تجربه‌ی روانشناسی-اجتماعی نشان داده نابغه‌های زودرس، خیلی زود هم تمام می‌شوند چون شاهکارهای اولیه‌ی آنها بیشتر از اینکه روی بینش و تفکر خاصی بنا داشته باشد شانسی و ذوقی به وجود آمده و به قول معروف باد آورده را باد خواهد برد.

به گزارش حوزه سینما باشگاه خبرنگاران؛ معمولا هر فیلمسازی بعد از ساخت دو-سه تا اثر، تازه به سبک فردی و زبان شاعری‌اش دست پیدا می‌کند و می‌توان پختگی لازم را در کار او دید اما تجربه‌ی روانشناسی-اجتماعی نشان داده که نابغه‌های زودرس، خیلی زود هم تمام می‌شوند چون شاهکارهای اولیه‌ی آنها بیشتر از اینکه روی بینش و تفکر خاصی بنا داشته باشد شانسی و ذوقی به وجود آمده است و به قول معروف این باد آورده را باد خواهد برد. 

شانس هیچ وقت نمی‌تواند برای خلق آثار هنری تبدیل به یک روش بشود و حتی می‌بینیم عده‌ای چهل-پنجاه سال است در تلاش‌اند که موفقیت اولیه‌شان را در سینما تکرار کنند اما این اتفاق نمی‌افتد چون آن خلق اولیه براساس روش و بینش خاصی نبوده. 

روش را می‌شود به روز کرد اما اگر امروز بخواهیم از درون کاری که پنجاه سال پیش خلق شده روشی برای خلق آثاری در همین زمانه بیرون بکشیم قطعا راه به بیراهه خواهیم برد. 

تا اینجای این نوشته بیشتر به مسعود کیمیایی مربوط می‌شود در حالی که موضوع ما سعید سهیلی و فیلم کلاشینکف است اما این چند خط لازم بود چون قرار است از رهگذر قیاس این دو نفر به تحلیلی درباره‌ی دومی برسیم؛ به خصوص اینکه مسعود کیمیایی بزرگترین شاهدمثال _یا بخوانید آئینه‌ی عبرت _ در سینمای ایران برای تمام آنهایی است که بدون بینش خاصی وارد حوزه‌ی هنر هفتم می‌شوند و ورودشان به همراه موفقیت‌های اولیه‌ای که احتمالا بعضی از آنها کسب می‌کنند، به طور موقت تمام نظریات عقلا را در باب تکوین آثار هنری نقض می‌کنند اما گذشت زمان باز هم ما را بر همان مدار سابق باز می‌گرداند که در آن اتکا به اندیشه پشتوانه‌ای برای خلق هنری است. 

سعید سهیلی با اولین فیلمش همه را انگشت به دهان گذاشت. "مردی شبیه باران" اثری دفاع مقدسی بود که هنوز جزو بهترین‌های تاریخ سینمای ایران محسوب می‌شود و حتی با اینکه سازنده‌اش آن روزها نام آشنا نبود جایزه‌ی بهترین کارگردانی در جشنواره‌ی فجر به این فیلم تعلق گرفت. اما فیلم بعدی سهیلی که نام آن تلمیحی به اثر قبلی او داشت، چندان نتوانست موفق باشد.  
"مردی از جنس بلور" که یک فیلم پشت جبهه‌ای بود با همان هنرپیشه فیلم قبلی سهیلی جلوی دوربین رفت و کارکتر اصلی آن هم با بازی ابوالفضل پورعرب بنا به اقتباسی از شخصیت اثر قبلی سهیلی یک جانباز موجی بود. 

سهیلی با ساخت فیلم دومش همان کاری را کرد که مسعود کیمیایی نزدیک به پنجاه سالی می‌شود در حال انجام دادن آن است یعنی تقلید از خود، اما این ناکامی (فیلم مردی شبیه باران) با اینکه همان ابتدای راه او را برخلاف کیمیایی از چنین اونانیسمی خلاص کرد، به ورطه‌های خطا‌آفرین دیگری انداخت. کم کم سعید سهیلی به "چهار انگشتی" رسید که فیلمی بود نه پلیسی، نه مذهبی، نه اجتماعی،‌ نه سوررئال، نه عشقی؛ اما می‌خواست هم پلیسی باشد، هم مذهبی و اجتماعی و سوررئال و هم عشقی.

وضعیت این فیلمساز در ادامه‌ی راه بدتر هم شد وبه  "چهارچنگولی" و "ازدواج در وقت اضافه" رسید اما دامنه دارتر شدن انتقادات به او و جو مقایسه این دو اثر با "مردی شبیه باران" از یک طرف و از طرف دیگر افول دوره‌ی فیلم‌های (کمدی فارس) یا همان (فیلم فارسی‌های کمدی) باعث شد که سهیلی هم از این مسیر گردش کند و به سمت دیگری برود. 

بعد از "ازدواج در وقت اضافه"، "گشت ارشاد" تولید شد که به لحاظ ساختار چیزی سرتر از فیلم قبلی سازنده‌اش نداشت اما چندتا برچسب معناگرایانه و منتقدانه به کار الصاق شده بود که آن را کمی دارای ژست و ادای روشنفکری می‌کرد. 

به هر حال "گشت ارشاد" به خاطر حواشی پیرامونش بیشتر از حد و حق واقعی خود برجسته شد و به چشم آمد اما کم کم دوره‌ی جنجال‌ها هم به سر آمد و حالا "کلاشینکف" سعید سهیلی را می‌شود در فضایی منطقی‌تر بررسی کرد.

جالب اینجاست که مسعود کیمیایی هنوز سعی می‌کند "قیصر" بسازد در حالی که دوره‌ی قیصرها و گوزن‌ها تمام شده ولی سهیلی سعی نمی‌کند دوباره "مردی شبیه باران" را بسازد و این عجیب است چون دوره‌ی مردهایی که شبیه باران هستند هنوز تمام نشده. 

البته اگر سهیلی باز هم می‌خواست فیلمی شبیه کار اولش بسازد باید آن را بروز می‌کرد و تغییراتی در شیوه‌اش به وجود می‌آورد؛ یعنی همان کاری که حاتمی کیا کرد. اما او کاملا فارغ از این بحث‌ها است و وارد فضایی دیگر شده. 

علی‌رغم تمام این تفاسیر قرار نیست کسی برای یک فیلمساز تعیین تکلیف کند که در کدام گونه سینمایی فعالیت داشته باشد بلکه موضوع فقط مقایسه بهترین اثر یک کارگردان با کارهای امروزی اوست. 

سهیلی نه فقط ژانر فیلمسازی‌اش را عوض کرده، بلکه سطح کیفی کار او هم تا حد زایدالوصفی پایین آمده است. 

ما فیلمهای دفاع مقدسی ضعیف و فیلمهای اجتماعی قوی هم بسیار داریم اما سهیلی فقط یک بار فیلم خوب ساخته که آن جنگی بوده و بارها و بارها فیلمهای بدی ساخته که به تناوب باز هم دفاع مقدسی و سپس پلیسی، کمدی، اجتماعی و ... بوده‌اند. پس باید گفت که او فیلمساز خوبی نیست و موفقیت کار اولش کاملا تصادفی و شانسی بوده نه براساس یک روش و بینش.

حتی اگر قصد داشته باشیم که الگویی برای تقلید از فیلم‌های سهیلی تنظیم کنیم، چند تا مولفه‌ی مشخص به دست ما نخواهد آمد (البته غیر از سوتی‌های تکنیکی در فیلمنامه نویسی و کارگردانی و مقداری غلو و شعارزدگی) و این یعنی او روش بخصوصی ندارد. 

"کلاشینکف" فیلمی است که ژست اجتماعی بودن گرفته اما اجتماعی نیست معلوم نیست که این اثر را باید ماجرای یک دعوای خانوادگی بدانیم ( که آن هم از نوع دعواهای متعارف خانوادگی در جامعه‌ی ما نیست) یا اثری جنایی (که باز هم از دقت پلیسی کافی برخوردار نیست و منطق درونی متضادی دارد) و یا اجتماعی‌اش بدانیم (که اجتماعی نیست و ماجرای چند نفر آدم بدبخت است که به دلایل تقدیری و منحصربه فردی به این روز افتاده‌اند نه بر اثر معضلات فراگیراجتماعی) 

متعارف نبودن دعوای خانوادگی قهرمان کلاشینکف در جامعه‌ی امروز ایران و عدم قابلیت تعمیم بخشی آن نسبت به فضای کشور ما اصلا جای بحث و احتیاجی به استدلال آوری ندارد چون خیلی روشن است. 

اساسا سهیلی هیچ وقت خانواده‌ی ایرانی را خوب نشناخته یا لااقل درست به تصویر نکشیده است و آدمهای فیلم‌های او کلا روی هوا بوده‌اند اما در مورد تضاد درونی این فیلم که جنایی بودنش را زیر سوال می‌برد یک نکته کافی و وافی می‌شود گفت و آن هم اینکه اوایل کار سرباز فراری فیلم، پدرخوانده ظالم را تهدید به این می‌کند که ماهیت درون بسته‌های کاه را افشا خواهد کرد و بعد با آتش زدن آنها قلب پیرمرد را به درد می‌آورد؛ همین قضیه در ذهن مخاطب تعلیقی ایجاد می‌کند که ( درون آن بسته‌ها چه بوده؟) اما گویا کارگردان یادش می‌رود که چنین تعلیقی ایجاد کرده و باید پاسخ آن را بدهد. 

این فقط یک نمونه بود و فیلم پر است از خرده‌ قصه‌هایی که بدون عقبه و پا برهنه وسط ماجرا می‌پرند و یا حل نشده رها می‌شوند. 

و اما اجتماعی بودن؛ وقتی کارکترهای فیلمی حسب و نسب خانوادگی معقول و متعارفی ندارند چطور می‌شود توقع داشت که ماجرای آنها بتواند ربط وثیقی با اجتماع پیدا کند. 

همه می‌دانیم که خانواده کوچک ترین واحد اجتماع است و کسی که نتواند خانواده را خوب تعریف کند و نمایش بدهد در نمایش اجتماع هم دچار لکنت خواهد شد. 

هر فیلمی که تلخ باشد وماجرای آن در امروز اتفاق بیافتد اجتماعی نیست و توجه به همین نکته‌ی صریح و واضح تکلیف ما را با فیلم سهیلی کاملا روشن می‌کند. 

کلاشینکف بیشتر از فیلم، شبیه یک کابوس است به خصوص اینکه یکی از اصلی ترین کنش‌های وحشتزا در کابوس‌های انسان معمولا کنش (فرار) است. 

سهیلی که این خواب بی سر و ته و بدون تعبیر را به اندازه‌ی یک فیلم سینمایی کش داده، در آخر آن را به یک خواب شیرین ختم می‌کند تا نتیجه گرفته باشد که خوشبختی فقط در رویا اتفاق می‌افتد اما باید به او گفت که برعکس،‌ گرچه در جامعه به اندازه‌ی کافی درد واقعی داریم، درد فانتزی و رویا گونه‌ای که شما نشانش دادید فقط در خواب اتفاق می‌افتد و کافی است که برای تمام شدن آن بیدار شویم.
 
بهتر بود سعید سهیلی (که بدون روش و منطق خاصی فیلم می‌سازد) لااقل کمی برای منطقی شدن کارش جای اینکه آن را به رویا ختم کند،‌ در انتها نشان می‌داد که قهرمان‌ها از خواب بیدار می‌شوند و همه‌ی آنچه ما از چشم انداز‌ آنها در طول فیلم دیدیم خواب بوده و یا شاید بهتر بود او به جای "کلاشینکف" –که غیر از رضا عطاران هیچ چیزی ندارد – فیلم دیگری می‌ساخت که کم ادعاتر یا پرمایه‌تر باشد. 


یادداشت از میلاد جلیل زاده

انتهای پیام/ اس
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار