواهد کرد. توافق هستهای تنها در صورتی ارزش دارد که سرمایه مقاومت در سایر حوزهها باشد. دولت تاکنون علامتی از خود نشان نداده است که بتوان باور کرد پس از توافق هستهای رفتار مقاومتی در مقابل آمریکا در پیش خواهد گرفت. به این ترتیب شاید نظام برنده یک توافق هستهای باشد اما دولت در این میان یک جامانده بزرگ خواهد بود.
حجت الاسلام احمد سالک در مطلبی با عنوان«جلوگیری از رشد جمعیت درپوشش بشردوستی !» چاپ شده در ستون یادداشت روزنامه حمایت این چنین نوشت: بررسی نظرات و دیدگاههای مقام معظم رهبری در زمینهی سیاستهای جمعیتی حاکی از نگاه نقادانهی ایشان نسبت به سیاستهایی است که در اوایل دههی هفتاد نسبت به کنترل جمعیت اجرا شد. در این زمینه بارها رهبر انقلاب به صراحت در خصوص تحدید نسل هشدار داده و تاکید فرمودند که این مسئله ضربات جبرانناپذیری بر کشور وارد میکند چرا که پیر شدن جمعیت ، تبعات منفی غیرقابل انکاری دارد. وقتی رشد جمعیت وتعداد جوانان کشور کمتر شود، قاعدتاً کشور از لحاظ علم و صنعت سیر نزولی خواهد داشت. به منظور بررسی و رسیدگی این مسئله ، در مجلس شورای اسلامی چندین طرح تهیه شده است که اخیرا طرحی 5 مادهای با اصلاحاتی که در ادامه صورت گرفت در صحن علنی به تصویب رسید.
طرح دیگری با عنوان "جمعیت و تعالی خانواده" وجود دارد که هفته آینده به صحن خواهد آمد و علاوه بر کلیات، به راهکارهایی در خصوص کاهش سن ازدواج، کاهش طلاق و مشوقهایی برای افزایش ازدواج و موالید پرداخته است. نباید فراموش کرد که با کاهش جمعیت جوان کشور سرمایه های انسانی و نیروی مولد، پرانرژی و خلاق کاهش پیدا می کند و این موضوع تاثیر بسزایی در توسعه اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی کشور دارد. چرا که با کاهش جمعیت بهتدریج تعداد سالمندان افزایش پیدا کرده و هزینه نگهداری، سلامت و درمان سالمندان برای کشور به معضلی جدید تبدیل میشود.
از سوی دیگر، جمعیت جوان کشور نقش تعیین کننده و ساختاری در آینده کشور دارد و کاهش این جمعیت می تواند خسارات جبران ناپذیری به آتیه این مرز و بوم وارد کند و با منافع و امنیت ملی مرتبط است. بر این اساس افزایش جمعیت یک ضرورت جدی به شمار می آید و در مقابل تحدید نسل خطراتی استراتژیک و راهبردی را برای امنیت ملی در پی دارد. آمارها نشان می دهد که تا ۱۰ سال آینده جمعیت کشور به سمت میانسالی رفته و اندک اندک به جای افزایش جمعیت جوان، آمار جمعیت کهنسال کشور با شیب قابل ملاحظه ای رو به افزایش می گذارد. بالطبع هر اندازه نیروی فعال و کارآمد کشور کم شود بازدهی جامعه برای توسعه اقتصادی کمتر شده و به کشوری مصرف کننده تبدیل خواهیم شد. از همین رو برای جلوگیری از تعطیل شدن چرخه اقتصادی و تولید کشور باید زمینههای اشتغال برای جوانان ایجاد شود تا از این طریق مقدمات ازدواج و تشکیل خانواده برای جوانان مهیا شود و با ایجاد انگیزه برای زاد و ولد بیشتر، از کاهش جمعیت جلوگیری گردد.
نباید فراموش کرد که در راستای افزایش جمعیت یکی از رویکردهای اساسی، اولویت اقدامات فرهنگی و تبلیغی است و در این میان دولت نقش محوری دارد. از وظایف دولت در این راستا میتوان به بسترسازی و فرهنگسازی برای ترویج و رشد ازدواجهای ساده، تعیین مشوق هایی برای رشد باروری، فراهم کردن شرایط رفاه و مدیریت صحیح منابع کشور و تقسیم امکانات در تمام اجزای جامعه، برنامهریزی صحیح در تولید، بهداشت و آموزش اشاره کرد. هر دولتی موظف است تمام افراد کشور را دارای حق یکسان بداند و امکانات موجود را به طور مساوی و براساس نیاز هر فرد به درستی تقسیم نماید. به عنوان نمونه، اگر زنان شاغل به لحاظ اجتماعی به خوبی حمایت شوند نسبت به تولد فرزند بیتفاوت نمیشوند. دولت باید از مادران شاغل حمایت کافی کرده و آنها را در ایفای نقشهای اجتماعی و وظایف مادری و همسری یاری کند. از منظری دیگر به نظر می رسد یکی از مهمترین دلایل کاهش جمعیت در کشورها برنامههای پیشنهادی نهادهای بینالمللی برای توسعه و پیشرفت آنها است. سوال مطرح در این زمینه این است که به راستی هدف سازمان بهداشت جهانی از اجرای برنامههای کنترل جمعیت در کشورهای جهان سوم و در حال توسعه به خصوص کشورهای مسلمانی مانند ایران چیست؟ در پاسخ باید گفت سهم جمعیتی کشورهای در حال توسعه و خصوصا مسلمان در حال افزایش است. بر این اساس، در شرایط کنونی جهان، میتوان آشکارتر دلیل دلسوزی و نگرانی نهادهای غربی از رشد جمعیت در جوامع غیرغربی، به خصوص کشورهای خاورمیانه را که کشورهای اسلامی هستند، درک کرد.
روند افزایش جمعیت در کشورهای در حال توسعه و به خصوص کشورهای اسلامی، سهم آنها را از جمعیت جهان افزایش میدهد که همین امر با عنایت به قدرت تعیینکننده جمعیت در معادلات بینالمللی و ترس و نگرانی آمریکا از قدرت گرفتن کشورهای اسلامی، سبب شد تا این کشور و کشورهای اروپایی به کاهش رشد جمعیت در کشورهای جهان سوم به خصوص جمعیت کشورهای اسلامی، به عنوان یکی از پایههای استراتژیک در سیاست خارجی توجه داشته باشند. لذا آنها برای مقابله با این روند، روز جهانی جمعیت و سیاستهای تنظیم خانواده را در لوای اقدامات بشردوستانه و سلامت، توسط دفتر برنامهی توسعهی سازمان ملل متحد تعیین کردند، تا با تشویق این جوامع به کاهش جمعیت دست بزنند.
یکی دیگر از راهکارها برای کمرنگ کردن نقش نیروی انسانی و کاهش جمعیت در کشورهای مسلمان بهرهگیری از تغییر نگاه و ارزشهای زن مسلمان و جدا کردن وی از بدنهی خانواده است. چرا که این راهکار میتواند بسیاری از اهداف دیگر غرب را هم تأمین کند. رسوخ فرهنگ و تمدن غربی در جامعه، فروپاشی نظام خانواده، کاهش جمعیت و در نهایت تزلزل نظام اجتماعی و سیاسی است که میتواند با استحالهی اصلیترین محور خانواده و رکن اجتماع یعنی زن، اتفاق بیفتد. یکی از اصلیترین راهکارهای غرب برای جدایی زن از خانواده و در پی آن پایین آمدن میزان باروری و تمایل زنان به مادر شدن، نفوذ تفکرات فمینیستی در جوامع مسلمان بود که در کشور ما از اواخر دورهی قاجار شکل گرفت و در دورهی پهلوی اول و دوم به اوج خود رسید.
ظاهر این موضوع با طرح مسئلهی رشد فکری زن و بالا بردن سطح آگاهی وی در کشورهای اسلامی آغاز شد، اما در نهایت اجرای این طرح به تغییرات مهمی در سبک زندگی خانواده و در نهایت کاهش سطح رشد جمعیت منجر شد. در مجموع باید توجه داشت که سیاستهای تشویقی افزایش جمعیت لازم است که با هوشیاری انجام شود و با توجه به اقلیم هر استان، این عمل انجام پذیرد. به هر صورت، مسئلهی جمعیت برخلاف نظر برخی، مسئلهای موقتی نیست که بدون دخالتهای مدیریتی قابل رفع باشد، بلکه این مسئله نیازمند برنامهریزی راهبردی است.
مطلبی که محمدكاظم انبارلويي در ستون سرمقاله روزنامه رسالت با عنوان«دشمن پنداري منتقدان»به چاپ رساند به شرح زیر است:ديروز روزنامههاي پايتخت، تيتر اول خود را به بيمهري رئيسجمهور به منتقدين اختصاص دادند. رئيسجمهور در حالي كه طي سه ماهه اخير كسي نقدي مشفقانه در مورد سياست خارجي نكرده، بيآنكه اشاره كند چه كسي يا چه كساني از مذاكره هراس دارند يا ميلرزند، آنها را به جهنم حوالت داد. اصل مذاكره و گفتگوهاي هستهاي طي 10سال گذشته مورد نقد هيچ گروه يا فردي نبوده است و نميدانم سخنان رئيسجمهور در اين حمله به منتقدين، خطاب به چه كسي يا كساني بوده است؟ صداوسيماي جمهوري اسلامي، صدا و تصوير رئيسجمهور را هنگام اداي اين كلمات به طور زنده و سپس در بخشهاي خبري پخش كرد. هر كس كه دقتي در سيماي رئيسجمهور داشت ميتوانست آثار غضب و عصبانيت را در هنگام اداي اين كلمات ببيند.
يك سياستمدار بويژه آنكه خود را حقوقدان هم بداند هرگز نبايد به وادي "غضب" و "خشم" گام نهد، بويژه آنكه اين سياستمدار حقوقدان، "روحاني" هم باشد. پيامبر اعظم(ص) فرموده است: "خشم از شيطان و شيطان از آتش آفريده شده است و آتش با آب خاموش ميشود. پس هر گاه يكي از شما به خشم آمد، وضو بگيرد." (نهجالفصاحه، حديث 66) و نيز فرمود: "انسان هيچ جرعهاي ننوشيد كه نزد خدا از جرعه خشمي كه براي رضاي خدا فرو ميخورد، بهتر باشد." (نهجالفصاحه، حديث 2618)
و نيز مولايمان حضرت امير(ع) فرمود: "خشم همنشين بسيار بدي است، عيبها را آشكار، بديها را نزديك و خوبيها را دور ميكند." (غررالحكم، ج 3، ص 257 حديث 4417) و بالاخره هم او فرمود: تواناترين مردم در تشخيص درست، كسي است كه خشمگين نشود. (غررالحكم، ج2، ص 408، حديث 3047)
عصبانيت رئيسجمهور ظاهرا از عدم رسيدن به اهداف و نتايج مورد نظر در مذاكرات هستهاي است. آمريكاييها شش ماه ما را روي توافق ژنو سرگرم كردند و چهار ماه هم آن را تمديد نمودند و در اين مدت صادقانه دولت يازدهم هرچه بايد بكند، كرد و آمريكاييها آنچه بايد بكنند، نكردند. نقد مشفقانه برخي بر سياست خارجي در همين نكته متمركز است. البته مدتي هم هست كه سكوت كردهاند و چيزي نميگويند. آقاي رئيسجمهور به جاي اينكه صداي خشمآلود خود را متوجه دشمن كند، تيغ سخن را بر دوست كشيده است؟ آيا اين رويكرد، نوعي "تدبير" و اقدامي "اميدبخش" است؟ رئيسجمهور بارها گفته است ميخواهد با دنيا تعامل سازنده كند و اين حرف درستي است. چرا اين تعامل را با منتقدين خود ندارد و ميخواهد آنها را به جهنم بفرستد؟!
آيا اين رويكرد نوعي ادب و آداب حكمراني خوب است؟
چرا هنگام پاسخگويي، اصل نقد و سئوال را تحريف و سپس در مقام پاسخگويي برميآييم؟ اين شيوهاي منصفانه و عادلانه و مشفقانه در برخورد با منتقدين نيست.
نقد، ادب و آدابي دارد. پاسخگويي هم از همين ادب و آداب پيروي ميكند. چرا دولت در اين مورد تدبيري نميكند و اميدي به وجود نميآورد؟ اين رويكرد، ادبيات گفتگو را عوض ميكند و از اعتدال به سمت افراط و تفريط ميبرد. چرا بايد رئيسجمهور براساس اطلاعات نادرست در چنين مسيري بيفتد؟
دهها سئوال در حوزه اقتصاد، فرهنگ، مشكلات اجتماعي و سياست داخلي و خارجي دولت مطرح است كه هر روز منتقدان، آن را با زبان دلسوزي و شفقت مطرح ميكنند، آن هم به قصد اصلاح. چرا رئيسجمهور بايد بنا را بر بيمهري بگذارد و هر از چندي منتقدين را با عبارات موهن بنوازد؟
رقباي رئيسجمهور، نجيب هستند، راي شكننده او را به رسميت شناخته و حمايت خود را بدون كمترين انتظاري اعلام كردند.
چرا بايد آنها را بيسواد، بزدل، ترسو، مذاكره هراس، بيشناسنامه، افراطي، بيخبر از دنيا و ... خطاب كرد؟! آيا اين حاشيهسازيها خروج از متن و فاصله گرفتن از مشكلات واقعي مردم و كشور نيست؟ اين افتادن در دام پروژه "بيثباتسازي و دوگانههاي سركاري"(1) دشمن است.
آقاي رئيسجمهور نيك ميداند شرايط منطقه و جهان چيست؟ خطر تروريسم بيخ گوش ماست. رژيم صهيونيستي خونخوارتر از هميشه در منطقه ظاهر شده و كشتار ميكند و ... آيا امروز ما نياز به همدلي نداريم؟ آيا تعامل با نخبگان و منتقدين بايد تعطيل شود و تعامل با دنيا (بخوانيد آمريكا) در دستور كار قرار گيرد؟ تعاملي كه حداقل تاكنون آثار مثبت خود را نشان نداده است و هرچه ما در مسير تعامل پيش ميرويم، آمريكا و غرب در مسير "تخاصم"، مصممتر ميشوند.
تيتر ديروزرسالت فارغ از اين بيمهري اختصاص به اين مهم داشت كه رئيسجمهور گفته بود: "ديپلماتهاي ما نبايد غافلگير شوند". اين حرف درستي است. اين رهنمود هوشمندانهاي است. بايد همه يك صدا و يك جهت به فكر صيانت از منافع و امنيت ملي باشيم و اصل غافلگيري را فراموش نكنيم. اما اگر نوك تيز حمله را به جاي اينكه به دشمن برگردانيم، دوست را با سخنان موهن بنوازيم، آيا غافلگير نخواهيم شد؟
بزرگترين آسيب كشور، غفلت نخبگان از انجام وظايف ذاتي بويژه در حوزه امنيت ملي است. بايد دماغ آمريكاييها را در مذاكرات هستهاي به خاك بماليم. اگر آنها روي مواضع زيادهخواهانه خود اصرار كردند به نقطه اول برگرديم. در اين بازگشت كسي رئيسجمهور را مذمت نميكند، چرا كه فقط پيشبيني مقام معظم رهبري در اينكه نبايد به آمريكاييها اعتماد كرد، محقق ميشود. دولت هم تلاش خود را كرده و به افكار عمومي ايران و جهان ثابت كرده كه آمريكاييها آدمبشو نيستند. اگر هم موفق شديم حقوق خود را به كرسي بنشانيم و تحريم را بشكنيم و از فناوري هستهاي مثل همه كشورهاي دنيا بهرهمند شويم باز برميگرديم به نقطه اول فعاليتهاي هستهاي و البته از زحمات دولت هم در اين نبرد ديپلماتيك تشكر ميكنيم، چه توفيق داشته باشيم و چه نداشته باشيم. اين فرجام نبايد رئيسجمهور را عصباني كند و در ذهن خود يك دشمن فرضي داخلي ايجاد و به آن حمله كند. در داخل هيچ كس مخالف دولت برخاسته از راي مردم و مستظهر به تنفيذ رهبري نيست. اگر حرفي هست، نقد مشفقانه است. رئيسجمهور نبايد از نقد مشفقانه برآشوبد و طاقت از كف بدهد. صبر و شكيبايي و
نرم خويي كليد قفل تعامل با نخبگان و منتقدين است. چرا رئيسجمهور از اين كليد در مديريت سياست داخلي كشور استفاده نميكند؟
دشمن پنداري منتقدان يك توهم است چرا رئيس جمهور از اين وهم با تدبير و اميد بخشي عبور نمي كند.
پينوشت:
1- رجوع كنيد به سرمقاله رسالت تاريخ 6/5/93
شايان ربيعي ستون سرمقاله روزنامه ابتکار را به مطلبی با عنوان«سهم زنان از مجلس دهم»اختصاص داد که در زیر میخوانید:انتخابات مجلس دهم از چند ماه اخير محل بحث و گفتوگوهاي متعددي بوده و عمدتا موضوع نامزدهاي احتمالي جناحهاي سياسي، محور اصلي تحليلها و ارزيابيهاي رسانهاي بوده است.
اما در اين ميان موضوع خيز آرام وبيصداي زنان براي تصدي صندليهاي سبز رنگ بهارستان کمتر در مقالات مربوط به تحليل انتخابات مجلس دهم جا خوش کرده است.
واقعيت اين است که ظرفيت و توانمنديهاي زنان ايراني براي تصدي امور کشور تا کنون به قدر کافي کشف و استفاده نشده است و بسياري از زنان فعال در حوزههاي سياسي، اقتصادي و فرهنگي کشور درباره اين موضوع، موضعگيري کردهاند.
زنان ايراني تا کنون در برخي از نهادهاي عمومي انتخابي از جمله شوراهاي شهر و روستا توانستهاند حضوري نسبتا گسترده داشته باشند اما اين حضور چندان که بايد و شايد در کليت موضوع زنان در ايران اثرگذار نبوده است زيرا از يک سو اختيارات اين نهادها کاملا محلي و ناچيز است و از سوي ديگر بسياري از اين نهادها در شهرهاي کوچک و روستاها عمدتا خصلتي عشيرهاي و طايفهاي دارند و نميتوانند بستر تحقق مفاد و الگوهاي حقوق شهروندي باشند.
از بيش از دو دهه گذشته با خروج نسل جديد زنان ايراني از قالب و چارديواري خانه و ايفاي نقشهاي مهم سياسي و اجتماعي در کشور، گفتمان جديدي حول موضوع زنان در ايران شکل گرفته و تا امروز رشد کرده است.
نسل جديد زنان ايراني که عمدتا داراي مدارک تحصيلي عالي از دانشگاههاي بزرگ کشور هستند و همچنين در فرايند جامعه پذيري خود، شاهد حضور قابل توجه زنان در مديريتهاي کلان و شکلگيري هستههاي گروهي و کاميونيتيهاي متعددي در دفاع از حقوق اين قشر از جامعه بودهاند، بيترديد بيش از گذشته نياز به تصدي صندليهاي قانونگذاري را احساس ميکنند.
از اين جهت است که انتخابات دهمين دوره مجلس شوراي اسلامي، به توجه به اين مهم، جايگاه متفاوتي در مقايسه با ديگر همهپرسيهاي گذشته دارد.
قوه مقننه از اين نظر که بستر اصلي تنظيم، تدوين و تصويب قوانين است، ميتواند با حضور متناسب زنان زمينه ساز يک تحول رو به جلو و مثبت براي حل و فصل بسياري از مسائل مبتلابه کشور از جمله مسائل زنان باشد.
توجه دولت تدبير و اميد به لزوم توسعه جايگاه زنان در شهرستانها و به ويژه مناطق کمتر توسعه يافته با انتصاب فرمانداران زن و... نشاندهنده رويکرد مثبت دولت از يک سو و توانمندي زنان اين مناطق و گسترش انتظارها از اين روند مثبت از سوي ديگر است که فضاي اجتماعي را براي حضور فعالتر زنان در مناصب سياسي و اجتماعي کلانتر فراهم کرده است.
به نظر ميرسد که تحت اين شرايط، مجلس دهم بيش از همه دورههاي ديگر نماينده زن در صحن خود داشته باشد و جامعهي بيش از 49 درصدي زنان ايراني که قريب به 96 درصد از آنان با سواد و بيش از 50 درصد جامعه جوان آن داراي تحصيلات عاليه هستند، از اين امر استقبال خواهند کرد.
با اين مقدمات شايد جناحهاي سياسي اصلاحطلب، اصولگرا و ميانهرو لازم باشد براي جلب آراي بيشتر مردم، در فهرستهاي انتخاباتي خود بيش از پيش به زنان، فضا و فرصت حضور بدهند زيرا فضاي سياسي افراد مشارکتجو در انتخابات، آکنده از خواستها و انتظاراتي که بخش قابل توجهي از آنها درباره موضوع زنان است.
بيراه نيست اگر بگوييم مجلس دهم يک مجلس متفاوت با همه مجالس پيش از اين و يک نقطه عطف در تاريخ قانونگذاري جمهوري اسلامي است. مجلسي که در صورت تشکيل آن با رشد متناسب شمار زنان نماينده، ميتواند الگويي متعاليتر از مديريت پويا و متعادل در يک کشور اسلامي باشد.
برهمين اساس بر خلاف تبليغات اسلام هراسان و رويه تندروهاي واپسگرا که سعي دارند تا با استراتژي «جانبداري بد» اسلام را بدنام کنند، ميتوان شاهد يک جهش در مسير رو به رشدي بود که زنان ايراني پس از انقلاب اسلامي تا امروز تجربه کرده و توانستهاند نمايانگر حضور فعالانه يک زن مسلمان در جامعه سياسي يک کشور باشند.
الگوي زن ايراني مسلمان که همزمان با نقشهاي مادري و همسري توانسته است، مدير، مسئول و نماينده جامعهاش باشد، ميتواند با اثرگذاري در مسير قانونگذاري کشور، راه را براي ايفاي اين نقشها فراهمتر کرده و سببساز تعديل و واقعيسازي برخي از قوانيني باشد که در حوزه زنان مانع از ايفاي اين نقشهاي چندگانه است.
مطلبی که غلامرضا بني اسدي در ستون سرمقاله روزنامه خراسان با عنوان««حسن روحاني» باشيد آقاي رئيس جمهور!»به چاپ رساند به شرح زیر است:تشت آب که باشي، به بازيگوشي يک کودک که سنگي پرتاب مي کند بر مي خروشي و يک تکان ساده، نيمي از آبت را مي ريزد. استخر که باشي، شناي آدم ها موج ايجاد مي کند اما توفاني ايجاد نمي شود. دريا، اما، که باشي، کشتي ها را، ناوها را و حتي توفان را در آغوش خويش آرام مي کني، اين هم هنر درياست و هم ظرفيت دريا البته آدم ها هم چنين وضعيتي دارند.
برخي ها نگفته مي گويند! گروهي هم در مقابل گفته مي گويند. بزرگ ترها، اگر گفته ها به تکرار برسد، به پاسخ بر مي خيزند و آناني که بزرگ بزرگند، مثل دريايند، نه تنها خشمگين نمي شوند که خشم سنگين ديگران را هم در خود به آرامش مي رسانند و اينانند که مي توانند، پناه يک ملت باشند و الگوي يک تاريخ. اينانند که هم مي توانند امروز را بسازند و هم فرداها را. اينانند که با سوختن خويش، فردها و فرداها را مي سازند. اينانند که جاودانه مي مانند و مرگ آنان را خاموش نمي کند بلکه انديشه و تدبيرشان، شيوه و سلوکشان چراغ راه هميشه مي شود. اينانند که مانايند و ...
توقع ما از روحاني، از دکترروحاني، از حجت الاسلام والمسلمين دکترروحاني «دريا» بودن است، دريا منش شدن که خشم مخالفان و به خروش آمدن موافقان را با صبر و درايت خود به آرامش برساند.
آقاي روحاني، رئيس جمهور تدبير و اميد هستند، هيچ درشت گويي، هيچ سنگ اندازي، نبايد در تدبير صواب ايشان خللي ايجاد کند و اميد به فرداي آرام تر، فرداي پرنشاط تر، فرداي پراحترام تر را در ميان مردم، اين صاحبان عزيز و توانمند اين انقلاب کمرنگ کند.
آقاي روحاني بايد در برابر همه حوادث، در برابر همه نقدها و انتقادها و حتي انتقام ها، در برابر فشارهاي داخلي و خارجي، در برابر همه دشمنان فزونخواه، چنان به «تدبير» برخيزد که «اميد» در دل مردم روز به روز چون بهار در زايش و پردازش باشد. مثل چشمه زلال و جاري باشد، که اميد از حقوق مسلم مردم است که آقاي روحاني حتما بايد براي احقاق آن حتي از آبرو و جانش هم که شده بگذرد.
آقاي دکتر، بايد تجسم اسم «حسن» و فاميل «روحاني» باشد، حسن روحاني باشد و اجازه ندهد، خلق هاي ناصواب و خوهاي تدبيرسوز، که ديگران نمادش بودند، در گفتار او جاي پا باز کند. «به جهنم»، «کم سوادها» به ادبيات گفتاري و صدالبته رفتاري روحاني نمي خورد، خودتان باشيد، حسن روحاني باشيد، دريا باشيد.
« داعش، اهرم باجخواهي آمريكا »عنوانی است که به مطلبی چاپ شده در ستون سرمقاله روزنامه جمهوری اسلامی اختصاص یافت:حملات جنگندههاي آمريكا به مواضع گروه تروريستي داعش در عراق درحالي صورت ميگيرد كه ناظران و تحليلگران مسائل عراق، اين حملات را بيتاثير و بيشتر نمايشي ميدانند به گونهاي كه حتي برخي مقامهاي آمريكايي نيز بر بيخاصيت بودن اين حملات تاكيد كردهاند.
جان مك كين سناتور جمهوريخواه آمريكايي و همچنين رئيس سابق ستاد ارتش آمريكا از جمله كساني هستند كه حملات آمريكا به داعش را بيحاصل دانستهاند. اوباما كه روز جمعه گذشته دستور حملات هوايي به داعش را صادر كرد، گفت اين حملات "محدود" خواهد بود. وي گفت هدف از حملات هوايي آمريكا جلوگيري از پيشروي داعش، به ويژه به سمت كردستان است و دولت آمريكا نخواهد گذاشت خلافت داعش در عراق شكل بگيرد. رئيسجمهور آمريكا در عين حال هشدار داد واشنگتن تنها زماني حملات خود به داعش را از محدوديت در خواهد آورد كه شريك مناسبي در عراق پيدا شود و دولت مورد نظر آمريكا در عراق روي كارآمده باشد.
واقعيت اين است كه آمريكا ارادهاي براي از بين بردن داعش ندارد چرا كه خود غربيها اين گروه تروريستي را همچون موارد مشابه متعدد ديگر، به وجود آوردهاند تا از آن براي پيشبرد اهداف سياسي و مقاصد استعماري خود بهره ببرند.
داعش، يك گروه تروريستي و بيرحم است كه پس از آغاز توطئه غرب و ارتجاع عرب عليه حكومت دمشق در سوريه تأسيس شد. آمريكاييها به همراه متحدان منطقهاي خود، هنگامي كه امكان حمله مستقيم براي ساقط كردن حكومت سوريه را نيافتند سياست خود را بر ايجاد گروههاي شورشي و تجهيز و تسليح آنها قرار دادند و در مدت سه سال انواع و اقسام سلاحها و كمكهاي مالي را در اختيار اين گروهها قرار دادند كه نتيجه آن، ظهور گروههاي تروريستي، نظير داعش، النصره و امثال آنها بوده است.
اين، واقعيتي است كه چند مقام آمريكايي از جمله هيلاري كلينتون، وزير خارجه سابق اين كشور نيز به آن تاكيد كردهاند. كلينتون اخيراً در مصاحبهاي اذعان كرده است داعش ساخته و پرداخته آمريكايي هاست و حتي قرار بود در صورت سقوط حكومت سوريه، داعش به عنوان جانشين آن حكومت توسط غرب به رسميت شناخته شود.
رفتار آمريكائيها در برابر تحولات اخير عراق و سكوت آنها در برابر پيشروي داعش به شكل واضح بيانگر اين موضوع است كه اولاً واشنگتن از اقدامات داعش ناخشنود نيست و دوم اينكه، واشنگتن از اين گروه استفاده ابزاري ميكند.
درحالي كه گروه داعش با وحشيانهترين شكل شهرهاي عراق را مورد تاخت و تاز قرار داده و تكان دهندهترين جنايات را مرتكب شده است اما اوباما تنها به اين اظهارات بسنده كرد كه بحران عراق از طريق سياسي قابل حل است!
بديهي است كه اوباما با اين اظهارنظر قصد داشت اين نكته را نيز به دولت عراق متذكر شود كه براي نجات از شر داعش بايد به شرايط آمريكا، از جمله تأمين نظر آمريكا در تركيب دولت جديد تن دهند و به طور خلاصه اينكه، جناح شيعه حاكم كه به دليل در اكثريت بودن، قدرت را درست داشته است از اين حق خود صرفنظر كند.
اين باج خواهي آمريكا و مداخله غيرقانوني در امور داخلي عراق، را ميتوان اولين مرحله از امتيازخواهي آمريكا، در عراق با استفاده از اهرم داعش به حساب آورد.
آمريكاييها از سالها قبل در تلاش بودهاند تا در ساختار حكومت عراق تغيير ايجاد كنند و آنرا به صورت دلخواه خود جهتدهي نمايند تا بتوانند در آن نفوذ لازم را داشته باشند ولي به دليل حمايتهاي مردمي از دولت قادر به تحقق اين هدف خود نبودهاند. اكنون واشنگتن درصدد است مردم و دولت عراق را توسط گروه وحشي داعش، به عنوان حيوان درنده دست آموز خود تهديد كرده و آنها را به پذيرش خواستههاي خود وادار سازد.
آمريكا در واقع با مهره داعش بازي ميكند و حملات هوايي اخير نيز در همين چارچوب قرار دارد. اين حملات برخلاف ادعاهاي تبليغاتي، با انگيزه حمايت از غيرنظاميان و اقليتهاي مذهبي و قومي عراق صورت نميگيرد بلكه مقاصد سياسي پشت اين تصميم قرار دارد. در مرحله كنوني، مهمترين انگيزه از حملات هوايي آمريكا به مواضع داعش حمايت از كردستان عراق و جلوگيري از سقوط حكومت اقليم اربيل است.
واشنگتن قصد دارد به داعشيها بگويد اقليم كردستان براي منافع آمريكا خط قرمز است. آمريكا و كردستان عراق روابط گسترده اقتصادي و سياسي دارند و مهمتر اينكه كردستان عراق مناسبات ويژهاي نيز با رژيم صهيونيستي دارد و قطعاً واشنگتن براي حفظ اين مناسبات از هيچ تلاشي فروگذار نخواهد كرد. به تعبير ديگر، آمريكا حتي از كردستان عراق نيز با استفاده ابزاري از داعش باجخواهي كرده است كه براي بهرهمندي از كمكهاي آمريكا، ملاحظات منافع آمريكا را بيش از پيش مد نظر قرار دهد و در واقع، كردستان را نيز وامدار خود نمايد.
نكته ديگر اينكه سياست دولت آمريكا اينست كه دست وحشيهاي خونخوار داعش را باز بگذارد و اين گروه با گسترش جناياتش جوي از وحشت و نااميدي را در سراسر عراق و اگر بتوانند در كل منطقه ايجاد كنند و سپس آمريكاييها مداخله كرده و خود را مزورانه منجي جلوه دهند، درحالي كه خود به وجود آورنده اين گروه و ساير گروههاي تروريستي منطقه ميباشند.
بدين ترتيب با توجه به اينكه گروه تروريستي داعش ساخته و پرداخته سازمانهاي اطلاعاتي آمريكا و همدستان اروپايي واشنگتن ميباشد، انتظار اينكه آمريكا عزم از بين بردن اين گروه را داشته باشد، انتظاري بيهوده و سادهلوحانه است.
و در آخر ستون سرمقاله روزنامه مردم سالاری را میخوانید که به مطلبی با عنوان«« تغيير» سازوکار ميخواهد»نوشته شده توسط مهدي راستي اختصاص یافت:رئيسجمهور روحاني در شرايطي به قدرت رسيد که کشور در حوزههاي مختلف در وضعيت ناپايداري قرار داشت و درگير نارضايتيهايي شد که نمونهاش در گذشته هم ديده شده است. مردم ناراضي از تورم، رکود، بهره بالا و در کل يک اقتصاد عقبمانده در داخل و با تهديدهاي فزاينده بينالمللي و نفوذ گروهکهاي تروريستي روبرو بودهاند که خواستههاي آنان را دامن زده است. اما نمود بارز عمده درخواستها در مفاهيم و واژههايي تکراري خلاصه ميشود؛ جامعه هرچند خودخواسته يا ناخواسته به برخي از مظاهر فساد، دورويي، بداخلاقي، خشونت، اختلاس، رشوه، پارتي بازي و... آلوده ميشود وليکن از اين همه متنفر است و خواهان رخت بربستن آنها از سرزمينشان ميباشد. اين چنين خواستههايي همواره قبل از هر تغييري وجود داشته و برآوردن آنها در همان تغيير خلاصه شده است. با اين وجود هر تغيير اين نيازهاي اجتماعي را با خود حمل ميکند و دولت يازدهم در وضعيتي به حيات خود ادامه ميدهد که زد و بند سياسي، مظاهر فساد،کارشکني، لج و لجبازي سياسي و.. وجود دارد که به پاسخهايي نه چندان اخلاقي(برويد به جهنم) به مخالفين مذاکره منتهي ميشود. هر چند اين برخورد حاصل شرايط و فشار بي حد و حصري است که مخالفان دولت بر او و کابينهاش اعمال ميکنند.در اين بحبوحه، پرونده استيضاح به بهانههاي سياسي ادامه دارد، عدم توجه به درخواستهاي برخي نمايندگان خود را در سقوط هواپيما نشان ميدهد، از طرفي هم فشارهاي بينالمللي و تحريمهاي ظالمانه به بهانههاي واهي و از سر شوکت و قدرت جهاني دامنه خواستههاي اجتماعي را ميگستراند و همچنان تغيير بهانهاي است براي کارزارهاي انتخاباتي. به اين همه بايد اين را هم اضافه کنيم که هنوز چشم و گوش دموکراسي در ايران سير مبتدي خود را طي ميکند و خبرنگاران و روزنامهنگاران ارج و قربي در اين فضاي غربتزده ندارند و تنها دلخوشي آنان تبريکهاي رنگ و لعابدار روز خبرنگار و روزنامهنگار از طرف اين و آن سياستمدار شده است.
در گذشته بين مردم ايران، عدم توسعه نسبت مستقيمي با توطئه بيگانگان برقرار ميکرد که استقلال و غرور ملي را خدشهدار ميساخت. در اين فراز و نشيب تاريخي و در چند دهه انقلاب اسلامي توطئه تغيير جهت داده و به زعم برخي عوامل داخلي در ايجاد موانع براي دولتها نقش بنيادي بازي ميکنند. به راستي چرا چنين است؟ چرا وارد کردن دسته بيل و کلنگ جاي خود را به وارد کردن روغن پالم ميدهد که به حال مردم مضر است؟ چرا هر روز آوايي تازه به گوش ميرسد؟ چه شده که رئيس دولت بعد از يکسال، مخالفان مذاکره يا به نحوي دولتش را با عصبانيت ميراند؟ اينها حاصل بازتوليد موانع سياسي و اجتماعي در ايران است. ما در اين کشور ساز وکار از بين بردن خواستههايي که به تغيير منتهي ميشود را نداريم.
متاسفانه هر تغييري همان مصائب گذشته را با خود به همراه دارد و همانها بهانهاي براي تغيير ديگري ميشود. اين سيکل معيوب همچنان ادامه دارد تا اينکه هر کدام از ما ايرانيان به خودمان بيائيم که کشورهاي اين کره خاکي چه کردند و به کجا که نرسيدهاند و ما همچنان براي رسيدن به آنها قدرت، دورويي، بياخلاقي و خشونت را ساز وکار رسيدن به اهداف و روياهاي دور و درازمان قرار دادهايم. مختصر آنکه، رئيس جمهور روحاني بايد بداند تغيير «ساز و کار» ميخواهد و نه مرکب روي کاغذ.