به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، برای رسیدن به آرزوهایش یاد گرفته بود که مسائل ریز و درشت زندگی را بزرگنمایی نکند. سعی کرده بود زاویه نگاهش را طوری تغییر دهد که فقط خوبیها و مثبتها را ببیند. وقتی درصد رضایت از خود به 80 رسید، احساس کرد 20درصد باقی مانده را باید برای جامعه و خدمت به مردم پیدا کند.
سرعت عمل در درس و مطالعه باعث شد تا در زندگی سریع تصمیم بگیرد. با همین فکر و اندیشه بود که مهمترین تست زندگیاش هم به نتیجه مثبت منتهی شد. شایان نیککار متولد سال 74 در شهر اصفهان است و پس از کسب رتبه 4 گروه ریاضی و فیزیک، از خبر خوش زندگی میگوید.
دنیای کودکیعلاقه به درس و داشتن اندیشههای کوچک در ذهن کودکانهاش باعث شد تا پلههای ترقی و پیشرفت را یکی پس از دیگری بپیماید تا در سن 19 سالگی به آرزوهای بزرگش دست یابد.
شایان نیککار رتبه 4 گروه ریاضی و فیزیک از روزهایی سخن میگوید که به فکر فرداهایی روشن بوده است. او بیان میکند: «زمانی که وارد مقطع دبستان شدم برخلاف دانشآموزان دیگر و دوستانم که برای درس خواندن متکی به خانواده بودند، برای درس خواندن مستقل بودم و هیچ نیازی به کمک خانوادهام نداشتم و همیشه پدر و مادرم از این بابت خوشحال بودند که بدون داشتن مشکلی، درسهایم را میخواندم.
موفقیت امروزم را مدیون معلمان پایه دبستان هستم که از همان ابتدای تحصیل پایهام را قوی پرورش دادند. دوره راهنمایی وارد مدرسه تیزهوشان شدم و تا 7 سال در این مدرسه درس خواندم. از دوران دبستان همیشه در درس ریاضی نمرهام 20 بود و به این درس علاقه خاصی داشتم اما زمانی که با شعر و متون ادبی آشنا شدم، به درس ادبیات هم علاقه عجیبی پیدا کردم تا جایی که هر زمان از چیزی یا مسألهای دلگیر میشدم، با خواندن یک بیت شعر یا غزلی از حافظ، آرامشم را به دست میآوردم.»
لمس ثانیههای زندگیرتبه 4 کنکور ادامه میدهد: «به حدی خواندن شعر برایم لذتبخش بود که احساس میکردم گوشهای از زندگی را به خود اختصاص داده است. از سوی دیگر هم وقتی میدیدم که در حل محاسبات ریاضی قوی عمل میکنم، دلم میخواست در این رشته هم موفق باشم.
در کنار سختیهای ریاضی، شیرینیهای درس ادبیات خستگیهایم را کم میکرد به همین علت هم تصمیم گرفتم برای لمس زندگی همیشه ادبیات بخوانم و برای پیشرفت در شغل و جامعه رشته ریاضی را انتخاب کنم. از متون ادبی و شعر آموختم که مسائل زندگی را نباید سخت و دشوار انگاشت و هر زمان به بنبست میرسیدم، با ارادهای قوی و تقویت خودباوری، مشکلات را یک محاسبه ریاضی میدیدم و فرمولی جدید برایش پیدا میکردم. البته نقش پدر و مادرم در رفع مشکلاتم بیتأثیر نبود و اغلب وقتها بار مشکلاتم را به دوش میگرفتند.
قرار گرفتن در این جایگاه یعنی شروع راهی بزرگ که برای رسیدن به پلههای ترقی باید بیشتر تلاش کنم. در لابهلای واژگان درسهایی که برای کنکور مطالعه میکردم، درس اخلاق مهمترین دستاورد زندگیام بود. زیرا در هر صفحه از کتابهای درسی مفهومی درونی نهفته است که تلاش میکردم برای بهتر بودن آنها را درک کنم. به خودم قول داده بودم برای درک بهتر زندگی، مفهوم درسها را خوب درک کنم چون میدانستم در زندگی کاربرد فراوانی دارند.»
وی ادامه میدهد: «غزل وقت سحر حافظ راکه در کتاب پیش دانشگاهی بود همیشه میخواندم و انرژی دوبارهای برای مطالعه میگرفتم. با اینکه اهداف بزرگی برای آینده ام داشتم و باید شبانه روز درس میخواندم اما تفریح و اوقات فراغت را فراموش نکرده بودم و در رشتههای ورزشی هم فعال و موفق بودم. 5 سال پیش در رشته شنا مدال نقره کسب کردم و در رشته پینگپنگ هم سال دوم راهنمایی مدال برنز به دست آوردم اما طلاییترین مدال زندگیام، کسب رتبه برتر کنکور بود.» شایان نیککار رتبه 4 گروه ریاضی و فیزیک از هدفهایش میگوید: «نخستین هدفم پذیرفته شدن در رشتهای خوب بود به همین دلیل هم تمام فکرم را روی کسب رتبه اول تا سوم متمرکز کردم، آزمونهای آزمایشی را شرکت میکردم و زمانی که رتبه 49 کشوری را به دست آوردم و برایم بهترین رتبه محسوب شد، انگیزه بیشتری پیدا کردم و به خود مطمئن شدم که حتماً میتوانم در راهی که در پیش گرفتهام، مقام کسب کنم.»
بهترین الگوهایموی در ادامه به الگوهایی که در زندگی داشته است و تحت تأثیر رفتارها و سخنان آنها به پیشرفت دست یافته است، میگوید: یکی از دوستان صمیمیام سال پیش رتبه سوم را به دست آورده بود و او همیشه بهترین الگوی زندگیام بود، از همه مهمتر اینکه نکات اخلاقی که گوشزد میکرد، بهترین راهنمایی بود. در مدرسه رقابت بین بچهها شدید بود و گاهی اوقات درگیر رقابتهای منفی میشدیم که خیلی زود به اشتباهاتمان پی میبردیم و با دیدی مثبت مسیر را تغییر میدادیم. تابستان سال پیش احساس کردم به لحاظ درسی از برخی از دوستانم عقبتر هستم و باید این موضوع را جبران میکردم. به همین علت هم تصمیم گرفتم هفتهای 55 ساعت درس بخوانم و بعد از اینکه همسطح دیگران قرار گرفتم، تقریباً روزی 8 ساعت درس میخواندم. نقش مادرم در رسیدن به خواستههایم، بیتأثیر نبود حتی میتوان گفت که پررنگترین نقش را در زندگیام به عهده گرفته بود. مادرم به نحوه درس خواندنم بها میداد و به خاطر من حتی تلویزیون هم روشن نمیکرد. فضای خانهمان آرام بود و از لحاظ روحی هم به من روحیه میدادند؛ انگیزه و خودباوری دو رمز موفقیتهایم است.»
مفهوم زندگینیککار بیان میکند: «هر مرحله از زندگی ویژگیهای خاص خود را دارد و توانمندیهای خاص خود را میطلبد. مسلماً مسیر رسیدن به اهداف طولانی است و بعد از رسیدن به یک هدف، هدف تازه دیگری در ذهن پدید میآید. دوست دارم بعد از گرفتن مدرک لیسانس، رتبه خوبی هم در کارشناسی ارشد کسب کنم و بتوانم به مدارج بالای علمی دست پیدا کنم. به نظر من در زندگی نباید نگاهی تک بعدی به مسائل داشت و نباید زندگی را فقط در مسیر تحصیل دید؛ چنین دیدگاهی اشتباه است و موفقیتها را محدود میکند. در طول این مدت که برای کنکور مطالعه میکردم، زندگی کاملاً عادی داشتم حتی تا هفته قبل از کنکور با دوستانم تفریح میکردیم و همیشه در جمع و مهمانیهای خانوادگی حضور داشتم. برای رسیدن به موفقیت هر انسانی باید نگاهی چندبعدی داشته باشد.
اما انسان تکبعدی تمام فرصتهای زیبای زندگی را از دست میدهد و زمانی به خودش میآید و میبیند که زندگی را از دست داده است و از ثانیههای طلایی زندگی بیبهره مانده است. زمانی میتوانم این ادعا را داشته باشم که فردی موفق هستم که از تک تک لحظههای زندگیام لذت برده باشم و در همه لحظهها شاد و خوشحال بودم و با رویی باز و ارادهای قوی به جنگ مشکلات رفتهام. کسب رتبه برتر در کنکور درست است که شادیآفرین است اما این شادیها زودگذر و موقتی هستند و برای رسیدن به اهداف بزرگتر باید تلاش کرد تا همیشه حس شادابی را داشته باشیم. زمانی که در کار و شغلم موفق باشم و به جامعه خدمترسانی کنم، همیشه شاد هستم.»
وی تصریح میکند: «شرکت در آزمون کنکور بدترین حادثه زندگیام است و سر جلسه کنکور به گذر زمان فکر نمیکردم. اگر بخواهم در علاقهمندیهایم اولویتبندی و درصدبندی کنم، 70 درصد از تلاشهایم برای خودم بود و 30 درصد به خاطر پدر و مادرم تلاش میکردم. در مسیر کنکور با معنی برنامهریزی در زندگی بیشتر آشنا شدم و این واژه در گذشته فقط برایم یک لفظ بود اما وقتی با آن بیشتر برخورد کردم، یاد گرفتم که با برنامهریزی هم زندگی سر و سامان میگیرد. وقتی خبر خوش قبولی کنکور را شنیدم، احساس خوبی داشتم؛ حس سربلندی برای خانوادهام خوشحالم میکرد و شاد بودم از اینکه آنها را خوشحال میبینم.»